عصر جمعه شد و محبوب دل ما نرسید
بهر این مردم دلسوخته مولا نرسید
عصر جمعه شد و دل باز پریشان شده است
سینهی خستهی ما منزل طوفان شده است
عصر جمعه شد و باز آه و غم و دلتنگی
حسرت و اشک و امید حرم و دلتنگی
عصر جمعه شد و وقت است صدایش بزنیم
در فراقش همه یکدست صدایش بزنیم
همه یکدست بگوییم بیا آقا جان
پسر فاطمه و شیر خدا آقا جان
برس از راه بیا تا همه با هم برویم
کربلایی شده در ماه محرم برویم
تو کجا شال عزا را به کمر میبندی؟
همره سینه زنان بار سفر میبندی؟
کربلا شیون و غوغاست تو خود میدانی
نوحهخوان حیّ تعالاست تو خود میدانی
کربلا در وسط شعلهی غم میسوزد
لب گل در عطش اهل حرم میسوزد
کربلا قحطی آب است علی بیتاب است
توی قنداقه کباب است علی بیتاب است
شیر در سینهی مادر ز عطش خشکیده
لب چون غنچهی اصغر ز عطش خشکیده
 
تشنگی بر جگر غنچه فشار آورده
پسری را پدری بهر شکار آورده
 
پسری از پسر فاطمه با تیر نگاه
زد به چشمان عدو زد وسط قلب سپاه
 
لشکر خصم به هم ریخت از این نوع نبرد
مثل طوفان که در آویخته با برگی زرد
 
عمر سعد که از هیبت اصغر آشفت
روی بر لشکر خود کرد و به فریادی گفت:
حرمله زود بیا تیر و کمان را بردار
تیر در چلهی بی رحم کمانات بگذار
 
حرمله گفت: پدر را بزنم یا که پسر
گفت: حلق پسر خفته در آغوش پدر
 
تیر بر چله نهاد و به هدف کرد نگاه
ناگهان تیر به قصد گلو افتاد به راه
 
همه دیدند که طوفان جفا تا که وزید
گوش تا گوش علی را ستم تیر درید
*
حجت حق! پسر فاطمه! از راه بیا
روضه خوان عطش و علقمه! از راه بیا
 
لحظهای نیز بیا هیات ما اشک بریز
برکت داده به این بزم عزا اشک بریز
مصطفي كارگر