اتل متل یه ساقی // نجوای ابوالفضلی

 

اتل متل یه ساقی

ساقی تشنه لبها

یه دشت پرستاره

زیر ستیغ ابرا

 

اتل متل یه ساقی

مشک و گرفته بردوش

با شیهه ی مرکبش

دشمنو کرده خاموش

 

اتل متل یه ساقی

یه بچّه شیر تو میدون

یه بیقرار عاشق

آره! یه مرد مردون

 

میگفت فدای مولا

تمام تار و پودم

نوکری تو آقا

تاج سر وجودم

 

علم تو دست اون بود

تو کاروون مولا

دعا به جون عمو

ذکر لب بچه ها

 

عباس یه تیکه خورشید

یه آسمون عشقه

وفا ازش می باره

با اون لبای تشنه

 

عباس نگاه سرخِ

رقیه رو می بینه

اشکای بیصدای

سکینه رو میچینه

 

عباس خدای عشقه

نمی تونه بشینه

اگه نره به میدون

دق میکنه، میمیره

 

آره! داره میبینه

بچّه ها تاب ندارن

گلهای تشنه دارن

شکم رو خاک میمالن

 

ساقی کنار آبه

دستشو توی آب کرد

یاد لبای حسین

تشنگیهاشو خواب کرد...

 

اینجا کجاست خدایا

این آدما از کجان؟

یعنی فرشته نیستن؟

مثل ماها آدمان؟

 

 

آخه کجا یه ساقی

باید تشنه بمیره

آب نخوره ، تشنه لب

مشک و به دوش بگیره

 

دست ، دست ، دوتا چشم

افتاده بود تو میدون

گلبرگای یاسمون

اسیر دست خزون

 

تو خیمه ها یه ماهی

تشنهی دیدنش بود

اون دیگه آب نمی خواد

عمو بیا ! عمو زود!

 

یه دختر کوچولو

چارقدشو می مکید

چرا عمو نیمود

دلم دیگه ترکّید

 

ساقی بی دست ما

مشک و به دندون گرفت

امون ازون لحظه ای

که تیر به مشکش نشست

 

دیگه دووم نداره

ساقی میافته این بار

داد میزنه داداش جون

برای اولین بار

 

عباس فقط این دفعه

حسینشو گفت داداش

وقتی که یاس علی

گریه کنون زد صداش

 

عباس نبود وگرنه

آتیش درو نمی سوخت

پهلوی مادرش رو

میخ به دیوار نمی دوخت

 

عباس کجا بودی یه روز

علی تو صورتش می زد

یاس شکسته بالش و

چه بی صدا کفن میکرد

 

حالا تو دشت کربلا

دوباره یاس جون میگیره

لبای خشک ساقی رو

نم نم بارون میگیره...

زهرا آراسته نیا

 

اتل متل، رسیدن // اربعین // دفاع مقدس

 

اتل متل، رسیدن

اون صورتای کبود،

آخ! بمیرم، پس چرا

رقیه توشون نبود؟

 

چند شب پیش که بابا

مهمون دامنش شد

گمون کنم همون شب

وقت پریدنش شد...

 

زخم پاهای دختر ،

خوب نمی شه محاله

مگه چقدر جون داره

یه دختر سه ساله؟

 

درد کمر امونو

از دخترک می برید

یهو از حال می رفتو

دوباره زود می پرید

 

می خواس بابا نفهمه

حالش خیلی خرابه

میگفت: ببخشید بابا

خسته م چشام میخوابه!

 

گمون کنم وقتی که

بابا چشاش و دیدش

دیگه تحمل نداشت

برای خود خریدش

 

چه لحظه هایی داشتن

دخترک و بابا جون

با هم دیگه پریدن

خوش به حال دوتاشون...

 

حالا تو دشت بلا

هر گوشه ای تعزیه ست

هر گوشه ای یه نفسِ

راضیهً مرضیه ست

 

این گوشه مادری که

میگه فدات شم پسر

همین جا جون سپردی

عزیز دل، گل پسر!

  

اون گوشه تازه عروس

مجنون دامادشه

همینجا یارش پرید

آره! درست یادشه

 

یه خورده اون طرف تر

زنی به سر می زنه

خدا! بمیره یزید

این گل ناز منه؟

 

دختری گریه میکرد

سر قبر برادر

داداش جونم بلند شو

برات بمیره خواهر

 

یه بچّه ی کوچولو

اشکاش امون نمیده

بابایی ام پس چرا

قهره، جواب نمیده؟

 

دیگه نمیگم از اون

خواهر و اون برادر

همونهایی که بودن

یار دل پیامبر

 

من نمیگم از غم و

صورت نیلی گل

ازون همه زخمی که

می گفت برای بلبل

 

انگار همون صحنه ها

اینجا پیش چشممه

درسته من نبودم

ولی همش پیشمه

 

انگار همون صحنه رو

تو فکّه من میبینم

دارم به جای فکّه

تو کربلا می شینم

 

تو فکّه هم جوونا

تا خدا پرکشیدن

تو لحظه ی جون دادن

فاطمه رو میدیدن

 

 تو فکّه هم هر طرف

تعزیه بر پا میشه

فقط یه دشت خاکه

ولی دلت وا میشه!

 

عجب حسّ عجیبی!

آدم رو می کشونه

تو عصر آهن و پول

رو خاکا می نشونه....

زهرا آراسته نیا

می رسد از دور اسبی با نگاه غرق خونی // ذوالجناح

 

می رسد از دور اسبی با نگاه غرق خونی

می رسد از دور با زین و یراق واژگونی

 

مشک های با وضویی اشک های بی عمویی

دست های با شکوهی خیمه های بی ستونی

 

ساروان آهسته ران آرام جانم رفت آری

وه چه لیلایی چه مجنونی چه جانی چه جنونی

 

تو امام کاف و نونی، کاف ها یا عین صادی

آتشی در خیمه افتاده است؛ قل یا نارُ کونی…

 

ای گلوی یار، حرفی… ای گلوی یار، آهی…

 ای گلوی یار،چیزی… ای گلوی یار چونی

 

شیعتی مَهما شَربتم عَذبَ ماءٍ فاذکرونی

أو سمعتُم بغریبٍ أو شهیدٍ فاندُبونی

 

می رسد این بار یاری، دستگیری، تک سواری

 رسد این بار مردی، ذوالفقار آبداری

مهدی جهاندار

 

سر كوى تو، به جان تو قسم! جاى من است // فتواى من // عرفانی

 

سر كوى تو، به جان تو قسم! جاى من است

به خـــــــــم زلف تو، در ميكده ماواى من است

 

عارفانِ رخ تو جملــــــــــــــــه ظلومند و جهول

اين ظلومىّ و جهولى، سر و سوداى من است

 

عاشـــق روى تو حسرت زده اندر طلب است

ســــــر نهادن به سر كوى تو، فتواى من است

 

عالـــــــم و جاهل و زاهد، همه شيداى تواند

اين نه تنهـــــــــــــا رقم سرّ سويداى من است

 

رخ گشـــــــا، جلوه نما، گوشه چشمى انداز 

اين هــــــــــواى دل  غمديده شيداى من است

 

مسجد و صومعـــــــــه و بتكده و دير و كنيس

هر كجا مــــــــــــى‏گذرى، ياد دل‏آراى من است

 

در حجابيم و حجـــــــــابيم و حجابيم و حجاب

اين حجاب است كه خود، راز معماى من است

حضرت امام خمینی (ره)

 

الا يــــا ايها الســـــــــاقى! برون بر حسرت دلها // عرفانی

 

الا يــــا ايها الســـــــــاقى! برون بر حسرت دلها

كــه جامت حل نمايد يكسره اسرار مشــكلها

 

بــــــه مــــى بـــــــر بند راه عقل را از خانقاه دل

كــــه اين دارالجنون هرگز نباشد جــاى عاقلها

 

اگر دل بسته‏اى بر عشق جانان، جاى خالى كن

كه اين ميخانه هــرگز نيست جز ماواى بيدلها

 

تــــــو گــر از نشئه مى كمتر از آنى به خود آيى

بـــــــرون شـو بيد رنگ از مرز خلـوتگاه غافلها

 

چــــــه از گلهاى باغ دوست رنگ آن صنم ديدى

جـــدا گشتى ز بــاغ دوست درياها و ساحلها

 

تــــــــو راه جنت و فردوس را در پيش خود ديدى

جـــدا گشتى ز راه حـق و پيوستى به باطلها

 

اگـــــــر دل داده‏اى بر عـــــــالم هستى و بالاتر

به خود بستى ز تار عنكبوتى بس سلاسلها

حضرت امام خمینی )ره)

 

مردم که روی ماه تو بر هم نشان دهند // ورود اسرا به شهر شام // از کربلا تا شام

 

مردم که روی ماه تو بر هم نشان دهند

چون خیر مقدم است که بر میهمان دهند

 

زخمی بود که بر تن مجروح من رسد

با هر اشاره ای که سرت را نشان دهند

 

ای سر چنین که بر سر نی جلوه گر شدی

ترسم که کودکان تو از غصه جان دهند

 

ای میر کاروان خبری هم ز ما بگیر

بنگر چه رنج ها که بر این کاروان دهند

 

ما را برند بر سر بازار روزها

شب ها به کنج خلوت زندان مکان دهند

 

بیم گنه مدار موید که روز حشر

بر دوستان فاطمه خط امان دهند

 سید رضا موید خراسانی

 

ساده،زلال،پاک،روان... آب دیده اید؟ // مثل خیال بود...// نجواي مهدوي

 

ساده،زلال،پاک،روان... آب دیده اید؟                       

یک تکه نور ...جلوه مهتاب دیده اید؟

 

زلفش...نه زلف نه،نگهش...نه نگاه نه                      

عنبر شنیده اید؟... می ناب دیده اید؟

 

خال سیاه تعبیه بر روی لعل لب                              

بس دیدنی است... گوهر نایاب دیده اید؟

 

او ناز، من نیاز،من احساس، او سپاس                     

هنگام وصل حالت احباب دیده اید؟

 

او نور، شور، غلغله...دریا چگونه است؟                

 من خوار، زار، وازده...مرداب دیده اید؟

 

نفرین به صبح...حال مرا درک می کنید؟                 

دل داده اید؟... عاشق بی تاب دیده اید؟       

                       

 ...مثل خیال بود،چه کم بود،حیف شد                               

 مردم!..."خدا نصیب کند"...خواب دیده اید؟

 

اي اذان محض اي تكبير ناب // لهجه خورشيد // نجوای علوی

 

 

اي اذان محض اي تكبير ناب

اي علي اي مرزبان افتاب

 

اي خداي خطبه اي كوه كلام

اي طنين واژه اي سيل سيام

 

اي به گردت عارفان در هلهله

وي به شوقت صوفيان در سلسله

 

اي سوارسهمگين سوره ها

وي اسيري غرش اسطوره ها

 

جز تو پيغمبر تبسم با كه كرد

آفتاب اخر تكلم با كه كرد

 

چون نديد از تو خلق كوروكر

رد رد الشمس در شق القمر

 

جز تو اي ثقل زمين اي بو تراب

با كه بوداخر سلام افتاب

 

اي روان پهلواني در بدن

پهلوان روح در ميدان اتن

 

مرد ميدان مرد گرد

مرد عرفان مرد دانش مرد درد

 

اي حصار عرش بر فرش حصير

وي غبار وحي بر خاك غدير

 

اي بت بالاتر از تاويل من

لرزه افتد از تو بر تمثيل من

 

اندكي تاريك شو در نور خويش

تا ببينم در تو ذوب طور خويش

 

كور شد انديشه ام دستم بگير

عاجزم من از مراعات النظير

 

عفو فرما استعارات مرا

سهو دان خبط عبارات مرا

 

يا علي قليان روحم پاك نيست

جسم من در مرتع ادراك نيست

 

در درون من منيت مانده است

شعر من در جاهليت مانده است

 

يا علي من مرد آهن نيستم

شاعر شمشير و جوشن نيستم

 

يا علي از من مجو لحن شرار

من نميدانم زبان ذوالفقار

 

من اسيري خفته در بند توام

من يتيم كوي لبخند توام

 

با اسير خود سرافرازي مكن

با يتيمان دلم بازي نكن

 

شبنمي در من بنه تفسير ناب

خطبه اي بر من بخوان در وصف آب

 

بامن از گلزار لولا ها بگو

بامن از افلاك بالا ها بگو

احمد عزيزي

 

الا یا ایها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را // حُسن ختام //

 

الا یا ایها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را

 
كه از جـــانم فــــرو ریزد، هواى ننگ و نامم را



از آن مى ریز در جـــامم كــه جانم را فنا سازد

برون سازد ز هستى، هسته نیرنگ و دامم را



از آن مى ده كه جانم را  ز قید خود رها سازد

به خود گیـــرد زمـــــامم را، فرو ریزد مقامم را



از آن مى ده كــه در خلوتگـــــه رندان بیحرمت

به هم كــوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را



نبـــــودى در حـــریمِ قدسِ گلــــرویان میخــانه

كه از هـــر روزنـــى  آیم، گلى گیرد لجامم را



روم در جـــرگه پیران از خــــــود بى‏خبر، شاید

برون ســـازند از جــانم، به مى افكار خامم را



تـــو اى پیــــك سبكباران دریــــاى عدم، از من

به دریادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را



به ســـاغر ختم كردم این عدم اندر عدم نامه

به پیرِ صومعه بــــرگو: ببین حُسن ختــامم را

 

حضرت امام خميني(ره)

 

باد نوروز وزيـــده است به كوه و صحرا // نوروز مهدوی

 

باد نوروز وزيـــده است به كوه و صحرا
جامه عيـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست
نازم آن مطـــرب مجلـــس كـــه بود قبله نما

صوفى و عارف ازين باديه دور افتـادند
جــام مى گير ز مطــرب، كه رَوى سوى صفا

همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من ســرمست، ز ميخـــانه كنـــم رو به خدا

عيد نوروز مبارك به غنــــى و درويش
يــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا

گر مرا ره به در پير خــــــرابات دهى
بــه سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا

سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم
تـــا بـــه دلـــدار رسيدم نـــكنم بـــــاز خــطا

حضرت امام خميني(ره)

رفتم اسیری و رسیدم مبتلا تر // همین جا بود... //  اربعین

 

رفتم اسیری و رسیدم مبتلا تر

با دردها با روضه هایت آشناتر

 

هر جا که رفتم هر قَدَر هم داغ دیدم

آنجا نشد اما برایم کربلا تر

 

آخر همین جا بود هستم راگرفتند

شمشیر تند و نیزه هایی بی حیا تر

 

هر لحظه در پیش نگاه من سه شعبه

- این تیرهای تشنه ی با اشتها تر -

 

یادم نرفته لحظه افتادنت را

در زیر دست و پای تیغی بی خدا تر ...

 

... از سنگ هایی که به پیشانی نشستند

تا نعلهای تازه ی سر به هوا تر

 

حرفی بزن با این اسیر زخم هایت

آخر ندارم از تو ای جان آشناتر

علیرضا لک

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت // در کربلا هنوز //  اربعین

 

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت

زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

 

یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز

قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

 

نشناختی مرا ز پس این چروکها

من زینب توام ز چه رو نیست باورت

 

لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو

بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

 

این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش

او کیست؟ نجمه است عروس برادرت

 

آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است

یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت

 

در کربلا هنوز زنی گریه می کند

زینب کش است ناله ی محزون مادرت

 

پیغمبری نما و دو دستت برون بیار

از دست من بگیر بقایای دخترت

 

ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود

آورده ام برای تو ته مانده ی سرت

 

بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر

تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت

 

باید دوباره وارد گودال خون شوم

خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت

 

من نیز با تو کشته شدم روز واقعه

اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

 

دلشوره داشتم که مبادا کنار تو

چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت

 

نذرش قبول سایه نشینی نمی کند

از بس که بر تو هست وفادار همسرت

 

لالایی اش امان مرا نیز بریده است

گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!

سعید توفیقی      

کاروانی که سر قبر شما آورده ام // آنچه آورده ام // اربعین

 

کاروانی که سر قبر شما آورده ام

نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام

 


من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم

من وصیت های مادر را به جا آورده ام

 

کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه

نیزه بیرون از تن تو باره آورده ام

 

روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟

دخترانت را ز بازار جفا آورده ام

 

دسته گلهای بنفشی که به همراه منند

از حراج کوفه و شام بلا آورده ام

 

بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب

مادری پاره جگر در نینوا آورده ام

 

پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی

بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام

 

دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت

بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام

 

شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد

تربتی از قبر او بهر شما آورده ام

 

ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود

خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام

 


تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد

گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام

 

تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند

گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام

 

غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود

من از او شرمندگی خویش را آورده ام

 

پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد

داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام

 

گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم

رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام

 جواد حیدری        

من که مأموریت خود را به سر آورده ام // زیارت اول // اربعین

 

من که مأموریت خود را به سر آورده ام

خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام

 

گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت

از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام

 

گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو

ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام

 

دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع

بهترین سوغات را من از سفر آورده ام

 

سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت

یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام

 

از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند

یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام

 

اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم

قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام

جواد حیدری

نور چشمان علی دلبند زهرا زینب است // کوه استقامت //  اربعین

        

نور چشمان علی دلبند زهرا زینب است

عالمی سرگشته چون مجنون و لیلا زینب است

 


مظهر صبر و محبت معدن مهر و حیا

کوه عشق و استقامت قدر والا زینب است

 

زینت نام پدر چون مادرش امّ ابیه

یار و همسنگر برادر را به هر جا زینب است

 

ذوالفقار حیدری را در زبان دارد یقین

آنکه می سازد عدو را سخت رسواا زینب است

 

در ره سرخ حسینی شهره در آفاق اوست

زن مگو تنها یل وادی هیجا زینب است

 

کاروان عشق را مانند عباس دلیر

با علمداری کند در دهر بر پا زینب است

 

آنکه شام و کوفه را با خطبه ویران می کند

با لسانی دلنشین بی ترس و پروا زینب است

 

با دو دست بسته همراه اسیران بلا

شاهد آیات قرآن روی نی ها زینب است

 

چهره ی نیلی و پیکر همچنان مادر کبود

روضه خوان مجلس شام غم افزا زینب است

 

آنکه مویش شد سپید و قامتش همچون کمان

در میان دشت خون بر حفظ گلها زینب است

 

آنکه داغ شش برادر می کشد در نیم روز

باز اسب عشق می تازید تنها زینب است

 

روز محشر کز زمین یک نی بلند است آفتاب

آنکه درد بی کسان سازد مداوا زینب است

 

الغرض آنکس که فتح کربلا در دست اوست

می خروشد هر طرف مانند دریا زینب است

 

ضامن جنت بود بر عاشقان کربلا

آنکه با دستش شود پرونده امضا زینب است

حبیب الله موحد 

آنکه دلها را گرفتار تو کرده زینب است // نطق بریده // اربعین

 

آنکه دلها را گرفتار تو کرده زینب است

هر دو عالم را خریدار تو کرده زینب است

 

آنکه کرده کربلا را کعبه ی دل ها، حسین

عرش را مدیون دربار تو کرده زینب است

 

آنکه بعد از بوسه بر رگهای تو قدش خمید

گریه ها بر زخم بسیار تو کرده زینب است

 

آنکه جای حضرت ام البنین در کربلا

مادری بهر علمدار تو کرده زینب است

 

آنکه در گودال نزد حضرت زین العباد

یاد از عشاق و زوار تو کرده زینب است

 

آنکه در بی یاوری، بی معجری، در شعله ها

حفظ جان پور تب دار تو کرده زینب است

 

آنکه نطقش چون علی برنده تر از ذوالفقار

گرم تر از پیش، بازار تو کرده زینب است

 

آنکه از خصم لعین، پیراهنت را پس گرفت

شیعیان را زار و بیمار تو کرده زینب است

 

آنکه با صوت حزین و گریه ی جانسوز خود

دشمنان را هم عزادار تو کرده زینب است

جواد حیدری

در دلم بــود كه آدم شوم؛ امّا نشدم // عرفانی

 

در دلم بــود كه آدم شوم؛ امّا نشدم

بـى‏خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم



بــر درِ پيــرِ خـرابـات نهم روى نياز

تا بــه اين طايفه محرم شوم؛ امّا نشدم



هجرت از خويش كنم، خانه به محبوب دهم

تا بـــه اسمـــــاء معلّم شوم؛ امّا نشدم



از كف دوست بنوشم همه شب باده عشق

رستــــه از كوثر و زمزم شوم؛ امّا نشدم



فـارغ از خـويشتن و واله رخسار حبيب

همچنـان روح مجسم شوم؛ امّا نشدم



سر و پا گوش شوم، پاى به سر هوش شوم

كـــــز دَم گرم تو مُلهَم شوم؛ امّا نشدم



از صفـا راه بيابــم به سـوى دار فنا

در وفـا يــار مسلّم شوم؛ امّا نشدم



خواستم بر كنم از كعبه دل، هر چه بت است

تـا بـرِ دوست مكرّم شوم؛ امّا نشدم



آرزوهــا همه در گور شد اى نفس خبيث

در دلـم بـود كـه آدم شوم؛ امّا نشدم


حضرت خميني(ره)

صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یك آدینه دارد // آدينه ي فراق

 

صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یك آدینه دارد

بى تو حتى مهربانى حالتى از كینه دارد

 

بى تو مى گویند تعطیل است كار عشقبازى

عشق اما كى خبر از شنبه و آدینه دارد

 

جغد بر ویرانه مى خواند به انكار تو اما

خاك این ویرانه ها بویى از آن گنجینه دارد

 

خواستم از رنجش دورى بگویم یادم آمد

عشق با آزار خویشاوندى دیرینه دارد

 

در هواى عاشقان پر مى كشد با بى قرارى

آن كبوتر چاهى زخمى كه او در سینه دارد

 

ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى گشاید

 آن كه در دستش كلید شهر پر آیینه دارد

قیصر امین پور

 

فدای خلوت آیینه ‌فام بی‌غبار تو // یادگار تو // نجواي حسيني

 

فدای خلوت آیینه ‌فام بی‌غبار تو
دلم تنگ است رخصت ده که بنشینم کنار تو


قرار این است اگر آتش بگیرد مرغ دل در غم ...
ولی امشب قفس می‌سوزد ای من بی‌قرارِ تو!


کتاب هستی‌ام را عاقبت در غصّه خواهد بست
مرور دفتر اندوه‌های بی‌شمار تو


دوباره چشم من از التهاب بودنت پر شد
چرا آخر نمی‌افتد به سوی من گذار تو


حدیث رفتنت هرگز دلم باور نخواهد کرد
و در غم می‌نشینم تا ابد چشم انتظار تو


بگو دست شرور غصّه خیمه خیمه سوزاندت
بسوزانم که خاکستر شوم من در غبار تو


پس از تو صد فرات اشک می‌بارند کوفی‌ها
ولی این اشک‌ها دیگر نمی‌آید به کار تو


درون آتشم یا آتشی در من؟ نمی‌دانم!
کدامین راه، من را می‌برد تا چشمه سار تو؟


تو لبْ تشنه سپردی جان و من هم تشنه می‌میرم
اگر اشکم نریزد آب بر سنگ مزار تو


پر از آهنگ پرواز است امشب دست سجّاده
و خاک تربتت اینجا است، تنها یادگار تو

زهرا توکلی

 

 

من حقّم است هشت گرفتم چرا که من // انتظار ظهور

 

من حقّم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده

 

با چند نمره  باشد اگر  رد نمی شوی
یک ، دو ، سه ، ... ، هفت ، هشت، نَه آقا دوازده

 

بی تو تمامِ اهل قیامت رفوزه اند
ای نمرۀ قبولی ِ دنیا، دوازده

000

ثانیه های کـُند توسل می آورند
یا "صاحب الزمان خدا" یا "دوازده"

 

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده

علی اکبر لطیفیان

 

کوفه شهری است پر از فتنه و آشوب و بلا // از کربلا تا شام

بحر طویل خطبه ی حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه

 کوفه شهری است پر از فتنه و آشوب و بلا صحنه ای از کرب و بلا، خلق ز اطراف و ز اکناف روان گشته سوی شهر، گروهی به جگر سوز و گروهی به بصر اشک و گروهی زخوارج همه خشنود زخشم احد قادر معبود، همه منتظر عترت پیغمبر اسلام، به کوفه شده اعلام که از جور و جفا و ستم و گردش ایام، رسیدند به آیین اسارت حرم الله به عز و شرف و جاه، به اشک و شرر و آه ستادند و گشودند همه چشم تماشا، که ببینند اسیران شه کرب و بلا را

**

 در آن هلهله و شور، گروهی  شده محزون و گروهی شده مسرور، گروهی زخدا دور، در آن عرصه ی محشر صدف بحر ولایت، ثمر نخل  ولا، دخت علی، شیر خدا جلوه ی مصباح، هدا، شیرزن کرب و بلا، زینب کبرا، به همان شیوه ی حیدر، به همان عزت مادر، به بلندای مقام دو برادر، به فصاحت، به بلاغت، به شهامت، به شجاعت، چو یکی کوه مقاوم، به خروش دل دریا، به نهیبی که صلای علوی داشت به نام احد قادرمنان به چنین خطبه سخن گفت  که دیدند به نطق اش نفس شیر خدا را

**

 بعد حمد احد و نعت محمد همه دیدند که آن عصمت دادار ندا داد که ای وای بر احوال شما مردم غدارِ ستم پیشه ی مکارِ جنایت گرِ بی عار، عجیب است که دارید بدین ننگ به دل ناله به رخ اشک الهی نشود اشک شما خشک و بگریید به این ننگ که بردامن آلوده نهادید، شما آن زنی استید که بگسیخت همه رشته ی خود را و شما سبزی فاسد شده در مزبله هایید، شما همچو گچ روی مزارید، ندارید به جز زشتی و پستیّ و دورویی که خود آراسته مانند زنان در اجنبیانید، بگریید که پستید نخندید که مستید همین  لکه ی ننگی که نهادید به دامن، به خدایی خدا پاک به صد بحر نگردد، نتوان شست به آب دو جهان ننگ شما را

**

 وای بر حال شما مردم کوفه! به جگر پاره ی پیغمبر اسلام چه کردید که از آن، جگرِ ختمِ رسل پاره شد و سوخت، بدانید که از آتش بیداد شما سوخت دل فاطمه آن بضعه ی پیغمبر اکرم، به خود آیید و ببینید چه خون های شریفی  زِ دم تیغ شما ریخته برخاک، چه تن های لطیفی که زشمشیر شما شد همه صدچاک، چه بی باک کشیدید به آتش حرم آل نبی را و کشاندید به صحرا و در و دشت زن و دختر و اطفال صغیری که نهادند سر از کثرت وحشت به بیابان و دویدند روی خار مغیلان و زدید از ره بیداد به کعب نی و سیلیّ ستم در حرم آل علی فاطمه ها را به خدا پیش تر از این ستم و ظلم و جنایت چه به مکه چه مدینه چه سر کوچه و بازارندیدند ندیدند قدو قامت ما را

**

 گر از این ظلم و ستم ابر شود آتش وباران همه خون گردد و چون سیل ببارد به زمین یا که سماوات شوند از همه سو پاره و ریزند زافلاک به روی کره ی خاک و یا باز شود کام زمین و بکشد در دل پر آتش خود خلق جهان را عجبی نیست، شما نامه نوشتید که فرزند پیمبر به سوی کوفه بیاید، در رحمت به سوی خلق گشاید، همه گفتید که باید پسر فاطمه برما ره توحید نماید، به چه تقصیر کشیدید به رویش ز ره کینه وتزویر همه نیزه و شمشیر، گه از سنگ و گهی تیر، کجا رفت جوانمردی و قدر و شرف و غیرت و مردانگی افسوس که کشتید پس از کشتن هفتاد و دوتن مثل علی اکبر و عباس نهادید به نی رأس امام شهدا را

**

 کوفه رفته است فرو یکسره درننگ، از این خطبه شده زاده ی مرجانه دگر شیشه ی عمرش هدف سنگ، که ناگاه سر یوسف زهرا به سرِنیزه عیان گشت همان روبه روی محمل زینب همه گفتند امان از دل زینب، به جبین خون و به رخ زخم و به لب آیه ی قرآن، چه دل انگیز صدایی، چه ندایی، چه نوایی که زمام سخن از زینب مظلومه گرفته نه همین برد دل خواهر خود را که دل دشمن خود را نه دل دشمن خود را که دل قاتل خود را همه گشتند در آن جلوه گری محو جمالش، همه مبهوت جلالش، همه دادند به انگشت نشانش، نگه او به روی زینب و زینب نگه افکند به رویش که هلالم! چه قَدَر زود غروبِ تو سیه کرد همه ارض و سما را

**

 گل احمد، گل حیدر، گل زهرا، همه ی آرزوی من به سر و صورت خونین و به پیشانی بشکسته ولب های به خون شسته و چشمان خدابین و به اشکی که روان است زچشمت به رگ پاره و خونی که روان است ز رگ های گلویت، نگهم کن، نگهم کن، نگهم کن که دلم پاره شد از نغمه ی قرآنِ سرت بر سر نیزه، عجبا فاطمه می گفت به من قصه ی داغ تو، نمی گفت که روزی به سر نیزه سر پاک تو بر محمل من سایه کند، لب بگشا ای به لبت آیه ی قرآن نه به من با گل نورسته خود حرف بزن، در تب و در تاب شده، بر تو دلش آب شده، تا ز تنش روح نرفته است بخوان بار دگر آیه ی قرآن و بگو ذکر خدا را.

غلامرضا سازگار

ای بهتر از بهار که هستی گواه توست // بهتر از بهار // نوروز مهدوی

 

 

ای بهتر از بهار که هستی گواه توست

هرسوکه عقل می نگرد جلوه گاه توست

 

مقصودآسمان وزمین ازشب وسکوت

تقدیم چشم روشنی روی ماه توست

 

در شهر کلبه های درخشان آسمان

چشم هزار پنجره هر شب به راه توست

 

شب با تمام وسعت عرفانی اش هنوز

در امتداد قصه ی چشم سیاه توست

 

یاهو مدد! که عشق بورزیم وبگذریم

ازآسمان که مصطبه ی خانقاه توست

 

ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریم

 ایمان بیاوریم به راهی که راه توست

 

ما را ببر به سمت افق های دوردست

آن جاکه صبح پرده نشین نگاه توست

محسن حسن زاده لیله کوهی

 

 

لب باز‌کن که زخم مکرّر رسیده‌ است // اربعین

 

لب باز‌کن که زخم مکرّر رسیده‌ است

یک کاروان شقایق پرپر رسیده است

 

از بارگاه قدس پی طوف این حرم

یک آسمان کبوتر بی‌سر رسیده است

 

عرش خدا به خون زمین غوطه‌ می‌خورد

زخمی مگر به قامت اکبر(ع) رسیده است

 

یا این که بعد از آن همه گل‌های رنگ رنگ

هنگام جان‌فشانی اصغر(ع) رسیده است

 

خون می‌تراود از مژه ي آسمان مگر

زینب (س) به قتلگاه برادر رسیده است

 

یک اربعین پس از شب طور و تنور عشق

می از خم حسین (ع) به ساغر رسیده است

 

بر ساحل فرات که سرشار تشنگی‌ست

لب بازکن عزیز! که خواهر رسیده است

محسن حسن زاده لیله کوهی

 

تو که خود خال لبي از چه گرفتار شدي // عرفانی

 

تو که خود خال لبي از چه گرفتار شدي

تو طبيب همه اي از چه تو بيمار شدي

 

تو که فارغ شده بودي ز همه کون و مکان

دار منصور بريدي همه تن دار شدي

 

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

اي که در قول و عمل شهره بازار شدي

 

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدي

وه که بر مسجديان نقطه پرگار شدي

 

خرقه ي پير خراباتي ما سيره توست

امت از گفته در بار تو هشيار شدي

 

واعظ شهر همه عمر بزد لاف مني

دم عيسي مسيح از تو پديدار شدي

 

يادي از ما بنما اي شده آسوده ز غم

ببريدي ز همه خلق و به خلق يار شدي

 

حضرت آيت الله خامنه اي(مدظله) در جواب شعر حضرت امام(ره)

من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم // چشم بيمار // عرفانی

 

 

من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم

چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم

 

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم

همچو منصور خريدار سردار شدم

 

غم دلدار فکنده است بجانم شرري

که بجان آمدم و شهره بازار شدم

 

در ميخانه گشائيد برويم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم

 

جامه زهد و ريا کندم و بر تن کردم

خرقه پير خراباتي و هشيار شدم

 

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند مي آلوده مددکار شدم

 

بگذاريد که از بتکده يادي بکنم

من که با دست بت ميکده بيدار شدم

حضرت امام خمینی(ره)

 

ز هر چه غیر یار، استغفرالله // مناجات با خدا

 

ز هر چه غیر یار، استغفرالله

ز بود مستعار، استغفرالله

 

دمی كان بگذرد بی یاد رویش

از آن دم بی شمار استغفرالله

 

سرآمد عمر و یك ساعت ز غفلت

نگشتم هوشیار، استغفرالله

 

نكردم یك سجودی در همه عمر

كه آید آن به كار استغفرالله

 

ز كردار بدم صدبار توبه

ز گفتارم هزار استغفرالله

 

شدم دور از دیار یار ای فیض

من مهجور زار استغفرالله

 

ملا محسن  فيض كاشاني

 

تو ای پرورده ی «نرگس » که از گلزار زهرایی // امید فردا // نجواي مهدوي

 

تو ای پرورده ی «نرگس » که از گلزار زهرایی

دل افروز و دلارامی و دلجوی و دل آرایی

 

به بی همتایی یزدان ، تو هستی بهترین برهان

که ای موجود بی همتا، نداری مثل و یکتایی

 

ز سوی عالم امکان، کمر بر خدمتت بسته

به فرمان مطاع تو مهیا ، تا چه فرمایی!

 

ز یک سو ، روز و شب ، هر لحظه در آماده باش تو

سراپا گوش بر فرمان حق ، استاده بر پایی

 

گرفتاران هجرانت نشسته بر سر راهت

مگر این عقده غمها ، به وصل خویش بگشایی

 

رسیده جان به لب دیگر ، جدایی دلبرا تا کی؟

برفت از کف قرار ما، چرا آخر نمی آیی؟

 

تو را آیینه ی قرآن به خوبی می نمایاند

به پشت پرده ی غیبت ، مشو پنهان ، که پیدایی

 

جهان از بند مشکلها، به آسانی رها گردد

اگر ای رحمت یزدان جمال خویش بنمایی

 

مکن امروز و فردا در ظهورت ، ای که می دانی

پناه ما به امروزی ، امید ما به فردایی

 

«حسان » حیران از این رافت که بر ما بی کسان داری

که دیده چون تو دلسوزی ؟ که دارد چون تو مولایی ؟

حبیب الله چایچیان (حسان)

 

چهره ها شد ز درد هجران زرد // همای پرده نشین // نجواي مهدوي

 

چهره ها شد ز درد هجران زرد

غیبتت ، رنجها به بار آورد

 

گرد بگرفته چهره ی قرآن

با دل غم گرفته ات ، همدرد

 

و من الماء کل شی حی

بی تو گلزار زندگی شد زرد

 

ای جهاندار! جای تو خالی است

در جهانی که گشته خوبان طرد

 

مرد میدان عشق ، غیر تو نیست

آری ! آری ! تویی تویی آن مرد

 

این تویی بین چارده معصوم

در قیام جهانگشایی ، فرد

 

در کفت ای که ذوالفقار«علی » است

کفر، قصد فنای ایمان کرد

 

العجل کز ستم جهان پر شد

عادلا ! کن شتاب بهر نبرد

 

کاروان ها گذشت و از پی شان

در مسیر زمان بر آمد گرد

 

عاشقانت هنوز منتظرند

با دو چشم تر و دلی پر درد

 

همچو خورشید تا به کی تنها؟

همچو مهتاب، تا به کی شبگرد؟

 

ای همایون همای پرده نشین

جان زهرا ، به آشیان برگردد!

حبیب الله چایچیان

 

ز کعبه عزم سفر کن ، به این دیار بیا! // هجرنامه // نوروز مهدوی

 

ز کعبه عزم سفر کن ، به این دیار بیا!

چو عطر غنچه نهان تا کی؟ آشکار بیا!

 

حریم دامن نرجس شد از تو رشگ بهار

گل یگانه ی گلزار روزگار ، بیا!

 

تویی ، تو نور محمد، تو جلوه یی ز علی

تو سیف منتقمی، عدل پایدار بیا!

 

ز اشک و خون دل ، این خانه شستشو دادیم

بیا به مشهد عشاق بیقرار!بیا!

 

زمان ، گذرگه پژواک نام نامی تست

زمین ز رای تو گیرد مگر قرار، بیا!

 

میان شعله ی غم سوخت هجرنامه ی ما

بیا که گویمت آن رنج بی شمار، بیا!

 

زلال چشمه تویی، روح سبزه ، رمز بهار

بیا که با تو شود فصلها، بهار بیا!

 

برای آنکه نشانی تو ای مبشر نور

درخت خشک عدالت به برگ و بار، بیا!

 

برای آمدنت ، گر چه زود هم دیرست!

شتاب کن که برآری ز شب دمار، بیا!

 

بیا که دشت شقایق به داغ ، آذین گشت

تو ای تسلی صحرای سوگوار، بیا!

 

حریق فاجعه، گلهای عشق می سوزد

فرو نشان به قدوم خود این شرار، بیا!

 

بتاب از پس دندانه های قصر سحر

بزن حجاب به یکسو، سپیده وار بیا!

 

نگاه منتظرانت فسرد و ، می ترسم

که پژمرد همه گلهای انتظار، بیا!

 

زدند خیمه ، سپاه تو بر صحاری عشق

برای یاری شیران شب شکار بیا!

 

ز شعله ی پر پروانه ها چراغان شد

زمین شب زده ، ای مهر ماندگار بیا!

 

فشانده ایم ، به راهت بسی شکوفه ی خون

به کربلای غریبان این دیار بیا!

 

تویی تو ، وارث خون شهید ای گل نور!

قسم به غربت سنگر، مسیح وار بیا!

 

نشسته دیده ی درماندگان دهر، به راه

همای ساحل دریای انتظار ، بیا!

 

به انتظار تو تا کی ، طلایه داربهار؟!

تو ای قرار به دلهای بیقرار بیا!

 

خوش آن زمان که تو باشی خطیب جمعه ی ما

خوش آن زمان که تو شویی ز دل غبار، بیا!

 

چه نارساست کلامم که زان عظیم تری

تو ای عصاره ی قرآن به کوله بار، بیا!

 

امید آنکه بیایی و در قدم قدمت

(سپیده) اشک و گل جان کند نثار، بیا!

 

دلم ز هجر تو ویرانه شد، ز پرده بتاب

چو مه ببخش به ویرانه، اعتبار بیا!

 

قسم به عصمت کوثر، هلا طلیعه صبح !

قسم به سوختگان امیدوار ، بیا!

 

قسم به اشک یتیمان بیا ! بیا مهدی !

قسم به حسرت دلهای داغدار، بیا!

سپیده کاشانی

 

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه // رخ زیبای تو // انتظار ظهور

 

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه

به امید قدمت کون و مکان چشم به راه

 

به تماشای تو ای نور دل هستی ، هست

آسمان ، کاهکشان، کاهکشان چشم به راه

 

رخ زیبای تو را یاسمن ، آیینه به دست

قد رعنای تو را سرو جوان ، چشم به راه

 

در شبستان شهود، اشک فشان دوخته اند

همه شب تا به سحر، خلوتیان چشم به راه

 

دیدمش فرشی از ابریشم خون می گسترد

در سراپرده چشمان خود، آن چشم به راه

 

نازنینا!نفسی اسب تجلی زین کن

که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه

 

آفتابا! دمی از ابر برون آ، که بود

بی تو، منظومه امکان نگران ، چشم به راه

زکریا اخلاقی

 

خوشا جمال جمیل تو ای سپیده ی صبح // ای خوب // نوروز مهدوی

 

خوشا جمال جمیل تو ای سپیده ی صبح

که جلوه های تو پیداست در جریده ی صبح

 

هلا طلیعه ی موعود! جان رستاخیز

بیا که با تو بروید گل سپیده ی صبح

 

به پهندشت خیالم ، چمن چمن گل یاس

شکفته شد به هوای گل دمیده ی صبح

 

گلوی ظلمت شب را دریده خنجر روز

نمای روشن امید در پدیده ی صبح

 

درای قافله ی شب دگر نمی آید

ز پشت پلک افق شد شکفته دیده ی صبح

 

اگر چه غایبی از دیدگان من ، ای خوب!

خوشا به چهره ی زیبای آفریده ی صبح

اکبر بهداروند

 

بیا! و گر نه در این انتظار خواهم مرد // نوروز مهدوی

امید

بیا! و گر نه در این انتظار خواهم مرد

اگر که بی تو بیاید بهار، خواهم مرد

 

به روی گونه ی من ، اشک سالها جاری است

و زیر پای همین آبشار خواهم مرد

 

خبر رسید که تو با بهار می آیی

در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد

 

نیامدی و خدا آگه است: من هر روز

به اشتیاق رخت ، چندبار خواهم مرد

 

پدر که تیغ به کف رفت مژده داد که من

به روی اسب سپیدی، سوار ، خواهم مرد

 

تمام زندگی من در این امید گذشت

که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد

 

پدر که رفت به من راست قامتی آموخت

به سان سرو سهی ، استوار ، خواهم مرد

محسن حسن زاده

 

خون می چکد ز چشم فلق از دیار صبح // در انتظار صبح // انتظار ظهور

 

خون می چکد ز چشم فلق از دیار صبح

داغی که مانده بر جگر روزگار صبح

 

شب رفت و شد سپیده، نتابید آفتاب

شاید که مهر و ماه ندارد دیار صبح

 

بس رنج شب به شانه کشیدیم تا به صبح

در انتظار دیدن گلگون عذار صبح

 

یک شب اگر به خواب در آغوش آرمش

از بسترم جوانه زند ، نوبهار صبح

 

چون موج بی قرارم از ین تیره روزگار

تا کی به سر برم همه شب ، در خمار صبح

 

رنجی که از بلای زمستان کشیده ام

آیا بود که عرضه کنم بر بهار صبح؟

 

بی روی دوست، صبح سعادت نمی دمد

در باور حضور، مکن زینهار صبح

 

شبها به راه دوست میاسا، که صبحدم

برخیزد آفتاب جهان از مدار صبح

 

گر، دیده شد سپید ز هجران و انتظار

باید کشید شب همه شب انتظار صبح

 

روشن شود چراغ دل از آفتاب وصل

گر بر کنی دل از شب و آیی کنار صبح

 

بی رنج و صبر جان «پریشان » نمی دمد

گلهای آرزو و ز سر شاخسار صبح

محمد حجتی «پریشان »

 

مهربان! مهربان نگار! بیا // آشکار بیا! // نوروز مهدوی

 

مهربان! مهربان نگار! بیا

ای گل سرخ نوبهار، بیا!

 

درد هجرت قرار دل را برد

تا دلم را دهی قرار ، بیا !

 

بر سر شامگاه درد آهنگ

دیده ام شد ستاره بار، بیا!

 

تا نگاهت شکوه مریم صبح

بنماید به شام تار، بیا!

 

تانشانی نشای گلها را

به گلستان روزگار بیا!

 

روی بنما، که نیست جای درنگ

نور حق مانده در غبار ، بیا!

 

از رخ خوبتر ز خورشیدت

پرده بردار و آشکار بیا!

 

تا رهانی دل جهانی را

از غم و رنج بیشمار، بیا !

 

زین کن ای مه! سمند سرکش نور

از بیابان انتظار بیا!

 

تا که بر مقدم همایونت

جان خود را کنم نثار، بیا!

سیمیندخت وحیدی

 

کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست // فیض با تو بودن // فاطميه مهدوي

 

کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست

چگونه صبر و تحمل کند؟ توانش نیست

 

به سوز هجر تو سوگند ، ای امید بشر!

دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست

 

اسیر عشق تو این غم کجا برد، که دلش

محیط غم بود و ، طاقت بیانش نیست

 

نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت

که بی حضور تو ، حاجت به این و آنش نیست

 

کسی که روی ترا دید یک نظر چون خضر

چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟!

 

کسی که درک کند فیض با تو بودن را

بحق حق، که عنایت به دیگرانش نیست

 

بهار زندگیم ، در خزان نشست بیا!

(بهار نیست به باغی که باغبانش نیست)

 

کنار تربت زهرا تو گریه کن، که کسی

بجز تو ، با خبر از قبر بی نشانش نیست

 

بیا و پرده ز راز شهادتش بردار

پسر که بیخبر از مادر جوانش نیست!

 

بجز ولای تو ، ای ماه هاشمی طلعت!

(شفق)، ستاره به هر هفت آسمانش نیست

محمدجواد غفورزداه

 

صد گلستان گل، به باغ ارغوان دارد بهار // یک گل نرگس // نوروز مهدوی

 

صد گلستان گل، به باغ ارغوان دارد بهار

دامنی رنگین، ز کالای جنان دارد بهار

 

سوی گلگشت چمن برخیز از خواب و ببین

شور بیداری به مغز استخوان دارد بهار

 

زین همه نقش دلارایی که بخشیده به باغ

چون کتاب عشق ، راز آسمان دارد بهار

 

بس که پرورده است فروردین عروس نوبهار

از نکو رویان بستان کاروان دارد بهار

 

صبر جانسوزی که از رنج زمستان دیده است

رویش آلاله ، پاداش گران دارد بهار

 

آفتاب عالم آرا می دمد بر جان باغ

کز فروغش روی گلها سایبان دارد بهار

 

یک گل از باغ «محمد» (ص) می رسد در فصل عشق

بهر دیدار جمالش آرمان دارد بهار

 

ز آتش هجران آن گنجینه ی اسرار غیب

چون شفق داغ شقایق، بیکران دارد بهار

 

در خزانی که هزاران گل «پریشان » می شود

یک «گل نرگس » برای یک جهان دارد بهار

محمد حجتی «پریشان »

 

عشق، سر در قدم ماست اگر بگذارند // نجوای حسینی


عشق، سر در قدم ماست اگر بگذارند

عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند


ما و این کشتی طوفان‏زدة موج بلا
ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند


دشت از هُرم عطش سوخته و سایه ی غم
سایبان گل زهراست اگر بگذارند


آب بر آتش لبهای عطشناک زدن
آرزوی من و سقاست اگر بگذارند


دوش در گلشن ما بلبل شیدا می‏گفت
باغ گل،  وقف تماشاست اگر بگذارند


هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شد
وقت دلجویی گلهاست اگر بگذارند


طفل شش ماهه ی من زینت آغوش من است
جای این غنچه همین‏ جاست اگر بگذارند


این به خون خفته که عالم ز غمش مجنون است
تشنه ی بوسه ی لیلاست اگر بگذارند


چهره‏اش آینه ی حُسن رسول‏الله است
آری این آینه زیباست اگر بگذارند


این گل سرخ که از گلبُن توحید شکفت
آبروی چمن ماست اگر بگذارند


در عقیق لب من موج زند دریایی
که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند


یوسف مصر وجودم من و این پیراهن
جامه ی روز مباداست اگر بگذارند


ریشه در خون و شرف نهضت ما دارد و بس
سند روشن فرداست اگر بگذارند

محمدجواد غفورزاده

 

به میدان می‏برم از شوقِ سربازی سر خود را // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

به میدان می‏برم از شوقِ سربازی سر خود را
تو هم آماده کن ـ ای عشق! ـ  کم‏کم خنجر خود را


مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست
که در تن‏پوشی از شمشیر بینم پیکر خود را


هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم
خوشا روزی که بینم بی‏قفس بال و پر خود را


ز دل تاریکی باد خزان تا پرده بردارم
به روی دست می‏گیرم گل نیلوفر خود را


من از ایمان خود یک ذرّه حتی برنمی‏گردم
تلاوت می‏کنم در گوشِ نی هم باور خود را

کریم رجب‏زاده

 

پیش چشمم تو را سر بریدند // شهادت امام سجاد(ع)

 

پیش چشمم تو را سر بریدند

دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

 

بر زبانم در آن لحظه جاری

«قل اعوذ برب الفلق» بود

**

گفتی: آیا کسی یار من نیست؟

قفل بر دست و دندان من بود

 

لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد

بی‌ تو آن خیمه زندان من بود

**

کاش می‌شد که من هم بیایم

در سپاهت علمدار باشم

 

کاش تقدیرم از من نمی‌خواست

تا که در خیمه بیمار باشم

**

ماندم و در غروبی نفسگیر

روی آن نیزه دیدم سرت را

 

ماندم و از زمین جمع کردم

پاره‌های تن اکبرت را

**

ماندم و تا ابد داد از کف

طاقت و تاب بعد از ابالفضل

 

ماندم و ماند کابوس یک عمر

خوردن آب بعد از ابوالفضل

**

ماندم و بغض سنگین زینب

تا ابد حلقه زد بر گلویم

 

ماندم و دیدم افتاده در خاک

قاسم آن یادگار عمویم

**

گفتم ای کاش کابوس باشد

گفتم این صحنه شاید خیالی است

 

یادم از طفل شش ماهه آمد

یادم آمد که گهواره خالی است

**

پیش چشمم تو را سر بریدند

 دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

 

بر زبانم در آن لحظه جاری

«قل اعوذ برب‌الفلق» بود

افشین علاء

یک خیابان کرده مجنونم تو می دانی کجاست // کربلا

 

یک خیابان کرده مجنونم تو می دانی کجاست
آن خیابان کوی جانان قطعه ای از کربلاست


یک خیابان دل ربوده از تمام عاشقان
هست آنجا جای پای مهدی صاحب زمان


یک خیابان گشته منزلگاه جبرئیل امین
یک طرف استاده زهرا یک طرف ام البنین


یک خیابان گشته تنها جلوه گاه عالمین
یک طرف قبر اباالفضل یک طرف قبر حسین


یک خیابان را صفا و مروه می خوانیم و وبس
یا حسین گوییم و یا عباس ما در هر نفس


یک خیابان است زینب بسته احرام ولا
کعبه عشق است آن جا یا زمین نینوا


گام گام آن خیابان جای پای زینب است
پر فضای آن خیابان از صدای زینب است


کاش در بین دو شاهد عمر پایان می گرفت
کاش جانم را اجل در آن خیابان می گرفت


یک خیابان کرده عاشق سید سجاد را
آن خیابان است می خواند به خود خوشزاد را

 

سید حسن خوشزاد