به جاي شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت // مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع)

به جاي شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت 

و بعد  تیر و تیغ و نیزه  می زدند  بر سرت


" کنار درک -غربت - تو كوه از كمر شكست" 

چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت


سر حسین(ع) تشنه لب هنوز  روی نیزه هاست

زمانه خاک بر سرم،  زمانه خاک بر سرت 


 هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری

هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت


هزار سال رفت و دسته دسته قوم كوفيان

گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت


سر به روي نيزه ات حقيقت محمدی ست

چرا زمانه  پی نمی برد به اصل جوهرت؟


بیا کنار خيمه هاي تشنه لب نگاه كن

ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت


شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی

که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت


تمام شب شکسته  سینه می زدم به یاد تو

و لشكري که اسب می دواند روی پیکرت...

***

نشسته ام  به یاد روزهای دور کودکی

شکسته  دم گرفته ام به یاد دیده ی ترت 


سلام می کنم سلام می کنم به زخم تو 

سلام می کنم  به عطر جمله های آخرت


سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا 

سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت 

                                 

ظهر عاشورای سال 1392


علیرضا قروه

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟ * مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع)


از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی است یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لاشهادت اشهد ان لا شهید

محشرالله الله است می دانی چرا؟

یک بغل بارانِ الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟

علیرضا قزوه

گل آمده با سبزه به همراهی نوروز * پندیات - نوروز---------

گل آمده با سبزه به همراهی نوروز

 

دل پر شده از عطر هواللهی نوروز

 

 

گر منتقم خون بهارید بیایید

 

گل جامه دریده ست به خونخواهی نوروز

 

 

همراه تو هر روز به نوروز رسیدم

 

هم راهی امروزم و هم راهی نوروز

 

 

مشق شب من نیست مگر سبز شدن ها

 

گل کرده ام از درس سحرگاهی نوروز

 

 

فرصت شمریم این دو نفس تازه شدن را

 

پیراهن عمر است به کوتاهی نوروز

 

 

سبز است دلم سبزتر از سبزه ی این دشت

 

سرخ است دلم سرخ تر از ماهی نوروز


علیرضا قزوه

كجاست كعبه اگر مسجد الحرام تويي تو // مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع) // کربلا

 

كجاست كعبه اگر مسجد الحرام تويي تو

قسم به كرببلا حج من تمام تويى تو

 

همه نمازى و نيت ، قيام توست قيامت

شهيد ظهر تشهّد تويى ، سلام تويى تو

 

سر بريده و آيات بينات ؟ چه حالى !

يقين كه ركن يماني تويى ، مقام تويى تو

 

به سعى سجده به گودال قتلگاه تو رفتم

نه سر برآورم از سجده تا امام تويى تو

 

تو بيت اوّلى و كربلاست اوّل بيتم

تو بيت آخرى و آخر كلام تويى تو

علیرضا قزوه

 

ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم * عید فطر

 ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم


دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم


روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم


از شعله های روز قیامت رها شدیم

افتاده ایم باز در این ورطه ی جحیم


چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم


ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم


ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم


برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم


ما را ببر به رویت لبخند عید فطر

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم

علیرضا قزوه

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان * شبهای قدر

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان

شب قدر است  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

 

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو

نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

 

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند

فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

 

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری

نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

 

به مرگ زندگی!...  من مرگ را هم زندگی کردم

جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

 

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من

تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

 

علیرضا قزوه

ببینید ببینید هلال رمضان را * رمضان


ببینید ببینید هلال رمضان را

برون ریزید از دل همه ظن و گمان را

بمویید و برویید ، بجویید و بپویید

بشویید عیان را و ببویید نهان را

چرا درد دل خویش نگفتیم به دلدار

چرا چاره نکردیم پریشانی جان را

برون آورد ای کاش یکی واقعه ناگاه

از این وحشت اوهام جهان نگران را

کدورت بزداییم، تباهی بتکانیم

علاجی بتوانیم مگر زخم زبان را

ببین دربه درانیم رها در شب بی ماه

اگر دست نگیرند من و گمشدگان را

عزیزا به هم آییم که سفیانی دوران

به هم ریخته امروز زمین را و زمان را

دگر نوبت مهدی ست درآییم به میدان

مگو لشکر دجال گرفته ست جهان را

چرا این همه در خویش تنیدیم و دویدیم

چرا دور نکردیم ز خود نام و نشان را

نه شمسیم و نه عطار، نه خواندیم به یک بار

نه حلاج و نه شبلی، نه شیخ خرقان را

ندیدیم و نگفتیم حکایات الهی

نخواندیم یکی قصه ی موسی و شبان را

همه روح شگفت است همه گنج نهان است

بیا پاس بداریم چنین درّ گران را

دکانی بگشودیم به سرمایه ی جادو

اگر معجزتی نیست ببندیم دکان را

مقیمان حرم را مزن با دم شمشیر

مریز آبروی کس، مرنجان همگان را

منم طوطی ناچار مرا با خود مگذار

رها کن ز من این بار من آینه خوان را

منم طوطی و در من هر آیینه دم اوست

سخن های غریبی ست من هیچمدان را

از این ظلمت یکریز جهان را به درآریم

سحر شد نشنیدید مگر بانگ اذان را؟

اگر عاشقی امروز به میدان عمل شو

اگر یوسفی امروز مرنجان اخوان را

مبندیم در نور به روی دل مستور

سحر شد بگشاییم مفاتیح جنان را

عزیزان منا کاش مبارک شود ایام

ببینید ببینید هلال رمضان را


علیرضا قزوه

سر به زیر انداختید و ماه تان از یاد رفت * پندیات

سر به زیر انداختید و ماه تان از یاد رفت

آه از این جادو که بسم الله تان از یاد رفت

از کدامین قبله گاهید ای ز خاطر رفتگان؟

 بس که چرخیدید در خود راه تان از یاد رفت

راه و چاه زندگی تان را فراموشی گرفت

راه تان از یاد رفت و چاه تان از یاد رفت

شنبه های روزمرگی چنگ زد در جان تان

آنقدر تا جمعه ی ناگاه تان از یاد رفت

هر که در این دور شد هم بزم تان بر باد شد

هر که در این راه شد همراه تان از یاد رفت

سوزهاتان حیف و عطر روزهاتان حیف تر

اشک تان پایان گرفت و آه تان از یاد رفت

دخمه گاه مردگان  است این، نه دل های شما

چشم درها  بسته  شد، درگاه تان از یاد رفت

در سماع نفس چرخیدید  و محو خود شدید

های و هوی ذکر "یا الله" تان از یاد رفت

ناخودآگاهی ضمیر پاک تان را کور کرد

دیده ی بینا، دل آگاه تان از یاد رفت

مرکب نفس خودید، از اصل و اسب افتاده اید

مال تان پاشید از هم،  جاه تان از یاد رفت

تیغ "بسم الله" بردارید و در میدان روید

 خون تان خاموش شد، خونخواه تان از یاد رفت

علیرضا قزوه

شب گريه های غربت مادر تمام شد * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

شب گريه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

 

امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال

سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد

 

طفلان تشنه، هروله در اشک می کنند

ایام تشنه کامی مادر تمام شد


آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد


تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد

محراب خون گريست كه منبر تمام شد


زاینده است چشمه ی زهرایی رسول

باور مكن که سوره ی کوثر تمام  شد

 

باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسه ي حیدر تمام شد


زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعه ي کربلا نبود...


علی رضا قزوه 

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد // مدح حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد

خورشيد را ز شعله ی آه تو آفريد

 

شمسي تر از نگاه تو منظومه اي نبود

صد كهكشان ز ابر نگاه تو آفريد

 

آه اي شهيده اي كه شهادت سپاه توست

جان را خدا شهيد سپاه تو آفريد

 

هر جا كه نور بود به گرد تو چرخ زد

ما را چو گرد بر سر راه تو آفريد

 

اي پشتوانه ی دو جهان، عشق را خدا

با جلوه و جلالت و جاه تو آفريد

*

تقواي محض، عصمت خالص، گل خدا!

آخر چگونه شعر كنم قصه تو را؟

*

تو آمدي و زن به جمال خدا رسيد

انسان دردمند به درك دعا رسيد

 

تو آمدي و مهر و وفا آفريده شد

تو آمدي و نوبت عشق و حيا رسيد

 

هاجر هر آن چه هروله كرد از پي تو كرد

آخر به حاجت تو به سعي صفا رسيد

 

احمد(ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت

مولا اگر رسيد به حق با شما رسيد

 

داغ پدر، سكوت علي(ع)، غربت حسن(ع)

شعري شد و به حنجره ی كربلا رسيد

 

در تل زينبيه غروبت طلوع كرد

با داغ تو قيامت زينب(س) فرا رسيد

 

با محتشم به ساحل عمان رسيد اشك

داغ تو بود بار امانت به ما رسيد

 

تسبيح توست رشته ی تعقيب واجبات

قد قامت الصلاتي و حي علي الصلاه

علی رضا قزوه

 

دلم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم // عرفانی

 

دلم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم

به دريا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم

 

چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب، زلف خدا را شانه مى کردم

 

نه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابم

اگر مى شد همه محراب را ميخانه مى کردم

 

اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقيقت زد

حقيقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم

 

چه مستى ها که هر شب در سر شوريده مى افتاد

چه بازى ها که هر شب با دل ديوانه مى کردم

 

يقين دارم سرانجام من از اين خوبتر مى شد

اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم

 

سرم را مثل سيبى سرخ، صبحى چيده بودم کاش

دلم را چون انارى کاش يک شب دانه مى کردم

علي رضا قزوه

 

نه آدم است اگر آدمی خطا نکند * پندیات-------

نه آدم است اگر آدمی خطا نکند

وفا کنیم  مگر عمر ما  وفا نکند

خدا کند که خدای من آن خدا باشد

مباد دل به خدایان دهم... خدا نکند

فریب شعبده بازان خنده را نخورید

کسی به گریه این قوم اعتنا نکند

بگو به صوفی ملحد که شاهدی بس کن

برو به شیخ بگو بعد از این ریا نکند

به پیشگاه خدا گرچه قرب او کم نیست

بگو برای خدا بیش از این دعا نکند

بگو به خانه ما دزد خانگی زده است

دلی که مخزن اسرار اوست وا نکند

بگو که آخرتش را بر آب خواهم ریخت

اگر قیامت این راز بر ملا نکند

دل شکسته ما بی کفن شکفته تر است

سر بریده ی ما فکر خونبها نکند

 شکوه ما همه در بستن لب و نفس است

دل حریر مرا شکوه بوریا نکند

فرشته بودم و آدم شدم، خطا کردم

یقین بدان که خطاپوش ما خطا نکند

بگو به حرمت آن روزه ای که نگرفتیم 

نمازهای  قضا را کسی قضا نکند

علیرضا قزوه

من فراتي تشنه لب بودم ز تف مي آمدم // نجف+کربلا

 

من فراتي تشنه لب بودم ز تف مي آمدم

خواب حافظ ديده بودم از نجف مي آمدم

 

حافظ شوريده حالي ديده بودم چون مسيح

پيش آن درياترين كمتر زكف مي آمدم

 

من خزف بودم به گوشم حرف مرواريد بود

من خزف بودم ولي عين صدف مي آمدم

 

با من و خورشيد و ماه آن شب سماعي تازه بود

ني زنان همراه هفتاد و دو دف مي آمدم

 

لشكر اشكم ز حسرت، لشكر مختار بود

كوفه كوفه نوحه بودم صف به صف مي آمدم

 

تير مي باريد بر قبر علي از شش طرف

با دل شش گوشه باز از شش طرف مي آمدم

 

حافظ از مولا پيامي شعله ور آورده بود

شعله ور از اشتياقي با شعف مي آمدم

 

گفت مولا در دل عاشق مزار ما بجوي

من به پابوس دل اين شمس الشرف مي آمدم

 

مثل روز واقعه مانند سال شصت و يك

كربلايي گريه بودم از نجف مي آمدم

علیرضا قزوه

به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم   × نجوای حسینی

به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم

اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد

غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم

غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل

ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم

هزار مرتبه آتش شدم نشد که غروبی

زخیمه های به آتش کشیده تو بگویم....

به بام برشده ام با عقیق، آینه، سبزه

مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم

به بام بر شده ام تشنه ، با صدای بریده

اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

علیرضا قزوه

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات * عرفه

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات

دست ما را برساند به دعای عرفات


موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟

گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات


خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز

که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات


دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی

تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات


نیست جز از جگر خونی شان این همه گل

نیست جز از نفس زخمی شان این برکات


یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست

عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات


پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم

به منا با سر رفتی پی رمی جمرات


به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست

تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات


تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع

تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات


ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق

که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات


مرحبا آجرک الله بزرگا مردا

نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات


شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود

جان ناقابل من چیست که گویم به فدات


تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟

از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟


جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی

پای این سفره که نور است و سلام و صلوات



                                                روز عرفه سال 1390

علیرضا قزوه

خدا را حلقۀ کعبه‌ست این یا حلقۀ مویت* ------------------------

خدا را حلقۀ کعبه‌ست این یا حلقۀ مویت

چه دور افتاده‌ام از حجراسماعیل پهــلویت

 تمام عاشقان بر گرد گیسوی تو می‌چرخند

بخوان امسال ما را هم به بیت الله گیسویت

 شبی از خطّ نسخ روی ماهت پرده را بردار

شکسته قلب‌ها را خطّ نستعلیق ابرویت

 نه تنها چشم هایت سورة والشّمس می خوانند

به المیزان قسم، تفسیر یوسف می‌کند رویت

 تعالی الله خود لبّیک اللّهم لبّیکی

چه لبّیکی که در هفت آسمان پیچیده هوهویت

علیرضا قزوه

اینها که ایستاده اند در وال استریت  * --------------

اینها که ایستاده اند در وال استریت
و داد می زنند 99 درصد ما

اینها هم از سپاه قدس اند؟!

یازده سپتامبر هم لابد
کار سپاه قدس بود!
و کسری بودجه امریکا

سقوط ارزش آقای اوباما...
حتّی گرسنگی سومالی
سقوط بورس لندن
کوررنگی سازمان ملل
و سونامی هایی که در راه اند...
تمام شان کار سپاه قدس است!
دمپایی یی که رد شد روزی

از کنار گوش آقای بوش
کار سپاه قدس بود!
و مردمی که می جنگند در لیبی
تمام شان عضو سپاه قدس اند!
جوانان میدان التحریر
زنان بحرینی

که خواب شاه عربستان را آشفته کرده اند
یک شعبه از سپاه قدس اند

اسناد ویکی لیکس

ترور مالکم ایکس هم لابد کار سپاه قدس بود


با این همه
عالی جناب اوباما!
حکایتی ست که می گوید

هیچ شیری
موش مرده نمی گیرد
لااقل می گفتی گاوی،
بوفالویی
پرزیدنت صهیونیستی...
شما که در هالیوودتان
گنجشک را با هواپیما عوض می کنید
آدمها را با روبات
غول هایی می سازید
که هرچه تیر می خورند نمی میرند
شما که می توانید از یک موش مرده
یک شیّاد بسازید
و هر لحظه از دوربین هایتان

یک فاحشه بیرون بیاورید

می توانید از ترکیب کوکائین و کوکاکولا

جاسوس بسازید

اماّ

ما هم بیکار نبودیم
گیرم به طنز در نطنز
یا به جد در نجد
عشق را غنی سازی کردیم با عقل
پیوند زدیم شعر را با فریاد

عالی جناب اوباما !

با همان دماغ پینوکیویی ات
از زیر دشداشه ی شیخ نفت
بیرون بیا لطفا ...
حالا نوبت توست
یا حبیبی...
تکان نخور که منفجر خواهی شد
در زیر کلاه کوچک شیمون پرز!
- انفجار پشت انفجار-
تکان نخور آقای پرز!
که متّصل شده با فیبر نوری
به دمت

بچه های سرراهی بالاترین...

و متصل شده اند به تو
جرسی ها و چرسی ها
با تمام تخس هایی

که پستان مادرشان را گاز گرفته اند

که متصل شده اند به تو جیرجیرک ها و قورباغه ها

و متصل شده است به تو خبرگزاری بی بی سی
با تمام نوه ها و نتیجه هایش
تکان نخورید!
تمام تان در محاصره ی سپاه قدس اید!
لبخند بزنید
قطعنامه صادر کنید
و شکلک در بیاورید
شما در مقابل دوربین مخفی مردم قرار دارید...

                                   ۲۳ مهرماه ۱۳۹۰

علیرضا قزوه

ای نسیم پر از عطر هندوها، هیچ از روح معبد خبر داری؟ ×  نجواي رضوي- مولودي حضرت انيس النفوس(ع)

 

ای نسیم پر از عطر هندوها، هیچ از روح معبد خبر داری؟

هیچ از آغاز و مبدأ نمی‌پرسی، هیچ از انجام و مقصد خبر داری؟

هیچ می‌پرسی آن سوی دریاها، مردمانی غریب‌اند، تنهایند

از غم بی‌شماران نمی‌پرسی؟ هیچ از درد بی‌حد خبر داری؟

ای نسیمی که در کوچه‌های هند، شاهد رام رامی و آرامی

از مدینه که می‌آمدی این سو از مقام محمّد خبر داری؟

بوی ذی‌القعده پیچیده بود آنجا اول ماه ذی قعده قم بودی

زائران حرم از چه می‌گفتند؟ لابد از دور مرقد خبر داری!

لابد از آسمان دیده‌ای آنجا نورباران فوج کبوترهاست

هیچ پرسیدی آنجا چه جایی بود؟ هیچ از آن رفت‌و‌آمد خبر داری؟

ای نسیمی که در کوچه دهلی بوی عود و حنا می‌دهد جانت

از نشابور آیا گذر کردی؟ از سناباد و مشهد خبر داری؟

شوق پابوس صحن تو را دارم، بانگ نقاره پیچیده در جانم

پشت سر آن همه غم نمی‌دانم، پیش رو این همه سد خبر داری؟

طوطی هند بودن نمی‌خواهم من کبوتر… نه، آهوی دلتنگم

تو دلت سوز دارد خبر دارم، من دلم درد دارد خبر داری!

علیرضا قزوه

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی  × انتظار ظهور

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

 

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"

 

غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

 

دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

 

نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟

 

از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی

 

به  طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو

 همه شب  رام رامی گفت و من الله اللهی

 

هلال  نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی

 

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی  تو آن مهری تو آن ماهی

 

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی

 

علیرضا قزوه

هنوز این کوچه ها این کوچه ها بوی پدر دارد × برای حضرت امام روح الله (ره) -------

به حضرت امام خمینی(ره)


هنوز این کوچه ها این کوچه ها بوی پدر دارد

نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد

 

هنوز ای مهربان در ماتمت هر تار، جان من

نیستان در نیستان زخمه های شعله ور دارد

 

نمی گویم تو پایان بهاری بعد تو امّا

بهار عیش ما لبخند از خون جگر دارد

 

اگر خورشید رفت این آسمان خورشید می زاید

اگر خورشید رفت این آسمان قرص قمر دارد

 

در این بازار عاشق تر کسی کز خود نمی گوید

همیشه مرد کم گو دردهای بیشتر دارد

 

مخواه از نابرادرها که یار و مونست باشند

عزیز مصر بودن یوسف من! درد سر دارد

 

دو روزی مهربانا غربت ما را تحمّل کن

می آید آن که از درد تمام ما خبر دارد 

 

علیرضا قزوه

 

ای مرگ دیر کردی و طاقت تمام شد × پندیات

ای مرگ دیر کردی و طاقت تمام شد
ای زخم مرهمی که جراحت تمام شد

دنیا حکایتی شد و بعد از هزار سال
یک شب به ما رسید و حکایت تمام شد

می خواستم برای دلم گریه سر دهم
نشکست قلب و ذکر مصیبت تمام شد

گفتم دریغ و وا اسفا ... خنده کرد مرگ
یعنی چه جای گریه ندامت تمام شد

می خواستم شهید شهادت شوم نشد
پنداشتم که دور شهادت تمام شد

از رستخیز واقعه روحم گذر نکرد
خاکم به باد رفت و قیامت تمام شد
 
علیرضا قزوه 

نام تو در باران//جهان اسلام// /// /// //

نام تو در باران

نام تو در رنگین کمان هفت رنگ سرخ

نام تو در گلها و گلدان ها

نام تو در مرجان و مروارید دریاهاست

تو دختر آواز جاشوها

نام تو در آیات قرآن ها

این شعر را نذر صدای روشنت کردم

ای دختر بارانی طوفان

فریاد تو پیچیده در رایات

آیات یا آیات یا آیات

 **

  نام تو خونین است مثل شعله ی یاقوت

نام تو نام دیگر زخم است

نام تو نام شمعدانی ها و شب بوهاست

نام تو نام توست

آوازخوان خوش صدای زندگی در کوفه ی اموات

آیات یا آیات

 **

 من نیز گاهی مثل تو آواز می خوانم

من نیز نجوا می کنم شعر تو را با خویش

اما صدای تو صدای کشتگانی بود

که پیش از این آواز می خواندند

که بعد از این فریادشان تا هفت گردون بال می گیرد

در کربلاهایی که در امروز و فردای جهان جاری ست

من هم  هم آواز  تو هستم گاهی از اوقات

آیات یا آیات

 ** 

کاری کنید ای دست های شعله ور

ای چشم های سرخ

ای کوچه های سر به زیر غرق در فریاد

ای کاخ های هفت رنگ سبز

کاری کنید ای ساربانان شب اعراب

در شط خون تنهاست

این ماهی قرمز که از تنگ سیاهی ها برون افتاد

تنهایی ما را پناهی باش

یا  قاضی الحاجات

تنهایی ما نه،

تنهایی آیات...

  **

یا قاضی الحاجات می بینی؟

این خادمان خانه ات

این بندگان بندی خویش اند

این پای بندان به دنیا

 آل نامردی

این تیغ بندانی که بر ما آب می بندند

گرچه مسلمانند

در کافری از کافران پیش اند

آل خلیفه آه

آل سعود افسوس

آل طمع هیهات

صد مرحبا آیات...

 **

 باران گل باریده در لؤلؤ

باران گل  باریده در لیبی

این مصر طوفانی ست

این گردباد از جانب صنعاست

صبح است در جان جهان

صبح است در بحرین

صبح است در شامات

فردا در این بیداری ناگاه

ارض فلسطین می شود میقات

آیات یا آیات یا آیات!

علیرضا قزوه

لیبی آه امام موسی صدر است  // جهان اسلام /////

لیبی آه امام موسی صدر است

 بحرین

سیلی خدا بر صورت خلیفه های دروغ است

ژاپن می لرزد و سونامی ژاپن

یعنی ژاپن قوی تر از فرانسه و آلمان است

و میراژها و اف بیست ها

در برابر خشم خدا هیچ اند

کجایی پل الوار؟

که از فرانسه به لیبی بروی

و اعتراض کنی به این کوتوله های سیاست

به اوبی ما و این مرتیکه کوتاه قد فرانسوی

که من مدام نامش را فراموش می کنم

به  برلوسکنی که هر کجا باشد

فاحشه ها جمع اند

ایتالیا تئاتر فاحشه ها شده است

و زنده باد  پاپ

و زنده باد بابانوئل

و زنده باد پیتزای پپرونی واتیکن

فرانسه با میراژهایش بگذار وژ وژ کند

 بانجول ها

با بنجول های فکری ایران

شتران سبز قذافی

و سعد حریری

از مقابل عکس عبدالله ابن ابابیل و 

خاخام های چاخان رژه بروند

آنها نقشه کشیده اند برای تمام جهان

برای رنگ عبای پسر زبیر  

برای متن سخنرانی طلحه الخیر ایرانی

برای تهیه و توزیع و پخش جنازه های شهیدان اهل سنت در ایران

اما دست شان به هیچ جا نرسید

و اهل سنت ایران خندید به ریش فتنه

به کاخ الیزه و سفید

اگر دعوای شیعه و سنی راه می افتاد

به این شیخ تنها نصف سهم می رسید

یک سهم به آن شریکش

و دو سهم به زحمتکشان استودیو بی بی سی

که زورشان نرسید به میدان انقلاب و آزادی

و زورشان نرسید

 به میدان مرجئه دمشق

و زورشان نرسید به میدان تقسیم استانبول

و زورشان نرسید به الضاحیه لبنان

سه گراز و سه خوک و سه کروکودیل

با سه افعی و سه گاومیش و سه شتر

پیمان بسته اند

آنها برای فردای ما نیز نقشه کشیده اند

برای شیخ عینک پنسی خوش تیپی که خواهد رسید

با نقشه ی دجال های دیجیتال

آنها هزار نقشه برای سیدحسن نصرالله کشیده اند

در روز اول 48 کشته

از کشته ها 16 قلب به هر کدام رسید

سی و دو کلیه

به جمهوری خواهان دموکرات

دموکرات های جمهوری خواه

که هیچ وقت بر سر رای ها با هم دعوا نمی کنند

اما نقشه دعوای جهان را می کشند

و روز اول لیبی این بود

القصافی جدا جدا

قصابها جدا جدا

امریکا چرا نیاید

مادام که آل خلیفه هست و شیخ خرفت هست

مادام که در استودیو بی بی سی مخملباف هست و نوری زاده هست و خاخام ها و چاخان ها هستند

فرانسه چرا لشکرکشی نکند مادام که سعدحریری هست و ۱۴مارس هست

اما سراسر دنیا پر است از حسن نصرالله

از بچه های علی و حسین و  خمینی

و انتفاضه ها همچنان در راه است

انتفاضه ی تونس و مصر و لیبی

 انتفاضه ی بحرین و یمن

 و انتفاضه ی حجاز و امارات

و انتفاضه ی کویت و قابوس و شاه کوچک اردن

و انتفاضه ی پیوند شیعیان و اهل تسنن در راه است

شما از جنس دیگرید

از جنس بولهب و برلوسکونی با هم

سونامی بزرگتر از ژاپن همین هاست

که من می گویم و تو می بینی هر شب

محمد از حجاز بود

 اما شما شبیه او نیستید

شما ابولهب اید تا هنوز

و ابرهه اید

و مصر حجاز نیست

الازهر با کبارالعلما فرق می کند حالا

شیوخ آل سعود

تنها تخصص شان نشان دادن قبله است

وقتی کنار خانه ی خدا تمرگیده اند

با شکمانی برجسته و چرخ های دوار

بچرخ تا بچرخیم

آنها تنها می توانند بوی صابون های غیر حلال را تشخیص بدهند

و این تخصص کمی نیست

و حد حرم را  

با کمک اسرائیل و دوربین های پیشرفته انگلیسی مشخص کنند

آنها به درد  هیچ چیز دیگری نمی خورند

بی خاصیت ترند از یک آدامس خروس و یک بستنی قیفی

آنها فقط به درد چاله کندن می خورند

بر سر راه مسلمانان

و تقسیم کردن مسلمانان با کمک آیات وحدت

آنها در مسابقه زیبایی عقال و دشداشه اول اند

در مسایقه آنکارد ریش هم اول

در خواب در رختخواب پر قو اول اند

در مسابقه زیباترین شاهین هم اول

در مسابقه بزرگترین کپل و ران و شکم اول اند

و در مسابقه بیشترین ساعت معاشقه با غرب هم اول

داوران زیباترین شترند

مادام که قذافی و مبارک و بن علی می دوند

و امریکا و فرانسه و انگلستان بر سرشان شرط می بندند

مادام که شیوخ آل سعود تنها ما را  محکوم می کنند

اما گرازها آزادند

خلیفه های سعودی را

با شترانشان فرستاده اند به بحرین

با شمشیرهای تیز تا گردن بزنند

عاشقان خمینی را

دنیا به دست فاحشه ها افتاده است

و مردم بیدار شده اند

و این اسب سیاه یونایتد امریکا

تنها برای سواری دادن به تل ابیب طراحی شده ست

برای لگد زدن به پابرهنگان زمین است

این اسب سیاه

پابند خوک های سفید است

تا انگلستان پاپیونش را صاف کند و

 لباس شب عمه الیزابت

کشیده شود تا افغانستان

و غرب را خر کرده اند با کمی سوسیس  خوک و کمی ژانبون

و کمی اینترنت 

و با بابانوئل و فاحشه ها

می بینی که حال جهان هیچ خوب نیست

شب بخیر عمه الیزابت

کجایی  پل الوار؟!

علیرضا قزوه

دو کوچه بالاتر از تماشا بهار شد بال و پر تکاندم//////

دو کوچه بالاتر از تماشا بهار شد بال و پر تکاندم

نماند از این خانه جز غباری و خانه را آن قدر تکاندم

و چشم ها را دوباره شستم و مثل ماهی از آب رستم

و سقف دل را سپید کردم و فرش جان را سحر تکاندم

نفس تکانی نکرده بودم چه بی هیاهو نفس کشیدم

جگر تکانی شنیده بودی؟ صدف شکستم جگر تکاندم

پر از شکوفه ست شانه هایم میان توفان و باد و باران

به دامنم ریخت یک جهان جان چو شانه را بیشتر تکاندم

لباس چرک نگاه خود را ز مردم دیده دور کردم

چه سخت بود این نظرتکانی به چوب مژگان نظر تکاندم

پرم شکستند پر کشیدم دلم شکستند دل سپردم

سرم بریدند خنده کردم سرم بریدند سر تکاندم

نه چپ نوشتم نه راست خواندم نه شرق گفتم نه غرب رفتم

تهی ست از هرچه جز بهاران دلی که از خشک و تر تکاندم

علیرضا قزوه

تو پشیمان می شوی//جهان اسلام//////

تو پشیمان می شوی

و گریه خواهی کرد

روزی که دیر شده ست

به میر... افهم هم نخواهم گفت

که دیر شده ست برایش...

افهم! یا شیخ افهم...

 

نه مصریان به خانه باز نمی گردند

که خانه تمامی آنان میدان التحریر است

بمبی به نام فیس بوک گذاشتند 

خنثی شد

بمبی به نام تویتر

ترکید

بمبی به نام تو  و میر

 بمبی به نام 25 بهمن

ترکیدید

 در سطل آشغال!

حالا دنبال بمب های دیگرند

اما  دوستان محمد عبده

و جمال عبدالناصر

و خالد اسلامبولی

نیاز به فیس بوک ندارند

و مصر

بدون اینترنت هم اموراتش را می گذراند

و بی نیاز به شیخ فضول و میر ذلول

همچنان که غزه و لبنان

با آن شعار مبارک پسندتان تا حال

ایستاد

و حال شان را گرفت

و مصر

هیچ نیازی به شیخ فتنه گر ندارد

خلاف رای شما

 مصر به انقلاب ایران افتخار کرد

 آقای سید ابراهام السلطنه

آقای اسرائیل زاده

آقای محملباف

صدای مرا دارید؟  

و از شجاعت ایران تعریف کرد

حتی گفت امام خامنه ای

اما نگفت خرت به چند شیخ بیسوات

دیدی

خلاف رای شما

نصرالله تنها با یک سخنرانی

 اشک سعد حریری را درآورد

و سارکوزی و شما را

سرجایش نشاند.

حالا در مصر

تنها باید لانه خرس و زنبور اشغال شود

وگرنه دستگاه های جاسوسی

کارشان را می کنند

باید مواظب سفیر انگلستان باشند

 در تمام جهان

مواظب بی بی سی

وگرنه سی سال عقب می افتند

اگرچه مصر فهیم

مصر بزرگ

تمام این چیزها را می داند

 

 

"من تیغ رویارو زنم ..."

شما هیچ غلطی نمی توانید کرد

نه با هزار نفر

نه با صد هزار نفر

نه حتی با یک میلیون نفر

که ما شصت میلیون نفریم

و از لج تان ساندیس های ایرانی می خریم و می خوریم

 اما به پپسی کولا رای نخواهیم داد

و هیچ نیازی به مک دونالد و کی اف سی نداریم

و هیچ نیازی به بی بی سی و صدای امریکا

شما شب را در استودیوی بی بی سی بخوابید

و صبحانه تان را در استودیوی صدای امریکا بخورید

شما برای خنده ما خوبید

گیرم که برلوسکنی فاحشه هایش را فرستاد

محملباف دوستان بازیگر امریکایی اش را

نوری زاده خواهران اسرائیلی اش را

گیرم که به نفع شیخ کروبی

خانوم هیلاری لشکر کشید

گیرم که با  دروغ

طفلان معصوم را به خیابان کشیدید

باز هم شما کمترید

نه مولای ما به شما باج خواهد داد

نه ما

حسین(ع) با یک جبهه جنگید

علی(ع) با دو جبهه

مولای ما با چهار جبهه  می جنگد

اما باکی نیست

من دیده ام پسران رهبر را

یک لاقبا و ساده

در میان همین مردم

و دیده ام بچه های فتنه گران را

سوار اسب و یله در انگلستان و دوبی

و دیده ام کدام شیخ

از شهرام خان پول گرفت

و دختر کدام  شیخ

مربی اسکی و اسب داشت

و در محله لیان شانپو رای می خریدند

من تمام اینها را دیده ام

و فرش کهنه و ساده خانه آقا  گواه است

و شام های ساده آقا را دیده بودم

 در کرمان

من دیده ام کدام تان راست می گویید...

**

امشب ولنتاین نازنازی هاست

بادا بادا مبارک بادا

آن روز هم عاشورا بود

و والانتیان شیخ و تو بود

شیخ و گوگوش

میر و سروش

والانتین است

شیمون پرز و نوری زاده

خانوم هیلاری و فائزه

 مریم قجر با آن یکی شیخ فتنه گر 

والانتین است و همه دست بزنند

 

جنگ ساندیس و کوکاکولاست

لطفا دست بزنید

باشد شما با شمشیرها و سلاح های عجیب غریب هالیوود بیایید

ما با همین نی ساندیس می آییم

و با همین بچه های بسیجی

و با موتورهای دو ترک و سه ترک ساخت وطن

و با همین پیرزنان و پیرمردانی که هر سپیده شما را نفرین می کنند

 

افهم یا شیخ مهدی دیروز

افهم یا شیخ مینی جوبها و گوگوشها

یا شیخ گوگوش و داریوش

تو پشیمان می شوی

و گریه خواهی کرد

روزی که دیر شده ست

به میر افهم هم نخواهم گفت

که دیر شده ست برایش ...

علیرضا قزوه

السلام ای موسی طوس تجلّی السلام// مدح حضرت انيس النفوس(ع)

السلام ای موسی طوس تجلّی السلام

یوسف افتاده در چاه خلافت ای امام

از مدینه تا خراسان کعبه دنبال تو بود

مرو را کردی مدینه، طوس را بیت الحرام

ای شبستان همیشه، ای نماز دائمی

ای خمستان مداوم، ای بهشت مستدام

باد و باران اند فرّاشان صحن ات روز و شب

ماه و خورشیدند دربانان کویت صبح و شام

در خراسان خور اگر آسان برآید لطف توست

ماه با شوق تماشای تو می آید به بام

خانه ات دارالسرور و قبله ات دارالقرار

کعبه ات دارالخلود و مشهدت دارالسلام

هر که خاکت را نبوید امن عیش او تباه

هر که صحن ات را نبوسد زندگی بر او حرام

سعی در صحن صفایت نیست کم از هروله

بوسه بر صحن شهیدت نیست کم از استلام

در حقیقت جمله عالم از رضا دم می زنند

صوفیان با هوی هوی و هندوان با رام رام

هر کجا هر سلسله بی نام تو یک مشت ننگ

هر کجا هر هروله بی شور تو یک مشت نام

اسوۀ عشقی و اسطوره سلامت می کند

زایر کوی تو فردوسی و رستم- پور سام-

این طرف مست کلامت ساقیان حیدری

آن طرف از تربت پاک تو می سازند جام

ای نماز ابرها در معبد چشمان تو

ای که باران های عاشق از تو دارند احترام

آسمان صبح نیشابور از انفاس توست

ای که در منظومۀ مشرق تویی ماه تمام

از خلافت ها خلافی ماند و خلف وعده ای

کو معاویه؟ کجا رفتند مامون و هشام؟

کس نمی گوید که بغدادا کجا شد معتضد

کس نمی پرسد هشامی داشتی ای شهر شام

قرن ها بگذشت و جمع عاشقان اینجاست جمع

روز و شب برپاست اینجا بار خاص و بار عام

نسل آهوهای تنها نیست جز مدیون تو

در سناباد غریبی صید آهو شد حرام 

پابرهنه چون علی (ع) رفتی به صحرایی غریب

تا نماز ناتمام جمعه را کردی تمام

آن نماز کامل کامل، نماز اعتراض

آن نماز حرکت و شور و قیامت، آن قیام

دیدی آن بازیگران هیچ اند پیش معجزت

دیدی آن جادوگران را شیرحق بردی به کام

ای که تو روح کلام اللهی و جان کتاب

ای که موسای کلیم اللهی و اصل کلام

از تو باید با تو گفتن، از تو و از درد تو

وقت شرح درد می مانم بگویم از کدام

آه ای خورشید بطحا، شوکران نوش غریب!

آفریدی کربلای دیگری در طوس شام

آن شبی که سرکشیدی شوکران درد  را

بال و پر دادی به عشق و عقل را بستی لگام

یاد آن شب های عاشق آن سحرگاهان سِحر

صبحگاهان نیایش، شام های گریه فام

هر که شب را با تو قسمت کرد پاداشش بهشت

هر که روزش با تو سر شد باد ایامش به کام

کیستم من تا شهیدان تو را باشم مرید؟

کیستم من تا غلامان تو را باشم غلام؟

جمعه ها جمع اند در جان جهان، ای جان جان

 جمعه های انتظار و جمعه های انتقام

یا علی موسی الرضا دست من و دامان تو

ما تو را داریم تنها السلام و والسلام

علیرضا قزوه

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم // نجوای حسینی////

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم

تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌هاي و هو، در هي
تو را در بند بند ناله‌هاي بي صدا ديدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم

دوباره ليله القدر آمد و شوريدگي‌هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم

شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم

صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم

نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم

تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم

تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم

تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم

تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه ی كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم

شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم

شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم

در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم

دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم

دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه ی زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز «انما» ديدم

هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم

تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم

همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم

تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم

سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم

به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت
تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي (ع) ديدم

تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم

شكستم در قصيده، در غزل،‌اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم

تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم

دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم
كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم

مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم

تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم

علیرضا قزوه

رسیدم تا اجل، امّا رسیدن شد فراموشم// پندیات///

رسیدم تا اجل، امّا رسیدن شد فراموشم
دمیدم در نی  دنیا، دمیدن شد فراموشم

سرم با خندۀ گل گرم شد در فصل گل‌چینی
دلم چون سیب سرخ افتاد، چیدن شد فراموشم

ندای ارجعی گل کرد، برگشتم دمی تا خود
همین که پر در آوردم پریدن شد فراموشم

مرید غیرتم، از خود گذشتن رفت از یادم
شهید حیرتم در خون تپیدن شد فراموشم
 
صدای سرمۀ چشمت گلوی دیده‌ام را سوخت
که  از شرم تماشایت شنیدن شد فراموشم

چنان از آخرت گفتم که دنیا گشت عقبایم
چنان گرم تماشایم که  دیدن شد فراموشم

به تعقیب نمازی بی‌اذان درخود فرو رفتم
رکوعم، سجده‌ام  کج شد، خمیدن شد فراموشم

شب جان کندن آمد باز دل بستم به دل دادن
تب دل بردن آمد، دل بریدن شد فراموشم

دگر زیر سر من بالشی از گریه بگذارید
چهل سال است راحت آرمیدن شد فراموشم

اگر گفتند نامت چیست در غوغای من ربّک
بگو من هم ملک بودم، پریدن شد فراموشم

علیرضا قزوه

شب و روزم گذشت به هزار آرزو// پندیات

شب و روزم گذشت به هزار آرزو

نه رسیدم به خویش ، نه رسیدم به او

نه سلامم سلام ، نه قیامم قیام

نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

دل اگر نشکند به چه ارزد نماز

نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

نه به جانم شرر، نه به حالم نظر

نه یکی حسب حال، نه یکی گفتگو

نه به خود آمدم، نه ز خود می روم

نه شدم سربلند ، نه شدم سرفرو

همه جا زمزمه ست، همه جا همهمه ست

همه جا "لاشریک..."،  همه جا " وحده..."

نبرد غیر اشک ، دل ما را به راه

نکند غیر آه، دل ما را رفو

نشوی تا حزین هله با می نشین

هله سر کن غزل، هله تر کن گلو

به سر آمد اجل، نسرودم غزل

همه اش هوی و های همه اش های و هو

هله امشب ببر به حبیبم خبر

که غمش مال من ، که دلم  مال او

هله از جان جان چه نوشتی؟ بخوان !

هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !

ببریدم به دوش، به کوی می  فروش

که شرابم شراب، که سبویم سبو

علیرضا قزوه

محرم آمده از شهر غم علم در دست//محرم/////

محرم آمده از شهر غم علم در دست

براي سينه زدن، تکيه شد سراسر دست


محرم آمد و خمخانه‌ ي ازل وا شد

وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست


حسين آمده با ذوالفقار گريانش

که: هان حسينم و تنهاترين علم بر دست


حسين آمده تا شرح شقشقيه کند

حسين آمده با خطبه‌ي پدر در دست


چو دست برد به تيغ، آسمانيان گفتند :

به ذوالفقار مگر برده است حيدر، دست


چو ذوالفقار علي چرخ مي‌زند، بي ‌تاب

چه حال داده خدايا مگر به اکبر دست ؟


ز خيمه‌ گاه مي ‌آيد چو گردباد عطش

حسين را بنگر پاره‌ي جگر در دست !


چه روز بود که ديديم ما به کرب ‌وبلا !

چه حال بود به ما داد روز محشر دست !


بدو شکايت اهل مدينه خواهم برد

به خواب گر دهدم ديدن پيمبر، دست


نشسته‌ام به تماشاي زير و رو شدنم

به لحظه‌اي که برد شمر، سوي خنجر، دست


به خويش مي‌نگرم با دو چشم خون‌آلود

نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست


به رود علقمه بنگر که مي‌زند بر سر

به دستگيري مان موج شد سراسر دست !


نمي‌توانم بر روي عشق، بندم چشم

نمي‌توانم بردارم از برادر، دست


....

تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش

ز هر دو دست، برادر! بشوي ديگر، دست


به پاي دست تو سر مي‌دهند، سرداران

به احترام تو با چشم شد برابر، دست !


به ياد دست تو اي روشناي چشم حسين !

چقدر شام غريبان زديم بر سر، دست


تو را فروتني از اسب بر زمين انداخت

نمي‌رسيد وگرنه به آن صنوبر، دست


قنوت پر زدن دست‌هاي مشتاق است

به احترام ابوالفضل مي‌کشد، پر، دست !


مگر تو دست بگيري که دستگير تويي

به آستان شفاعت نمي‌رسد هر دست !


اگر چه پيش قدت شد قصيده‌ام کوتاه

به اشتياق تو شد، سطر سطر دفتر، دست


حديث دست تو را هيچ کس نخواهد گفت

مگر به روز قيامت رود به منبر، دست !

علیرضا قزوه

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟//محرم

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا

علیرضا قزوه

هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های // محرم


هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های

 

برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

 

 

پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان

 

درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

 

 

طبّال بزن طبل که با گریه درآیند

 

طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

 

 

زنجیر زنان حرم نور بیایید                                                    

 

ای سلسله ها ، سلسله ها ، سلسله ها، های

 

 

ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید

 

ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های

 

 

شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب

 

خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های

 

 

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من

 

کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

 

 

این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم

 

آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های

 

***

 

از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم

 

از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های

 

 

عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه

 

فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های

 

 

بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار

 

عباس علی، حضرت شمع شهدا، های

 

 

آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت

 

از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های

 

 

با یاد جوانمردی عباس و غم تو

 

خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های

 

 

خورشید نه این است که می چرخد هر روز

 

خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های

 

 

می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان

 

هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های

 

 

خونین شده انگشتری سوّم خاتم

 

از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های

 

 

از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت

 

با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های

 

***

 

طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد

 

از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های

 

 

بگذار که از اکبر داماد بگویم

 

با  خون سر آن کس که به کف بست حنا، های

 

 

تنها چه کند با غم شان زینب کبری

 

رأس شهدا وای، غریو اسرا ، های

 

 

بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)

 

از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های

 

 

امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است

 

این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های

 

 

این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست

 

آن موی کنان در پی جسم شهدا، های

 

 

این پیرهن پاره،  تن کیست ؟ خدایا

 

گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های

 

 

در آینه سر می کشد این سر، سر خونین

 

در باد ورق می خورد آن زلف رها، های

 

 

این حنجر داوودی سرهای بریده ست

 

ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های

 

 

بگذار هم از گریه چراغی بفروزم

 

بادا که فروزان بشود شام شما ،های...

 

***

 

من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

 

کو آب که سیراب کند زخم مرا، های

 

 

آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی

 

عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های

 

 

هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر

 

او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های

 

 

امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است

 

شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های

 

 

خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید

 

گل دادن قنداقه ندیدید الا، های

 

 

با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟

 

از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های

 

 

بر حنجره ی تشنه چرا  تیر سه شعبه؟

 

کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های

 

 

این کودک معصوم چه می خواست ؟ چه می گفت؟

 

در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های

 

***

 

هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود

 

هر کار که کردید هدر بود و هبا، های

 

 

این قوم نبودند مگر نامه نبشتند

 

گفتند که ما منتظرانیم بیا! های

 

 

گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک

 

از مقدم تو می رسد این سر به  سما، های

 

 

گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر

 

آذین شده با  آینه و نور و صدا، های

 

 

آیینه تان پر شده از زنگ و دورویی

 

چشمان شما  پر شده از روی و ریا، های

 

 

مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار

 

در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های

 

 

این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟

 

ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های

 

 

ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست

 

بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!

 

 

در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست

 

در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های

 

 

ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!

 

یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های

 

***

 

یک تن ز شما  دم نزد آن روز که می رفت

 

از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های

 

 

یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش

 

یعنی که ببینید، منم خون خدا، های

 

 

آن شام که از کوفه گذشتند اسیران

 

از هلهله، از هی هی و هی های شما، های

 

 

دیروز تنی بودم زیر سم اسبان

 

امروز سری هستم در طشت طلا، های

 

 

ما این همه با یاد شماییم و شما حیف

 

ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های

 

***

 

از کرببلا هروله کردیم سوی شام

 

از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های

 

 

خورشید فراز آمده از عرش به نیزه

 

جبریل فرود آمده از غار حرا، های

 

 

این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟

 

شد نوبت تو، قافله سالار منا! های

 

 

من قافله سالارم و ما قافله ی تو

 

ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های

 

 

ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم

 

ما آمده بودیم به پابوس فنا، های

 

***

 

یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟

 

آن روز در آن هروله ی هول و ولا ، های

 

 

منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟

 

از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های

 

 

خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید

 

سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های

 

 

پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟

 

منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های

 

***

 

در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد

 

تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های

 

 

با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم

 

حیران تو ای آینه ی غیب نما، های

 

 

در غربت این سینه برافروز چراغی

 

در خلوت این دیده جمالی بنما، های

 

 

آن شاعر شوریده که می گفت کجایید

 

اینجاست بیایید شهیدان بلا! های

 

 

من حنجره ام  نذر شهیدان خدایی ست

 

من حنجره ام وقف تمام شهدا، های

 

 

از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم

 

از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های

 

 

ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم

 

مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های

 

 

های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت

 

آبی برسانید به این تشنه هلا، های

 

 

یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی

 

تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...

 

***

 

هفتاد و دو دف هر صبح می کوبد در من

 

هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا،  های

 

 

این جاده همان جاده ی خون است بپویید

 

این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های

 

 

ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان

 

ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های

 

 

حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد

 

در منقبت و مرثیت آل عبا، های...

 

علي رضا قزوه

هر چوب حراجی که به ما خورد حَرَج بود//پندیات

دنیا چو زنِ ناشزه با ما سر لج بود

هر چوب حراجی که به ما خورد حَرَج بود

جایی که دویدیم پی  سعی، صفاشهر

آن کعبه که ما تلبیه گفتیم کرج بود

چشمم به غزالان حریم حرم افتاد 

رفتم که کمانی بکشم موسم حج بود

اسلام نه این است و نه آن، حجّ حسینی ست

اسلام شما بازی حَجّاج و حُجج بود 

بیدارم و خوابیده دو پای دلم امروز

دست دلم افسوس همین دست فلج بود

تکبیره الاحرام که گفتم نظرم سوخت

هر گوشۀ محراب پر از قبله کج بود 

"عجل لولیک فرجا" لقلقه ای بود

یک عمر دعایی که نخواندیم فرج بود 

علیرضا قزوه

تابی به گیسویش داد دیدم که آن جهانی ست//پندیات//عرفه///


تابی به گیسویش داد دیدم که آن جهانی ست

لبخند زد غزل خواند، دانستم آسمانی ست


فرمود هر سحر عشق... گفتم  سلام بر عشق

جز عشق هر چه هیچ است، جز عشق هر چه فانی ست


باید که بی زبان بود، در درد خود نهان بود

تا بود بی نشان بود، این بهترین نشانی ست


ای دل  اگر بهوشی، رخت هوس مپوشی

با عاشقی جوان باش، کاین اول جوانی ست


در عشق زنده باید... ما زندگی نکردیم!

از بدو زندگانی تا مرگ مان  تبانی ست


از دردمان مگویید، از دین مان مپرسید 

تقوای ما به چشم است، ایمان ما زبانی ست


از دست نابرادر یک روز خوش نداریم

در خانة غریبان هر روز روضه خوانی ست


این زخمه های موزون، درد است و آتش و خون

فریاد خسروان است، سربانگ خسروانی ست


این ناله های محزون شرح دعای عهدی ست

 این شکوة حزین است، این نغمة فغانی ست


این حضرت شعیب است بر دامنش بیاویز

 موسای من! کجایی؟ این موسم شبانی ست

علیرض قزوه


هله یاران دلم شکسته ست چه کنم با شکسته بالی؟ // پندیات

هله یاران دلم شکسته ست چه کنم با شکسته بالی؟

شجر دولتم نهالی ست، قمر قدرتم هلالی

 

هله یاران قدم خمیده ست، چه کنم با قد خمیده؟

چه کنم با دو پای خسته؟ چه کنم با نگاه خالی؟

 

هله یاران – نعوذ بالله – نکند گم شده ست دینم

نکند باغ سینه ی من نشکوفد ز خشکسالی

 

نه اسیر یکی جمالم، نه به بند یکی جلالت

نه جلالی شدم دریغا، نه فسوسا شدم جمالی

 

اگرم در جهان مرادی ست نه کسی جز علی(ع) اعلی ست

نه مطیع ابوالعلایم نه مرید ابوالمعالی

 

به دلم آتشی نیفروخت کلمات قصار پیران

نه ابوالقاسم قُشیری، نه ابوحامد غزالی

 

هله زین روزهای بی روح به چه حیلت برون توان شد؟

که من و ما نه ماکیانیم، نه کلاغان بی خیالی

 

هله یاران به پرسش من چه کسی سینه می گشاید؟

 که هزار پرسش شگفتم ، که هزار جمله ی سؤالی

علیرضا قزوه   

اوّل مهر رسید و من در همان " اوّل آ " بودم // دفاع مقدس

حکایت مهر تمام شدنی نیست، مهدیه و مائده رفتند کلاس اوّل دبیرستان، و من برای چهلمین بار برگشتم به همان کلاس " اوّل آ " و دلتنگ پدر شدم و دلتنگ بچه های جنگ...

اوّل مهر رسید و من در همان " اوّل آ " بودم

مثل گنجشک دلم می زد، مثل گنجشک رها بودم

 

پای یک پنجره میزی بود، چه تقلّای عزیزی بود

پنجره راه گریزی بود، خیره در پنجره ها بودم

 

پشت هر پنجره دنیایی ست ، چشم وا کردم و بستم ، آه

من کجایم؟ تو کجا؟ با خویش در همین چون و چرا بودم

 

گفت : بابا دو هجا دارد... نام من چار هجایی بود

نان یکی... آب یکی ... باران... مثل باران دو هجا بودم

 

گفت: هر حرف صدا دارد... در سکون حرف زدم با خود

هم صدا بودم و هم ساکت ، نه سکوت و نه صدا بودم

 

گفت: دلتنگ که ای؟ خندید... گریه کردم که پدر... خم شد

آه بابا، بابا، بابا، سخت دلتنگ شما بودم

 

جنگ شد، پنجره ها افتاد ، بچّه ها تشنه سفر کردند

هشت نهر آینه جاری شد، تشنه در کرببلا بودم

 

گفت: هی هی! تو کجایی؟ تو ... راست می گفت، کجایم من؟

تو نبودی... تو چهل سال است... من... اجازه؟... همه را بودم

 

تو چهل سال همه غایب... تو چهل سال همه در خویش...

من چهل سال، خدای من! من چهل سال کجا بودم؟

علی رضا قزوه


آمدیم از سفر دور و دراز رمضان // عید فطر

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

 
هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شكستیم به ساز رمضان


سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان


دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان


بیش از این ناز نخواهیم كشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان


نكند چشم ببندم به سحرهای سلوك
نكند بسته شود دیده باز رمضان

 
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن كه دیروز مرا داد جواز رمضان

 
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

علي رضا قزوه


 

اگر خدا بخواهد //دفاع از حریم تشیع

اگر خدا بخواهد

 ابرهه می سوزد در  فلوریدا

و آب می پاشد بر سر آتش

حالا از ونکور تا کشمیر

مردم به خیابان ریخته اند

کشیش بی کششی بودی

آقای جونز!

بدان خیال که سوزد کتاب در آتش

دوباره ابرهه ای ریخت آب در آتش

کشیش بی کششی بودی که فکر می کردی

آفتاب را می توان سوزاند

و ذره بین گرفتی 

تا پشت دست خورشید را بسوزانی

خیال کردی قرآن پاک سوختنی ست

خیال کردی اگر آفتاب در آتش...

کشیش بی کششی بودی که کبریت کشیدی بر خودت

الا برادر شیخ النجد

کشیش بی کشش! از کوشش تو و ابلیس

تو را نصیب چه شد؟ جز عذاب در آتش

همراه ریش و ریشه ی تو

سبیل خنده دار تو هم  سوخت

چرا که:

چراغ از آن خدا بود و پف از آن تو،

 شد

دعای سوختگان مستجاب در آتش

پیش از تو نیز

برادران حاتم طائی

رفتند و

پاشیدند و

دود شدند

درون چشمه ی زمزم چه می کنی استاد!

بهوش باش نپاشی شراب در آتش

کشیش بی کششی هستی

رانده از کلیسا و

مانده از معبد

کتاب کفر به کف داری این نه انجیل است

برو به دشمنی این کتاب در آتش

حمالة الحطب شده ای آقای جونز!

می بینی چه راحت شاعران سبیل تو را دود می دهند

تنها در کتاب رکوردها

احمق ترین شدی

تنها دنیا به تو خندید

و شاعری سرود:

نصیب نیست تو را جز همین که هیمه شوی

تو کم ز هیزم خشکی، بخواب در آتش!

بخواب آقای جونز!

پماد سوختگی فردا

از تل آویو خواهد رسید!

علیرضا قزوه

ز فرط گريه باران مي چکد از دستم اين شب ها // رمضان

 

ز فرط گريه باران مي چکد از دستم اين شب ها
يکي دستم بگيرد ، مست مست مستم اين شب ها


غزل مي خوانم و سجاده ام پر مي کشد با من
نمي خوابند يک شب عرشيان از دستم اين شب ها


خدا را شکر سوزي هست ، آهي هست ، اشکي هست
همين که قطره اشکي هست يعني هستم اين شب ها


به جاي خون به رگ هايم کبوتر مي پرد تا صبح
تشهد نامه مي بندد به بال دستم اين شب ها


دلي برداشتم با تکه ابري از نگاه خود
به پابوس قيامت بار خود را بستم اين شب ها

علی رضا قزوه

 

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان // شبهای قدر

 

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است٬  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو
نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند
فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

علیرضا قزوه