کاش من هم به لطف مذهب نور * مرثیه امام صادق (ع) ------------------

کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم

 

علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است

 

روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست

 

قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام ، صادق نیست

***

خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم

 

گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست


سید حمید رضا برقعی

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد * مرثیه امام صادق (ع)

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد

جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود

باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود

بر جگر آنکه ولایت به موالى همه داشت

محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت

آن امامى که لواى شرف افراخته بود

زهر منصور به جانش شرر انداخته بود

آه از آن روز که بگرفت زطاغوت زمان

آتش از چار طرف خانه او را به میان

وندرآن خرمن آتش، ولى رب جلیل

راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل

شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد

یاد آتش زدن خانه زهرا مى کرد

آنکه هم ظاهر و هم باطن ما مى داند

با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند

چارمین قبله عشق است به دامان بقیع

رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع

سید رضا مؤید

پر از شميم بهشت است منبرت آقا// مرثیه امام صادق (ع)// نجواي صادقي

پر از شميم بهشت است منبرت آقا

به برکت نفحات معطرت آقا

 

هنوز عطر و شميم محمدي دارد

گلِ دميده ز لبهاي أطهرت آقا

 

شبيه حضرت خاتم مدينه العلمي

علوم مي چکد از خاک معبرت آقا

 

چهار هزار حکيم و فقيه و دانشمند

رهين مکتب انديشه گسترت آقا

 

اشاره هاي نگاهت زُراره مي سازد

شنيدني است کرامات محضرت آقا

 

و ديده ايم به وقت جهاد انديشه

هزار مرتبه ما فتح خيبرت آقا

 

ببين که شيعه‌ی صبح نگاه تو هستيم

در آسمان هميشه منورت آقا

 

هنوز شيعه و « قال الامامُ صادق» هست

کنار چشمه‌ی جاري ِ کوثرت آقا

 

سبد سبد گل لاله به باغ دل دارم

به احترام دل داغ پرورت آقا

 

نبود غير گل آه و غنچه‌ی شيون

به باغ بغض گلوگير حنجرت آقا

 

مگر نه شيعه‌ی‌ تو در تنور آتش رفت

چگونه سوخت بهشت معطرت آقا

 

در آن شبي كه تو را پا برهنه مي بردند

بهشت عاطفه ها بود پرپرت آقا

 

چه كرد با دل تو كوچه‌ی بني هاشم

چه کرد با دل تو داغ مادرت آقا

 

هنوز غربت و غم ارث خاندان علي است

طناب و کوچه و دست مطهرت آقا

 

من از حضور شريفت اجازه مي خواهم

كه روضه خوان شوم امشب برابرت آقا

 

اگر چه حرمتتان را شكسته اند آن شب

نبسته اند ولي دست خواهرت آقا

 

چه خوب شد كه نشد در مقابل چشمت

كبود ، چهره‌ی معصوم دخترت آقا

 

گل گلوي تو را دشنه اي نبوسيده

و ماهِ نيزه نشينان نشد سرت آقا

 

به حرمت لب تو ، چوب پا نزد آنجا

و داغ نعل نديده است پيكرت آقا

یوسف رحیمی

چه ظلم‌ها که به اولاد مصطفی کردند // مرثیه امام صادق (ع)

چه ظلم‌ها که به اولاد مصطفی کردند
خدا گواست به آل علی جفا کردند
گلوی تشنه بریدند از حسینش سر
سر مقدس او را به نیزه‌ها کردند
امام چارم ما را به شام آوردند
میان خلق ورا خارجی صدا کردند
امام پنجم ما را به زهر کین کشتند
بسا ستم که به آن حجت خدا کردند
به بیت حضرت صادق هجوم آوردند
قیامتی دگر از این ستم به پا کردند
سر برهنه دل شب ز خانه‌اش بردند
چه ظلم‌ها که به آن نجل مصطفا کردند
در آن سیاهی شب، اهل بیت آن مظلوم
گریستند و برای پدر دعا کردند
همه سواره و او را پیاده می‌بردند
نه رحم کرده، نه از حضرتش حیا کردند
سه بار تیغ کشیدند بهر کشتن او
عجب به عهد رسول خدا وفا کردند!
امام صادق ما را به زهر کین کشتند
مدینه را زغمش دشت کربلا کردند
هزار مرتبه نفرین حق بر آن قومی
که خط خویش ز آل علی، جدا کردند
برای غصب خلافت زدند زهرا را
چه شد که کودک ششماهه را فدا کردند
به جای شاخۀ گل بار هیزم آوردند
حقوق فاطمه را پشتِ در ادا کردند
بسوز و شعله برافروز از جگر «میثم»
که حمله بـر حرم وحی کبریا کردند

غلامرضا سازگار

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟// مرثیه امام صادق (ع)////

 

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!


از کوچه تنگ بنی هاشم

نزدیک باب جبرئیل انگار

آری، شعاع سرکش این نور

از بیت «صادق» می رسد اینبار


ای وای اینجا نور؟! نه نار است

انگار دارم خواب می بینم

نه، مثل اینکه عین بیداری ست

پروانه ای بی تاب می بینم


ای کاش میمُردم، نمی دیدم

اینگونه احوال امامم را

شرمنده ام از اینکه می گویم

تعبیرهای نا تمامم را:


فرزند ابراهیم و اسماعیل

بر روی آتش راه می پیمود

آن آتشی که سرخی داغش

بود از تبار هیزم نمرود


از خاطرات کوچه، تصویری

ناگاه در ذهنش تجسّم کرد

اشک از کنار گونه اش بارید

بغض فدک در او تلاطم کرد


یاد دوشنبه آتشش می زد

کوثر میان شعله ها می سوخت

چشم دلش را بین آن غوغا

بر مادر بی یاوری می دوخت


یاد امیرالمؤمنین می کرد

آن «یابنَ أم...إستَضعَفونی» را

یکباره در پیش نگاهش دید

مسمارهای داغ خونی را


بر گریه هایش خنده می کردند

بر ناله هایش هلهله، امّا...

او خواند در آن حال نامطلوب

چندین و چندین نافله، امّا...


یک حرف در این سینه جا مانده

زخم سر و پیشانی اش از چیست؟

آثار ناموزونِ خاک آلود

بر چهره ی عرفانی اش از چیست؟


این کوچه تاریک است و ناهموار

بی شک به روی خاک افتاده ست

با دیدن این ماجرا یادِ...

آن صحنه ی غمناک افتاده ست


با دست های بسته و تهدید

مزد رسالت را ادا کردند

یک مشت نامرد خدا نشناس

بی حرمتی بر هل اتی کردند


 

موی سپیدش را نمی بینید!

آه نفس هایش که می آید

کف می زنید و قهقهه هرگاه

آوای زهرایش که می آید


این باغ و پر پر کردنش؟ هرگز

آقای ما هجده بغل یاس است

از مادرش حرفی نزن! خاموش

بر نام زهرا سخت حسّاس است


این خاندان ارثش پریشانی ست

گاهی مدینه گاه در کوفه

یا در حصار شصت طغیانگر

یا روضه های داغ مکشوفه


 

آقا خودش هم خوب می داند

بی کربلا این شعر ویران است

باید بمیرد شاعرش، وقتی

حرف از لب و تشت است و دندان است


یک روز در تشتی جگر دارند

یک روز در آن تشت، سر دارند

یک روز سرهایی که بر دار اند

یک روز بر داری قمر دارند


این بیت ها قدری معطّل شد

تا اینکه حرف تلّ و مقتل شد

در گیر و دار قافیه، آخر

شاعر درون شعر منحل شد

مجیدلشگری

شيعيان رهبر ما را كشتند // مرثیه امام صادق (ع)


شيعيان رهبر ما را كشتند 

صادق آل عبا را كشتند 

 

نور چشم علي و فاطمه را  

وارث كربوبلا را كشتند

 

***   

دل او را دل شب آزردند 

از درو بام هجومش بردند 

 

ريسمان چونكه به دستش بستند 

غنچه هايش به حرم پژمردند 

*** 

 هرزمان رنگ جفا را مي ديد 

كوچه و كرب و بلا را مي ديد 

 

خانه اش چونكه در آتش مي سوخت 

خيمه ي آل عبا را مي ديد


همان امام غریبی که شانه اش خم بود // آبروی آدم // شهادت امام صادق(ع)

 

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود

 

میان صحن حسینیه ی دو چشمانش

همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود

 

دل شکسته ی او را شکسته تر کردند

شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود

 

اگر تمام ملائک زگریه می مردند

به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود

 

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

 

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه های  زمین خوردنش فراهم بود

 

مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده

چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود

 

امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

علی اکبر لطیفیان