آسمان تشنه، اشک ها جاری // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

آسمان تشنه، اشک ها جاری

چشم ها شور و زخم ها کاری

 

در میان دو رود سرگردان

ماهی تشنه در بغل داری

 

دست و پا می زند نگاه فرات

آه باران، چرا نمی باری؟!

 

کودکی تشنه باشد اما تو

دست را روی دست بگذاری؟!

 

تشنگی، دلهره، پریشانی

یک زن و این همه گرفتاری

 

به فدای دل پریشانت

این تویی که در اوج ناچاری

 

می روی مثل مادر موسی

کودکت را به نیل بسپاری

 

دل به دریا زده است چشمانت

می کنی باز آبروداری

 

آه بانو، چقدر دشوار است

در خودت گریه را نگهداری

 

"آیت الکرسی" است روی لبت

در دلت حرف های بسیاری

 

...

 

" وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَی ءٍ حَیّ "

که حسین است زندگی ...آری

حسین غلامی

فکری به حال ماهی در التهاب کن // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

فکری به حال ماهی در التهاب کن

بابا برای تشنگی من شتاب کن

 

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد

من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

 

هل من معین توست که لبیک می دهم

اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن

 

من روی دست های تو قد می کشم، پدر

از این به بعد روی نبردم حساب کن

 

داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است !

با خون من محاسن خود را خضاب کن

 

گهواره هم که تاب ندارد بدون من

فکری به حال خاطره های رباب کن

 

وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند

هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

وحیده گرجی

ناله ات در نفس باد، مکرّر گم شد // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

ناله ات در نفس باد، مکرّر گم شد

گریه ی تو وسط خنده ی لشکر گم شد

 

سوره ای بود سپاهم که تلاوت کردم

آیه ای پشت سر آیه ی دیگر گم شد

 

ماند از سوره فقط آیه ی ((بسم الله)) اش

آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد

 

دور خوردی می شش ماهه من دست به دست

دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد

 

دست من منبر فریاد غم انگیزت بود

آه! یکمرتبه در خون تو منبر گم شد

 

قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم

از خجالت پدر پیر تو سردرگم شد

 

کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند

گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد...

سید محمد مهدی شفیعی

هم چو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیست//شهادت حضرت علي اصغر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

هم چو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیست
بخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیست

گفتم از اشکم مگر ای غنچه نوشی آب لیک
از تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیست

در حرم هر سمت باشد قبله اما بهر من
غیر رویت قبله و جز ابرویت محراب نیست

خیمه بیت الله و کعبه مهد و در طواف اهل حرم
این طواف حج عشق است و جز این آداب نیست

هفت بار آمد صفا و مروه هاجر آب جست
من که ده ها بار در هر خیمه رفتم آب نیست

قسمتی از راه را با هروله هاجر برفت
من همه ره را دویدم کام تو سیراب نیست

حج من اتمام شد برخیز احرامم بکن
ای ذبیح خردسال اکنون که وقت خواب نیست

استاد حاج علی انسانی

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست//شهادت حضرت علي اصغر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست


بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

"فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست

گفتی که مکش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست

حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟"


  ***


تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست

آنقدر در ان لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست

این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

علی اکبر لطیفیان

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

گوش تا گوش تو ای غنچه گلستان شده است// شهادت حضرت علي اصغر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

گوش تا گوش تو ای غنچه گلستان شده است

آب آب لب تو بانی باران شده است

 

خون حلق تو نرفته نفست بند آمد
که به یک چشم زدن جسم تو بی جان شده است

از زمین می رود این بار به سمت ملکوت
قطره هایی که پر از باده عرفان شده است

تو که سیراب شدی تازه دلم می سوزد
از همین خشکی زخمی که نمایان شده است

تو به اندازه خون پدرت مظلومی
غصه ات بر جگرم داغ دو چندان شده است

کاش می شد پسرم زیر عبا گریه کنم
ناله ام در دل هر هلهله پنهان شده است

مادرت بند دلش بسته به گیسوی تو بود
مادرت چشم به راه است و پریشان شده است

ردپایی که چنین دور خودش چرخیده است
حال روز پدری هست که حیران شده است

 

محمد امین سبکبار

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

اولین روز است که بی گهواره می گردی علی // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

اولین روز است که بی گهواره می گردی علی

یک شبه مادر برای خود شده مردی علی

 

آخرین باری که بستم بند این قنداق را

بر دلم افتاده دیگر بر نمی گردی علی

 

بیشتر شرمنده می سازی پدر را گریه کن

بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی

 

باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود

نیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علی

 

بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت

حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی

 

می زنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر

عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی

حسن لطفی

 

وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد

مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد

 

بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش

پیش لبان خشک تو دریا سراب شد

 

مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات

اما لبم ز تاول رویت کباب شد

 

وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید

گفتم رباب: خیمۀ عمرت خراب شد

 

از چشم های حرمله پیداست فکر چیست

مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد

حسن لطفی

 

یابن خیر النساء خداحافظ // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

یابن خیر النساء خداحافظ

در پناه خدا، خداحافظ

 

تو هنوزم مرا نبوسیدی

پدر تشنه ها خداحافظ

 

دست کم می شود مرا ببری

مرد بی انتها خداحافظ

 

خواهشی قبل بُردنم دارم

التماس دعا خداحافظ

 

بی قراری، قرار می خواهی

من نمردم، که یار می خواهی

 

پر پرواز و بال پروازی

انتهای زمان آغازی

 

چه کنم یار کوچکت باشم

چه کنم تا دلت شود راضی

 

اکبرت رفت با عمو چه شود

یک نگاهی به من بیندازی

 

هر چه باشم منم علی هستم

از چه با بی کسیت می سازی؟

 

یاد دارم مرا بغل کردی

گفتی ای یار آخرم نازی

 

سخنانت عجیب غوغا کرد

بند قنداقه ی مرا وا کرد

 

روی دستان باب من رفتم

با سرم باشتاب، من رفتم

 

خیمه پرسید بر نمی گردی؟

مگر اینکه به خواب، من رفتم

 

مشک سقاییِ عمویم کو ؟

تا کنم پُر ز آب، من رفتم

 

چه کنم واقعاً پدر تنهاست

عذر خواهم رباب، من رفتم

 

پشت سرهای ما چه می ریزی

اشک غم جای آب، من رفتم

 

گر چه بی شیر، زاده ی شیرم

می روم انتقام می گیرم

 

وقت آن شد خودی نشان بدهم

نا توانم تو را توان بدهم

 

در میان قنوت دستانت

چون علی اکبرت، اذان بدهم

 

دوست دارم کنار پیکر تو

با لبی خشک و تشنه جان بدهم

 

یا ز سر نیزه چون سرت با سر

به سر عمه سایبان بدهم

 

یا همین که رباب لا لا گفت

با سرم نیزه را تکان بدهم

 

تا ز حلقم سپیده پیدا شد

حرمله با سه شعبه اش پا شد

 

یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت

خنده را بی حیا، ز عمه گرفت

 

در هیاهوی دست و پا زدنم

بی سر و بی صدا ز عمه گرفت

 

تیر پایان به جمله داد و مرا

در هوا بی هوا ز عمه گرفت

 

تن من دست خاک، سر را هم

سر این نیزه ها ز عمه گفت

 

اصغرت بال و پر در آورده

از سر نیزه سر در آورده

 

نیزه دارم همین که راه افتاد

موی من شانه شد به پنجه ی باد

 

مادرم مات خنده ام شده بود

از تماشام، گریه سر می داد

 

درِ دروازه را که رد کردیم

دور و اطراف شهر سنگ آباد

 

سنگشان بی هوا به سر می خورد

سرم از روی نیزه می افتاد

 

همسفرها به من نمی گویید

سنِّ شش ماهگی مبارک باد؟

 

سدّ برخورد سنگ و سر نشدم

بی بدن بودنم، اجازه نداد

 

حال که، تکلیف من مشخص شد

اصغر از محضرت مرخص شد

حامد خاکی

 

كاش اين قبر تو گم باشد و پيدا نشود // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

كاش اين قبر تو گم باشد و پيدا نشود

اگرم شد، سر نبش قبر، بلوا نشود

 

از تو گهواره اي مانده ببرندش غارت

ولي اي كاش سر راس تو دعوا نشود

 

گفته بودم بنشيني به سر تيغ پسر

كه به سرنيزه سر كوچك تو جا نشود

 

کاش با دیدن تو در همه ی راه علی

بيش از اين قامت خم گشته ي من تا نشود ؟

 

من هنوز از نگه حرمله ها مي ترسم

كاش ديگر كسي مشغول تماشا نشود

 

لب به گريه نكني باز اگر مي خواهي

بوسه ي چوب به لبهاي تو پيدا نشود

 

گر چه خاليست علي جاي تو در آغوشم

ولي بهتر كه زآغوشه ي زهرا نشود

 

غارت اينجا نه فقط درهم و دينار و زر است

كاش اين سوخته معجر زسرم وا نشود

ياسر مسافر

 

زود می پیچد به هر سو، بویِ مویِ سوخته // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

زود می پیچد به هر سو، بویِ مویِ سوخته

بر مشامم ميرسد هر لحظه بویِ سوخته

 

رَدّی از سیلی نمیماند به رویِ آفتاب

محو میگردد کبودی‌هایِ رویِ سوخته

 

آبله سر وا کند میسوزد از هر قطره آب

کار ِ آتش میکند آب وضویِ سوخته

 

 سعی ِ بیجا ميکند وضع ِ گره را کورتر

دستِ شانه میکَنَد از ریشه مویِ سوخته

 

 جامه يِ آتش گرفته سخت میچسبد به تن

دردسر ساز است دفن و شستشویِ سوخته

 

 سوخت لب‌هایت شبیه ِ موی و رویت نیمه شب

تا گرفتی بوسه‌ای از آن گلویِ سوخته

محمد رسولی

 

بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد

عمامه بست، رو به سوی کارزار شد

 

زیر عبا گرفت علی را شهِ غریب

با شیرخواره جانب آن قوم خوار شد

 

گفتند آمده ست به قرآن قسم دهد

پس همهمه گرفت و قُشون بیقرار شد

 

پس دست بُرد و طفلکِ از حال رفته را

بیرون کشید و خاتم شهر آشکار شد

 

لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین

پس رو برو به مکتبِ داد و هوار شد

 

چندین سخن ز ماهی و آب فرات کرد

پس با علی سخن ز سر التفاط کرد

 

چشم سیاه تو چقدر آب می خورد؟

اصلاً شب سیاه مگر آب می خورد؟

 

شمر و سنان و اَخنس و خولی بهانه است

قتل پدر ز داغ پسر آب می خورد

 

ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور

الآن لبت ز تیر سه پر آب می خورد

 

گفتند آمده ست زرنگی کند حسین

جای تو گفته اند پدر آب می خورد

 

عباس خفته است که برپاست حرمله

این فتنه از خسوف قمر آب می خورد

 

یا رب ببین که من جگرم را فروختم

تنها ستاره ی سحرم را فروختم

محمد سهرابی

 

این نالۀ شکستۀ یک خسته مادرست // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

این نالۀ شکستۀ یک خسته مادرست

بی شیر بودنم به خدا مرگ آورست

 

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل

خجلت زده غریب و پریشان و مضطرست

 

از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده

رویت خضاب گشته ز خون کبوترست

 

مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم

من مادرم که سینۀ من مهد اصغرست

 

یا که ببند چشم علی یا که صبر کن

چشمش هنوز در پی بیچاره مادرست

 

با من مگو که تیر به حلق علی زدند

بر حنجرش نشانۀ تیزی خنجرست

 

داغش عظیم اگر چه خودش شیر خواره بود

این داغ سخت با همه غم ها برابرست

یوسف رحیمی

 

این طفل شیرخواره همۀ لشکر من است // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

این طفل شیرخواره همۀ لشکر من است

در بیـن سی هـزار سپه، یـاور من است

 

یـک بـاغ لاله هـدیه به محبوب کرده‌ام

این شیرخواره دسته گلِ آخـرِ من است

 

خونی کز آن جمال خدا گشت لاله‌گون

بـاور کنید خـون علی‌اصغرِ مـن است

 

ایـن طفـل شیر را مشمارید شیرخوار

من مصحف خدایم و این کوثر من است

 

مـن سینه چـاک سنگر سـرخ شهادتم

این است آن شهید که هم‌سنگر من است

 

ایـن اسـت آن شهیـد کـه با بی‌زبانی‌اش

تـا صبـح روز حشـر پیام‌آور من است

 

جسمش به روی دست من و مرغ روح او

پـرواز کـرده در بغـلِ مـادر مـن است

 

چون شمعِ سوخته شده از قحط آب، آب

آبـی اگر که خورده ز چشمِ تر من است

 

خواهید اگر کنید پس از این زیارتش

قبرش به روی سینۀ غم‌پرور من است

 

«میثم» شـرارۀ دل مـا را کِشد به نظم

با سوزِ سینه، تشنه لبِ ساغر من است

غلامرضا سازگار

 

لالا برای آن که خواب ندارد چه فایده؟! // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

لالا برای آن که خواب ندارد چه فایده؟!

ماندن برای آن که تاب ندارد چه فایده؟!

 

گیرم تو را حسین بگیرد، بغل کند

وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده؟!

 

احساس مادری به همین شیر دادن است

آری! ولی رباب ندارد چه فایده؟!

 

انداخته حِرز، اگر چه به گردنت

تا صورتت نقاب ندارد چه فایده؟!

 

پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود

وقتی کسی جواب ندارد چه فایده؟!

 

با چه سر تو را به نی بند می کنند

زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده؟!

علی اکبر لطیفیان

 

با خودم فکر می کنم: اصلا چرا باید رباب با آب هم قافیه باشد؟! // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

با خودم فکر می کنم: اصلا چرا باید رباب با آب هم قافیه باشد؟!

گاه روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند !

حرمله آنقدرها هم که می گویند تیرانداز ماهری نبود.

هدف های روشنی داشت !

چشم عباس...

گلوی تو...

سینه ی حسین...

تنها تو بودی که خوب فهمیدی استخوانی که در گلوی علی بود، سه شعبه بود!

شش ماه، علی بودن را طاقت آوردی!

خون تو، جاذبه ی زمین را از بین برد.

حالا، پدرت یک قدم سوی خیمه می رود، برمی گردد....

می رود، بر می گردد...

می رود....

عرق شرم، مرد را تشنه تر می کرد....

باز هم یک قدم می رود، برمی گردد...

می رود پشت خیمه ها، با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره می سازد

تا دیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند...

رباب می رسد از راه ....

با نگاه... با یک جمله ی کوتاه:

آه!، آقا خودتان که سالمید ان شاءالله...

اصغرم فدای سرت...

*

سيد حميدرضا برقعي

*

فایل اجرای این شعر توسط حاج مهدی سلحشور البته قبل از تغییرات نهایی:

http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://firouzja.persiangig.com/audio/Ya%20Ali%20Asghar%20Dakhilak.mp3

کَمان گرفته که طفل صغیر را بزند // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

کَمان گرفته که طفل صغیر را بزند

امید و دار و ندار امیر را بزند

 

تمام هلهله هاشان به خاطر این بود

که یک شغال توانسته شیر را بزند

سید حسن رستگار

 

اولین روز است بی گهواره میگردی علی // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

اولین روز است بی گهواره میگردی علی

 یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی

 

آخرین باری که بستم بند این قنداق را

 در دلم افتاد دیگر برنمی گردی علی

 

 بیشتر شرمنده می سازی پدر را گریه کن

 بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی

 

 زانویت را جمع کردی بس که پیچیدی به تیر

 دست ها را جمع کردی بس که پر دردی علی

 

 باز کن از ساقه این تیر انگشتان خود

 نیست هم بازی تو ، بیچاره ام کردی علی

 

 بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت

 حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی

 

 میزنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر

 عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی

؟؟؟؟

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است

 دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است

 

 کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده

 گهواره نیست دست خودت را تکان نده

 

 با دست های بسته مزن چنگ بر رخت

 با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت

 

 بس کن رباب حرمله بیدار می شود

 سهمت دوباره خنده انظار می شود

 

 ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود

 از روی نیزه راس عزیزت رها شود

 

 یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده

 دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده

 

 گرچه امید چشم ترت نا امید شد

 بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد

 

 پیراهنی که تازه خریدی نشان مده

 گهواره نیست دست خودت را تکان مده

 

 با خنده خواب رفته تماشا نمی کند

 مادر نگفته است و زبان وا نمی کند

 

 بس کن رباب زخم گلو را نشان مده

 قنداقه نیست دست خودت را تکان مده

 

 دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود

 آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود

 

 بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود

 این گریه ها برای تو اصغر نمی شود

 حسن لطفی

 

لالا لالا لالایی گل پونه // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

لالا لالا لالایی گل پونه

قناریِ بی آب و دونه

خدا خودش روزی رسونه

لالا لالا

لالا، مادر تو بدون شیره

این لبِه یا این که کویره

گریه نکن صدات میگیره

لالا لالا

گفتم بگن به سقا

دیگه داره میشه دیر

زودتر بیا و گرنه

بچه ام میافته از شیر

*

گفتم بگن به بابات

فکری برا عطش کن

مادر رو دست من، کم

به هوش بیا و غش کن

*

لالا نشون نده انقدر گلوتو

وا کن دو دست کوچولوتو

دعا بکن یه کم عموتو

لالا لالا

لالا پرستوی سرخ و سفیدم

کی گفته من شیرت نمیدم

شیری نمونده ای امیدم

لالا لالا

تا که عموتو داری

نیاد که نا امید شی

عموت میاره آبو

نمیذاره شهید شی

*

با گریه هات عزیزم

دل منو نسوزون

از تشنگی، زبونو

دور لبت نپیچون

 *

مادر، تیری که خورد به چشم ساقی

تیری که خورد به مشک ساقی

با حنجرت کرده تلاقی

چیزی ازت نمونده باقی

مادر جان

مادر، حرمله میخنده عزیزم

دل منو کَنده عزیزم

سرت به مو بنده عزیزم

بابا

خون تو دست بابا

به دست آسمون داد

آروم آروم خوابت برد

تا تیر تو رو تکون داد

 *

برا جوونی تو، چه نقشه ها که داشتم

عصای دستمو، کربلا جا گذاشتم

 *

دیشب خواب میدیدم دلم رو بردی

سه چهار تا دندون در آوردی

 *

از دست من غذا میخوردی

اما امشب

دلشوره دارم گاه و بی گاه

نگنه گُلِ جونم آااااااه

ببینمت رو نیزه تو راه

علی    علی

یادت باشه یه بارم

به من مادر نگفتی

مواظب خودت باش

از روی نی نیفتی

 *

دلم شکست تا دیدم

گهوارتو شکستن

رو ناقه دست من رو

رو نی سرت رو بستن

*

لالا حرمله میخنده عزیزم

دل منو کَنده عزیزم

سرت به مو بنده عزیزم

لالا لالا

 

مادر، لب تو حداقل سیر بود بهتر بود // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

مادر، لب تو حداقل سیر بود بهتر بود

به جای خون به لبت شیر بود بهتر بود

 

ز خون، محاسن و پشت لبت جوانه زده

به عمه گفتم اگر پیر بود بهتر بود

 

سرت به نیزه که دیدم، به خویش گفتم اگر

بچه م اسیر در غل و زنجیر بود، بهتر بود

 

تمام حنجرت از تیر رشته رشته شده

به دست حرمله شمشیر بود، بهتر بود

؟؟؟؟؟؟

دیدنت در همه ی راه معما شده است // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

دیدنت در همه ی راه معما شده است

تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟

 

دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است

باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است

 

باورم نیست که بالای سرم می خندی

دل من سوخته تر از دل لیلا شده است

 

ساربانی که نگین پدرت را دارد

چند روزی است در این قافله پیدا شده است

 

حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد

باورم نیست که در حنجره ات جا شده است

 

کاش آرام رود قافله تا راه روی

بعد من نوبت لالایی زهرا شده است

 

کاش ارام رود تا که نیفتی از نی

ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است

 

نیزه داری که تو را می برد این را می گفت

باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است

 حسن لطفی

 

اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است * شهادت حضرت علي اصغر(ع)-کربلا

اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

يعني تمام شعرم اسير دو راهي است

 

این واژه های تب زده غرق تلاطم اند

در های و هوی تشنگی و العطش گم اند

 

باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم

با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم

 

باید دخیل دل به پر جبرئیل بست

آری به قلب معرکه باید سفر کنیم

 

پس از کدام حادثه باید شروع کرد

پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم

 

ميدان پر از صداي کف و طبل و هلهله است

خيمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است

 

آرام دیده‌ي تری از دست می رود

صبر و قرار مادری از دست می رود

 

بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش

با دیدن کبودی لب های پرپرش

 

در مشک های تشنه نَمی هم نمانده است

آبی به غیر اشک دمادم نمانده است

 

این اشکهای سر زده خواهی نخواهی است

بانوی دل شکسته اسیر دو راهی است

 

ماتم گرفته کودکش آخر چه می‌شود

لب‌های خشک سوره‌ي کوثر چه می‌شود

 

یک جرعه آب گرچه دگر در خیام نیست

او را توان خواهش آب از امام نیست

 

با دست عمه هر گرهی باز می شود

قلب علی هوائیِ پرواز می شود

 

تا عرش دست های پدر پر کشیده تا ...

تا قلّه‌ي های عشق و شهادت رسیده تا ـ

 

ـ محشر به پا کند همه جا با صدای خود

این بار با صدای رجز گریه های خود

 

اما سپاه کوفه جوابش شنيدني است

تصوير آب دادن اين غنچه ديدني است

 

چشمان تير محو سيپيدي حنجرش

رحمی کند خدا به دل خون مادرش

 

ای وای التهاب سه شعبه چه می کند؟

با اين گلو شتاب سه شعبه چه مي کند؟

 

تيري که روي دست پدر کرد پرپرش

حالا دخيل بسته به رگهاي حنجرش

 

اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

حالا امام خسته اسير دو راهي است

 

اين گونه عاقبت پسر از دست مي رود

بيرون کشد سه شعبه سر از دست مي رود

 

«يک گام رو به پيش و يکي رو به پس رود

حالا مردد است به سوي چه کس رود»

 

دیده میان قلب حرم اضطراب را

ديده کنار خيمه غروب رباب را

 

ديدند پشت خيمه پدر قبر مي‌کند

قبري براي اين دل بي صبر مي‌کند

 

اما چگونه خاک بريزد بر این گلو

بر چشمهاي بي رمق و نيمه باز او

 

بهتر که پشت خيمه اي آرام خفته است

بهتر که راز جسم نحيفش نهفته است

 

بر ساحت تنش که جسارت نمي شود

اعضاش عصر واقعه غارت نمي شود

 

ديگر به شام شوم تماشا نمي‌رود

ديگر سرش به نيزه‌ي اعدا نمي‌رود

 

تا شام و کوفه همسفر آفتاب نيست

بر نيزه ها مقابل چشم رباب نيست

 

اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است

شاعر هنوز هم به سر اين دو راهي است

 

گفتند که نيامده دشمن به سوي او

سر نيزه اي نبوده پی جستجوي او

 

اما چه کرد کینه‌ي این قوم با تنش

شد سینه‌ي شکسته‌ي ارباب مدفنش

یوسف رحیمی

ای تیر!  کجا چنین شتابان؟...آرام! // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

ای تیر!  کجا چنین شتابان؟...آرام!

قدری  به   کمان   بگیر  دندان...آرام

 

ای تیر!  به  حرف حرمله گوش  مکن

برگرد...  مرو   تو را به  قرآن...آرام...

عارفه دهقانی(نسيم)

 

گل غنچه ای از سلاله ی حیدر بود // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

گل غنچه ای از سلاله ی حیدر بود
افسوس که مثل غنچه ای پرپر بود

آن ظهر عطشناک چه غوغایی کرد
آن مرد که نام کوچکش(اطهرش) اصغر بود

کتایون شیخی

 

ششماهه على به دوش بابش دادند // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

ششماهه على به دوش بابش دادند
یک جام از آن باده نابش دادند


چون با لب تشنه حاجت آب نمود
با تیر سه شعبه
اى جوابش دادند

محمد رضا دفرانی

آن کودک استوار را باور کن // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

آن کودک استوار را باور کن

لب‌تشنۀ بی‌قرار  را باور کن

 

تکلیف عطش برای او حتمی شد

شش‌ماهۀ روزه‌دار را باور کن

محمد صادق رسولی

در حنجره ی زمانه تابید اصغر // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

در حنجره ی زمانه تابید اصغر
هی گریه نکرد! هی ننالید اصغر


دیگر نگران نباش آرام بگیر
آسوده تر از همیشه خوابید اصغر

مریم حقیقت

عصر جمعه شد و محبوب دل ما نرسید // نوحه خوان // آدينه ي فراق // محرم // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

عصر جمعه شد و محبوب دل ما نرسید

بهر این مردم دلسوخته مولا نرسید


عصر جمعه شد و دل باز پریشان شده است

سینه‌ی خسته‌ی ما منزل طوفان شده است


عصر جمعه شد و باز آه و غم و دلتنگی

حسرت و اشک و امید حرم و دلتنگی


عصر جمعه شد و وقت است صدایش بزنیم

در فراقش همه یکدست صدایش بزنیم


همه یکدست بگوییم بیا آقا جان

پسر فاطمه و شیر خدا آقا جان


برس از راه بیا تا همه با هم برویم

کربلایی شده در ماه محرم برویم


تو کجا شال عزا را به کمر می‌بندی؟

همره سینه زنان بار سفر می‌بندی؟


کربلا شیون و غوغاست تو خود می‌دانی

نوحه‌خوان حیّ تعالاست تو خود می‌دانی


کربلا در وسط شعله‌ی غم می‌سوزد

لب گل در عطش اهل حرم می‌سوزد


کربلا قحطی آب است علی بی‌تاب است

توی قنداقه کباب است علی بی‌تاب است


شیر در سینه‌ی مادر ز عطش خشکیده

لب چون غنچه‌ی اصغر ز عطش خشکیده

 

تشنگی بر جگر غنچه فشار آورده

پسری را پدری بهر شکار آورده

 

پسری از پسر فاطمه با تیر نگاه

زد به چشمان عدو زد وسط قلب سپاه

 

لشکر خصم به هم ریخت از این نوع نبرد

مثل طوفان که در آویخته با برگی زرد

 

عمر سعد که از هیبت اصغر آشفت

روی بر لشکر خود کرد و به فریادی گفت:


حرمله زود بیا تیر و کمان را بردار

تیر در چله‌ی بی رحم کمان‌ات بگذار

 

حرمله گفت: پدر را بزنم یا که پسر

گفت: حلق پسر خفته در آغوش پدر

 

تیر بر چله نهاد و به هدف کرد نگاه

ناگهان تیر به قصد گلو افتاد به راه

 

همه دیدند که طوفان جفا تا که وزید

گوش تا گوش علی را ستم تیر درید

*

حجت حق! پسر فاطمه! از راه بیا

روضه خوان عطش و علقمه! از راه بیا

 

لحظه‌ای نیز بیا هیات ما اشک بریز

برکت داده به این بزم عزا اشک بریز

مصطفي كارگر

 

از زمين تا آسمان ، خورشيد چيدن سـاده نيست // فصل صبوری // شهادت حضرت علي اصغر(ع)


از زمين تا آسمان ، خورشيد چيدن سـاده نيست
گرچه بي اذن خدا ، حتي پريدن ساده نيست


هم نشيني با امام عشق ، اوج بودن اسـت
زندگي بعد از شهيد حق گزيدن ، ساده نيست


آه ! می فهمم كه بي اصغر چه حالي داشتي!
كودك شــش ماهه روي نيزه ديدن ، ساده نيست!!!


... مرد ميخواهد بفهمد معني اين درد را
از ديار شام تا كوفه دويدن ، ساده نيست!


عشق يعني اينكه بعد از يار خود يك سال ... نه!
باورش سخت است ... اينگونه تكيدن ، ساده نيست


باورش سـخت است آنچه ديدي و آنجا گذشت
نيزه ها ؟ تير سه شعبه ؟ نه! شنيدن ساده نيست!

امير مرزبان

 

عطــش روييــد از كنـج دهانش // شهادت حضرت علی اصغر(ع)

عطــش روييــد از كنـج دهانش

ستــاره مي‌چكيـد از ديدگانش

 

ولي چون تير بر حلقش اثر كرد

تبسّــم زنـده شـد روي لبانش

@

کس ماه وسپیده را هما غوش نکرد

رزمنده ی شش ماهه کفن پوش نکرد

 

اندم که صدای فارحموا گشت بلند

جز تیر سه شعبه این سخن گوش نکرد

سید عباس صدرالدینی