معطری تو، معطر! خدا کند که بیایی  //  نجوای مهدوی

 

معطری تو، معطر! خدا کند که بیایی

ز هر کسی تو فراتر خدا کند که بیایی

 

برای دل، تو قراری که یادگار بهاری

شمیم زمزم و کوثر! خدا کند که بیایی

 

تویی که پاک و زلالی، شکوه بزم کمالی

به باغ سرو و صنوبر خدا کند که بیایی

 

ز بس که گفتم و گفتم، کجاست ساحل سبزت؟

گریخت صبر من از بر، خدا کند که بیایی

 

زمین اسیر بلا شد، میان شعله رها شد

برفت آتشم از سر، خدا کند که بیایی

 

تبلوری ز حیاتی، سرود سبز نجاتی

و جانشین پیمبر خدا کند که بیایی

 

شکوهمند و بزرگی، همان سوار سترگی

که مثل نور زند سر، خدا کند که بیایی

سیمیندخت وحیدی

 

مهربان! مهربان نگار! بیا // آشکار بیا! // نوروز مهدوی

 

مهربان! مهربان نگار! بیا

ای گل سرخ نوبهار، بیا!

 

درد هجرت قرار دل را برد

تا دلم را دهی قرار ، بیا !

 

بر سر شامگاه درد آهنگ

دیده ام شد ستاره بار، بیا!

 

تا نگاهت شکوه مریم صبح

بنماید به شام تار، بیا!

 

تانشانی نشای گلها را

به گلستان روزگار بیا!

 

روی بنما، که نیست جای درنگ

نور حق مانده در غبار ، بیا!

 

از رخ خوبتر ز خورشیدت

پرده بردار و آشکار بیا!

 

تا رهانی دل جهانی را

از غم و رنج بیشمار، بیا !

 

زین کن ای مه! سمند سرکش نور

از بیابان انتظار بیا!

 

تا که بر مقدم همایونت

جان خود را کنم نثار، بیا!

سیمیندخت وحیدی