تمام راه ظهور تو با گنه بستم // نجواي مهدوي

 

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

 

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم

دعا براي تو بازيست راست مي گويم


اگرچه شهر براي شما چراغان است

براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

 

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم

دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

 

 

من از سياهي شب هاي تار مي گويم

من از خزان شدن اين بهار مي گويم


درون سينه ما عشق يخ زده آقا

تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا


كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست

براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

 

سيد اميرحسين ميرحسيني

يا علي و يا عظيم و ربنا// رمضان// مناجات با خدا///

 يا علي و يا عظيم و ربنا

 يا غفور و يا رحيم اي رب ما

تو عزيزي و سميعي و بصير

بي همانند و کريمي و امير

 اي خدا اين ماه مهماني توست

 اه مهماني قرآني توست

خود بزرگي و کرامت داديش

هم فضيلت هم شرافت داديش

ماه روزه ماه قرآن و نماز

ماه سوز و گريه و راز و نياز

ماه نازل گشتن قرآن حق

آن کتاب هادي و فرقان حق

ماه معراج وشب قدر علي

 ماه منشق گشتن بدر علي

رب منان و رئوف اي گردگار

بر گدايانت بيا منت گذار

داخلم کن در بهشت و جنتت

کن مرا مشمول لطف و رحمتت

 تا که گردم همنشين مصطفي

 زائر روي نکوي مرتضي

 بشنوم صوت صوت دل انگيز حسين

 سير بينم روي آن نور دو عين

 اي خدايا گر چه من ناقابلم

حب حيدر را مگير از اين دلم

 ... 

باز امشب حق صدایت کرده است//رمضان///

باز امشب حق صدایت کرده است

وارد مهمان سرایت کرده است

با همه نقصی که در من بوده است

باز هم او دعوتم بنموده است

میهمانی شد شروع ای عاشقان

نور حق کرده طلوع ای عاشقان

باز مولا سفره داری می کند

دعوت از عبد فراری می کند

دوستان آیید تا نجوا کنیم

محفل عشاق را بر پا کنیم

نیمه شب ها ناله و آوا کنیم

شاید آن گم گشته را پیدا کنیم

بسته ام من با دلم عهدی دگر

تا ببینم چهره مهدی دگر

السلام ای میهمانی خدا

ماه خوب آسمانی خدا

السلام ای روزه داران السلام

عاشقان مخلص ماه صیام

السلام ای ناله های نیمه شب

حال پر سوز و دعای نیمه شب

السلام ای ذکر پر سوز سحر

ای مناجات دل افروز سحر

السلام ای روزهای بی گناه

السلام ای شور اشک و سوز و آه

السلام ای روزه دار بی قرین

السلام ای دلبر صحرا نشین

یک شبی افطار مهمانم نما

تو خودت قاری قرآنم نما

...

آمدم تا که مناجات کنم//مناجات با خدا

آمدم تا که مناجات کنم

رو به این قبله حاجات کنم

آمدم تا که بگویم سخنی

با تو مولا که مدد کار منی

آمدم تا که خدایی گردم

آمدم با تو بگویم دردم

آمدم خواهش رحمت بکنم

طلب لطف و عنایت بکنم

آمدم تا که رضایت جویم

لوحه معصیتم را شویم

معصیت خانه خرابم کرده

از در عشق جوابم کرده

معصیت بر دل من رنگ زده

نقش رسوایی و هم ننگ زده

وای اگر پرده بیفتد به کنار

همه گردند ز عبرت بیدار

ابرو دار منی یا رباه

تو فقط یار منی یا رباه

مهربانتر ز تو نادیده دلم

مهربان از کرم تو خجلم

منکه شرمنده لطفت هستم

باز سوی تو بود این دستم

دست امید به سویت دارم

حاجت لطف نکویت دارم

بگذر از جرم و خطایم یارب

تا که من سوی تو آیم یا رب

جواد حیدری  

دل شود امشب شکوفا در زمین// مدح امام زمان (عج) // نجواي مهدوي//مولودي امام زمان(عج)

دل شود امشب شکوفا در زمین

می زند لبخند شادی بر زمین

آسمان ِ دل تبسم می کند

روی ماهت را تجسم می کند

ای مسیح آل پیغمبر سلام

انتهای سوره ی کوثر سلام

ای کتاب رازهای مرتضی

یادگار حضرت خیرالنسا

ای صفات تو صفات انبیا

حاصل جمع ِ تمام اولیا

ای قدمهایت صراط المستقیم

حافظ آیات قرآن کریم

ای امام صالحان در روی خاک

اکفیانی اکفیان روحی فداک

السلام ای آفتاب پشت ابر

السلام ای  اوج قله، کوه صبر

السلام ای آخر هر دلخوشی

عاقب از غم تو ما را می کُشی

السلام ای فخر آدم در زمین

یادگار حضرت روح الامین

تو تمام چارده نور مبین

جلوه ی زیبای ربُ العالمین

تو حدیث ناب عترت در زمین

زاده حیدر امیر المومنین

تو همان نوری که از روز ازل

کرد خالق روی ماهت بی بدل

تو سرشت ناب از نسل علی

نور رب در جلوه ی تو منجلی

عمر تو تاریخ ساز عالم است

مبداء آن از رسول خاتم است

ترسم آخر من نبینم روی تو

صورت زهرائی و دلجوی تو

تو کجائی شیعه می خواند تو را

پس نمی گوئی جوابش را چرا

کی می آیی دل تمنایت کند

تا که روزی بوسه بر پایت کند

کی می آیی عقده از دل وا کنم

روضه خوانی پیش تو آقا کنم

کی می آیی کربلا را تاب نیست

در میان خیمه دیگر آب نیست 

وای بر طفل رباب و اضطراب

خیمه خیمه جستوی جرعه آب

آب نَبوَد تا که سیرابش کند

جرعه ای نوشاند و خوابش کند 

کربلا و یک بیابان اشک و آه 

شیرخواره در میان قتلگاه

نام تو آمد در آنجا بر زبان

کی می آیی حضرت صاحب زمان

ای خوش آن روزی فرج برپا شود

با دو دست فاطمه امضا شود

 کمال مومنی

یا امام العَصر یا کهفَ الاَمان // مدح امام زمان (عج)

 

آیت الله صافی گلپایگانی قطعه شعری به نام « من ترا تا جسته‌ام حق جسته‌ام»به مناسب میلاد حضرت صاحب الزمان(عج) سروده است که ابیات آن به ترتیب با حروف «یا ابا صالح المهدى ادرکنى» آغاز می‌شود.

ى

یا امام العَصر یا کهفَ الاَمان

یا جمال الکَون یا قطبَ الزَّمان

ا

اى ز فیضت ما سِوالله برقرار

وى طفیل هستی‌ات ‌کون و مکان

ا

اى سپهر عدل و مصباحِ یقین

وى جنابت قبله‌ی کرّوبیان

ب

بنده‌ی درگاه تو افلاکیان

ریزه‌خوار خوانِ تو پیر و جوان

ا

اى نگهدارنده‌ی دین خدا

وى پناه و مُنجى مستضعفان

ص

صبر ما زین شام هجران شد تمام

رفت از کف طاقت و تاب و توان

ا

الفراقُ الفراقُ الفراق

الامانُ الامانُ الامان

ل

لا تدعنا فى النوائب الغیاث

ادرک العبد الضعیف المستهان

ح

حجّت‌اللّهى و مصباحِ هدى

ز امر یزدانى به عالم حکمران

ا

آنکه سر بگذاشت بر خاکِ درت

خاک درگاهش بود رشک جنان

ل

لاینال الجنة الّا من یکون

شیعة المهدى امام انس و جان

م

من تو را تا جُسته‌ام حق جُسته‌ام

اى سلیل خاتم پیغمبران

ه

هر که سر برتافت از درگاه تو

گشت محکوم عذاب جاودان

د

در جلال و قدر تو حیران عقول

در بیان مدح تو الکن زبان

ى

یا امینَ الله عَجِّل فى الظّهور

وانْصُرِ الاِسلام بِالنّصرِ العیان

ا

اوفِتاده دین و احکام خدا

شرح و تفسیرش به رأى جاهلان

د

در نظامات و هدایت‌هاى شرع

باب تحریف آمده اندر میان

ر

ریشه‌ی بیداد و نامردى بزن

پُر ز انصاف و عدالت کن جهان

ک

کاخ استکباریان کن منهدم

سرنگون کن رایت وهّابیان

ن

نام آمریکا و روس بلشویک

محو کن با سایر بیگانگان

ى

یا ولىَّ الله «لطفى» را مخواه

بیش از این اندر فراقت خسته جان

حضرت آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی

 

یاد ایامی که رفتن ساده بود //  دقاع مقدس ///

 
یاد ایامی که رفتن ساده بود
لاله با ما دست بیعت داده بود
 
حرف هامان بوی همت داشتند 
دوستی ها نیز وسعت داشتند
 
از تمام عشق ها و دردها 
مانده زخمی در درون سینه ها
 
آرزومان کربلا بود و نجف 
جان و سر دادیم در راه هدف
یاد مهران و هویزه، یاد هور 
یاد سنگرهای پر شور و سرور
 
چفیه هامان رنگ و بوی یاس داشت 
 رنگ و بوی بیرق عباس داشت 
 
همدم شب هایمان سجاده بود 
حمله کردن، خط شکستن، ساده بود 
 
حسرت رفتن بر این دل مانده است 
دست و پایم سخت در گل مانده است 
 
 عاشقان رفتند و ما جا مانده ایم  
زیر بار غصه ها وا مانده ایم

مجيد ظرافتي

دارد امشب كربلا حالي عجيب //  عاشورا

 

دارد امشب كربلا حالي عجيب
دختري گريان طفلي بي‌شكيب

 

هرچه باشد شور تنها امشب است

آخرين شام حسين و زينب است


دختري سر روي پاي باب داشت
چشم بر بابا وليكن خواب داشت

 

يك نفر در حال قرآن خواندن است

يك نفر در فكر جنگ و ماندن است


يك نفر غرق نماز است و نياز
غرق گريه ناله و سوز و گداز

 

يك نفر مي‌نوشد از شادي شراب

آنطرف پيچيده بانگ آب آب


يك نفر لبريزِ از احساس بود
پاسبان خيمه‌ها عباس بود

 

يك نفر خار از زمين ها مي‌كَنَد

بوسه‌ها بر روي طفلان مي‌زند


يك نفر در حال گريه بي‌قرار
مي‌كشد در پشت خيمه انتظار

 

كينه‌ها بسيار در دل داشتند

نعل اسبان را ز نو برداشتند

 

نقشه شان تنها اسارت بود و بس
فكر آنها فكرِ غارت بود و بس

 

كودك شش ماهه‌اي رفته بخواب

يك نفر آماده مي‌سازد طناب

 

شمر افتاده كناري مستِ مست
او به خون يارِ زينب تشنه است

 

يك نفر گفتا زره مال من است

گوشواره جزء اموال من است

 

يك نفر گفتا اگر سر مي‌بُري
مال من تنها بود انگشتري

 

يك نفر فكرش فقط گهواره بود

در پيِ يك جانمازِ پاره بود

 

گفت خصمي معجر از سر مي‌كنم
خيمه‌ها را زود آتش مي‌زنم

 

يك نفر مي‌گفت ديدن يك طرف

لذت سر را بريدن يك طرف

سيد اميرحسين ميرحسيني

 

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف // میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف

تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف

 

کیست این راز پریشانی من در موهاش

تکیه­گاه سر شوریده من بازوهاش

 

کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش

ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش

 

این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست

می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست

 

نازپرداز همه نازفروشان زمین

ساقی، اما ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین

 

نشئه­افزای دل و جان خماران مستی­ش

دستگیر همه ي خسته­دلان بی‌دستی‌ش

 

کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟

این‌که بی­اوست چراغ شب مستان خاموش ؟

 

این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟

کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟

 

گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست

حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست

سعید بیابانکی

 

من كه هستم سائلى بر خوان انعام شما //  مولودي حضرت سيد الشهدا (ع) // نجوای حسینی ///

من كه هستم سائلى بر خوان انعام شما

از ازل شيرين شده كام من از نام شما

 

اينكه من ديوانه باشم آن هم از عشق خدا

بوده در آغاز خلقت حُسن اقدام شما

 

گر شكسته بال مى‏خواهى بيا بنگر مرا

فطرسى بشكسته پر هستم سر بام شما

 

اى كه گفتى آب كم جو تشنگى آور به دست

اى كه مى‏ريزد عطش از باده جام شما

 

تشنگى خواهم من امشب اى خداى‏تشنگى

تا كه جان خود فدا سازم براى تشنگى

 

بى سرو سامان شدم تا كه تو سامانم دهى

كافر محضم من امشب تا كه ايمانم دهى

 

بى سوادم بهره از قرآن ندارم ذره‏اى

آمدم اى روح قرآن فهم قرآنم دهى

 

زنده جاويد گردد هر كه باشد كشته‏ات

دوست دارم تا بميرم از دمت جانم دهى

 

فطرسم، حرّم، گنه كارم، پشيمانم حسين

آمدم تا طعم شيرينى ز گفتارم دهى

 

احتياج من ندارد انتها اى ذوالكرم

مى‏برم نام تو را تا كه شود اينجا حرم

 

اى كه هستى محور حبّ و ولاى اهل بيت

عشق تو ما را نموده مبتلاى اهل بيت

 

بى تو نامى از خدا هم در ميان ما نبود

بى تو مى‏افتاد از رونق صداى اهل بيت

 

اى كه مردانه دل از پروردگارت برده‏اى

نيست عاشق بر تو مانند خداى اهل بيت

 

تا كه نامت مى‏شود جارى به لبها يا حسين

جمع ما گيرد دگر حال و هواى اهل بيت

 

گر نبودى اسم غفّار خدا معنا نداشت

عفو و رحمت‏در ميان ‏هر دوعالم جا نداشت

 

شد مدينه كربلا تا كه به دنيا آمدى

مادرت شد مبتلا تا كه به دنيا آمدى

 

مصطفى شد بوسه چين از حنجر وحلقوم‏تو

چشمها شد پر بكا وقتى به دنيا آمدى

 

گفت اين طفل‏ازمن‏است‏ومن‏ازاويم‏بين‏جمع

رازها شد بر ملا وقتى به دنيا آمدى

 

بهترين معناى رحمان و رحيم امشب بود

مى‏دهد عيدى خدا وقتى به دنيا آمدى

 

عيد عفو و رحمت آمد عيد غفران آمده

ذكر تسبيح ملك زين پس «حسين جان»آمده

 

رمز صبر انبياء عشق تو بوده يا حسين

نام تو صاحبدلان را دل ربوده يا حسين

 

ميهمانى خدا گر خاص مى‏شد بر رسل

حق پذيرايى به روضه مى‏نموده يا حسين

 

اولين بارى كه باب توبه واشد در جهان

نام زيباى تو اين در راه گشوده يا حسين

 

هر كه را حق از براى بندگى كرده جدا

نام تو بر قلب و جان او سروده يا حسين

 

جز سعادت نيست عاشق بر رُخ ماهت شدن

جز شهادت نيست راه خاك درگاهت شدن

 

حق آن لحظه كه بوسيده پيمبر حنجرت

حق آن شورى كه افتاده به قلب مادرت

 

حق بابايت على و گريه مردانه‏اش

حق آن جمعى كه گرديده سراسر مضطرت

 

حق جبريل و سلامى كه ز بالا آورد

حق فطرس آن دخيل گاهوار اطهرت

 

حق آن شيرى كه از كام پيمبر خورده‏اى

حق اسمى كه تو را گشته نصيب از داورت

 

يك گره بر دل بزن تا صد گره را واكنى

زشتى ما را به زيبايى خود زيبا كنى

...

دوان دوان ز فراسوی نور می آید //  عید مبعث

 

دوان دوان ز فراسوی نور می آید
 امین ترین کلیمان ز طور می آید

  ردای سبز رسالت به دوش خود دارد
 از آسمان نگاهش ستاره می بارد

  شتاب پای محمد،خلیل آسا بود
 شب هلاکت بت های لات وعزا بود

 نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد
 به دست همت خود پرچم ظفر دارد

 شعاع نور جبینش به کهکشان رفته
 به مرزهای سماوات بیکران رفته

 سپیده طبل افق را مدام می کوبد
 مسیر آمدنش را فرشته می روبد

 ترانه ی لب او «اقرا بسم ربک» بود
 تبسمش، می عرفانی ملائک بود

 دریده پرده ی شب را به نور سیمایش
 حریم خلوت خورشید،چشم گیرایش

  طنین هر قدمش شادباش می گوید
 به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

  زمین مرید طریق مسیح نعلینش
 هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

  کران رحمت او وسعت هزاران نیل
 به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

  خدا دوباره به عشق نبی تبسم کرد
 بهشت قرب خودش را،به نام مردم کرد

  به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود
 صدای خواندن چاووش حضرت داوود

  بزرگ زاده ی ایل مبشران بهشت
 امیر و قافله سالار کاروان بهشت

  مسیح مکه شد و روح مرده را جان داد
 به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

  به قوم حق طلبان اذن میگساری داد
 سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

  مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد
 به دست غنچه ی لب،حُکم جلب غم را داد

  خدا کند به نگاهی شویم مقدادش
 شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خداکند که بخواهد ابوذرش باشیم
 کنار گنبد خضراء،کبوترش باشیم

  بخند حضرت آقا که یاسرت باشم
 بهشت هم بتوانم مجاورت باشم

 من از تبار ارادت، ز کوی سلمانم
 هزار مرتبه شکر خدا مسلمانم

  به خال حضرت معشوق خود گرفتارم
 من از قبیله ی مجنون،ز ایل عمارم

  من از پیاله ی دستت شراب می خواهم
 برای دار جنونم طناب می خواهم

  اگرچه غرق گناهم،بیا حلالم کن
 سیاه دل نشدم،لطف کن بلالم کن

وحيد قاسمي

مژده دلا بعثت پيغمبر است  // عید مبعث ///

 

مژده دلا بعثت پيغمبر است
 لطف خدا بر همگان ياور است


 مژده دلا بعثت احمد شده
 عيد همايون محمد شده


 غار حرا وادى سيناشده
 قلب نبى طور تجلّى شده


 آمده جبريل امين از سما
 نزد محمد سوى غار حرا


 گفت محمد تو بخوان باسم ربّ
 آنكه پديدار كند روز و شب


 اى نبى امّى والا مقام
 خيز زجا گشت زمان قيام


 خيز و جهان را همه پر نور كن
 جهل و ظلالت ز همه دور كن


 خيز تو اين شام سيه روز كن
 روز همه خلق تو نوروز كن


 نسخه تو هست بشر را شفا
 اى تو طبيب همه دردها


 خيز و بت و بتكده نابود كن
 كار خليل اللّه و داوود كن


 حق بتو داده است كتاب مبين
 معجزه توست الى يوم الدين


 خيز بگو سجده به بتها خطاست
 سجده فقط در بر يزدان سزاست


 كو نشكند دختر معصوم را
 طفلك درمانده مظلوم را


 كو نكنند زنده ورا زير خاك
 كو نكنند اين ستم هولناك


 سيّد ابرار تويى يا رسول
 قافله سالار تويى يا رسول


 درد همه از تو دوا مى‏شود
 كام همه از تو روا مى‏شود


 مكه بنام تو زده ذوالجلال
 دولت تو هيچ ندارد زوال


 شمس و قمر آيتى از روى تو
 شام سيه طرّه ى گيسوى تو


 بنده‏اى و كار خدا مى ‏كنى
 درد همه خلق دوا مى‏كنى


 راهبر و منجى عالم تويى
 ختم رسولان معظم تويى


 عيد رسالت هله‏ اى عاشقان
 بادمبارك به همه دوستان


 گوى تو با مشكى مدحت سرا
 مدح نبى و على مرتضى

...

یــــوســــف آل نـــبــى در چـــاه شد //  مرثيه حضرت موسی ابن جعفر(ع) ///

یــــوســــف آل نـــبــى در چـــاه شد
قــعــر زنــدان جلــوه گـاه ماه شد
آنــچــنـــان زنـــدان او تــــاریـــك بــود
كز سیاهى روزها شب مـى نمود
روز و شـب در سجـده و تـكـبـیــر بـود
پــاى او در حلــقــه زنــجـیــــر بود
بـارهــا مى گــفـــت اى پـــروردگـــار
 اى انیــس بـى كسان در شام تار
گرچه جسمم آب مى گردد چون موم
بــوده ایــن خلـوتـگه عشق آرزوم
تـا كنــم آن را عبـــادتــگـــاه خــویـش
در خفا سوزم به اشك و آه خویش
گـرچـه زنــدان چـون شب دیـجــور بود
 در حقـیـقــت لمـعـه‌اى از نــور بود
بــود زنـدان هـمــچــون یـك ابـر سیاه
در میــان بــگــرفـتـه آن تـابنده ماه
تـا كـه موسى شد در آن زندان مقیم
گشت زنــدان طــور موساى كلیم

...

به اوج می برد امشب مرا هوای شما // مولودي حضرت امیر(ع)

 

به اوج می برد امشب مرا هوای شما

که عشق را بنویسم، فقط برای شما

 

نگاه می کنم اینجا به رد پای شما

ومی رسم به خدا ، تاخدا ،... خدای شما

 

که آفرید شما را زمین هوایی شد

وکعبه  کعبه شد و خانه ای خدایی شد

 

و بال هور وملک فرش این قدم ها شد

زمین برای حضور تو در تمنا شد

 

زاشک شوق ملائک ستاره پیدا شد

وعشق بر تن هفت آسمان هویدا شد

 

عصای دست نبی بوده ای و دست خدا

تو دستگیر کلیمی ، تو دستگیر عصا

 

شکوه عدل شمارا عقیل می داند

نگاه بت شکنت را خلیل می داند

 

شکاف کعبه شما را دلیل می داند

وشأن وصف تورا جبرئیل میداند

 

که از زبان خدا بر تو آفرین میگفت

وبا صدای بلند خودش چنین میگفت:

 

رقم زده است خدا عشق را به نام علی

 فلک نشسته به حسرت برای گام علی

 

ملک نشسته دوزانو به احترام علی

((علی امام من است و منم غلام علی))

 

به لحظه لحظه ی عمرت خدا تبسم داشت

وبا صدای شما با نبی تکلم داشت

 

کرامتی که تو داری الی الابد باشد

همیشه ذکر لبم یا علی مدد باشد

 

شجاعتی که دلت داشت بی عدد باشد

گواه من سر عمربن عبدود باشد

 

شمار فضل شمارا ،خدا فقط داند

نشانه های خدا را ،خدا فقط داند

مجید تال

 

نور عترت آمد از آیینه ام //  مبعث ////

 

نور عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

 

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد(ص) می دهد

 

من سخن گویم ولی من نیستم

این منم یا او ندانم کیستم

 

جبرئیل امشب دمد در نای من

قدسیان خوانند با آوای من

 

ای بتان کعبه در هم بشکنید

با من امشب از محمد دم زنید

 

از هوا گلبانگ تهلیل آمده

دیده بگشائید جبریل آمده

 

مکه تا کی مرکز نا اهلهاست

پایمال چکمه بوجهلهاست

 

مکه دریای فروغ وحی شد

بت پرستان بت پرستی نهی شد

 

روز، روز مرگ ظلم و ظالم است

بانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است

 

یا محمد منجی عالم توئی

این مبارک نامه را خاتم توئی

 

انبیا مشعل ز تو افروختند

وز دمت پیغمبری آموختند

 

غیرت و مردانگی آئین توست

عزت زن در حجاب دین توست

 

بر همه اعلام کن زن برده نیست

برده مردان تن پرورده نیست

 

خاتم توحید در انگشت تو

حق به پیش روی و حیدر پشت تو

 

ما تو را زهرای اطهر داده ایم

شیر مردی مثل حیدر داده ایم

 

ما تو را دادیم در بین همه

یک خدیجه یک علی یک فاطمه

--- 

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد // مولودي حضرت امیر(ع)

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

 

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

 

من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

 

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

 

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

 

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

 

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

 

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

 

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

 

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

 

    می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

 

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

 

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

 

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

 

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

 

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

 

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

 

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

 

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

سید حمیدرضا برقعی

 

هلا واژه هایم ! بسیجی شوید // برای سردار شهید علی هاشمی // دفاع مقدس

 

هلا واژه هایم ! بسیجی شوید

گلوله ، سلاح ، آرپی جی شوید

 

شلمچه شویم و پر از خون شویم

دل آشفته ی " فاو"  و " مجنون " شویم

 

بیایید در " هور"  ها پر زنیم

به گمگشته یاران خود سر زنیم ...

پروانه نجاتی

 

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است // فاطميه

 

«باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است»
 ماه عزاي فاطمه روح مُحرم است
 
 خون گريه كن ز غم،كه عقيق يمن شوي
 رخصت دهد خدا كه تو هم سينه زن شوي
 
 در فاطميه از دل و جان گريه مي كنيم
 همراه با امام زمان گريه مي كنيم

  در فاطميه رنگ جگر سرخ تر شود
 آتش فشان غيرت ما شعله ور شود

 شمشير خشم شيعه پديدار مي شود
 وقتي كه حرف كوچه و ديوار مي شود

  لعنت به آنكه پايگذار سقيفه شد
 لعنت به هر كسي كه به ناحق خليفه شد

 لعنت بر آنكه برتن اسلام خرقه كرد
 اين قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد

  تكفير دشمنان علي ركن كيش ماست
 هر كس محب فاطمه شد،قوم وخويش ماست

  ما بي خيال سيلي زهرا نمي شويم
 راضي به ترك و نهي تبرا نمي شويم

 قرآن و اهل بيت نبي اصل سنت است
 هر كس جدا ز اين دو شود،اهل بدعت است

 ما همكلام منكر حيدر نمي شويم
 «با قنفذ و مغيره برادر نمي شويم»

 ما از الست طايفه اي سينه خسته ايم
 ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم

 امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم
 فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم

 ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد
 روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد

 از ما بترس،طايفه اي پر اراده ايم
 ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم

 از اما بترس، شيعه ي سرسخت حيدريم
 جان بركفان جبهه ي فتواي رهبريم

 از جمعه اي بترس كه روز سوارهاست
 پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست

 از جمعه اي بترس،كه دنيا به كام ماست
 فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست

 از جمعه اي بترس،كه پولاد مي شويم
 از هرم عشق مالك ومقداد مي شويم

وحید قاسمی

 

مستوره پاک پرده شب // مدح حضرت زینب(س)

مستوره پاک پرده شب
ای پرده کائنات، زینب(س)

ای جوهر مردی زنـــانـه
مردی ز تو یافت پشتوانه

ای چــــــادر عفــت تو لــولاک
از شرم تو شرم را جگر، چاک

یک دشت، شقایق بهشـــــتی
بر سینه ز داغ و درد، کشتی

ای بذر غم و شکوفــــــه درد
بر دشت عقیق خون گل زرد

افراشته باد، قامـــــــت غم
تا قامت زینب است، پرچم

از پشت علی، حسیـــــن دیگر
یا آنکه علی است زیر معجر؟

چشمان علی است در نگاهش
طوفان خداست، ابـــــر آهش

در بیشه سرخ، غم نوردی
سرمشق کمــال شیرمردی

آن لحـــظه داغ پر فـــــــروزش
آن لحظه درد و عشق و سوزش

آن لحظه رفتن بـــــرادر
آن دم که تپید عرش اکبر

آن لجظه واپسین رفتــن
در سینه دشت تفته خفتن

آن لحظه دوری و جدایی
آن- آنِ ِ اراده خدایـــــــی

چشمان علی زپشت معجر
افتاده به دیدگان حیــــــــدر

خورشید ستاده بود بیتاب
وان دیده ماه، غرقـه آب

یک بیشه نگاه شیر ماده
افتاده به قامـــــــت اراده

این سوی، غم ایستاده والا
آن سوی، شرف بلند بــالا

دریای غم ایستاد بی مــوج
در پیش ستیغ رفعت و اوج

این دشت شکیب و غمگساری
آن قـــــلـه اوج اســـــتـــواری

این فاطمه در علی ستاده
وان حیدر فاطمی نــژاده

این، اشک حجاب دیـدگانش
وآن حجب، غلام و پاسبانش

شمشیر فراق را زمانه
افکند که بگســـــلد میانه

خورشید شد و، شفق بجا ماند
اندوه سرود هجــر برخــــواند

این، ماند  که با غمان بســازد
و آن، رفت که نرد عشق بازد

علی موسوی گرمارودی 

اى به طوفان بلا، يار على // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)///////////////////

 

اى به طوفان بلا، يار على
همدم آه شرر بار على

مهر و قهرت، سبب ردّ و قبول
فاطمه! روح على! جان رسول


اى ز سيلى شده نيلى رويت
كشت آزردگى پهلويت


تا على را سوى مسجد بردند تا
نازنينْ قلب ترا، آزردند


رابط فيض خدا را كشتند
مادر زهد و ريا را، كشتند


آنكه نان و نمكش را خوردند
به تلافى، فدكش را بردند!


تا كه بيت الشرف فاطمه سوخت
عرش را ز آتش غم، قائمه سوخت


هستى شير خدا رفت ز دست
تا كه زهراى وى از پاى نشست

تقی براتی

 

دل بى‏سوز و گداز از غم زهرا دل نيست////فهرست غم////شهادت حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

دل بى‏سوز و گداز از غم زهرا دل نيست
دل اگر نشكند از ماتم او، جز ِگل نيست

خون و اشك از دل و از ديده ما مى‏جوشد
فاطمه صورت خود را ز على مى‏پوشد

عمر كوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است

رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند
با دل خسته و بشكسته على تنها ماند

اثر دست‏ستم از رخ نيلى نرود
هرگز از ياد على، ضربت‏ سيلى نرود

با على راز نگفتى تو زبازوى كبود
باپدرگوى كه بعد از تو چه بود و چه نبود

شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غريبانه چرا؟

داغ ما آتش و ميخ در و سينه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدينه است هنوز

قاسم نصیر پور

فاطـــمه اي پاك بانوي بــهـشت //كوثر عشق // نجوای فاطمی//////////////////

 

فاطـــمه اي پاك بانوي بــهـشت 

بر مـشام آيـد ز تـو بوي بــهـشت

 

تـــو خـــداي خويش را آئينه‌اي  

مـصــطفي را مــحــرم ديـرينه‌اي

 

فاطمه‌ اي شاهــكـار ذوالــجلال

كوثر عشقيّ و خـورشيد كمــــال

 

دست تو اين چرخ گردون را مدار

هر دو عالم از تو دارد افـــتــخار

 

عــصمت تو در زلال جان ماست

كوثر تو زمزم ايـــمـان مـــاست

 

اي ولاي تو به مـــا آب حــيات

مــي‌كند حُبّ تو تضمين نــجات

 

دل ز تصــويرت حـكايت مي‌كند

سوي تـو ما را هــدايت مي‌كــند

 

در ره عــشق تــو اي روح روان

طاير جان پر زند تا كـــهــكشان

 

راز گــفتن با تو شوق جـــبرئيل

تشنة بحر سخايت ســلســــبيل

 

پاي تا سر عـــصمت و تقوا توئي

آنــكه زن با او شود معنا تــوئي

 

بــا ورود تــو پيــمبـر در قـيام

ني پيمبـر بل رســولان كـــرام

 

اي كــليد بــاب رضوان دست تو

هستي عــالــم همه از هست تو

 

با تو باشد حــقّ و بــا داور توئي

فــــاطـمه اي روح پيغمبر توئي

 

ليله القدر علي و احـــــــمدی

تو بـــهار عشق حيّ سرمـــدي

 

مـــثل ذاتِ كــبريا تنها تــوئي

مادر دو مريـــــم و عيسي توئي

 

زهره الزّهــــرا ســرور سينه‌ای

تو فــــروغ يـــازده آئــينه‌اي

 

خاك پايت سرمـة چشم مـــلك

خم به تعظيمت شده پشت فـلك

 

ما ز جـام عشق تو مُل مي‌زنيــم

خار هستيم و دم از گل مـي‌زنيم

 

روز محشر هست ما را زمـــزمه

فــاطمه يا فــاطمه يا فــاطمه

ابوالفضل سماوي

 

او تولد یافت طنازی کند // ولادت حضرت زینب(س)

 

او تولد یافت طنازی کند

با الفبای جنون بازی کند

 

او تولد یافت گردد نور عین

تا شود سرمست از جام حسین

 

او تولد یافت تا زینب شود

در سخن علامه مکتب شود

 

آری آری زینب آمد بر جهان

تا شود همگام عاشورائیان

 

در حوادث یار می خواهد حسین

محرم اسرار می خواهد حسین

 

کیست زینب تابع فرمان دوست

هفت شهر عشق زیر گام اوست

 

کیست زینب صاحب عنوان عشق

تاج خونین سر سلطان عشق

 

عشق هر جا خود نمایی می کند

نام زینب دلربایی می کند

 

هر کجا منشور ضد مکتب است

بی گمان الغاء آن با زینب است

 

نوحه خوان شعری بخوان زینب پسند

تا شوی در پیش زهرا سر بلند

 

نکته ای گویم به گوش آویزکن

ازکلام ناروا پرهیز کن

 

خوانیش آواره , خود آواره ای

دانیش بیچاره , خود بیچاره ای

 

نسبت آوارگی براو , مده

نسبت بیچارگی بر او , مده

 

کیست زینب عامل تکمیل عشق

بعد زهرا فارغ التحصیل عشق

 

کیست او ؟ پروانه پر سوخته

سوختن ازفاطمه آموخته

 

در فدک صبر علی را دیده است

عشق را با فاطمه سنجیده است

 

مرحبا زینب که طوفان کرده است

آنچه زهرا گفته بود آن کرده است

 

او به بحر العشق نوح کربلاست

عشق او فتح الفتوح کربلاست

 

خلق را زینب شناسی نیست نیست

فاطمه داند که زینب کیست کیست

 

گر چه «خوش زاد»م , حسینی منصبم

گرقبول افتد غلام زینبم

 سید حسن خوش زاد

 

گوهر رخشان ایمان زینب(ع) است // مدح حضرت زینب(س)

 

گوهر رخشان ایمان زینب(ع) است

 

اختر تابان عرفان زینب(ع) است

 

 

قطر‌ه‌ای کوثر ز آب رحمتش

 

بردباری شرمگین از همتّش

 

 

کیست زینب محرم بزم حضور

 

روی او تفسیری از «الله نور»

 

 

چون به ‌‌دنیا آمد آن فرخنده زن

 

شد به گیتی نور حق پرتو فکن

 

 

خانه زاد وحی حق تارخ گشود

 

 آبروی آفرینش را فزود

 

 

زینب آن پرورده دامان عشق

 

نام او سر لوحه دیوان عشق

 

 

جان او از عشق حق افروخته

 

وز شرار عشق، جانش سوخته

 

 

عقل گشته مات از ایثار او

 

عشق سرگردان شده در کار او

 

 

مرد و زن خدمتگزار درگهش

 

توتیای چشم جان، خاک رهش

 

 

زینب آن دردانه آل رسول

 

دختر والای زهرای بتول

 

 

بود از آغاز همگام حسین

 

نقش بر لوح دلش نام حسین

 

 

بسته پیمان با خدا روز الست

 

تا به راهش بگذرد از هر چه هست

 

 

صبر را بخشیده معنایی شگرف

 

  وصف صبر او برون از حدّ حرف

 

 

از قیام روز عاشورا حسین

 

کرد دین را زنده در دنیا حسین

 

 

شد قیام او به عالم بی قرین

 

بود چون زینب در آن نقش آفرین

 

 

گر نبودی نقش او در این قیام

 

بود این نهضت قیامی ناتمام

 

 

کیست زینب آن که در کرب ‌بلا

 

شد خجل از صبر او کرب وبلا

 

 

رنج پیش او سپر انداخته

 

درد و محنت رنگ پیشش باخته

 

 

روز عاشورا به او چشم امید

 

دوختند از پیرو برنا هر شهید

 

 

جسم فرزندان او بر روی خاک

 

اوفتاده قطعه قطعه، چاک چاک

 

 

او حسینی بود و پروایی نداشت

 

جز خدا در خاطرش جایی نداشت

 

 

از برادر لحظه‌ای غافل نبود

 

هیچ مشکل پیش او مشکل نبود

 

 

شعله‌ها از عشق عالم سوز داشت

 

آتشی در جان، جهان افروز داشت

 

 

در حریم قدس، محرم زینب است

 

معنی عشق مجسّم زینب است

 

 

آفرین بر صبر طاقت سوز او

 

و آن تجلّی‌های جان افروز او

 

 

داشت بار این رسالت چون به دوش

 

بیشتر از پیشتر شد سخت کوش

 

 

با اسیران صبحدم تا شام رفت

 

گاه در کوفه گهی در شام رفت

 

 

داشت در راه سفر آن پاک جان

 

از سر پاک شهیدان سایبان

 

 

چون به شهر شام زینب گام زد

 

آتشی از خطبه‌اش در شام زد

 

 

غنچه لب چون که زینب باز کرد

 

در فصاحت چون علی(ع) اعجاز کرد

 

 

از بیان گرم آن شیرین سخن

 

شد چو شب در شام، روز اهرمن

 

 

جاودان ساز مُحرّم با پیام

 

زینب است آری الی یوم القیام

 

 

یا رب از عشقش دل ما زنده کن

 

همچو خورشید فلک تابنده کن

 

غلامرضا قدسی

 

زینب كبری مهین مشكات نور // ولادت حضرت زینب(س)

 

زینب كبری مهین مشكات نور

عالمی روشن ز نورش همچو طور

 

دختر زهرا كه ماه آسمان

سجده آرد نزد او بر آستان

 

ملتمس از جوی فیضش مریم است

عیسی از انفاس وی فرّخ دم است

 

در عوالم هر چه انوار رب است

بینم از مشكات ذات زینب است

 

زن، كه دیده صاحب حكم و قضا؟

جز ولیّه حق و دخت مرتضی

 

گرچه زن گفتن بود از ما خطا

لافتی را زاده آمد لافتی

 

زینب كبری گرش دانی تو زن

جاهلی جاهل ! ز دانش دم مزن

 

بحر را فرزند، درّ و گوهر است

ماه اگر فرزند آرد اختر است

 

گر در آیینه بتابد مهر و ماه

ماه اگر خوانیش نبود اشتباه

 

الغرض فرزند، مرآت اَب است

دختر شیر خدا هم زینب است

 

اوست دنیای من و عقبای من

توشه امروز و هم فردای من

 

هم حیات و هم ممات من بدوست

هم پناهم از زمان فتنه جوست

 

اتكالّم در همه عالم بر اوست

مرمرا خاك در او آبروست

 

نی مرا ،اوتاد را، ابدال را

نی مرا، جبریل را، میكال را

 

نی مرا شاهان هفت اقلیم را

صاحبان افسر و دیهیم را

 

مدحت او چون توان تقریر كرد؟

وحی بتواند بشر تقسیر كرد؟

 

نور وی مصباح بینش آمده

آفتاب آفرینش آمده

 

درّة البیضای دریای وجود

بلكه خود دریای علم و فیض و جود

 

الغرض مستغنی از مدح من است

مدح او چون مدح صبح روشن است

 

هفت كوكب از جمالش خوشه چین

هشت جنّت راست بانوی مهین

 

خود بهشت اندر جوار كوی اوست

نهر كوثر رشحه‌ای از خوی اوست

 

لطف او را سایه ناپیداستی

در عبارت سدره و طوبی استی

 

اوست دین و مذهب و ایمان من

روشن است از پرتو او جان من

 

غیر درگاهش مرا نبود پناه

هر چه دارم دارم از این بارگاه

 

عاصیان را ای كه باب رحمتی

بر من از رحمت ولی ّ نعمتی

 

آن چه از دستم بر آید ای بتول

باشد این خدمت‌ گر افتد در قبول

 

آورم بر آستانت مور وش

این مقامات حسینی پیشكش

 

تحفه‌ای بهتر ازین نبود مرا

كاورم بر آن در دولتسرا

 

هشت جنّت را تو بانو بوده‌ای

از ازل بانوی مینو بوده‌ای

 

بر جهانی هم تویی فرمانروا

دردمندان را تو می‌بخشی دوا

آیة‌الله آیتی بیرجندی

 

گشته روشن ظلمت شب، از فروغِ نورِ زینب // ولادت حضرت زینب(س)

 

گشته روشن ظلمت شب، از فروغِ نورِ زینب
دارد امشب هر قناری، از شعف این، نغمه بر لب
زینبِ زهرا مدد (3)
بار دیگر رحمت حق، ‌در مدینه جلوگر شد
روح و جان شیعیان از، عشقِ زینب شعله‌ور شد


در دو عالم نامِ زینب، ابتدای درسِ عشق است
قبله‌ی عشّاق عالم، کعبه نه بلکه دمشق است
زینبِ زهرا مدد (3)


آسمان رأفت آمد، روحِ حق را زینت آمد
همچو زهرا فخر عالم، یکّه تازِ عصمت آمد


ای زلالِ حوض کوثر، گوهر دل منجلی شد
جلوه گر در چشم زارت، نورِ زهرا و علی شد
زینبِ زهرا مدد (3)

شاعر:؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کیست جز زینب صفای عالمیْن // ولادت حضرت زینب(س)/////////////

 

کیست جز زینب صفای عالمیْن
کیست چون زینب طرفدارِ‌حسین


کیست جز زینب انیسِ روحِ عشق
مرحمِ زخمِ دلِ مجروحِ عشق


کیست زینب؟ «زینِ اب» در شأن اوست
اهل عالم جملگی را آبروست


کیست زینب؟ کیست این جانباز عشق
او که زهرایی است مدفون در دمشق


کیست جز زینب علی را نورِ عین
کیست زینب؟ صاحبِ قلبِ حسین


زینب است و تالی زهراست او
مایه‌ی خوشحالی زهراست او


کیست زینب؟ آیتِ مُظهَر شده
کیست زینب؟ لاله‌ای پرپر شده


کیست زینب؟ راحت روحِ حسین
ناخدای کشتی نوحِ حسین


کیست زینب؟ باغبان باغ عشق
بر دلش یک آسمان از داغِ عشق


نورِ زینب تا در این عالم دمید
گوییا شادی و غم با هم رسید

شاعر:؟؟؟؟؟؟؟؟

آنشب که گل از دامن مهتاب مى ریخت // ولادت حضرت زینب(س)///////////

 

آنشب که گل از دامن مهتاب مى ریخت

شبنم به پاى نخل باور ، آب مى ریخت

 

آنشب که غم اهنگ شادى ساز مى کرد

قفل اسارت را به گرمى باز مى کرد

 

آنشب که ساقى بوسه بر پیمانه مى زد

گیسوى شب را بهر مستان شانه مى زد

 

آنشب که بهر باغ دل غم لاله مى کاشت

در نیستان نینوا ، نى ناله مى کاشت

 

آنشب شفق دیوان فتح نور مى خواند

بهر فلق شعر شب عاشور مى خواند

 

شهر مدینه طالب دیدار حق بود

چشم انتظار مطلع الفجر فلق بود

 

فطرس فراز آسمانها بال مى زد

فریاد ازادى و استقلال مى زد

 

کاى اهل عالم در دیار شور و شادى

زد خیمه روز پنجم ماه جمادى

 

دیوان خلقت را خدا زیب و فرى داد

ساقى کوثر را ز کوثر کوثرى داد

 

شیر خدا را داد خالق ماده شیرى

قامت قیامت دختر روشن ضمیرى

 

جبریل بر ختم رسل پیغام مى داد

پیغام از پیروزى اسلام مى داد

 

مى گفت یا احمد شکوه باور آمد

بهر حسینت سینه چاک سنگر آمد

 

بر خلق عالم نعمتى عظمى ست دختر

سوم گل و گلواژه زهراست دختر

 

دختر مگو چون همتى مردانه دارد

از آیه ي قالوا بلا ، پیمانه دارد

 

دختر مگو که دختران را رهبر آمد

بى پرده گویم صبر را پیغمبر آمد

 

بر روى ما تا مهر رخشان در گشاید

در بردبارى مثل او مادر نزآید

 

از صبر او دین خدا پاینده گردد

هر مرده از انفاس گرمش زنده گردد

 

ثابت قدم مانند او گیتى ندیده

زیرا خدا او را حسینى آفریده

 

در روز عاشورا که روز آزمون است

او فارغ التحصیل آن دارلفنون است

 

قنداقه اش را تا که پیغمبر گرفتى

صد بوسه از رخساره ي او برگرفتى

 

در دست پیغمبر ز دیده اشک مى ریخت

کز اشک او ،از چهره ي او رشک مى ریخت

 

در دست باب تاجدارش گریه مى کرد

گویى که از هجرنگارش گریه مى کرد

 

با گریه اش صلح حسن را زنده کرد او

چون غنچه بر روى حسینش خنده کرد او

 

یعنى تو راجان برادر خواهر آمد

خواهر نه تنها ، یاور و همسنگر آمد

شاعر:؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مدینه امشب ز صفا پر شده // ولادت حضرت زینب(س)

 

مدینه امشب ز صفا پر شده

از می جام مصطفی پر شده

 

حال و هوای شهر مستان خوش است

وقت وصال یار عاشق کش است

 

موسم مشتاقی و مستی شده

باز شب باده پرستی شده

 

ساقی آسمانیان می دهد

به عاشقان جرعه پیاپی دهد

 

مستی میخانه ز حد گذشته

کار ز امداد و مدد گذشته

 

مگر عنایتی که ساقی کند

مدد از آن جرعه باقی کند

 

جام الستی اش لبالب کند

بر لب خود یاد ز زینب کند

 

زینب اگر نبود مستی نبود

عشق نبود و کل هستی نبود

 

نه اختران و ماه و آسمانی

نه کوکب و نه شمس و کهکشانی

 

بوده خدا و غیر او دگر هیچ

نبوده جز او ز کسی خبر هیچ

 

به رمز لولاک بگوید خدا

که خلقتی نبوده بی مصطفی

 

گفته نبی که من خود از حسینم

گرچه خودم باعث عالمینم

 

بدون زینبش حسینی نبود

چو جلوه در کرب و بلا می نمود

 

مرا چنین عقیده و مذهب است

هر دو جهان یکسره از زینب است

محمد علی شهاب

خواجه‌ی دنیا و دین، گنج وفا// ميلاد پيمبر(ص)

 

خواجه‌ی دنیا و دین، گنج وفا

صدر و بدرِ هر دو عالم، مصطفی

 

آفتابِ شرع و دریای یقین

نورِ عالم، رحمةً للِعالمین

 

جانِ پاکان خاکِ جانِ پاک او

جان رها کن، آفرینش خاک او

 

خواجه‌ی کونین و سلطانِ همه

آفتاب جان و ایمان همه

 

صاحبِ معراج و صدرِ کائنات

سایه‌ی حق، خواجه‌ی خورشید ذات

 

هر دو عالم بسته‌ی فتراک او

عرش و کرسی قبله کرده، خاک او

 

پیشوای این جهان و آن جهان

مقتدای آشکارا و نهان

 

مَه ترین و بهترینِ انبیا

رهنمای اصفیا و اولیا

 

مهدی اسلام و هادی سُبُل

مُفتی غیب و امام جز و کل

 

حق چو دید آن نور مطلق در حضور

آفرید از نور او صد بحر نور

عطار نیشابوری

همه دیدند که یک شیشه ی صبر افتاده // اربعین

 

همه دیدند که یک شیشه ش صبر افتاده

همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

 

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

 

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده

صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

 

گفت برخیز که من زینب مجروح توام

چند روزیست که محو لب مجروح توام

 

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت

پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

 

این رباب است که این گونه دلش ویران است

در پی قبر علی اصغر خود حیران است

 

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم

ولی انگار دراین دشت علم می بینم

 

دارد انگار علمدار تو برمی گردد

مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

 

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد

خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

 

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین

تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

 

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده

زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

 

وای از دختر و از یوسف بازار شدن

وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

 

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو

چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

 

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی

وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی

 

مجید تال

 

روز عاشوراست يا صبح ازل؟ // عاشورا

 

روز عاشوراست يا صبح ازل؟
مشرق‌الانوار وجه لم يزل

مطلع‌الفجر شب قدر وجود
شد برون از پرده هر سرّي كه بود

دوش سر خيل رسالت بي رداست
چون عزاي خامس آل عباست

من چه گويم بارالها روز كيست
آن قدر گويم كه روز آن كسي است

كه خريدار متاع او خداست
خون او را خود خدايش خونبهاست

درج عصمت گوهرش را پروريد
حق در آن تن روح قدسي را دميد

شير نوشيد از زبان مصطفي
پرورش دادش دو دست مرتضي

مهد جنبانش بود روح الامين
رفت در گهواره تا خلد برين

روز اول پر گشود او تا فلك
بال و پر بگرفت از فرش ملك

روز آخر در گذشت از ماسوي
رفت با سر تا حريم كبريا

از همه كون و مكان دامن كشيد
خود خدا داند كجا او آرميد

تشنه‌لب جان داد بر شطّ فرات
خاك درگاهش بشد آب حيات

كاروان‌سالار عشّاق خدا است
در صراط الله مصباح‌الهدي است

عرش اعلي منزل آب و گلش
تا كجا رفته دگر جان و دلش

هست دست عالمي بر دامنش
ماه و پروين خوشه‌چين خرمنش

قطب هستي نقطه خال لبش
گردن گردون اسير زينبش

در سپهر معرفت شمس‌الضحي است
در مدار بندگي بدر الدجي است

كشتي طوفان گرداب بلا است
شاهد محشر شهيد كربلا است

عقل حيران، عشق سرگردان كه كيست
آنكه نام او حسين بن علي است

پرده خيمه چو افكند از جمال
وجه حق برداشت سبحان جلال

سوره توحيد يزدان شد برون
قل تعالي الله «عمّا يشركون»

آفتابي ز آسمان آواره گشت
چرخ عصمت آن زمان بيچاره گشت

ناگهان عقد ثريا را گسيخت
پيش پايش هر چه اختر داشت ريخت

آه طفلان گشت سدّ راه شاه
حلقه زد چون هاله گرد روي ماه

نوگلان در پيش آن عاليجناب
ريختند از نرگس چشمان گلاب

كاي پدر شايد ز ما رنجيده‌اي
بس كه بانگ العطش بشنيده‌اي

هين مرو بابا فدايت جان ما
پا بنه بر ديده گريان ما

اشك و آه جمله را با اين كلام
داد پاسخ كه عليكن السلام

چون وداع شاه با زينب رسيد
محشري اندر حرم آمد پديد

زينب اي اعجوبه صبر و ظفر
دخت ردّ الشمسي و شقّ القمر
اي بلند اختر چكيده عقل و دين
دخت زهرا و اميرالمؤمنين

ني فقط شمس و قمر را دختري
بلكه ناموس خداي اكبري

روي‌ زانوي نبي‌ بنشسته‌اي
اندر آغوش علي‌ پرورده‌اي

زين اَب هستي‌ اگر در خانه‌اي
گنج حقي گرچه در ويرانه‌اي

همدم و همراه سلطان وجود
با امين‌الله در غيب و شهود

آمد آندم راه را بر شه ببست
سوز آهش قلب عالم را شكست

مهلتي اي‌ زينت عرش برين
جز تو سبطي نيست بر روي زمين

اي‌ تو تنها يادگار جدّ من
مي‌ رود با رفتن تو پنج تن

مهلتي اي شمع جمع اولين
وي‌ ز تو روشن چراغ آخرين

مي‌‌روي آهسته تر مركب بران
مي‌‌رود با رفتنت جان از جهان

گفتني‌ها را به خواهر شاه گفت
زان مسيحا دم گل زهرا شكفت

با زبان حال با بنت رسول
گفت اي‌ پرورده دست بتول

هان نپنداري‌ كه پايان يافت راه
راه ما را منتهي باشد اله

رفتم و هستي تو مير كاروان
اين امانت را به جدّ من رسان

پاسداري كن پس از من از حريم
خود نگهداري كن از دُر يتيم

غنچه نشكفته باغ مرا
كن تو با خار مغيلان آشنا

اين يتيمان را كجا آرامش است
مشعل شام غريبان آتش است

روز پيك حق تو در بازار باش
شب پرستار تن بيمار باش

دختر رنجور اگر بيدار شد
خواب ديد و تشنه ديدار شد

چون به ديدارم سپارد جان پاك
در خرابه گنج را بسپر به خاك

هر كجا باشي دلم همراه توست
اين سر خونين چراغ راه توست

زان سفر چون ديد نبود چاره‌اي
رفت زينب جانب گهواره‌اي

شيرخوار آورد آندم در برش
تا كه قرآن را بگيرد بر سرش

چون كلام‌الله را بر سر گرفت
سرور دين افسر از اصغر گرفت

طفلي افسرده دل و خشكيده لب
بر سر دست پدر در تاب و تب

خواست تا بوسد لب خشك پسر
تير كين بوسيد حلقش زودتر

شه رخ از خون پسر گلگون نمود
چهره خورشيد غرق خون نمود

ارغواني رخ ز داغ اكبرش
لاله‌گون گشتي ز خون اصغرش

نازمت اي برده از عالم سبق
خون تو شد آبروي وجه حق

پس به سوي آسمان آن خون بريخت
رشته صبر ملائك را گسيخت

غنچه نشكفه‌اي پژمرده گشت
قلب عالم از غمش افسرده گشت

بر ذبيح عشق خواند آن دم نماز
عقل حيران شد از آن راز و نياز

با نمازي كه بر آن پيكر گذاشت
پرده‌هاي عرش را از هم شكافت

بانگ تكبيرش بر آن گلگون پسر
زد به جان عالم امكان شرر

گنج هستي را به زير خاك كرد
خاك را تاج سر افلاك كرد

گلشن خلقت از اين غنچه شكفت
راز هستي را عيان كرد و نهفت

دل نمي‌‌كند از كنار تربتش
تا خطاب «دع» بشد از حضرتش

پس ز جا برخاست بر زين زد قدم
با قدر گفتا قضا جف القلم

شاه چون بر پشت مركب جا گرفت
عرش بر كرسي زين مأوي گرفت

ذو الجناح آندم براق راه شد
ذو الجناحين از دو پاي شاه شد

از دو زانوي شه دين پر گرفت
شهپر روح‌القدس دربر گرفت

طاير توحيد در پرواز شد
شهسوار عشق ميدان‌تاز شد

كرد عزم شهريار آن شهريار
گشت صحرا از قدومش لاله‌زار

فرش زير پاي شه رخسار حور
بر سر شه افسر الله نور

مهر تابان از جمال او خجل
عقل فعال از كمالش منفعل

نور حق را شمع رخسارش مثل
طلعتش آئينه صبح ازل

ملك امكان خطّه فرمان او
گوي چرخ اندر خم چوگان او

محو شد در پرتو او هر چه بود
همچو ماهيات در نور وجود

انبياء و مرسلين در هر طرف
بهر ياريش دل و جان روي‌ كف

پيش روي وي‌ ملائك سر به دست
ليك او سرگرم سوداي الست

پيك نصرت آمد و دادش جواب
هين مشو بين من و ربم حجاب

چون خريدار ولاي‌ او شدم
عاشق كرب و بلاي‌ او شدم

شه سوار و زينبش اندر ركاب
چون مهي تحت‌الشعاع آفتاب

او چو شمع و خواهرش پروانه بود
هر دو را از سوختن پروا نبود

ديد چون خالي است جاي‌ مادرش
جاي‌ مادر خواست بوسد حنجرش

بوسه زد چون بر گلوي خشك شاه
گشت هم آغوش آندم مهر و ماه

بر گلوي خشك شاه چون لب نهاد
آتشي اندر دل زينب فتاد

كاين گلو را مصطفي بوسيده است
مرتضي آن را چو گل بوييده است

چشمه جوشان عشق ذات هوست
پس چرا خشكيده يا رب اين گلوست

پس ببوسيد و به ميدان شد روان
سنگباران شد تن جان جهان

سنگ كين چون بر جبين شه نشست
حق نما آئينه‌اي درهم شكست

روز شد بر اهل عالم شام تار
منكسف شد شمس در نصف‌النهار

در حجاب خون نهان شد ماهتاب
از خسوف ماه بگرفت آفتاب

دامنش را بر كشيد و ناگهان
گشت سرّ مستتر حق عيان

سينه‌اي كو مخزن توحيد بود
برتر از ترسيم و از تحديد بود

سينه يا گنجينه گنج وجود
رازدار عالم غيب و شهود

مظهر اعلاي ستار العيوب
پرده دار حضرت غيب الغيوب

قلب عالم اندر او بگرفته جا
وه چه قلبي خانه ذات خدا

دل مگو جان جهان در او نهان
دل مگو نور خدا از او عيان

دل مگو گنجينه علم و يقين
مخزن اسرار رب‌العالمين

ناگهان تيري برون شد از كمان
خورد بر قلب شه كون و مكان

منهدم شد قبله كروبيان
گشت ويران كعبه لاهوتيان

خون ز قلب عالم امكان چو ريخت
ناگهان شيرازه قرآن گسيخت

خون دل را چون به گردون برفشاند
عالم و آدم به خاك غم نشاند

بر ملائك شد عيان سر سجود
كاين چنين گوهر به كان خاك بود؟

في‌ سبيل‌الله خونش را بداد
افسر ثاراللهي بر سر نهاد

زينت خلد برين شد خون او
خون مگو، نقش و نگار عرش هو

پس به حال سجده بر خاك اوفتاد
تربتش شد خارق سبع‌الشداد

شد جگر تفديده از سوز عطش
رفته نور از چشم و خشكيده لبش

شرحه‌شرحه دل ز داغ دلبران
قطعه‌قطعه تن ز شمشير و سنان

بود بسم‌الله و بالله ورد او
در هياهو خلق و او در ذكر هو

واي از آن ساعت كه او در قتلگاه
جان بداد و ديده‌ها بر خيمه‌گاه

پيش چشمش عترت دور از وطن
از قفا مي‌شد جدا سر از بدن

عرش مي‌‌لرزيد و كرسي مي‌تپيد
از فلك در ماتمش خون مي‌‌چكيد

بود تسليماً لامرك بر لبش
يا غياث المستغيثين مطلبش

ارجعي‌ بشنيد آن دم از خدا
با لب خندان سر از تن شد جدا

سر مگو، سرّ‌ خدا در آن نهان
تن مگو، روح خدا در آن روان

آن خداوندي كه او را آفريد
قبض روحش كرد و جانش را خريد

مطمئن نفسي به حق پيوست و رفت
او طلسم خلق را بشكست و رفت

شد غبار آلود روي عقل كل
مو پريشان جامع الشمل رُسل

پا برهنه، پايه كون و مكان
سر برهنه، سرور پيغمبران

خون بجوشيد از زمين و آسمان
غرق ماتم شد جهان بيكران

انبياء سرگشته در آن سرزمين
گوئيا گم گشته از خاتم نگين

اولياء‌ بر سينه و بر سر زنان
بارالها كو نشان بي‌نشان

اندر آن غوغا و در آن شور و شين
گفت زينب ناگهان هذا حسين

بانگ يا جدّا چو از دل بركشيد
قلب عقل كل ز آه او تپيد

رو به جدش كرد و گفت اينجا نگر
كاين حسين توست در خون غوطه‌ور
آنكه روي‌ سينه پروردي به ناز
بر سر دوشت نشاندي در نماز

اين تو و اين غرقه در خون پيكرش
مي‌‌روم شايد كنم پيدا سرش

يوسف زهراست اندر كنج چاه
يا ذبيح الله اندر قتلگاه؟

گوي سبقت برد اندر روزگار
كنز مخفي شد به دستش آشكار

گفت يا رب اين عمل از ما پذير
در ره تو او شهيد و من اسير

زان شهادت، حق و عدل آباد شد
زين اسارت، عقل و دين آزاد شد

شرح اين ماتم نگنجد در بيان
هم قلم بشكست و هم كل‌اللّسان

ما يري، ما لا يري، بر او گريست
جن و انس، ارض و سماء، بر او گريست

تا صف محشر عزاي او بپاست
در قيامت خون او مشكل‌گشاست

همچو قرآن خاك قبر او شفاست
سجده گاه انبياء‌ و اوصياست

چون نباشد بين او با حق حجاب
شد دعا در قبه او مستجاب

كربلاي او چو عرش كبرياست
زائرش چون زائر ذات خداست

انبياء‌ در انتظار رخصتند
قدسيان صف بسته اندر نوبتند

تا به طوف مرقدش نائل شوند
در جوار او به حق واصل شوند

تا قيامت زنده باشد نام او
كل شيء هالك الا وجهه

لب ببند آخر «وحيد» از گفتگو
كي بگنجد بحر عشق اندر سبو

حضرت آيت‌الله وحيد خراساني

 

يوسف زهرا! زشما پُر شدم // حر ابن یزید ریاحی

 

يوسف زهرا! زشما پُر شدم
تا كه اسير تو شدم حُر شدم

از دل دشمن به سويت پر زدم
آمدم و حلقه براين در زدم

آمده‌ام تا كه قبولم كني
خاك ره آل رسولم كني

حرّ پشيمان تو ام يا حسين
دست به دامان تو ام يا حسين

يك نگه افكن همه هستم بگير
اي پسر فاطمه دستم بگير

روز نخستين به تو دل باختم
در دل من بودي و نشناختم

دست نياز من و دامان تو
كوه گناه من و غفران تو

ناله العفو بُوَد بر لبم
تا صف محشر خجل از زينبم

روي علي اكبر تو ديدني است
دست علمدار تو بوسيدني است

مهر تو كُلّ آبروي من است
هستي من خون گلوي من است

چه مي‌شود كشته راهت شوم؟
خاك قدم‌هاي سپاهت شوم؟

حرّ رياحي به درت آمده
فطرس بي بال و پرت آمده

با نگه خويش كمالم بده
وزكرم خود پر و بالم بده

بال من از تيغه شمشيرهاست
سينه تنگم سپر تيرهاست

مقتل خون، اوج كمال من است
تير محبت پر و بال من است

بال بده، فطرس ديگر شوم
طوطي گهواره اصغر شوم

غلامرضا سازگار(ميثم)

 

«ياايهاالعزيز...»صدا كه بلند شد // نجوای مهدوی

«ياايهاالعزيز...»1 صدا كه بلند شد

گيسوي آيه‌هاي دعايم كمند شد

 

«اوف لنا...»2 و دست گدائيم كاسه شد

باران گرفت ، سنگ دلم شكل ماسه شد

 

باران ، گرفت دست مرا برد تا خدا

بعدش مرا به معركه پاشيد با خدا

 

پاشيد در بهانه‌ي گل‌هاي بيقرار

در لحظه‌هاي ساكت و سنگين انتظار

 

در ندبه‌ي بهاري دشت شقايقي

در خيره‌هاي ملتهب چشم عاشقي

 

از آن به بعد اشك تو بود و من و خدا

باران لحظه‌هاي سجود و من و خدا

 

ديدم كه بركه شعله به دل داشت جاي ماه

تنها ستاره‌هاي كسل داشت جاي ماه

 

ديدم كه آسمان غمت پرستاره بود

وقتي كه باد راوي بغض مناره بود

 

مي‌ترسم از پياده‌روي تا ... دقيقه‌ها

عطر بهار مي‌گذرد با دقيقه‌ها

 

در يك كوير تشنه زمين‌گير مي‌شوم

با انتظار گمشده‌اي پير مي‌شوم

 


1و2) وقتي برادران يوسف براي اولين بار بعد از گمشدنش او را در مقام عزيزي مصر ديدند و نشناختند ، چنين گفتند : «يا ايهاالعزيز مسنا و اهلناالضر و جئنا ببضاعة مضجاة ، فاوف لناالكيل و تصدق علينا ، ان الله يجزي المتصدقين»

«... اي عزيز (مصر) ما و خانواده‌ي‌مان در سختي گرفتار شده‌ايم و بضاعت بسيار اندكي داريم ، پس كاسه‌هاي مارا پر كن و به ما صدقه بده ، يقيناً خداوند به صدقه‌دهندگان جزا مي‌دهد.»

(ترجمه نسبي)

 

محمد بختیاری

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا // مـحـرم /////////

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

بـه لطـمه‌هـاي ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگي عـجـيـبـش

بـه بـوي سيـب زمـينِ غـم و حـسين غريـبش

 

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدي

به چشم کاسه ي خون و به شال ماتم مـهـدي

 

سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه هاي پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زيـنـب

بـه بــي نـهــايــت داغ دل شـکــستــه زيـنـب

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

بـه نـا اميـدي سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر

بـه کـام خـشک اذان گـوي زيـر نـيزه و خنجر

 

سلام من به محرم به دسـت و بـازوي قـاسم

به شوق شهد شهادت حنـاي گـيـسـوي قـاسم

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره‌ي اصـغـر

به اشک خجلت شاه و گـلـوي پـاره‌ي اصـغـر

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـيـنـه

بـه آن مـلـيـکـه، کـه رويش نديده چشم مدينه

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـي زهـيـرش

بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خيرش

 

سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـيـبش

به رو سپيدي جوُن و به بوي عطر عجيـبـش

 

سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زيـنـب

بــه پـاره، پـاره تــن بــي سـر مـقـابـل زيـنـب

 

سلام من به محـرم به شـور و حـال عيـانـش

سلام من به حسـيـن و به اشک سينه زنـانش

 

آنشب مدينه شاهد سحر بود // شهادت امام مجتبي(ع)//////////

 

 

آنشب مدينه شاهد سحر بود

ماه صفر آماده از بهر سفر بود

 

آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت

از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت

 

آنشب سپيده جامه بر تن چاك مي كرد

از روى لاله گرد غربت پاك مي كرد

 

آنشب زمان از پرده دل داد مي زد

مرغ حق از بيداد شب فرياد مي زد

 

آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت

برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت

 

ام المصائب از مصيب ديده تر بود

در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود

 

آنشب برادر نيشها را نوش مي كرد

از حق سخن مى گفت و خواهر گوش مي كرد

 

آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت

شرح بلا و كربلا را باز مى گفت

 

آنشب حسن را سينه بودى پر شراره

چشم حسينش بود و قلب پاره پاره

 

آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت

خون حسن از سوده الماس مى ريخت

 

آنشب دل قاسم خدا را ياد مي كرد

فرياد از بى رحمى صياد مى كرد

 

آنشب حديث درد را با اه مى گفت

از روز عاشورا به عبد الله مى گفت

 

اين روايت كه رسيده به همه // شهادت پيمبر(ص) ////////////

 

اين روايت كه رسيده به همه

نقل گرديده ز ام‏السلمه

 

گفت ديدم كه به هنگام وداع

با نبى دشمن او كرد نزاع

 

خواست احمد كند از حق تأييد

جانشينى على را تأكيد

 

لب چوتر كرد به تمجيد على

شد عيان كينه خصم ازلى

 

دست ديرين عداوت رو شد

مصطفى را، عدويش بد گو شد

 

تير كين در هدف جانش كرد

خسته از تهمت هذيانش كرد

 

بين حضار پر از همهمه شد

نگران‏تر ز همه فاطمه شد

 

به عدو خرده گرفتند همه

اشك از ديده بسفتند همه

 

شد پيمبر چو مهياى جنان

آمد از مأذنه آواى اذان

 

راه ابليس به محراب افتاد

اولى، جاى پيمبر استاد

 

مصطفى خسته و بى تاب آمد

سر خود بسته به محراب آمد

 

دل پر غصه حيدر بگرفت

زير آغوش پيمبر بگرفت

 

با تب و تاب به محراب رسيد

خويش را تا سر سجاده كشيد

 

با چه حالى به نمازش پرداخت

كار را با مدد حيدر ساخت

 

بعد سجده چو به پا مى‏افتاد

لاجرم تكيه به حيدر مى‏داد

 

او كه در راه هدايت فرسود

پس از اتمام نمازش فرمود

 

دو امانت به شما بسپارم

بهرتان عترت و قرآن دارم

 

اين دو را خوب تمسك جوئيد

زين دو، تا حشر تبرك جوييد

 

چونكه برگشت پيمبر به حرم

سوخت چون شمع سراپا ز الم

 

گرد او اهل حرم جمع شدند

همه پروانه آن شمع شدند

 

شكوه چون فاطمه بر بابا كرد

پدر از مرحمتش نجوا كرد

 

دو سخن زير لب آنگاه، رسول...

گفت آهسته به زهراى بتول

 

گفت از هجرت و، زهرا گرييد

گفت از وصلت و زهرا خنديد

 

ساعت موت اباالقاسم شد

نوبت آه بنى هاشم شد

 

آه از اين موقف پر شيون و شين

سينه احمد و قلب حسنين

 

نور جبريل امين ظاهر شد

ملك الموت نبى حاضر شد

 

صبر كن اى ملك نيك سرشت

كه شده سينه او دشت بهشت

 

صبر كن اين دو عزيز اللهند

ناز پرورد رسول اللهند

 

اين دو مظلوم، گرفتار شوند

تير باران ستمكار شوند

 

اين يكى كشته به بطحا گردد

وان يكى كشته به صحرا گردد

 

اين يك از زهر جفا كشته شود

وآن به خون پيكرش آغشته شود

 

فلك را ركن ارامش شكسته // شهادت پيمبر(ص)///////////

 

فلك را ركن ارامش شكسته

زمين از اشك غم ، در گل نشسته

 

ملائك جمله در جوش و خروشند

خلايق جمله از ماتم خموشند

 

كنار بستر باباست زهرا

ز غم دامانش چون درياست زهرا

 

به يكسو سر به دامن بوتراب است

ز ديده اشك باران چون سحاب است

 

به سويى مجتبى در شور وشين است

دو دستش حلقه بر دوش حسين است

 

نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب

شده خيره به حال زار زينب

 

همه حالى غمين دارند امشب

ز ديده اشك مى بارند امشب

 

ولى در اين ميان زهراى اطهر

بود بيش از همه دل ناگران تر

 

تو گويى اشك او پايان ندارد

به سينه دل ، به پيكر جان ندارد

 

پيام آور كه عقده در گلو داشت

هماره گوشه چشمى به او داشت

 

ستوده اشك از چشم ترش كرد

به حسرت سر به گوش دخترش كرد

 

زاسرار نهانى پرده برداشت

پيامش مژده صبح و سحر داشت

 

پس از ان فاطمه از گريه كم كرد

تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت

 

چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد

فلك در خون نشست و دل خروشيد

 

به گريه عقده دل باز كردند

ز زهرا پرسش ان راز كردند

 

كه اى تقوا و عصمت زا تجسم

چه بد ان گريه ها و ان تبسم

 

چه رازى در پيام حضرتش بود

بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:

 

مباش افسرده خاطر از جدايى

تو پيش از ديگران پيش من ايى

 

ترا در خلوت ما راه باشد

ترا عمر كم و كوتاه باشد

 

رسولا، احمد، امت نوازا

ز رحمت بر سر اين نكته بازا

 

كه چون دادى به زهرا وعده وصل

به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟

 

به او گفتى در اين ايوان نيلى

كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟

 

به زهرا گفته اى اين راز يا به

چون گل پرپر شود با تازيانه ؟

 

تو كه بر فاطمه دادى بشارت

به زخم سينه اش كردى اشارت ؟

 

 

خواجگي هر دو عالم تا ابد // نجوای نبوی////////////

 

خواجگي هر دو عالم تا ابد

كرده وقف احمد مرسل احد

 

يا رسول الله بس درمانده ام

باد در كف، خاك بر سر مانده ام

 

بي كسان را كس تويي در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو كس

 

يك نظر سوي من غمخواره كن

چاره ي كار من بيچاره كن

 

گرچه ضايع كرده‌ام عمر از گناه

توبه كردم عذر من از حق بخواه

 

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

تا شفاعت خواه باشي يك دمم

 

از درت گر يك شفاعت در رسد

معصيت را مهر طاعت در رسد

 

اي شفاعت خواه مشتي تيره روز

لطف كن شمع شفاعت بر فروز

 

ديده ي جان را بقاي تو بس است

هر دو عالم را رضاي تو بس است

 

داروي درد دل من مهر توست

نور جانم آفتاب چهر توست

 

هر گهر كان از زبان افشانده ام

در رهت از قعر جان افشانده ام

 

زان شدم از بحر جان گوهر فشان

كز تو بحر جان من دارد نشان

 

حاجتم آن است اي عالي گهر

كز سرفضلي كني در من نظر

 

عسكرى از دارفانى ديده بسته // شهادت امام عسکری(ع)

شهادت امام عسکری(ع(

عسكرى از دارفانى ديده بسته

گرد ماتم بر رخ مهدى نشسته

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

گشته سامرا دوباره وداى غم

بر پدر صاحب زمان بگرفته ماتم

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

عازم جنت شده با قلب سوزان

نزد زهرا و پيمبر گشته مهمان

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

او بدست معتصم گرديده مسموم

قلب پاك انورش را كرده مغموم

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

شستشو داده پسر جسم لطيفش

شد به سامرا مكان قبر شريفش

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان