الا ای عطر دین ما کجایی؟ // نجواي مهدوي

 

الا ای عطر دین ما کجایی؟

شه خضرا نشین ما کجایی؟

 

مذاب کوره ی آهنگرانم

به یادت جمعه ها در جمکرانم

 

تو را احوال میپرسم ز مردم

چه در سهله، چه در کوفه، چه در قم

 

حبیبا! جانب احباب برگرد

رعیت هستم ای ارباب برگرد

 

ز هجرت مهدیا در کنج خانه

دعای ندبه می خوانم شبانه

 

شب و روز از فراقت بیقرارم

بیا مهدی، بیا مهدی ست کارم

احمد عزيزي

 

اي اذان محض اي تكبير ناب // لهجه خورشيد // نجوای علوی

 

 

اي اذان محض اي تكبير ناب

اي علي اي مرزبان افتاب

 

اي خداي خطبه اي كوه كلام

اي طنين واژه اي سيل سيام

 

اي به گردت عارفان در هلهله

وي به شوقت صوفيان در سلسله

 

اي سوارسهمگين سوره ها

وي اسيري غرش اسطوره ها

 

جز تو پيغمبر تبسم با كه كرد

آفتاب اخر تكلم با كه كرد

 

چون نديد از تو خلق كوروكر

رد رد الشمس در شق القمر

 

جز تو اي ثقل زمين اي بو تراب

با كه بوداخر سلام افتاب

 

اي روان پهلواني در بدن

پهلوان روح در ميدان اتن

 

مرد ميدان مرد گرد

مرد عرفان مرد دانش مرد درد

 

اي حصار عرش بر فرش حصير

وي غبار وحي بر خاك غدير

 

اي بت بالاتر از تاويل من

لرزه افتد از تو بر تمثيل من

 

اندكي تاريك شو در نور خويش

تا ببينم در تو ذوب طور خويش

 

كور شد انديشه ام دستم بگير

عاجزم من از مراعات النظير

 

عفو فرما استعارات مرا

سهو دان خبط عبارات مرا

 

يا علي قليان روحم پاك نيست

جسم من در مرتع ادراك نيست

 

در درون من منيت مانده است

شعر من در جاهليت مانده است

 

يا علي من مرد آهن نيستم

شاعر شمشير و جوشن نيستم

 

يا علي از من مجو لحن شرار

من نميدانم زبان ذوالفقار

 

من اسيري خفته در بند توام

من يتيم كوي لبخند توام

 

با اسير خود سرافرازي مكن

با يتيمان دلم بازي نكن

 

شبنمي در من بنه تفسير ناب

خطبه اي بر من بخوان در وصف آب

 

بامن از گلزار لولا ها بگو

بامن از افلاك بالا ها بگو

احمد عزيزي

 

زمین، وسعت امتداد شماست // نجواي مهدوي

 

زمین، وسعت امتداد شماست
تمام خیابان به یاد شماست


سراپای مژگان که شد سُرمه رنگ
یقیناً به خطِِّ مداد شماست


در این خاک، از آب و آتش بگیر
بر این سرزمین، ابر و باد شماست


چه آیینه سازیم از روی یار؟!
که بازار حیرت، کساد شماست


همین دیر کردن، همین انتظار
برای شما و به یاد شماست


شما بهترین نقطة عالَمید
کدامین عدد در عِداد شماست؟


تو ای قالبِ اصل انسان بیا
که چشم انتظار مُعاد شماست

احمد عزيزي

 

عشق من پائيز آمد مثل پار // ضريح گمشده // شهادت حضرت صدیقه ی طاهره(س)

 

عشق من پائيز آمد مثل پار

باز هم، ما باز مانديم از بهار



احتراق لاله را ديديم ما

گل دميد و خون نجوشيديم ما



بايد از فقدان گل خونجوش بود

در فراق ياس، مشكي پوش بود



ياس بوي مهرباني مي‌دهد

عطر دوران جواني مي‌دهد



ياس‌ها يادآور پروانه‌اند

ياس‌ها پيغمبران خانه‌اند



ياس ما را رو به پاكي مي‌برد

رو به عشقي اشتراكي مي‌برد



ياس در هر جا نويد آشتي ست

ياس دامان سپيد آشتي ست



در شبان ما كه شد خورشيد؟ ياس!

بر لبان ما كه مي‌خنديد؟ ياس!



ياس يك شب را گل ايوان ماست

ياس تنها يك سحر مهمان ماست



بعد روي صبح پرپر مي‌شود

راهي شب‌هاي ديگر مي‌شود



ياس مثل عطر پاك نيت است

ياس استنشاق معصوميت است



ياس را آيينه‌ها رو كرده‌اند

ياس را پيغمبران بو كرده‌اند



ياس بوي حوض كوثر مي‌دهد

عطر اخلاق پيمبر مي‌دهد



حضرت زهرا دلش از ياس بود

دانه‌هاي اشكش از الماس بود



داغ عطر ياس زهرا زير ماه

مي‌چكانيد اشك حيدر را به چاه



عشق محزون علي ياس است و بس

چشم او يك چشمه الماس است و بس



اشك مي‌ريزد علي مانند رود

بر تن زهرا " گل ياس كبود "



گريه آري گريه چون ابر چمن

بر كبود ياس و سرخ نسترن



گريه كن حيدر! كه مقصد مشكل است

اين جدايي از محمد مشكل است



گريه كن زيرا كه دخت آفتاب

بي خبر بايد بخوابد در تراب



اين دل ياس است و روي ياسمين

اين امانت را امين باش اي زمين



گريه كن زيرا كه كوثر خشك شد

زمزم از اين ابر ابتر خشك شد



نيمه شب دزدانه بايد در مغاك

ريخت بر روي گل خورشيد، خاك



ياس خوشبوي محمد داغ ديد

صد فدك زخم از گل اين باغ ديد



مدفن اين ناله غير از چاه نيست

جز تو كس از قبر او آگاه نيست



گريه بر فرق عدالت كن كه فاق

مي‌شود از زهر شمشير نفاق



گريه بر طشت حسن كن تا سحر

كه پر است از لخته ي خون جگر



گريه كن چون ابر باراني به چاه

بر حسين تشنه لب در قتلگاه



خاندانت را به غارت مي‌برند

دخترانت را اسارت مي‌برند



گريه بر بي‌دستي احساس كن!

گريه بر طفلان بي عباس كن!



باز كن حيدر! تو شط اشك را

تا نگيرد با خجالت مشك را



گريه كن بر آن يتيماني كه شام

با تو مي‌خوردند در اشك مدام



گريه كن چون گريه ي ابر بهار

گريه كن بر روي گل‌هاي مزار



مثل نوزاداني كه مادر مرده‌اند

مثل طفلاني كه آتش خورده‌اند



گريه كن در زير تابوت روان

گريه كن بر نسترن‌هاي جوان



گريه كن زيرا كه گل‌ها ديده‌اند

ياس‌هاي مهربان كوچيده‌اند



گريه كن زيرا كه شبنم فاني است

هر گلي در معرض ويراني است



ما سر خود را اسيري مي‌بريم

ما جواني را به پيري مي‌بريم



زير گورستاني از برگ رزان

من بهاري مرده دارم اي خزان



زخم آن گل بر تن من چاك شد

آن بهار مرده در من خاك شد



اي بهار گريه بار نا اميد

اي گل مأيوس من! ياس سپيد

 

احمد عزیزی