زینب كبری مهین مشكات نور

عالمی روشن ز نورش همچو طور

 

دختر زهرا كه ماه آسمان

سجده آرد نزد او بر آستان

 

ملتمس از جوی فیضش مریم است

عیسی از انفاس وی فرّخ دم است

 

در عوالم هر چه انوار رب است

بینم از مشكات ذات زینب است

 

زن، كه دیده صاحب حكم و قضا؟

جز ولیّه حق و دخت مرتضی

 

گرچه زن گفتن بود از ما خطا

لافتی را زاده آمد لافتی

 

زینب كبری گرش دانی تو زن

جاهلی جاهل ! ز دانش دم مزن

 

بحر را فرزند، درّ و گوهر است

ماه اگر فرزند آرد اختر است

 

گر در آیینه بتابد مهر و ماه

ماه اگر خوانیش نبود اشتباه

 

الغرض فرزند، مرآت اَب است

دختر شیر خدا هم زینب است

 

اوست دنیای من و عقبای من

توشه امروز و هم فردای من

 

هم حیات و هم ممات من بدوست

هم پناهم از زمان فتنه جوست

 

اتكالّم در همه عالم بر اوست

مرمرا خاك در او آبروست

 

نی مرا ،اوتاد را، ابدال را

نی مرا، جبریل را، میكال را

 

نی مرا شاهان هفت اقلیم را

صاحبان افسر و دیهیم را

 

مدحت او چون توان تقریر كرد؟

وحی بتواند بشر تقسیر كرد؟

 

نور وی مصباح بینش آمده

آفتاب آفرینش آمده

 

درّة البیضای دریای وجود

بلكه خود دریای علم و فیض و جود

 

الغرض مستغنی از مدح من است

مدح او چون مدح صبح روشن است

 

هفت كوكب از جمالش خوشه چین

هشت جنّت راست بانوی مهین

 

خود بهشت اندر جوار كوی اوست

نهر كوثر رشحه‌ای از خوی اوست

 

لطف او را سایه ناپیداستی

در عبارت سدره و طوبی استی

 

اوست دین و مذهب و ایمان من

روشن است از پرتو او جان من

 

غیر درگاهش مرا نبود پناه

هر چه دارم دارم از این بارگاه

 

عاصیان را ای كه باب رحمتی

بر من از رحمت ولی ّ نعمتی

 

آن چه از دستم بر آید ای بتول

باشد این خدمت‌ گر افتد در قبول

 

آورم بر آستانت مور وش

این مقامات حسینی پیشكش

 

تحفه‌ای بهتر ازین نبود مرا

كاورم بر آن در دولتسرا

 

هشت جنّت را تو بانو بوده‌ای

از ازل بانوی مینو بوده‌ای

 

بر جهانی هم تویی فرمانروا

دردمندان را تو می‌بخشی دوا

آیة‌الله آیتی بیرجندی