در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد // شهادت امام مجتبي(ع)

 

در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

 

خونی که خورده در همه ي عمر از گلو بریخت

خود را تهی زخون دل چند ساله کرد

 

نبود عجب که خونِ جگر ، گر شدش بجام

عمریش روزگار همین در پیاله کرد

 

نتوان نوشت قصه ي درد و مصیبتش

ور می توان زغصه هزاران رساله کرد

 

زینب دردی معجر و آه از جگر کشید

کلئوم زد به سینه و از درد ناله کرد

 

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون

هر دختری که بود پریشان کلاله کرد

 

یا رب به اهل بیت ندانم چسان گذشت

 آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت

شاعر؟؟؟؟

همرنگ پائيزى ولى فصل بهارى // شهادت امام مجتبي(ع)

 

همرنگ پائيزى ولى فصل بهارى

سبزينه پوش خطه زرين تبارى

 

جود و كرم بيرون منزل صف گرفتند

در كيسه آيا نان و خرمايى ندارى؟

 

جبريل پر وا كرده و با گردنى كج

شايد ميان كاسه‏اش چيزى گذارى

 

وقت عبور از كوچه‏هاى سنگى شهر

آقا چرا بر دست خود آئينه دارى؟

 

در گرمدشت طعنه‏ها دل را نياور

منكه نمى‏بينم در اينجا سايه سارى

 

از خاطرات سرد و يخبندان ديروز

امروز مانده جسم داغ و تب مدارى

 

بر زخمهايى كه درون سينه توست

هر شب سحر با اشك مرهم مى‏گذارى

 

يك كربلا روضه بروى شانه خود

توى گلوهم خيمه‏اى از بغض دارى

 

تشتى كه پاى منبر تو سينه زن بود

حالا چه راه انداخته داد و هوارى

 

دستم دخيل آن ضريح خاكى تو

شايد خبر از گمشده مرقد بيارى

 

وقت زيارت شد چرا باران گرفته

خيس است چشم آسمان انگار، آرى

 

من نذر كردم بعد از آنى كه بميرم

مخفى شود قبرم به رسم يادگارى

 

شاعر؟؟؟؟

زآن طشت پر ز اشك خون در مقابلش // شهادت امام مجتبي(ع)

 

زآن طشت پر ز اشك خون در مقابلش

پيدا بود كه زهر چه كرده است با دلش

 

مظلوم چون على و به مظلوميش گواه

 آنخانه نبى كه بود در مقابلش

 

او حاصل نبوّت و بيداد دشمنان

 از آب شعله خيز، شرر زد به حاصلش

 

عمر حسن ز عمر على سخت تر گذشت

 تا آن كه مرگ آمد و حل كرد مشكلش

 

از ورطه اى كه بود كران تا كران ملال

 موجى زد و رساند، شهادت به ساحلش

 

هر مرد راست محرم دل همسرش، ولى

 غربت ببين كه همسر او گشته قاتلش

 

از زهر، پاره پاره و از صبر، ريزريز

 قرآن برگ شهادت بود دلش

 

چشمش به لطف اوست «مؤيّد» كه دم زند

 گاه از مصائب وى و گاه از فضايلش

سید رضا موید

 

مهرت به كاينات برابر نمى شود // شهادت امام مجتبي(ع)

 

  مهرت به كاينات برابر نمى شود

 داغى ز ماتم تو فزون تر نمى شود

 

از داغ جانگداز تو اى گوهر وجود

سنگ است هر دلى كه مكدّر نمى شود

 

ظلمى كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم

 بر صفحه خيال مصوّر نمى شود

 

تنها جنازه تو شد آماج تير كين

يك ره شد اين جنايت و ديگر نمى شود

 

بى بهره از فروغ و لاى تو يا حسن

مشمول اين حديث پيمبر نمى شود

 

فرمود ديده اى كه كند گريه بر حسن

 آن ديده كور وارد محشر نمى شود

 

دارم اميد بوسه قبر تو در بقيع

 امّا چه مى توان كه ميسّر نمى شود

 

با اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسيد

 ويران چرا بناى ستمگر نمى شود

 

آن را چه دوستى است «مؤيّد» كه ديده اش

 از خون دل ز داغ حسن تر نمى شود

سید رضا موید

 

سحرگه رهروي  در   سر زميني // اربعین

 

سحرگه رهروي  در   سر زميني

همي  گفت اين معما با قريني

 

 که اي صوفي شراب آنگه شود صاف

که در شيشه بماند اربعيني

حافظ

***

قال الرّسول(ص):

ما[مَن] اَخلصَ عبدٌ للهِ عزّوجلّ اربعينَ صباحاً [يوماً]

الاّ جَرَت[ظهرت] ينابيعُ الحِکمَه مِن قلبهِ عليَ لسانهِ

 

بنده، خود را براي خداي عزّوجلّ، خالص نمي کند، مگر آنکه چشمه هاي حکمت از قلبش بر زبانش جاري مي شود

 

(بحار الانوار، ج67، ص242، حديث10 و 25 و نيز در جامع الاخبار،ص94)

***

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

من حفظ من امتی اربعین حدیثا مما یحتاجون الیه من امر دینهم بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما

 

هر كس از امت من چهل حدیث از احادیث دینی مورد نیاز دينش(فردي ، اجتماعي و...) را حفظ كند خداوند متعال او را در روز قیامت‏به عنوان فقیه و دانشمند محشور خواهد كرد.

 

الخصال، ج‏2، ص‏541، ح‏15.

 

حتی به روی نی سر سردار کربلا // چند قطره اشک // نجوای حسینی

 

 

حتی به روی نی سر سردار کربلا
یک نیزه بود از قد دشمن بلندتر !

***

بازاریان کوفه چه قیمت نهاده اند
آیا ، نگین خونی انگشتر تو را ؟!

***

ای من فدای بر سر نی خوش زبانیت
با دختر سه ساله ي خود هم سخن بگو !

***

در حسرت لبان تو و کودکان تو
آب فرات ، تشنه لب از کربلا گذشت !

***

اینها چقدر نامه برایت نوشته اند
معلوم می شود ته دل عاشق تو اند !!

***

این شیرخوار می شود از تشنگی هلاک
آخر به تیر حرمله او را چه حاجت است ؟!

***

هر روز کربلای تو تکرار می شود
اما شبیه روز تو چشمی ندیده است !

***

این نابرادران ، که برادر نمی شوند
این کوفیان برای تو یاور نمی شوند

***

وقتی حسین رفت تو را همدمی نماند
من داغ آن دمم که تو را محرمی نماند !

***

می سوخت در شراره ي اندوه ، خیمه ها
نذری خوران در آتش جان سوز قیمه ها !!

***

این اشک اگر به داد دل من نمی رسید
قدّم به زیر بار گناهان خمیده بود 

محمدرضا ترکی

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام // شهادت امام سجاد(ع)

 

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام
تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام

منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را
يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام

موي سپيد و چهره اي در هم شکسته
از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام

هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي
ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام

در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي
عرض ارادت مي‌کند: الشام الشام

يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري
ابراز غيرت مي‌کند: الشام الشام

هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد
تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام

قرآن پرپر روي نيزه غربتت را
هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام

قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش
بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه
خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام

جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس
چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام

کنج تنوري حنجري آتش گرفته
ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

***

هنگامي که از امام سجاد (ع) سؤال کردند در اين سفر کجا از همه بيشتر

به شما سخت گذشت،امام فرمودند : الشام ، الشام ، الشام.

(سوگنامه آل محمد، ص408؛ ناسخ التواريخ، ص304)

**

یوسف رحیمی

 

اگر نبود كه تو مانده‌اي از آن گل‌ها // شهادت امام سجاد(ع)

 

اگر نبود كه تو مانده‌اي از آن گل‌ها

اگر نبود كه دارند ريشه سنبل‌ها

 

تمام هستي عشق از كف بشر مي‌رفت

به زير سلسله‌ها، تازيانه‌ها، غُل‌ها

 

تو از كدام تباري كه هر چه آينه است

ترانه‌خوان تو گشته است مثل بلبل‌ها

 

نديده ديده كه خورشيد را به بند كشند

اَلا كه بر تو بود ديده‌ها، توسل‌ها

 

فداي جان تو جان جهانيان كه ز توست

لطيف و ناب‌ترين نغمه‌ها، تغزل‌ها

 

تويي كه از تو مكرّر رسد به دشمن و دوست

هزار گونه ز جان و ز دل، تفضّل‌ها

 

تويي مسبّب اين اوج عزّ و بيداري

به روز واقعه كردي ز بس تأمل‌ها

 

كلام داغ تو در شام و كوفه آتش زد

به جان زخمي آن كاغذين تجمل‌ها

 

صحيفه‌ات شده آيينه صحيفه حق

همان صحيفه كه شد منشاء تحوّل‌ها

 

صحيفه درك نشد در ميان ما «سائل»

خدا كند كه ببخشند اين تعلّل‌ها


حسن واشقانی

 

از بس سراغ پیرهنش را گرفته ام // نینوای سوختن // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

از بس سراغ پیرهنش را گرفته ام
همچون نسیم بوی تنش را گرفته ام

خورشید در میان دو دستم نشسته است
وقتی که جسم بی کفنش را گزفته ام

چون اشک پابرهنه به سویش روان شدم
چون نی، نوای سوختنش را گرفته ام

بر تپه ای پر از عطش و خون رسیده ام
تا ردّ  بال و پر زدنش را گرفته ام

گلهای گمشده همه پیدا شده جز او
از بس سراغ پیرهنش را گرفته ام

زهرا سپه كار

 

بعد ازتو آفتاب به دردي نمي‌خورد // نجواي حسيني

 

بعد ازتو آفتاب به دردي نمي‌خورد

شبهاي ماهتاب به دردي نمي‌خورد

 

وقتي تو تشنه ماندي، از آن روز تا ابد

دجله، فرات، آب به دردي نمي‌خورد

 

گاهي به دوش جد و گهي روي نيزه‌ها

دنيا به اين حساب به دردي نمي‌خورد

 

سنگ ات زدند تا که خدا اجرشان دهد

زآن دم دگر ثواب به دردي نمي‌خورد

 

خون را زدم کنار ز پيشاني دلم

خورشيد در نقاب به دردي نمي‌خورد

 

آقا بس است غربت تو بي شماره است

صد بخچه شعرناب به دردي نمي‌خورد

مهدي صفي ياري

من مانده ام و غم شريف ِ لب تو // نجواي حسيني

 

من مانده ام و غم شريف ِ لب تو

درياي عطش نشد حريف ِ لب تو

 

اين نذر گدايي است به درگاه کريم

هفتاد و دو شعر ..با رديف ِ لب تو...

مهدي صفي ياري

آبرو دادی زمین را دست آب آورترین // ماه سبز // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

آبرو دادی زمین را دست آب آورترین

آسمان را شستی از شب ماه جاری در زمین

 

پر کشید ان دست و لبریز از گل خورشید شد

تا بچیند سایه ها را سایه های در کمین

 

قصۀ دنباله دار مشک تو ای ماه سبز

ریشه ریشه می شود جاری به نامت بر زمین 

 

آن تبسم های مسمومی که بر تو زخم کاشت

نیزه نیزه می شود خونگریه در فصل یقین

 

باورم کن دستهای تشنه ام پر می کشند

سوی دستان شما از این قفس از آستین

علي باباجاني

 

 

تو که آهسته می آیی از آنسو // ذوالجناح

 

تو که آهسته می آیی از آنسو

پر از زخمی پر از رنگ هیاهو

 

نگاهت آسمانی حرف دارد

الا ای ذوالجناح من حسین کو؟

علي باباجاني

 

انگار نخلستان کوفه گریه میکرد // نجواي علوي

 

انگار نخلستان کوفه گریه میکرد 

وقتی که اشک از گونه های ماه می ریخت

در اشک هایش خاطراتی موج میزد

دریایی از تصویر را در چاه می ریخت 

 

تصویر صحرایی در آب چاه لرزید

یک آسمان دلشوره در آن جا گرفته ست

چشم ستاره محو تصویر شگفتی ست

خورشید دست ماه را بالا گرفته ست

 

پلکی زد از چشمان سرخش شعله ای ریخت

انگار آتش دور چشمش حلقه بسته ست

هیزم نمیخواهد که ! در هر قطره اشکش

پیداست بانویی که در آتش نشسته ست

 

حتی برایش ابرها هم گریه کردند

یک قطره اشک از آسمان روی لبش خورد

تصویر بعدی با عطش توام شد اینبار

این اشک ماه کوفه را تا کربلا برد

 

ناگاه در صحرا لب دریا ترک خورد

آهی کشید و شانه های ماه لرزید

در موج اشکش زخم ها تکثیر می شد

یعقوب شد پیراهنی را غرق خون دید

 

تا بست چشمش را به شهر کوفه برگشت

لبخند زد، آرام شد، شاید دوباره _

در شب نشینی های خود با چاه می دید

تصویر روزی را که می آید دوباره

امیر حسین آکار

 

 

هیئت علم کنید محرم رسیده است // محرم

 

هیئت علم کنید محرم رسیده است
ماه عزا و نوحه و ماتم رسیده است

دارد تمام عرش خدا گریه میکند
پس کل غصه های دو عالم رسیده است

مارا برای گریه در این ماه افرید
یعنی میان این دهه ادم رسیده است

دنیا به احترام عزاش ایستاده است
وقتی که طبل و دسته و پرچم رسیده است

با هرنفس برای شما سینه میزنیم
حالا که بین کوچه مان دم رسیده است

باید شبیه بچه یتیمان به سر زنیم
چون مادرش که با کمر خم رسیده است

سید محمد حسینی

 

دنیا تورا به لحظه تقدیر می کشید // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

دنیا تورا به لحظه تقدیر می کشید
انگار خط به ایه تطهیر می کشید

زیبا ترین و زشت ترین شکل را خدا
در صحنه ای عجیب به تصویر می کشید

با یک سه شعبه قلب شما پاره پاره شد
اقا شما چرا ز کمر تیر می کشید؟

انقدر تیر و نیزه به جسمت زدند که
با هر نفس تمام تنت تیر می کشید

با صبر و حوصله به تنت زخم میزنند
جوری که کشتن تو به تاخیر می کشید

قران کاملی تو و ای خاک بر سرم
کار تو ایه ایه به تفسیر می کشید

با قصد قرب جسم تورا مثله میکنند
گویی کسی به قتل تو تکبیر می کشید

وقتی که شرم بوسه به خنجر رسیده بود
قاتل برای ذبح تو شمشیر می کشید

طفلان بی پناه تورا با تمام بغض
دارد کسی پس از تو به زنجیر می کشید

سید محمد حسینی

بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود // شهادت حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامه شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود
آهوی عشق بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟
او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود

از کوچه‌های شهر صدایی نشد بلند
نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود

پشت زمین شکست، خدا گریه‌اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

امید مهدی نژاد

 

 

الله اکبر از قد و بالای اکبرت // نجوای علی اکبری

 

الله اکبر از قد و بالای اکبرت


پیغمبر است یا که نماد پیمبرت



وقتی که سعی می کند از آن صفای تو


مروه شود دو چشم پر از غصه و ترت

محمد رضا طاهری

گل باغ دل ليلا علي اكبر ، علي اكبر // شهادت حضرت علی اکبر(ع)

 

گل باغ دل ليلا علي اكبر ، علي اكبر 

اي به دستت دل بابا علي اكبر ، علي اكبر 

 

زينب آيينه و قرآن به روي دست گرفته

شده از عشق تو شيدا علي اكبر ، علي اكبر 

 

برو اما پسر من پيش بابا قدمي زن

اي قدمهات چو زهرا ، علي اكبر ، علي اكبر

 

تشنه كامي پسر من ، پدرت تشنه تر از تو

تشنه ات نيزة اعدا علي اكبر ، علي اكبر

 

لب شمشير چه كرده كه پريشان شده جسمت

پس چه شد آن قد و بالا علي اكبر ، علي اكبر

 

ديده واكن پسر من ، سخني با پدرت گو

بي تو بابا شده تنها علي اكبر ،علي اكبر

 

دشمنم كف زند و من كف افسوس برايت

دردل من شده غوغا علي اكبر ، علي اكبر

 

رخ نهاده به رخ تو خواهر خونجگر من

زينبم مي كند آوا علي اكبر ، علي اكبر

 

نظري كن به اباالفضل كه پريشان تو گشته

خون چكان ديده سقا علي اكبر ، علي اكبر

مجتبی روشن روان

 

سدره و طوبی به دامان زمین افتاده بود // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

سدره و طوبی به دامان زمین افتاده بود

یا زپیکر آن دو دست نازنین افتاده بود

 

سرنگون گردیده خورشید از فراز آسمان

یا که ماه مرتضی از صدر زین افتاده بود

 

جلوه می کرد از کنار علقمه ختم رسل

یا بموج خون امیرالمومنین افتاده بود

 

خون دل می ریخت از چشم بنات فاطمه

یا گلی از دامن ام البنین افتاده بود

 

غرقه در خون جعفر طیار دشت کربلا

دستهایش در یسار و در یمین افتاده بود

 

با دهان خشک سقا بر لب دریای آب

از سرشک تشنه کامان شرمگین افتاده بود

 

قطعه، قطعه پیکر نورانیش در آفتاب

همچنان اوراق قرآن مبین افتاده بود

 

کوه غم پشت ولی الله اعظم را شکست

در یَم خون جسم پرچمدار دین افتاده بود

 

((میثم)) آن روزی که شرح این مصیبت می سرود

ناله اش چون شعله در عرش برین افتاده بود

غلامرضا سازگار (میثم)

دل را مقيم در گه جانان نوشته اند // نجواي رضوي

 

دل را مقيم در گه جانان نوشته اند

ما را غلام حضرت سلطان نوشته اند

 

آتش ز سوز سينه ما آفريده شد

چون عشق تو به سينه سوزان نوشته اند

 

تو سفره دار عشقي و ما ريزه خوار تو

ما را كنار چشم تو مهمان نوشته اند

 

دل ذره ذره مي شود از يك نگاه تو

گويا ز روي چشم تو قرآن نوشته اند

 

روز ازل كه قرعه به نام تو مي زدند

ما را براي عشق تو قربان نوشته اند 

 

دل مي تپد به سينه ز فكر جمال تو

اصلاً مرا ز عشق تو حيران نوشته اند 

 

از آن شبي كه دل ز دل ما ربوده اي

ما را انيس ديده گريان نوشته اند   

 

ما از محرم و صفر و فاطميه ايم

ما را يتيم سوره انسان نوشته اند

مجتبی روشن روان

 

از درد تو تمام تنم تير مي كشد // از زبان حضرت عبدالله ابن الحسن عليه السلام

 

از درد تو تمام تنم تير مي كشد

وقتي كسي به روي تو شمشير مي كشد

 

طاقت ندارم اينهمه تنها ببينمت

وقتي كه چله چله كمان تير مي كشد

 

اين بغض جان ستان كه تو بي كس ترين شدي

پاي مرا به بازي تقدير مي كشد

 

اي قاري هميشه ي قرآن آسمان

كار تو جزء جزء به تفسير مي كشد

 

اينكه ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن كوچه را به مسلخ تصوير مي كشد

 

برخيز اي امام نماز فرشته ها

لشكر براي قتل تو تكبير مي كشد

 حامد اهور

 

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است // سقا // محرم

 

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است

اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است

 

شعر کتیبه دور سرم چرخ می زند

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 

انگار دم گرفته کسی در وجود من

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

 

یک پرده ی سیاه ، که سرداده یا حسین

بر نیزه ای که خاسته تاعرش اعظم است

 

پرده کنار می رود و دست های ماه

یک دست ، مشک آب وَ یک دست پرچم است

 

یک پرده بعد ، دست ز کف داد و گفت : آب...

لب تر کند حسین ، برایش فراهم است

 

دارد گریز می زند از چشم روضه خوان

لب تشنه ای که دستی و مشکی از او کم است

 

با ناله ی بُنَیَّ ابالفضل ... فاطمه

هم ناله اش تمامی ذرّات عالم است

 

در امتداد پرده ، کسی گفت یا اخا!...

حالا قد حسین هم از داغ او خم است

_ _ _

سقا به دست ، کاسه ی آبی گرفت و گفت:

اول شما! که شاعر تکیه مقدم است

 

قلبی شکست ، پرده ی آخر و حال شعر...

چیزی میان شور و غزل، نوحه و دم است

 

ای پرده پرده پرده عزا ، می کشی مرا

ای رستخیز عام که نامت محرم است

 حامد اهور

 

صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى اید // ورود اسرای کربلا به مدینه

 

صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى اید  

ز راه شام و کوفه عابد بیمار مى آید  

 

غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش  

به چشم آیینه ایزد نمایى تار مى آید  

 

الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت  

طبیب دردمندان با دل تبدار مى آید  

 

الا اى بانوان اهل یثرب پیشواز آیید  

که زینب بى برادر با دل غمخوار مى آید  

 

بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن  

که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید

علی شجاعی

 

 

الهی چاره دردم ابوالفضل // اربعين

 

الهی چاره دردم ابوالفضل

دوای چهره ی زردم ابوالفضل

 

چهل روزه ندیدم روی ماهت

چگونه بی تو برگردم ابوالفضل

عبدالرحیم سعیدی راد

باز دلم خون شد و چشمم گریست // اربــعــیــن

 

باز دلم خون شد و چشمم گریست

آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

 

بــاز دگــر بــاره رســیــد اربــعــیــن

جـــوش زنــد خـون حـسـیـن از زمـیــن

 

غـرق تـلاطـم شـده بـحـر مـحـیــط

یــک سـره درد اسـت بـسـاط بـَسـیـط

 

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن

جــان جــهــان بـــاد فـــدای حــسـیــن

محمدشریف صادقی (وفا)

 

بسوز ای دل که امروز اربعین است // اربعین

 

بسوز ای دل که امروز اربعین است

عزای پور ختم المرسلین است

 

قیام کربلایش تا قیامت

سراسر درسْ بهر مسلمین است

 

دلا کوی حسین عرش زمین است

مطاف و کعبه دل‏ها همین است

 

اگر خیل شهیدان حلقه باشند

حسین بن علی، آن را نگین است

 

دل ما در پی آن کاروان است

که از کرب و بلا، با غم روان است

 

چه زنجیری به دست و بازوان است

که گریان دیده ی روح الامین است

 

به یاد کربلا دل‏ها غمین است

دلا خون گریه کن چون اربعین است

جواد محدثی

 

باز عاشوراییان پیدا شدند // اربعین

 

باز عاشوراییان پیدا شدند

باز هم سوداییان شیدا شدند

 

وقت آن شد عشق خونین‏تر شود

لاله‏های غصه رنگین‏تر شود

 

بلبل اینجا ناله‏ها سر می‏کند

لاله اینجا چشم‏هاتر می‏کند

 

اربعین غصه‏های گل کجاست ؟

اربعین ناله ی بلبل کجاست ؟

 

اربعین عشق، عباست چه شد ؟

اربعین، فریاد احساست چه شد ؟

 

اربعین از نینوای خون بگو

اربعین از اعتلای خون بگو

 

هان بگو از عشق، از معنای دین

وصف عباس آن مراد مومنین

 

ما فدای عشق بی‏آلایش‏ات

ما به قربان تمام خواهشت

 

تو مراد عشق بی پایان شدی

قبله گاه و معبد پاکان شدی

ساهره غلامی

 

دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت // خواهر بهشت // نجوای معصومه ای

 

دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت

حسی که باز پای مرا درحرم گذاشت

حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت

به لبم دم به دم گذاشت ((اشفعی لنا)) تا

پس از کنار هجره ی پروین که رد شدم...

بی اختیار شعر سرودن بلد شدم

در این حرم که آمده ام پا به پای عشق

عاشق شدن دعای من است و دعای عشق

مادست خالی آمده ایم ای خدای عشق

اذن دخولمان بده محض رضای عشق

تا چشم کار می کند اینجا کرامت است

اینجا شفیعه هست پس این جا قیامت است

ما اشک می شویم که بارانمان کنی

ما درد میشویم که درمانمان کنی

مارا غریب و بی کس و بی خانمان کنی

تا شب نشین صحن شبستانمان کنی

یادش بخیر ماه مبارک‌ بهار تو

سی جزء عشق خوانده شده در کنار تو

خوش روییت نبود چنین رو نمی زدیم

نورت نبود با دل شب مو نمی زدیم

صحنت نبود دست به جارو نمی زدیم

بالا اگر نبودی  زانو نمی زدیم

ما با حضور لطف تو حاجت نداشتیم

ما بی حضور لطف تو بهجت نداشتیم

بال فرشته است و قدم های مردم است

در حوض صحن آینه اش آسمان گم است

دیگر نگرد مادرمان در همین قم است

((اینجا که آب هست چه جای تیمم است؟))

گفتند باز می شود از قم در بهشت

مارا ببر بهشت تو  ای خواهر بهشت

آهو شدیم در دل صیادمان ببر

پروازمان بده به گهر شادمان ببر

یک لحظه سمت پنجره فولادمان ببر

در هشت هشت لحظه ی میلادمان ببر

مشهد به پاست در سرمان شور عشق تو

پس مال ماست کوچه ی سرشور عشق تو

 

 

حسینیه ی قمی ها واقع در کوچه سرشور شاهد لحظات خوب اردوی مشهد ما می باشد...

*

مجید تال

  

صبح سپید آینه ها شام ماتم است // مسيح اشك // محرم

 

صبح سپید آینه ها شام ماتم است

امشب دوباره آه، بساطم فراهم است

 

آری دوباره بزم شب گریه جور شد

بزمی که نوحه اش ....چه عزا و چه ماتم است

 

شکر خدا که محفل اشکی به پا شده است

تا این که یادمان نرود گریه مرهم است

 

شبهای ناب هشتم هر ماه قلبمان

یک جلوه از تجلی ویرانه غم است

 

اینجا نشسته است زنی پای روضه ها

سرو جوان قامت او اندکی خم است

 

در هیئتی که خون خدا موج می زند

فیض حضور سبز فرشته دمادم است

 

آب فرات موج مزن پای اشکمان

اینجا دخیل کوثرمان نیل و زمزم است

 

هر قلب مرده، زنده شود با مسیح اشک

سمت ضریح گریه ی ما چشم مریم است

 

خورشید و نیزه و عطش و داغ خیزران

هر روضه در خیال من و تو مجسم است

 

محفل تمام گشت، ولی موج اشکمان

تا ماه بعد غرق تماشای پرچم است

 

 سید مسیح شاه چراغی

 

طوفان داغ می وزد از پای چشمتان //  رحل ني // برنیزه زدن رئوس شهدای کربلا

 

طوفان داغ می وزد از پای چشمتان

ساحل نداشت وسعت دریای چشمتان

 

خاکستری رسید خبرهایی از تنور

قوت گرفت شایعه ها پای چشمتان

 

در این کویر خاطره های کبود رنگ

دشت شقایقیست سراپای چشمتان

 

صبحی که خیزران به لبان تو بوسه زد

شرمی نداشت از شب پیدای چشمتان

 

با لهجه حجازیتان روی رحل نی

قرآن بخوان به خلوت احیای چشمتان

 

باید اقامه کرد نمازی کبود را

سمت شکوه مسجد الاقصای چشمتان

 

در پیش چشم حادثه تکرار می شود

ترجیع بند ساده و شیوای چشمتان

 

امروز چشم خواهر تو خیره می شود

در امتداد جاده فردای چشمتان

 

پیچیده عطر سیب حوالی شعر من

شاید غزل رسیده به امضای چشمتان

سید مسیح شاه چراغی

دنباله ی خورشیدی ، شب پر شده از بویت // نجوای ابوالفضلی

 

دنباله ی خورشیدی ، شب پر شده از بویت

دستان سحر مانده بر دامن گیسویت

 

در سایه ی تو زینب تا عرش سفر می کرد

هر دفعه که می آمد بر پله ی زانویت

 

تا علقمه را خواندی لبهای فراتش را

سیراب عطش کردی از چشمه ی جادویت

 

یکبار درخشیدی با گوشه ای از حسنت

خورشید به وجد آمد با شور دو ابرویت

 

می خواست که در بزمش جانباز ترین باشی

لبهای خدا مُهری زد روی دو بازویت

محمد بختیاری

 

ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم // ميلاد امام مجتبي(ع)

 

ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم

عمریست محتاج گداهای شماییم

 

آواره های کوچه ی حُسن بهاریم

کاسه بدست سفره های هل اتاییم

 

از روز اول خادم این خانواده

تا شام آخر هم مقیم این حراییم

 

ما نسل در نسل عاشق این خانه هستیم

مانند یک دیوانه از عالم جداییم

 

تا دست بر دامان مولایی کریمیم

بر سفره های عالم و آدم خداییم

 

از اولش هم قلب ما دست شما بود

توفیق ما و سلب ما دست شما بود

 

تا پای احسان شما پرواز کردم

این نامه را با نام مولا باز کردم

 

رویم سیاه آقا اگر حرف شما را

با دست کوتاه از سر خود باز کردم

 

غیر از شما دست کسی باران صفت نیست

نادانی من بود اگر هم ناز کردم

 

در زیر باران زمستان عاشقی را  

با رخصت از چشم شما آغاز کردم

 

وقتی که آغوش بهارت گرمتر شد

تا پای احسان شما پرواز کردم

 

ای عالم و آدم گرفتار بقیعت

ما را ببر تا پشت دیوار بقیعت

محمد بختیاری

من كيستم گداي تو يا ثامن‌الحجج(ع) // نجوای رضوی

 

من كيستم گداي تو يا ثامن‌الحجج(ع)
 شرمنده عطاي تو يا ثامن‌الحجج(ع)


 از كار ما گره نگشايد كسي مگر
 دست گره گشاي تو يا ثامن‌الحجج(ع)

سید رضا موید

بر لب‌ دريا، لب‌ِ دريادلان‌ خشكيده‌ است‌ // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

بر لب‌ دريا، لب‌ِ دريادلان‌ خشكيده‌ است‌
از عطش‌ دلها كباب‌ است‌ و زبان‌ خشكيده‌ است‌

كربلا بُستان‌ عشق‌ است‌ و شهامت‌، اي‌ دريغ‌
كز سَموم‌ تشنگي‌ اين‌ بوستان‌ خشكيده‌ اس

سوزِ بي‌آبي‌ اثر كرده‌ است‌ در اهل‌ِ حرم‌
هر طرف‌ بيني‌ لب‌ِ پير و جوان‌ خشكيده‌ است‌

آه‌ از اين‌ ميهمانداري‌ كه‌ در دشت‌ بلا
ميزبان‌، سيراب‌ و كام‌ِ ميهمان‌ خشكيده‌ است‌

نازم‌ اين‌ همت‌ كه‌ عباس‌ آيد از دريا، ولي‌
آب‌ بر دوش‌ است‌ و لبها همچنان‌ خشكيده‌ است‌

بس‌ كه‌ مي‌سوزم‌ مؤيّد از غم‌ِ آل‌ علي‌
نخلة‌ طبع‌ من‌ از سوز بيان‌ خشكيده‌ است‌

مؤيّد

 

دستان بریده نعش بی سر دجله // فرات

 

دستان بریده نعش بی سر دجله

تنها و غریب و بی برادر دجله

 

یک سوی حسین و سوی دیگر عباس

یک چشم فرات و چشم دیگر دجله 

جلیل صفر بیگی

 

با اذن تو تیر پر به سوی تو گرفت // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

با اذن تو تیر پر به سوی تو گرفت

جا در سر و پیشانی و روی تو گرفت

 

وقتی که برید حنجرت را خنجر

صد بار اجازه از گلوی تو گرفت

 

جلیل صفر بیگی

 

"والصبح" قسم به شام جان کاه تو بود // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

"والصبح" قسم به شام جان کاه تو بود

"والیل "قسم به روز اگاه تو بود

 

هفتاد و دو تکه شد تن آینه ات

"والشمس" قسم به صورت ماه تو بود 

جلیل صفر بیگی

 

افتاد در آغوش زمین سرو تنت // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

افتاد در آغوش زمین سرو تنت

پیچید میان دشت عطر بدنت

 

تسبیح تو را ماه به گردن انداخت

سجاده ی آفتاب شد پیرهنت

جلیل صفر بیگی

 

هر پنجشنبه ساعت تکرار سال­هــــا // تقویم های کاغذی // دفاع مقدس

 

هر پنجشنبه ساعت تکرار سال­هــــا

دل تنگم از عبور دل آزار سال­هـــا

 

در کوچه­ای که نام تو را قاب کرده است

دیوار هم نشستـــه به انکـــار سال­ها

 

تقویم های من پر از اندوهِ یادِ توست

هر چنـــد رفتـــه از کفم آمـــار سال­ها

 

این پنجشنبه­های بدون گلاب و گــــل

سنگین نشسته بر سرم آوار سال­ها

 

هر روز در مساحت این قاب عکس خیس

فرسودن من است فقط کار سال­ها

 

تابوت­های گمشده را بـــــو کشیده­ام

باشد که بـــرملا شود اســــرار سال­ها

 

آخر کجای خاک وطن ریشه کرده ای؟

یوسـف­ترین حکایـــت بازار ســـــال­ها؟

 

پروانه نجاتی