ماه عشق است ماه عشاق است * شعبانیه -مولودي حضرت سيد الشهدا (ع) - مولودي امام سجاد(ع)- میلاد قمربنی ه

ماه عشق است ماه عشاق است

ماه دل هاي مست و مشتاق است

 

در ميخانه‌ي کرم شد باز

الدخيل اين حریم ِ رزاق است

 

ريزه خوارش فقط نه اهل زمين

جرعه نوشش تمام آفاق است

 

بي حساب است فضل این ساقی

شب جود و سخا و انفاق است

 

بين دلهاي بيدلان امشب

با سر زلف يار ميثاق است

 

شب زلف مجعدش «والّيل»

صبح چشمش به عالم اشراق است

 

«قبره في قلوب من والاه»

حرمش قبله گاه عشاق است

 

ماه شعبان رسيد! ماه سه ماه

کربلا مي رويم! بسم الله

 

السلام اي پناه مُلک و مکان

در يد قدرتت عنان جهان

 

رفته قنداقه ات به عرش خدا

تشنة پاي بوسي‌ات همگان

 

در طوافت قيامتي شده است

مي ‌رسد هر فرشته با هيجان

 

پر قنداقة تو مي‌ بخشد

پر و بالي به فطرس نگران

 

از سر زلف عنبر افشانت

سدرة المنتهي گرفته ضمان

 

عطر و بوي مليح پيرهنت

مانده در خاطر نسيم جنان

 

بوسيده مي چيند از لب تو رسول

رحمت واسعه گشوده دهان

 

از سر انگشت پاک مصطفوي

جرعه جرعه بنوش شيرة جان

 

خواند جدت «حسينُ منّي» را

«وَ أنا مِن حسين» را تو بخوان

 

با تو جود و شجاعت نبوي‌ست

اي شکوه حماسه هاي عيان

 

در نمازت شبيه فاطمه اي

بين ميدان علي ست جلوه کنان

 

چشم‌هاي تو مرز خوف و رجاست

قَهر و مِهر تو آتش است و امان

 

رحمت محض! يا ابا الأيتام!

پدري کن براي عالميان

 

اي که آقائي تو بي حد است

باز ما را به کربلا برسان

 

شب جمعه شميم سيب حرم

منتشر مي شود کران به کران

 

روضه هايت بهشت اهل ولاست

چشم ما چشمه هاي کوثر آن

 

«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَيءٍ حَيّ»

اشک ها از غمت هميشه روان

 

السلام اي شهيد روز دهم

السلام اي امام تشنه لبان

 

تا ابد در فراز پرچم توست

خون سرخت هميشه در جَرَيان

 

کربلاي تو از ازل بوده‌

مبدأ حرکت زمين و زمان

 

شب سوم رسيده‌اي، اي ماه

السلام عليک ثارالله

 

السلام اي نگين عرش برين

ماه بالا بلند ام بنين

 

گره از گيسوان خود مگشا

هر سر موي توست حبل متين

 

جذبه هاي نگاه هاشمي ات

ماه را مي کشد به سوي زمين

 

عبد صالح! مواسي لله!

پدر فضل! روح حق و يقين!

 

به حضورت گشوده دست، فلک

به قدوم تو سوده عرش، جبين

 

وقت هوهوي ذوالفقار علي ست

به روي مرکب حماسه نشين

 

مي شود با اشارة‌ تو دو نيم

هر کسي آيد از يسار و يمين

 

زينبت «إن يکاد» مي خواند

آسمان محو هيبت تو! ببين

 

کاشف الکرب اهل بيت نبي!

بازوان تواند حصن حصين

 

ماه من بازوي رشيد تو را

که برافراشته است بيرق دين

 

زده بوسه علي به گريه چنان

بوسه ها چيد از آن حسين چنين

 

نقش باب الحوائجي داري

به روي بازويت شبيه نگين

 

سائلان تو بي شمارند و ...

گوشه چشمي به ما! بس است همين

 

شب جود و کرامت و بذل است

شب چارم شب اباالفضل است

 

السلام اي حقيقت جاري

روح تقوا و زهد بيداري

 

سيد السّاجدين شهر رسول

عبد مسکين حضرت باري

 

روزهايت مجاهدت ، ايثار

نيمه شب هات بخشش و ياري

 

در مناجاتت ای صحيفة نور

آيه آيه زبور مي باري

 

همه مجذوب ربنای تواند

محو این سیر و این سبکباری

 

گوش کن اين صداي داوود است

که به شوق تو مي شود قاري

 

پا برهنه به حجّ که مي آيي

کعبه را هم به وجد مي آري

 

در شکوه و حماسه بی مثلی

خطبه هایت زبانزدند آری

 

واژه های تو تیغ برّانند

ثانی حیدری و کراری

 

شام و کوفه به لرزه افتادند

سرنگون پایة ستمکاری

 

در مصاف تو سهم دشمن دون

چیست غیر از مذلت و خواری

 

وارث عزت و سخای حسین

ای که بعد از عمو، علمداری

 

به محبان خود نظر فرما

بیشتر موقع گرفتاری

 

رو سياهي من گذشت از حدّ

تو برايم مگر کني کاري

 

در نماز شبت دعايم کن

تو عزيزي تو آبروداري

 

دلم از بند هر غم آزاد است

شافع من امام سجاد است

 

شد روا حاجت همه، ما ! نه

کربلا شد نصيب ما يا نه؟

 

رزق شش‌گوشه مي‌ دهند امشب

کي شنيده گدا ز آقا: نه

 

کربلارفته در شب جمعه

مي شناسد مگر سر از پا؟ نه

 

کربلا مي روي بخوان روضه

روضه هاي جوان ليلا، نه

 

زخم ها التيام پيدا کرد

زخم فرق دوتاي سقا، نه

 

التيام دمادم سيلي

مي دهد فرصت تماشا؟ نه

 

از شب خيزران مگر مانده

لب و دندان براي بابا؟ نه

 

زينب است و نوای جانکاهش

ذکر أين بقية اللهش

یوسف رحیمی

ای چشمة محبت عالم وجود تو × میلاد قمربنی هاشم(ع) // نجوای ابوالفضلی-------------

اي دلبر زبانزد آئينههاي نور

هر لحظهروشني بدرخشي به پاي نور

 

هفت آسمان شكوه تو را جلوه ميدهد

اي نور باشكوه تويي ماجراي نور

 

از هالة وجود تو ماه آفريدهاند

از روشناي هر سخن تو دعاي نور

 

اي آشناي سبز ولايت به شوق تو

بايد زمين ترانه بخواند براي نور

 

پشت سري و ساية نور برادري

آري چه ديدني است زمين با دو آیه نور

*

اي حضرت زلال وجودت مطهر است

تو چشمهاي زلاليت از حوض كوثر است

*

اي چشمة محبت عالم وجود تو

باران كرامتي است به امواج جود تو

 

دنيا بهشتي است ز شرح معطرت

هر جا كه بو كنيم رسد بوي عود تو

 

دريا نمايشي است ز اوج فضائلت

پيچيده موج موج در عالم سرود تو

 

سقا اگر نيامده بودي صفا نبود

دريا نداشت جلوهگريبا نبود تو

 

پيشاني سپيدة تو پينه بسته بود

از بس زياد بوده شكوه سجود تو

*

با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهي

تو عبد صالحي كه خدا را نشان دهي

*

هر كس كه ديد روي تو را چشم بر نداشت

اين خانواده مثل تو ديگر قمر نداشت

 

تا عرش سر كشيدهاي اي قلة ادب

گر چه زمين ز اوج شكوهت خبر نداشت

 

بر شانة تو پرچم باب الحوائجي است

هرگز كسي ز روي تو اين نام برنداشت

 

تكرار جنگهاي تو صفين ديگري است

اين جنگها به جز تو دلير دگر نداشت

 

تنهاترين كبوتر عرش خدا حسين

غير از عليّ اكبر و تو بال و پر نداشت

*

پرتاب نيزه تو نظيري نداشته

اين علقمه به جز تو اميري نداشته

*

دست خدا تو را به بلندا كشيده است

رعناترين صنوبر باغ آفريده است

 

يك قطره بود و جلوه دريا شدن گرفت

آبي كه از دهانة مشكت چكيده است

 

بيهوده نيست گرية صبح طلوع تو

گر آفتاب غنچه ز دست تو چيده است

 

خيره شده به سمت تو چشمان آسمان

حتماً شبيه روي تو ماهي نديده است

 

مولا ببين تو شوق طواف فرات را

ديگر چه عاشقانه به كعبه رسيده است

*

هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست

پائين پاي مرقد تو اعتكاف اوست

*

دريا نشسته زير قدمهاي مشك آب

با موج، بوسهها زده بر پاي مشك آب

 

زخمت كه خنده ميزند او گريه ميكند

خونابه ميچكد ز سراپاي مشك آب

 

بر شانههاي خستهات اكنون نشسته است

چندين نگاه غرق عطش جاي مشك آب

 

از چشمهاي پارة مشكت اميد ريخت

تا تير گشت محو تماشاي مشك آب

 

لب تشنه روي خاك اگر مانده غم مخور

بانوي آبها شده سقاي مشك آب

*

اي كاش دستهاي شما بر زمين نبود

آقا چقدر خوب شد امالبنين نبود

*

گويا كه چشم علقمه در خواب مانده بود

سقاي دشت تب زده بي آب مانده بود

 

دريا كه از نوازش دست تو آب خورد

در اوج تشنگي تو سيراب مانده بود

 

گهوارهاي ز دست عطش تاب ميگرفت

چشم انتظار آب چه بي تاب مانده بود

 

باران تير بود تو را دوره کرده بود

دريا ميان حلقة مرداب مانده بود

 

آنجا که مي گريست کنار تو آفتاب

زخمي عميق بر سر مهتاب مانده بود

*

با ياد قبر کوچکت اي آيةرشيد

آهي بلند بر لب هر سرو قد کشيد

*

امیر حسین مؤمنی

 

مثل گل خوش آمدی، آقا صفا آورده­ای // میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

مثل گل خوش آمدی، آقا صفا آورده­ای

خود، گلی؛ گل با خودت دیگر چرا آورده­ای؟

 

ماجرای دست­هایت ماجرایی آشناست

باز هم ما را به یاد کربلا آورده­ای

 

تا علی گردد علی، یک رکعت از او مانده بود

لطف کردی آمدی آن را به جا آورده­ای

 

قطره اشک علی بودی که در چاهی چکید

هان! وگرنه مشک خالی از کجا آورده­ای؟

 

ای تمام عشق بین چشم تا پیشانی­ات!

آمدی، خوش آمدی، آقا وفا آورده­ای!

رزیتا نعمتی

 

ای عطر گل یاس! دلم را دریاب! // میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

ای عطر گل یاس! دلم را دریاب!

ای منبع احساس دلم را دریاب

 

من تشنه یک قطره محبت هستم

یا حضرت عباس! دلم را دریاب

جلیل صفربیگی

 

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف // میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف

تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف

 

کیست این راز پریشانی من در موهاش

تکیه­گاه سر شوریده من بازوهاش

 

کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش

ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش

 

این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست

می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست

 

نازپرداز همه نازفروشان زمین

ساقی، اما ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین

 

نشئه­افزای دل و جان خماران مستی­ش

دستگیر همه ي خسته­دلان بی‌دستی‌ش

 

کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟

این‌که بی­اوست چراغ شب مستان خاموش ؟

 

این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است؟

کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟

 

گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست

حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست

سعید بیابانکی

 

آمد آن ماه كه خوانند مه انجمنش  //  میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

آمد آن ماه كه خوانند مه انجمنش

جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فكنش

 

آیت صولت و مردانگى و شرم و وقار

روشن از چهره تابنده و وجه حسنش

 

ز جوانمردى و سقائى و پرچمدارى

جامه اى دوخته خیاط ازل بر بدنش

 

آنكه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش

وانكه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش

 

میوه باغ ولایت به سخن لب چو گشود

هم فلك گشت كه تا بوسه زند بر دهنش

 

كوكب صبح جوانیش نتابیده هنوز

كه شد از خار اجل چاك چو گل پیرهنش

 

آنچنان تاخت به میدان شهادت كه فلك

آفرین گفت بر آن بازوى لشكر شكنش

 

همچو پروانه دلباخته از شوق وصال

آنچنان سوخت كه شد بى خبر از خویشتنش

 

خواست دستش كه رسد زود بدامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش

 

كوته از دامنت اى شاه مكن دست (رسا)

قاسم رسا

 

در باغ وفــــــــا شکوفه ی یاس شکفت // ميلاد قمر بني هاشم (ع)

 

در باغ وفــــــــا شکوفه ی یاس شکفت 

در وسعت عشق...شور واحساس شکفت

 

 مـــردانــــگی تمـــــام عا لـــــــم....یکجا 

در وا ژه ی دلنشــین عبـــــــــاس شکفت 

سید محمد رضا هاشمی زاده

 

شب سوم چو رسید از مه شعبان //  میلاد قمربنی هاشم(ع)

بند اول

 

شب سوم چو رسید از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود که خورشیدِ جمال پسرِ فاطمه یکباره درخشید، ادب بین که شب چارم شعبان، پی آن ماهِ فروزنده عیان گشت ز بـرج شـرف و غیـرت و ایثار، بـه بیت علـی آن حجت دادار، مهِ ام‌ِبنین، حضرت عبـاس علمـدار، قضـا گفت که ایـن است همـان شیـر

خروشانِ علی حیدر کرار، قدر گفت که این است به خیل

شهدا سرور و سالار، فلک گفت بشر یا ملک است این؟ زهی از این گل رخسار که بخشید صفا چشم و دل اهل صفا را

 

بند دوم

هله ای فاطمه دوم مولا! صدف بحر تولا! گهرت باد مبارک! تویی آن نخل ولایت، که بود میوه نابت قمر برج هدایت، دُر دریای عنـایت، ثمرت بـاد مبارک، قمـرت بـاد مبـارک! گـلِ رخسـارِ گرامی پسرت باد مبارک! ز عـلی بـاد سلامی به بلندای تجلّای ولایت به تو ولاله یاس تو و مـاه رخ عباس که سرمست حسین است، که پا‌بست حسین

است، همه هست حسین است، بگو دست حسین است، ببین در رخ نورانی او هیبت و اِجلال علی شیر خدا را.

 

بند سوم

الا حور و ملک! جن و بشر! خلق سماوات و زمین! جشن بگیرید که امشب علی و فاطمه و فاطمه ام‌بنین و حسن و شخصِ حسین‌‌بن‌علی جشن گرفتند و همه وصف ابوالفضل علمدار سرودند، همه چشم به عباس گشودنـد و همه حمد خـداونـد نمودنـد که در باغ ولا،

دسته گلِ یاس خوش آمد پسر شیر خدا حضرت عباس

خوش آمد! صلوات علی و فاطمه بـر ماه جمالش، بـه

جلالش، به کمالش، به خصالش، به دو ابروی هلالش،

ز رسول الله و آلش بفشانید به پایش گهر مدح و ثنا را .

 

بند چهارم

نشنیدید که قنداقه آن ماه جبین در بغلِ ام‌بنین بود؟ چو خورشید که بر بام زمین بود، تو گویی که مگر در بغل فاطمه بنت اسد، حیدر کرار، علی شیر خداوند مبین بود، که آن مادر فرخنده چو یک اختر تابنده که دور سر خورشید بگردد، به ادب آمد و گرداند بـه دور سر ریحانه زهرا قمرش را و نـدا داد که ای نـور دل فـاطمه عبـاس

عزیزم به فدایت نگهش کن که بـوَد یارِ تو و سرور و سالار، تمام شهدا را .

 

بند پنجم

همه دیدند که قنداقه عباس بود بر سر دست اسدالله چو خورشید که گیرد به بغل ماه و زند بوسه بـه پیشانی و دستش، پس از آن یاد کند در شب میـلاد وی از صبح الستش که فـدای پسر فاطمه گردد سر و جان و تن و دستش، و کند یـاد علمـداری و سقائی و فرماندهی کل

قـوایش، ادب و عشـق و وفـایش، شـرف و صـدق و

صفایش، بـه زمین آمـدن از عـرش خدا، قـامت رعنا و

رسایش، عجبا دید در آن چهره همه واقعه کرب و بلا را .

 

بند ششم

ای نبی خوی و علی صولت و زهرا صفت! آیین? حلم حسن و دیده بیدار حسینی! تویی آن ماه که خود غرق در انوار حسینی، نه فقط در شب عاشور و صف کرب و بلا، کز شب میلاد گرفتار حسینی، همه جا یار حسینی پسر شیر خدایی و علمـدار حسینی، تـو ابـوفاضل و فرمانده انصار حسینی، ز خداوند و ملایک

ز رسولان و امامان و شهیدان الهی، همه دم باد درودت، همه جا باد سلامت که رساندی به کمال از ادب و غیرت و جانبازی خود دوستی و عشق و وفا را .

 

بند هفتم

تو یم غیرت و ایثار و وفایی که پیمبر به تو نازد، تو به بی دَستی خود دست خدایی که علی ساقی کوثر بـه تـو نازد، تـویی عباس که صدیقه اطهر به تو نازد، حسن آن حجت داور به تـو نازد، تو همان یار حسینی که حسین ابن علی در صف محشر به تو نازد، تو همان

میر سپاهی که همانا علی اکبر بـه تـو نـازد، تـویی آن

سـاقی بی آب که حتی علی اصغر به تو نازد، پسر ام‌بنین

استی و بیش از همه مادر به تو نازد، که تو کردی به صف کرب و بلا یاری مصباح هدا را .

 

بند هشتم

تو همان ماه بنی هاشم و شمع شهدایی تو به دریای عطش با جگر تشن? خود آب بقایی، تو کنار حرم خون خدا صاحب ایوان طلایی، تو به بی‌دستی خود از همگان عقده گشایی، تو فراتر ز تمام شهدا روز جزایی، حرمت علقمه، خود کعبه ارباب دعایی، تو حسینِ دگرِ فاطمه، تـو خون خدایی، بـه خدا صاحب

لطف و کرم و جود و سخایی، تـو همان باب حوائج، تو همان بحر عطایی، تو امید همه عالم تو چراغ ره مایی، تو علمداری و فرمانده کل شهدایی، چه شود دست بگیری ز کرم "میثم" افتاده ز پا را؟

 

غلامرضا سازگار

دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست؟ // میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست؟
عزیز! چشم قشنگت چرا پر آب شده‌ست؟

مگر که کودک من عیب و علتی دارد؟
جواب داری، اما دلت کباب شده‌ست

مگر که کودک من...؟ بغض‌تان شکست چرا؟
صدای هق هقت آقا مرا جواب شده‌ست

آهای دست عزیزی که اول عشقی!
برای توست دلش غرق التهاب شده‌ست؟

آهای چشم قشنگی که تازه می‌خندی
خودت بگو که چرا در من انقلاب شده‌ست

سکوت می‌شکند، پرده‌ها می‌افتد، وای!
فضای خانه پر از بانگ «آب...آب» شده‌ست

و مشک خونی عباس اولین چیزی‌ست
که در نگاه غریبانه تو قاب شده‌ست

عمود، تیر، عطش، مشک، خیمه‌ها، عباس
جواب گریه تو این همه کتاب شده‌ست

و مادری که چنین عاشقانه می‌خندد
از این جواب دل‌انگیز تو مجاب شده‌ست

امیر مرزبان