ای ناگهان تر از همه اتفاق ها // نوروز مهدوی

 

ای ناگهان تر از همه اتفاق ها
پایان خوب قصه تلخ فراق ها

یک جا به شوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاق ها

یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترک های طاق ها

بی دستگیری ات به کجا راه می برم
در این مسیر پر شده از باتلاق ها

باز آ بهار من که به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگ درختان، اجاق ها

ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن
تا کم شود ابهت پر طمطراق ها

مهدی عابدی

 

پاى عشقى فتاده از نفسم // شهادت جواد الائمه(ع)

 

پاى عشقى فتاده از نفسم

كاروانى نهفته در جرسم

 

مفلسى از تبار شوق توام

دامن آلوده تو در هوسم

 

موج آهم، شكسته‏تر ز دلت

غير يار كريم نيست كسم

 

نَفَسِ من مقيم سينه توست

من صدايى شكسته در قفسم

 

سايه مرحمت شدن چه‏خوش‏است

نور تو مى‏رسد ز پيش و پسم

 

تا مرا از تو ياد مى‏آيد

به لبم يا جواد مى‏آيد

 

پى وصلى شكسته‏بال‏توام

منتسب بر توام كه مال توام

 

تا مگر لب نهم به‏لعل لبت

گوئيا كوزه سفال توام

 

جز تو را گر حرام مى‏دانم

پى يك بوسه حلال توام

 

صبغة اللَّه، روى ديدنى‏ات

سائل رنگى از جمال توام

 

نقص را مى‏كشم به پرده اوج

ناقصم گرچه، با كمال توام

 

گر جنون رابه غير، ميلى نيست

جز دل ما مزار ليلى نيست

 

تا روم از دلم تو باز بيا

مى‏كشم ناز با نياز بيا

 

خانمان سوزتر ز عشق تونيست

گل يثرب، مه حجاز بيا

 

خانه‏ام را خراب ساز خراب

با من خسته دل بساز بيا

 

تنگ شد خانه معاش دلم

دست كن زير جانماز بيا

 

دست بگشاى بر شفاى دلم

تا هدايت شوم به راز بيا

 

تا گريبان درم به حيرت عشق

همتى لطف كن به غيرت عشق

 

مى‏توان گر ز هجر ناله كشيد

بايد از شوق بند عمر بريد

 

من عصاى توام كه نطق نمود

برگ زيتون، دلم كه فيض چشيد

 

من كلامى فتاده از لب تو

چشم من اشك چشم تو كه چكيد

 

بيت و مسجد گذارى از قدمت

منت كوفه از تو گشته مزيد

 

دست كوتاه و وصل يار بلند

نقص كى جانب كمال‏رسيد؟

 

حرز تو كار ساز و بنده اسير

مددى يا جواد دستم گير

 

قيمت من به حسن بودن‏توست

دل من در پى ربودن توست

 

رخصت لطف را مهيا كن

ديده محتاج رخ گشودن توست

 

دل به قيد يقين خويش بگير

كاستى در پى فزودن توست

 

گرچه رويت وسيع و آينه تنگ

رزق آئينه‏ها ستودن توست

 

تو اذان هميشه برپايى

گوشها در پى شنودن توست

 

«لا اله» از تو مى‏شود « الا»

كه تو وجه اللهى و نور خدا

 

نشود هيچگه تلف غم تو

گيرد از هر سلف خلف غم‏تو

 

شأن تو شأن مرتضى باشد

سيرت شاه لو كشف غم تو

 

جبرئيل است خاكسار درت

مايه عزت و شرف غم تو

 

سينه چاك چاك شوق، صدف

گوهر خالص صدف غم تو

 

مشهد و كربلا و سامرّا

مكه و يثرب و نجف غم تو

 

چون دلت را كريم مى‏دانم

كرمت را قديم مى‏دانم

 

در طريق غم است حكم خدا

دوستدار تو اوفتد به بلا

 

شرح معشوق مى‏كند هردم

عاشق غم كشيده رسوا

 

روى تو روى حيدر كرار

بوى تو بوى اكبر ليلا

 

گوش دل باز مى‏كنم چو تو را

العطش مى‏رسد ز كرب و بلا

 

اربا ارباست آن يكى به زمين

تو هم اينجا شكسته بابا

 

اين جواد و على است افتاده

آن حسين و رضاست جان داده

*

محمد سهرابی

 

در باغ گل بر آتش نمرود می رسد // آدينه ي فراق

 

در باغ گل برآتش نمرود می رسد
با شعر با صدای دف و عود می رسد

این بار هم به تارک طاغوت می خورد
سنگی که از فلاخن داوود می رسد

پیغمبران آمده، رفته، مبارک است
او که نوید مصحفتان بود می رسد

ای دست های سبز دعا گل برآورید
او گرچه دیر کرده ولی زود می رسد

جزاو به هیچ حادثه ای دل نبسته ایم
موعود جمعه، جمعه موعود می رسد

مهدی فرجی

 

در کمند نگاه تو قلبم،مثل آهو به دام افتاده // نجوای رضوی

 

در کمند نگاه تو قلبم

مثل آهو به دام افتاده

 

يا شبيه کبوتري خسته

که به پاي امام افتاده

 

من اسيرم اسير اين مرقد

خاک من با غمت سرشته شده

 

من کبوتر کبوتر مشهد

رزق من در حرم نوشته شده

 

با کرامات چشم تو ديگر

کي گرفتار درد و غم هستم

 

جزء عمرم نمي شود محسوب

لحظاتي که در حرم هستم

 

دم به دم عطر ياس مي بارد

از قدمهات از عبوري سبز

 

دل خود را دخيل مي بندم

به ضريحي که غرق نوري سبز

 

با تمام شکوه خود خورشيد

در کنارت چقدر کم جلوه‌ست

 

حج مقبول مستمنداني

کعبه با مرقد تو هم جلوه‌ست

 

شاعر چشمهاي تو هستم

با نگاهي کميت مي سازي

 

من قلم را به دست مي گيرم

اين تويي بيت بيت مي سازي

 

قيمتم نيست آنقدر آقا

دعبل آستان تو باشم

 

همة افتخار من اين است

سائل آستان تو باشم

 

مهر تو شرط عاشقي کردن

عشق تو ابتداي ايمان است

 

تو انيس النفوس دلهايي

قيمت خاک بوسي ات جان است

 

عشق، بي تو چقدر نامفهموم

عشق بي تو چقدر مکتوم است

 

مستم از باده هاي چشمانت

مستي اين شراب معصوم است

 

چشمهايت محول الاحوال

قصة سرنوشت را ديدم

 

با نگاهي شدم اسير تو

من تمام بهشت را ديدم

 

من کويرم کوير لب تشنه

تشنة آيه هاي بارانت

 

چشمهايت تمامْ توحيد است

قبلة من! منم مسلمانت

 

مظهر رأفت خداوندي

به کسي نه نگفته اي آقا

 

اي امام رئوف قسمت کن

يک شب جمعه صحن کرب و بلا

 

يک سحر پاي پنجره فولاد

مست عطر مليح سيبم کن

 

خاک بوسيِ تربت پاک

قبر شش گوشه را نصيبم کن

 

عشق را تو برايم آوردي

باني روضه هاي ما هستي

 

همة هستي ام فداي تو

تو خودت کربلاي ما هستي

***

یوسف رحیمی

 

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد // انتظار

 

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ، شعرت، سوره ی یاسین نخواهد شد

 فریبت می دهند این فصل ها، تقویم ها، گل ها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد

مگر در جستجوی ربّنای تازه ای باشیم
وگر نه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

 مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سر سنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد

علیرضا قزوه

 

عفو فرمودی غلام رو سیاه خویش را // زیارت امام رضا(ع)

 

عفو فرمودی غلام رو سیاه خویش را
گرچه خود هرگز نمی بخشد گناه خویش را

سایه ات را از مدار رو سیاهان بر مدار
ماه از شب برنمی گیرد نگاه خویش را

چشم بر گلدسته ها می دوزم و حس می کنم
کفتری در سینه ام گم کرده راه خویش را

ابر ها در سینه ام تا سر به هم می آورند
می کشم تا توس بغض گاه گاه خویش را

در گذار از گنبدت تنها نه ما، خورشید نیز
برکشد از کاکل زرین کلاه خویش را

تا حدیث نور گفتی، شاعران لب دوختند
آهوان سرمه سا، چشم سیاه خویش را

جز تو شاهی نیست در عالم که گاه بارِ عام
پر کند از خیل خاصان بارگاه خویش را

در خراسان یافتم _ای آن که می گفتی مرا
بر زمین پیدا نخواهی کرد ماه خویش را_

هر که روشن دل تر این جا مستجاب الدعوه تر!
همدم آیینه هایش ساز آه خویش را

علیرضا بدیع

 

صحن تو پر از تب عبوری سبز است // کربلای رضوی

 

صحن تو پر از تب عبوری سبز است
لبـریز تبـسم حضـوری سبز اسـت


مـن تـوشه کـربلام را مـی گـیرم
از پنجره ای که غرق نوری سبز است

یوسف رحیمی

 

تـو يـادگـار هـفتمين سپيده اى //غریب آشنا // میلاد امام رضا(ع)

 

تـو يـادگـار هـفتمين سپيده اى

شـكـوه مـاندنى ترين قصيده اى

 

اشـارتـى ز بـيـكران روشنى

كـه از ديـار بى نشان رسيده اى

 

سـتـاره حـريـم سـبز فاطمه

ز بـى نـهـايـت خدا دميده اى

 

بـهـار سـبـز بـاغهاى آرزو

امـام قـصـه هـاى ناشنيده اى

 

گـل نـجـيـب بـاغ آفـرينشى

كـه در دلـم بـهـار آفريده اى

 

تـو قـلب عاشقان هر زمانه را

بـه لـطف و بخششت خريده اى

 

تـو مـنتهاى مهر و رحمت خدا

ز هرچه غير اوست دل بريده اى

 

زمـهربانى ات، ز دل ستانى ات

چـه نقش ها به لوح دل كشيده اى

 

مـيـان لالـه هـاى سـرخ آشنا

غريـب آشـنـا! تو برگزيـده اى

 

ز سـاغـر كرامـت مـحمـدى

زلال نـور مـعـرفت چشيده اى

 

ز بـاغهـاى بـى زوال سرمدى

سـبدسـبد گـل حضور چيده اى

 

دلا! ز شـوق لـحـظـه زيارتى

چـه عـاشقانه از قفس پريده اى!

 

بـهـار شـد دوبـاره باغ باورم

ز عـشق تو كه روشناى ديده اى

 

بـه شـام غـربـت سياه عالمى

طـلـوع فجر هشتمين سپيده اى

نسترن قدرتی

 

 

با شمیم یار/سخن آغازین

بنام خدايي كه

هم عشق است

و

هم عاشق است

و

هم معشوق

و                                             

اراده فرمود كه تمامي عشق و عاشق و معشوق،در وجود مقدس ذوات ائمه اطهار(عليهم السلام) تبلور يابد.

...وشمیم یار در این آرزوست که شمیمی از یار باشد...

تا یار چه را خواهد و میلش به که باشد؟!