هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام // جمکران

 

هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
 جانم به لب رسیده بیا یار جانی ام

 از باد ها نشانی تان را گرفته ام
 عمری است عاجزانه پی آن نشانی ام

 طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت
" شرمنده جوانی از این زندگانیم"

  با من بگو که خیمه کجا می کنی به پا
 آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام

 در این دهه اگر چه صدایت گرفته است
 یک شب  بخوان به صوت خوش آسمانی ام

 در روضه احتمال حضورت قوی تر است
 شاید به عشق نام عمویت بخوانی ام

  هم پیر قد خمیدگی زینب توا م
  هم داغدار آن دو لب خیزرانی ام

 این روزها که حال مرا درک می کنی
 بگذار دست بر دل آتشفشانی ام

 در به دری برای غلام تو خوب نیست
 تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام

عباس احمدی

 

گذشت عمر و بيا غفلت از اِله مكن // پندیات

 

گذشت عمر و بيا غفلت از اِله مكن

بس است خيره سرى ديگر اشتباه مكن


هر آنچه نامه نوشتى تو از گناه بس است

بيا و توبه كن و نامه اى سياه مكن


به ميهمانى خود خوانده ات خدا اينك

بيا و وقت گرانمايه را تباه مكن


به درك اين زمانه اگر نكوشيدى

بيا و غفلت از اين مابقىِ ماه مكن


اگر كه چشم شفاعت به مرتضى دارى

به چشم بد به كسى در جهان نگاه مكن


براى آن كه به مقصد رسى بدون خطر

بيا و نفس دنى را رفيق راه مكن


كليد گنج سعادت بُوَد به دست عمل

بكوش در عمل و ترك پايگاه مكن


شعار شاعر «ژوليده» روز و شب اين است

گذشت عمر و بيا غفلت از گناه مكن

 

محمود ژوليده

 

لبريز آه و ندبه و غم گريه مي‌کنم // کربلا

 

لبريز آه و ندبه و غم گريه مي‌کنم
دلتنگم و به ياد حرم گريه مي‌کنم

شايستة زيارت شش گوشه نيستم
اين روزها به حال خودم گريه مي‌کنم

تا تلّ زينبيّه و گودال قتلگاه
تا خيمه ها قدم به قدم گريه مي‌کنم

با علقمه، به يادت لبت آب مي‌شوم
با روضه هاي مشک و علم گريه مي‌کنم

حتي اگر که خون بچکد از نگاه من
هر صبح و شام نه، همه دم گريه مي‌کنم

گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد براي تو کم گريه مي‌کنم

يوسف رحيمي

چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سر بریده ست // نجواي حسيني

 

چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سر بریده ست
 بی رحم دستی از این باغ، یک دامن آلاله چیده ست

 شیون کن ای دل! دل من! وقتی در این خاک تشنه
این سو سپیدار زخمی، آن سو صنوبر خمیده ست

آه ای علمدار برگرد! بی تو در این خیمه زرد
یک حسرت سرخ، یک درد، در سینه ام قد کشیده ست

وقتی که از عشق خواندی، با حنجر پاره پاره
دیگر چه جای رباعی؟ دیگر چه جای قصیده ست؟

آن سر که بر نیزه ها بود، بر بام تاریخ می گفت:
پایان این فصل خونین، آغاز صبح سپید است

فاطمه سالاروند

 

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
 خورشید، رسول آه پیغمبر بود

ای تیغ پلید می شکستی ای کاش
آن حنجره بوسه گاه پیغمبر بود

ساعد باقری

 

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست // از كربلا تا شام

 

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شب‌ها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گل ‌زخم‌های تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شان تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست

تشخیص چشم های تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

 دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

حتی صبور قافله بی‌صبر می‌شود
با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست

یوسف رحیمی

 

نمی‌بوسیم دیگر بچه‌ها را // نجوای ابوالفضلی

 

نمی‌بوسیم دیگر بچه‌ها را
پر و بال کبوتر بچه‌ها را

از آن روزی که دیوی ناگهان برد
عمو عباس دختربچه‌ها را

عباس سودایی

 

دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست؟ // میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست؟
عزیز! چشم قشنگت چرا پر آب شده‌ست؟

مگر که کودک من عیب و علتی دارد؟
جواب داری، اما دلت کباب شده‌ست

مگر که کودک من...؟ بغض‌تان شکست چرا؟
صدای هق هقت آقا مرا جواب شده‌ست

آهای دست عزیزی که اول عشقی!
برای توست دلش غرق التهاب شده‌ست؟

آهای چشم قشنگی که تازه می‌خندی
خودت بگو که چرا در من انقلاب شده‌ست

سکوت می‌شکند، پرده‌ها می‌افتد، وای!
فضای خانه پر از بانگ «آب...آب» شده‌ست

و مشک خونی عباس اولین چیزی‌ست
که در نگاه غریبانه تو قاب شده‌ست

عمود، تیر، عطش، مشک، خیمه‌ها، عباس
جواب گریه تو این همه کتاب شده‌ست

و مادری که چنین عاشقانه می‌خندد
از این جواب دل‌انگیز تو مجاب شده‌ست

امیر مرزبان

 

گل غنچه ای از سلاله ی حیدر بود // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

گل غنچه ای از سلاله ی حیدر بود
افسوس که مثل غنچه ای پرپر بود

آن ظهر عطشناک چه غوغایی کرد
آن مرد که نام کوچکش(اطهرش) اصغر بود

کتایون شیخی

 

خورشید گلوی تاک را می بوسید // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

خورشید گلوی تاک را می بوسید

پیراهن چاک چاک را می بوسید

 

انگشتر عشق را به غارت بردند

انگشت بریده خاک را می بوسید

عبدالرحیم سعیدی راد

 

ای کشتة عشق! کو علی اکبر تو؟ // نجوای حسینی

 

ای کشتة عشق! کو علی اکبر تو؟
کو دست تو، کو پای تو و کو سر تو؟


انگار فرات دیگری جاری شد
از خون گلوی نازک اصغر تو

هادی محمد زاده

 

در ماتم تو سحاب هم می‌گرید // نجوای ابوالفضلی

 

در ماتم تو سحاب هم میگرید

منظومهی آفتاب هم میگرید

 

ای تشنهترین سلالهی کوثر عشق

از داغ تو چشم آب هم میگرید 

 

**

ای تیغ بگو که از کجا میآیی

از سمت نگاه آشنا میآیی

 

انگار که خون میچکد از دیدهی تو

ای تیغ مگر ز کربلا میآیی 

 

**

ستاره از نگین بر خاک افتاد

قمر از روی زین بر خاک افتاد

 

گل سرخی ز دامان پیمبر

برای حفظ دین بر خاک افتاد

 

**

 فدای چشم مستت یا ابالفضل

نگاه میپرستت یا ابالفضل

 

بده یک جرعهی ناب از می عشق

به قربان دو دستت یا ابالفضل

 

رحیم زریان

 

آنانکه ز کین بى پر و بالت کردند // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

آنانکه ز کین بى پر و بالت کردند
پرپر ز جفا، گل جمالت کردند

شرمى ز نبى و فاطمه ننمودند
زیر سم اسب، پایمالت کردند

محمد رضا دفرانی

 

سر قافله شام بلایى زینب // نجوای زینبی

 

سر قافله شام بلایى زینب
تو شیر زن کرب و بلایى زینب

در عصر به خون نشسته
ی عاشورا
سرچشمه
اى از صبر خدایى زینب

محمد رضا دفرانی

 

گرديد فلك و اله و حيران رقيه // شهادت حضرت رقيه(س)

 

گرديد فلك و اله و حيران رقيه
گشته خجل او از رخ تابان رقيه


آن زهره جيينى كه شد از مصدر عزت
جبريل امين خادم و دربان رقيه

هم وحش و طيور و ملك و عالم و آدم
هستند همه ريزه خور خوان رقيه


خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل
دست طلب انداز به دامان رقيه


جن و ملك و عالم و آدم همه يكسر
هستند سر سفره احسان رقيه


كو ملك يزيد و چه شد آن حشمت و جاهش
اما بنگر مرتبت و شان رقيه


يك شب ز فراق پدرش گشت پريشان
عالم شده امروز پريشان رقيه


ديدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را
در نيمه شب آن دل سوزان رقيه

شاعر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ششماهه على به دوش بابش دادند // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

ششماهه على به دوش بابش دادند
یک جام از آن باده نابش دادند


چون با لب تشنه حاجت آب نمود
با تیر سه شعبه
اى جوابش دادند

محمد رضا دفرانی

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد // شهادت حضرت رقيه(س)

 

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم


من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم
همه كردند غير از چند پروانه ، فراموشم

اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم


پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است اين آب بر كامم ، نمى نوشم


تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم


دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازيانه ، قاتلت مى كرد خاموشم


فراق يار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر كودكم ، اين كوه سنگين است بر دوشم


نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم


بود دور از كرامت گر نگيرم دست ((ميثم )) را
غلام خويش را، گر چه گنهكار است ، نفروشم

غلامرضا سازگار (میثم)

 

مفهوم بلند آفتابى عباس // نجوای ابوالفضلی

 

مفهوم بلند آفتابى عباس
از گریه کودکان کبابى عباس


از تشنگیت فرات دلخون گردید
واللَّه که آبروى آبى عباس

محمد رضا دفرانی

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست // شهادت حضرت رقيه(س)

 

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست
به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم
به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد
اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار
براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد ((ميثم ))
سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حاج غلامرضا سازگار (میثم)

زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند // شهادت حضرت رقيه(س)

 

زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند

می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند

 

آن کوه استقامت و، آن معدن وقار

در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند

 

زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود

آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند

حبیب چایچیان

 

آن نخل به خون طپیده را،می بوسید // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

آن نخل به خون طپیده را،می بوسید

ان مشک ز هم دریده را می بوسید

 

خورشید،کنار علقمه خم شده بود

دستان ز تن بریده را می بوسید!!

محمدرضا سهرابی نژاد

 

چه‌قدر بی تو شكستم ، چه‌قدر واهمه كردم! // شهادت حضرت رقيه(س)

 

چه‌قدر بی تو شكستم ، چه‌قدر واهمه كردم!
چه‌قدر نام تو را مثل آب زمزمه كردم!

خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم
اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه گردم

سرود كودكیم در خزان حادثه خشكید
پس از تو قطع امید ای بهار از همه كردم

نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش
تحملی كه از آن اضطراب و همهمه كردم

شكفت غنچه‌ی خورشید از خرابة جانم
همین كه با تو دلم را به خواب زمزمه كردم

چه شرم دارم از این درد و جای آمدنت را
كه سر بریده تو را میهمان فاطمه كردم

پدر ، به داغ د ل عمّه‌ام ، به فاطمه سوگند
مرا ببخش اگر شكوه بی مقدّمه كردم

 

سرشارترین شعر خدایی؛ زینب // نجوای زینبی

 

سرشارترین شعر خدایی؛ زینب

اسطورۀ طاقت و حیایی؛ زینب

 

تو زینت نقطه‌های بسم‌الله‌ وُ

تفسیر فصیح کربلایی؛ زینب

محمد صادق رسولی

 

دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند // شهادت حضرت رقيه(س)

 

دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند

تا مرا در به در و غرق تأثّر کردند

 

کی گذارم که شود نقشه ی آنان عملی

گرچه بسیار درین باره تدبّر کردند

 

می‌کنم زیر و زبر دولت پوشالیشان

تا که بر عکس شود آنچه تصوّر کردند

 

من سفیرم که فرستاده مرا ثار الله

از ره جهل به من فخر و تکبّر کردند

 

گفته ی ما، همه احکام خدا بود و رسول

حرف حق را نشنیدند و تمسخر کردند

 

میهمان را که به زنجیر گران مي‌بندد؟

شامیان خوب پذیرایی در خور کردند

 

چون که غربت زده و خاک نشینم دیدند

با زر و زیور شان، ناز و تفاخر کردند

 

پیش چشم من غارت زده، همسالانم

زینت گوش خود آویزه ای از در کردند

 

آستین کرده ام از شرم، حجاب رویم

پیش آنان که به سر، معجر و چادر کردند

 

دست در دست پدر، گشته تماشاگر من

چشمم از غصه پر از اشک تحسّر کردند

 

لحظه ای داغ عزیزان، نرود از یادم

خوب، از غصه، دل کوچک من پر کردند

 

همه آسوده بخفتند به کاشانه خویش

بستر از خاکم و بالین من آجر کردند

 

ای خوش آنان که حسان یار عدالت گشتند

یا به اهل ستم اظهار تنفّر کردند

حبیب چایچیان

 

آن کودک استوار را باور کن // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

آن کودک استوار را باور کن

لب‌تشنۀ بی‌قرار  را باور کن

 

تکلیف عطش برای او حتمی شد

شش‌ماهۀ روزه‌دار را باور کن

محمد صادق رسولی

تا شعله هجران تو خاموش کنم // شهادت حضرت رقيه(س)

 

تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم

بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم

ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم

آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم

بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم

گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم

سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم

چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم

از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم

گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم

دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت
برخیزم و پیکرم سیه پوش کنم؟

این داغ حسین، جاودان است حسان
هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم

حبیب چایچیان

در دشت بلا قحطی ایمان شده است // از کربلا تا شام

 

در دشت بلا قحطی ایمان شده است
هر دیو و ددی نماد انسان شده است!


مردان همه سر به نیزه ها بخشیدند
سالار زنان بی سرو سامان شده است

زهره موسوی

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است // شهادت حضرت رقيه(س)

 

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است

اين دختر حسين سر از تن بريده است

 

اين است دخترى كه پدر را به خواب ديد

كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است

 

بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت

اى عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است

 

اين مسكن خراب پسنديده بهر ما

از بهر خود جوار خدا را گزيده است

 

زينب به گريه گفت كه باشد برادرم

اندر سفر كه قامتم از غم خميده است

 

پس ناله رقيه و زنها بلند شد

و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است

 

گفتا برند سوى خرابه سر حسين

آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است

 

چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان

مرغ روان او سوى جنت پريده است

 

اين است آن سه ساله يتيمى كه درجهان

جز داغ باب و قتل برادر نديده است

 

دانى گلاب مرقد اين ناز دانه چيست

از عاشقان كربلا اشك ديده است

 

معمور هست تا به ابد قبر آن عزيز

ليك قبر يزيد را به جهان كس نديده است

شاعر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آن دَم که فتاد دست پیغمبرِ آب // العطش

 

آن دَم که فتاد دست پیغمبرِ آب  
یک قطره عطش نبود در باور آب

 

گلهاى خدا زتشنگى پژمردند  
اى خاک تمام کربلا بر سر آب

اسد اللّه خدّامى

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود // شهادت حضرت رقيه(س)

ابر سیلی

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود

 

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ‌کس در گوشه ویران به یاد ما نبود

 

دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود

 

جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود

 

دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت

عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود

 

جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را مي‌زدند

ذره‌ای رحم و مروت در دل آنها نبود

 

دخترم وقتی عدو مي‌زد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زین‌العابدین آنجا نبود

 

جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود

 

دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس

مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود

 

جان بابا من دویدم زجر هم مي‌زد مرا

آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود

 

دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود

 

جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود

ورنه از تو لحظه‌ای غافل دلم بابا نبود

 

دخترم شورها بر شعر میثم داده‌ایم

ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود

 

جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت

ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود


حاج غلامرضا سازگار (میثم)

 

هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد // تدبیر خدا // امام سجاد(ع)

 

هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
 

سجّاد که سجّاده به او دل می‌بست
تدبیر خدا بود که در تب باشد

 

منیره هاشمی

 

خورشید بر این تیره مغاک افتاده ست؟ // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

خورشید بر این تیره مغاک افتاده ست؟

یا بر سر نی ان سر پاک افتاده ست؟!

 

بر عرش نی از تلاوت او پیداست

هفتاد دو سوره روی خاک افتاده ست

 

محمدعلی مجاهدی

 

در حنجره ی زمانه تابید اصغر // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

در حنجره ی زمانه تابید اصغر
هی گریه نکرد! هی ننالید اصغر


دیگر نگران نباش آرام بگیر
آسوده تر از همیشه خوابید اصغر

مریم حقیقت

یاد آور لحظه های دردند عمو // نجوای ابوالفضلی

 

یاد آور لحظه های دردند عمو

شبهای اسیری ام چه سردند عمو

 

دیشب سر نی فقط سرت را دیدم

آغوش تو را چه کار کردند عمو؟!

جواد منفرد

 

انگار تمام شهر تسخیر شده // محرم

 

انگار تمام شهر تسخیر شده

بنگاه فروش غل و زنجیر شده

 

از چارطرف حرمله ها آمده اند

بازار پر از نیزه و شمشیر شده

 

***

سجاده به دوش ها همه آمده اند

آن حلقه به گوش ها همه آمده اند

 

ذی الحجه و مکه و محرم نزدیک
شمشیر فروش ها همه آمده اند

 

***

 

فریاد حسین را شنیدیم همه

از کوفه به سوی او دویدیم همه

 

رفتیم به کربلا ولی برگشتیم

از شمر امان نامه خریدیم همه

جلیل صفر بیگی

 

تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست // زمزمه // محرم

 

تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست

این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست

 

ازنـالـه ی  نـیـنــوای یـاران  حسـیـن

همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست

محمد روحانی (نجوا کاشانی(

 

دلم دریاچه ی غم شد دوباره // محرم

 

دلم دریاچه ی غم شد دوباره
قد آیینه ها خم شد دوباره


صدای سنج و دمام اومد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره

**

بخون ای دل که دشتستون صدا شه
کمی فایز بخون دردم دوا شه


ملایک نوحه خوانان حسینند
بخون والله خدا هم از خداشه

علیرضا قزوه 

غـــــــــــم دل با كه بگويم كه مرا يارى نيست // عرفانی

 

غـــــــــــم دل با كه بگويم كه مرا يارى نيست

جز تـــــــــو اى روحِ روان، هيچ مددكارى نيست

 

غم عشق تو به جان است و نگويم به كسى

كه در اين بــاديه ي غمزده، غمخوارى نيست

 

راز دل را نتوانــــــــــــــــــم به كسـى بگشايم

كه در اين ديــــــــــر مغان راز نگهدارى نيست

 

ساقى، از ساغـــــر لبـــــريز ز مـــى دم بـربند

كه در اين ميكـده ي مى‏زده، هشيارى نيست

 

درد من، عشق تــــــو و بستر من؛ بستر مرگ

جز تواَم هيچ طبيببـــى و پــــــرستارى نيست

 

لطف كن، لطف و گـــــــذر كن به سر بـــالينم

كه به بيمـــــــارى من جان تو، بيمارى نيست

 

قلـــــــــم ســـــرخ كشم بر ورق دفتر خويش

هان كه در عشق من و حُسن تو، گفتارى نيست

حضرت امام خمینی(ره (

 

بردار حجاب تا جمالش بينى // خورشيد // عرفانی

 

بردار حجاب تا جمالش بينى

تا طلعت ذات بى‏مثالش بينى

 

خفّاش! ز جلد خويشتن بيرون آى

تا جلوه خورشيدِ جلالش بينى

 

حضرت امام خمینی(ره (

 

 

چه قدر بی تو شکستیم، چه قدر واهمه کردم // شهادت حضرت رقيه(س)

 

چه قدر بی تو شکستیم، چه قدر واهمه کردم

چه قدر نام تو را مثل آب زمزمه کردم

 

خیال آب نکردم به جز دو دست عمویم

اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه کردم

 

سرود کودکی ام در خزان حادثه خشکید

پس از تو قطع امید ای بهار! از همه کردم

 

نکرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش

تحملی که از آن اضطراب و همهمه کردم

 

شکفت غنچه ی خورشید از خرابه ی جانم

همین که با تو به خواب ای پدر! مکالمه کردم

 

چه شرم دارم ازاین درد و جای آمدنت

که سربریده تو را میهمان فاطمه کردم

 

پدر! به داغ دل عمه ام، به فاطمه سوگند

مرا ببخش اگرشکوه بی مقدمه کردم

 حسین دارند