کارم به کار لیلی و مجنون رسیده است // نجواي مهدوي

 

کارم به کار لیلی و مجنون رسیده است

باران اشک، بر رخ زردم چکیده است

 

از هرکسی نشان تو را جستجو کنم

روی قشنگ و ماه شما را ندیده است

 

احساس می کنم که جمال تو را کسی

بر دفتر سیاه دل من کشیده است

 

آقا قسم به پیکر بی سر ظهور کن

جسمی که زیر سم ستوران تپیده است

 

آقا قسم به آه پر از سوز مادرت

آن مادری که قد رشیدش خمیده است

 

عمرم در انتظار شما، رو به انتهاست

عمری که بوی هجر تو در آن وزیده است

 

آقا، خلاصه اینکه در این شام انتظار

کارم به کار لیلی و مجنون رسیده است

محمد رضا طاهري

 

افتاده ام از پا ، نمی آیی کنارم؟ // نجواي مهدوي

 

افتاده ام از پا ، نمی آیی کنارم؟
تا سر به روی شانه ی گرمت گذارم؟

آقا نمی دانم که می دانی شب و روز
هرلحظه ، هر ساعت ، برایت بی قرارم

از این جهان بی حضور تو پدرجان
ده ها و صدها روز ، در حال فرارم

هر فصل ، بر من چون زمستان و خزان است
هر جمعه فکر فصل خوشبوی بهارم

تنها سوال بی جواب من همین است
کی می رسد پایان فراق و انتظارم؟

می دانم آقا ، خسته ای از ادعایم
می دانم آقا ، در کنارت همچو خارم

اما اگر مردم ، قسم بر جان زهرا   (روحی لها فداها)
یک شب قدم بگذار بر سنگ مزارم

محمد رضا طاهري

 

اين روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

اين روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است

بايد بگويم گرچه معنا کردنش سخت است

 

لکنت گرفته پلک تو در بين آن کوچه

اين راز سربسته ست افشا کردنش سخت است

 

چشمي که دست سنگي آن بي حيا بسته

مقداد مي دانست که وا کردنش سخت است

 

دستي که بين کوچه ها از پا تو را انداخت

فهميد قدّ حيدري تا کردنش سخت است

 

حالا که داري خواهشي تابوت مي خواهي؟

اسباب مرگ تو !؟ مهيّا کردنش سخت است

 

با غسل زير پيرهن فکر علي بودي

زخم نود روزه تماشا کردنش سخت است

 

‹

 

داغ کبود کوچه ها آنقدر روشن بود

فهميد دست فتنه ، حاشا کردنش سخت است

یوسف رحیمی

 

بخواب ايجا كه از سيلي خبر نيست // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

بخواب اينجا كه از سيلي خبر نيست

نشاني از عدوي پر شرر نيست

 

سلامم را به بابا گر رساندي

بگو ياري براي من دگر نيست

كمال مومني

 

نمي شد باورم زهرا نباشد // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

نمي شد باورم زهرا نباشد

به خانه نغمه ي امّا نباشد

 

خدايا دخترم مي گِريد اينكه

نماز مادرش برپا نباشد

كمال مومني

 

تو را در نيمه شب در خاك كردم // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

تو را در نيمه شب در خاك كردم

زداغت سينه ام را چاك كردم

 

براي اينكه طفلانت نميرند

همه آثار خونت پاك كردم

كمال مومني

 

كجا خاكش كنم امشب خدايا // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

كجا خاكش كنم امشب خدايا

چگونه من بشويم جسم زهرا

 

رمق ديگر ندارم تا گذارم

به روي دوش خود تابوت او را

كمال مومني

 

زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو

نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو

 

این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد

هجده بهاره ای و سپید است موی تو

 

در من هزار بار تو تکثیر می شوی

آیینه ام شکسته شدم روبروی تو

 

ساقی کوثری من اصلا برای توست

اما چگونه اب بریزم به روی تو

 

گلبرگ های خشک تو را آب می زنم

تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو

 

ای در تمام مرحله ها پا به پای تو

با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو

 علی اکبر لطیفیان

 

دیگر کنار بستر من دیده تر مکن // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

دیگر کنار بستر من دیده تر مکن

درد دل غریب مرا بیشتر نکن

 

وقتی که من به روی تو در باز می کنم

این قدر بر زمین زخجالت نظر مکن

 

هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی

یک تن زدشمنان خودت را خبر مکن

 

اصلا چرا تو این همه غمگین نشسته ای

زانو بغل مگیر مرا خون جگر مکن

 

با زینبم وصیت من شد که بعد از این

از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن

 

بانوی خانه ی توام و کار می کنم

پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن

 

در کوچه هم مغیره به تو  خنده می کند

از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن

 

راحت برو به بستر خود خواب ناز کن

شبها کنار بستر من دیده تر مکن

حسن بیات لو

 

من رفتنی هستم دگر یاور نداری // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

من رفتنی هستم دگر یاور نداری

مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری

 

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده

فردا در این بستر تو بیماری نداری

 

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد

خانه نشین! گیرم طرفداری نداری

 

با چه دردت را بگو عیبی ندارد

وقتی که غم داری و غمخواری نداری

 

وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم

تاریک تر از آن شب تاری نداری

 

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند

از قبر من مولا خبرداری نداری

 

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان

جان تو جان بچه ها کاری نداری

حامد خاکی

گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود

آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود

 

با زور ریختند گروهی به خانه مان

جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود

 

چشمان میخ سرخ در آن دود کور شد

گم کرده راه رو به وجودم روانه بود

 

بعد از عذاب آتش و دیوار و میخ و در

وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود

 

گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم

افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود

...

زینب ببخش طاقت بازوم کم شده

از دستم این وسیله که افتاد شانه بود

 

مهر میان مادر و دختر به جای خود

این چند سال رابطه مان عاشقانه بود

 

امروز هم گذشت ولیکن برای تو

پایان لحظه های خوش کودکانه بود

علی اصغر ذاکری

 

پوشیده است روت چرا پیش همسرت // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

پوشیده است روت چرا پیش همسرت

شاید کبودتر شده روی منورت

 

دارم فدای شرم و حیای تو می شوم

دیگر شکسته هیبت مرد تناورت

 

هی آه می کشی نکند درد می کشی

این دستمال چیست چرا بسته ای سرت

 

فکر دلم نباش کمی درد و دل بکن

این نیمه ی تو است نشسته برابرت

 

انگار زخم هات دهن بازکرده اند

چون سرخ تر شدند دو سه جای پیکرت

 

غمخانه کرده اند پسرهات خانه را

اما نپرس از دل و از حال دخترت

 

دستان او به دسته ی دستاس کوچک است

رحمی بکن به کوچکی اش جان مادرت

 

حالا برات هرچه توان مانده جمع کن

یکدفعه پاشو، پر بکش از کنج بسترت

 

بگذار عطر و بوت بپیچد به خانه مان

نگذار چاه باشد و نجوای حیدرت

علی اصغر ذاکری

 

خاری به چشمهای من انگار می کشی // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

خاری به چشمهای من انگار می کشی

وقتی که آه از دل خونبار می کشی

 

با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا

روزی هزار بار تو بر دار می کشی

 

بر زانوان بی رقمت راه می روی

بر شانه غصه ی بسیار می کشی

 

انگار سوی چشم تو از بین رفته است

اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی

 

شانه به موی دختر دردانه می زنی

دستی بر ان نگاه گهربار می کشی

 

جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری

داری چقدر از این بدنت کار می کشی

 

این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو

چادر به روی دیده و رخسار می کشی

 

ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است

دردی که از جراحت مسمار می کشی

 

ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود

طرحی ز آتش در و دیوار می کشی

 

خود را درست لحظه ی پرواز از قفس

من را شبیه مرغ گرفتار می کشی

 

خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا

داری به زیر این همه آورا می کشی

 

دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی

حالا که آه از آن دل خونبار می کشی

هادی ملک پور

 

تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم

عالم گواه می شود این را که حیدرم

 

فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش

بانو!نمی شود که از این امر بگذرم

 

اینها که با طناب به دنبالم آمدند

از یاد برده اند که من مرد خیبرم

 

امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس

قادر نبود تا که بیاید برابرم

 

دست خدا اگر که به روی دلم نبود

هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم

 

بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو

هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم

 

اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر

دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم

علی اصغر ذاکری

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید // مدح حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

 

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

 

ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

 

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

 

پای یک  خط تعالیم تو بانو!  ولله

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

 

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

 

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر

ملک الموت پی چند نفر می آید؟!

کاظم بهمنی

 

رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع // بقيع

 

رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع

نیست چشمی که نباشد بر تو گریان ای بقیع

 

گر شود روزی سکوت خویشتن را بشکنی

هستی از غم می شود بی تاب و حیران ای بقیع

 

لاله و یاس و شقایق پرپر از باد خزان

خفته در آغوش تو از باغ جانان ای بقیع

 

مجتبی دلبند زهرا با دل صد چاک او

گشته از زهر جفا نزد تو مهمان ای بقیع

 

باقرالعلم النبی و صادق و سجاد را

همچو جان بنموده ای در خویش پنهان ای بقیع

 

خلق می گویند زهرا خفته در آغوش تو

ریخته بر روی تو اشک فراوان ای بقیع

 

ای زمین مهمان نوازی کن شکسته پهلویش

پشت درب خانه از بیداد عدوان ای بقیع

 

بازوی او زخمی و رخساره اش باشد کبود

رحم کن قلب پیمبر را مسوزان ای بقیع

 

حضرت پیغمبر از نزدیک باشد ناظرت

بیش از این هرگز مکن او را پریشان ای بقیع

 

روزگاری گنبد و گلدسته هایی داشتی

آب بستند و تو را کردند ویران ای  بقیع

 

درب های تو برروی زائرانت بسته است

نیست راحت بهر دیدار تو مهمان ای بقیع

 

کاش می شد مهدی زهرا زغیبت می رسید

تا که می شد جلوه گر آن قبر پنهان ای بقیع

 

عالم امکان رها می شد زجور ناکسان

خاک کویت می شد از نو چون گلستان ای بقیع

 

گرچه داری قلبی از آتش فروزانتر ولی

می شود هر قلب سوزان در تو درمان ای بقیع

 

ای نگین حلقه ی عالم زغربت غم مخور

عاقبت روزی شود رنج تو پایان ای بقیع

حبیب اله موحد

ای آخرین سلاله زهرا بیا بیا // فاطميه مهدوي

 

ای آخرین سلاله زهرا بیا بیا

چشم انتظار روی تو مانده دو چشم ما

 

در روزگار تلخ و پر از حس بی کسی

بعد از خدا امید دلم هست بر شما

 

من با خیال آنکه تو از راه می رسی

با تو روانه می شوم ان سوی ناکجا

 

یک عمر انتظار تو را صبر کرده ام

با سختی و خوشی  تمامی لحظه ها

 

فصل خزان و سردی غیبت کشنده است

فکری به حال این دل ما کن در این هوا

 

بی تو نگاه آینه ی دل کدر شده

بهتر همان که خرد شود زیر دست و پا

 

حالا به فرض اینکه نصیبم نمی شوی

سر می کنم به یاد تو بی چون و بی چرا

محمد حسن بیات لو

 

دارد زمان آمدنت دیر می شود // آدینه ی فراق

 

دارد زمان آمدنت دیر می شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

 

وقتی به نامه عملم خیره می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

 

کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار

در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

 

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می شود

 

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر می شود

 

در قطره های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

 

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

وحید قاسمی

 

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) /////

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه
گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر
خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را
در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه

در پــشــت در فــتــاده ام‎الائـــمـــه از پـا
دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه

زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را
ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه

در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل
مـحـسـن فـتاده چـون گـل پرپر در آستانه

در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر
مانده حـسـیـن مظـلوم، حیران در آن میانه

از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا
وز زخــم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه

دارد حــســن شـکـایـت از کـیـنـه مغیره
ریـــزد ز دیـــدگـــانـــش یــاقـــوت دانـه دانـه

بـا پـهـلـوی شـکـسـته، چون مـرغ بـال بسته
زهـرا بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه

 حاج احمد دلجو

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر //  ////

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

***

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

***

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

 سید حمیدرضا برقعی