اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت // مرثيه حضرت زینب(س)

اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت

از زخم ، صبح آینه ات شام زنگ داشت

 

خون بود لخته لخته به چشم تو می نشست

لختی اگر وداع برادر درنگ داشت

 

از روی تل برای پیمبر سخن بگو

این گیسوان کیست که قاتل به چنگ داشت؟

 

دیدی که از دلت عطشِ بوسه می چکد

از آن گلو که از شفق و لاله رنگ داشت

 

خطبه شکن شده است کسی که به نیزه ها

آیات وحی بر لبش آغوش تنگ داشت

 

 

سر را بزن به چوبه ی محمل که روی نی

پیشانی برادرت ، اندوه سنگ داشت

جواد محمد زمانی

تو نوری و خورشید هم خاکستر توست // مرثيه حضرت زینب(س)

تو نوری و خورشید هم خاکستر توست

پرواز صد جبریل در بال و پر توست

 

این آیه های مریم در حال تنزیل

یا آبشار رشته های معجر توست

 

تا ردّ پای سجده هایت را گرفتم

دیدم تو نوریّ و خدا در باور توست

 

فریادهای زخمی دیروز گودال

امروز روی شانه های حنجر توست

 

می خواستی زیبا ببینی کربلا را

یعنی حسین بن علی هم بی سر توست

 

با محمل عریان تو را سنخیّتی نیست

تو زینبی ، پرده نشینی بهتر توست

 

مردم نمی بینند حتی سایه ات را

هجده سر نیزه نشین، دور و بر توست

 

مجموعه ی دردی ، گلستانِ کبودی

رنگین کمانی ، مدّعایم پیکر نوست

 

فردا که پا در عرصه ی حق می گذاری

معلوم می گردد قیامت محشر توست

 علی اکبر لطیفیان

ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام // مدح و مرثيه حضرت زینب(س)

ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام

 شاگرد درس صبر دبستان زینب است

 

 هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است!

 این شعله های خیمه، گلستان زینب است

 

 اصلاً عجیب نیست شکست یزدیان

 وقتی حجاب سنگر ایمان زینب است

 

او پس گرفت هستی خود را زگرگها

 پیراهنی که مونس کنعان زینب است

 *

امروز اگر حسینی و پابند مذهبم

مدیون گریه های فراوان زینبم

 *

باور نمی کنم سر بازار بردنت  !

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

 

از سینه ی حسین، تو را چکمه ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 

پای سفر نداشتی ای داغدار درد !

با یک سر بریده، به اصرار بردنت

 

پهلو کبود! گریه کنان تازیانه ها

با خاطراتی از در و دیوار بردنت

 

فهمیده بود شمر غرورت شکسته است

از سمت قتلگاه علمدار بردنت

 

تو از تمام کوفه طلبکار بودی و...

در کوچه هاش مثل بدهکار بردنت

 

در پیش گریه های تو این گریه ها کم است

«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»

 وحید قاسمی

هر چند پاي بي رمق او توان نداشت * شهادت حضرت زینب(س)

هر چند پاي بي رمق او توان نداشت

هر چند بين قافله جانش امان نداشت

 

بار امانتي که به منزل رسانده است

چيزي کم از رسالت پيغمبران نداشت

 

جز گيسوان غرق به خون روي نيزه ها

در آتش بلا به سرش سايه بان نداشت

 

آيا به جز حوالي گودال، ساربان

راهي براي بردن اين کاروان نداشت؟

 

يک شهر چشم خيره به ... بگذار بگذريم

شهري که از مروّت و غيرت نشان نداشت

 

آري هزار داغ و مصيبت کشيده بود

اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

 

ديگر لب مقدس قرآن کربلا

جايي براي بوسه‌ی آن خيزران نداشت!

یوسف رحیمی