بخوان چکامه ي خون را زبان به کام نگیر // نجواي زينبي


بخوان چکامه ي خون را زبان به کام نگیر
بخوان اگر چه ببارند بر سرت شمشیر
 


به خون نشسته نگاهت اگر صبور بزرگ !
وگر که داغ تو را کرده است یک شبه پیر


چقدر شعله ي صبرت قشنگ می رقصد
ودرد را چه بزرگانه می کنی تحقیر


ببار خواهر غمدیده هُرم آهت را
کنار پیکر خونین شیر های د لیر


بگو به گریه نشسته ست آب و آتش و خاک
بگو که آه شقایق شده ست دامنگیر


بگو فرات ، خجالت زده ست از رویت
بگو که پیش تو کوچک شده ست خنجر وتیر


چقدر چشم تو همرنگ لاله ها شده است
گرفته از تب آن چشم آسمان تأثیر


غزل گریستمت باز زخم جاری شد
بیا ودست دلم را به رسم لطف بگیر

سيده زهرا بصارتي

 

آسمان انگار باز آهسته بر سر می زند //  شهادت حضرت سيدالشهدا(ع)

 

آسمان انگار باز آهسته بر سر می زند

لاله ی زهرا به خاک افتاد پر پر می زند

 

شرم دارد آسمان باچشم گریان دیده است

خواهری  غمبوسه بر نعش برادر می زند

 

در گلوی نیزه ها فریاد گنگی مانده است

بغض خنجر خویش را امشب به هر در می زند

 

دستـهای آشنا یی  با تمام سا د گـــــــی

روی  سقف آسمان نقش کبوتر می زند

 

شهر پر خمیازه است و دست روی دست ... آه !

یک نفر بی دست ، پشت آبها در می زند

 

یک نفر بی دست اما دست در دست جنون

نقش سرخ عاشقی بر لوح باور می زند

 

چاه هم سر رفته و نای شنیدن را نداشت 

ذوالفقاری باز بر ناقوس خیبر می زند

 

آبروی عشق را یک مرد بی سر می خرد

چون بدون سر به کوی عاشقی سر می زند

 

در فضای سینه اش آیینه کاری می شود

عاشقانه بوسه ای بر دست خنجر می زند

سيده زهرا بصارتي