حُرّ ام پشیمان آمدم... التّوبه

با چشم گریان آمدم... التّوبه

*

  من ماندم و کوه شرمساری
  من ماندم و دشت بی قراری...


   سر در قدمت نهم که حُرّ ام
  تا بر سر من قدم گذاری


  خشکیده نهال روحم از شرم
  از مغفرتش کن آبیاری


  گر توبۀ من قبول افتد
  آسوده شوم ز شرمساری


  با سرخی خون خود بشویم
  رخسار خود از گناهکاری


  بخشید امام و رخصتش داد...

?????????????????????


  چون دید فتاده خوُدش از سر
  خون از سر و روی اوست جاری


  بست از سر مرحمت به فرقش
  دستار به رسم یادگاری!

عباس براتی­پور