ای آنکه شکستی کمر فاصله ها را // مدح حضرت زینب(س)

ای آنکه شکستی کمر فاصله ها را

بگذاشته ای پشت سرت مرحله ها را

 

از برکت چشمان مسلمان تو داریم

سوگند به سجاده ی تو نافله ها را

 

ای آنکه کشیده است بیابان به بیابان

ردّ قدمت زحمت این آبله ها   را

 

بگذار به جای تو در این قافله باشم

شاید بتوانم بکشم سلسله ها را

 

یک لرزه بیانداز بر این معجر سبزت

تا اینکه ببینم گذر  زلزله ها   را

 

غیر از تو کسی همّت اینگونه ندارد

پایان برساند همه ی غائله ها را

 

آنروز که پابوس حریم تو بیائیم

احرام ببندیم تن قافله ها را

 علی اکبر لطیفیان 

تو نوری و خورشید هم خاکستر توست // مرثيه حضرت زینب(س)

تو نوری و خورشید هم خاکستر توست

پرواز صد جبریل در بال و پر توست

 

این آیه های مریم در حال تنزیل

یا آبشار رشته های معجر توست

 

تا ردّ پای سجده هایت را گرفتم

دیدم تو نوریّ و خدا در باور توست

 

فریادهای زخمی دیروز گودال

امروز روی شانه های حنجر توست

 

می خواستی زیبا ببینی کربلا را

یعنی حسین بن علی هم بی سر توست

 

با محمل عریان تو را سنخیّتی نیست

تو زینبی ، پرده نشینی بهتر توست

 

مردم نمی بینند حتی سایه ات را

هجده سر نیزه نشین، دور و بر توست

 

مجموعه ی دردی ، گلستانِ کبودی

رنگین کمانی ، مدّعایم پیکر نوست

 

فردا که پا در عرصه ی حق می گذاری

معلوم می گردد قیامت محشر توست

 علی اکبر لطیفیان

قصد كرده است خدا جلوه ي ديگر بكشد //مدح حضرت زینب(س)

قصد كرده است خدا جلوه ي ديگر بكشد

سوره يِ مريمي از سوره يِ كوثر بكشد

 

بگذاريد همين جا به قدش سجده كنم

نگذاريد دگر كار به محشر بكشد

 

دختر اين است اگر، فاطمه پس حق دارد

از خداوند فقط مِنَّت دختر بكشد

 

مادر دَهر نزائيد و نخواهد زائيد

آنكه را از سر اين آينه معجر بكشد

 

بالِ جبريل به اين قُبه تمايل دارد

تا دمشق هست چرا جاي دگر پر بكشد؟!

 

زينب آنقَدر بزرگ است كه آماده شده است

يكسره جام بلاي همه را سر بكشد

 

قبل از ايني كه خودش جلوه كند آماده ست

عالمي را به تماشايِ برادر بكشد

علی اکبر لطیفیان

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت//شهادت قمربنی هاشم(ع)


رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

 

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه !

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

 

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

 

گفتم ابولفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

 

بسکه بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

 

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

 

چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

وای چه ها بر تو ای برادر من رفت

 

گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

 

رفتی با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

 

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

 

جان حسین - روی نیزه باش مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

 

علی اکبر لطیفیان


عده ای داده ای و راهی دریا شده ای//شهادت قمربنی هاشم(ع)


عده ای داده ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر كه تو سقا شده ‏اى

 

آب از هيبت عباسى تو مى‏ لرزد

بى عصا آمده‏ اى حضرت موسى شده‏ اى

 

به سجود آمده‏اى يا كه عمودت زده‏اند

يا خجالت زده‏اى وه كه چه زيبا شده‏اى

 

يا اخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت

كمر خم شده را غرق تماشا شده‏ اى

 

منم و داغ تو و اين كمر بشكسته

توئى و ضربه‏ اى و فرق ز هم وا شده‏ اى

 

سعى بسيار مكن تا كه ز جا برخيزى

كمى هم فكر خودت باش ببين تا شده‏ اى

 

مانده‏ ام با تن پاشيده‏ ات آخر چه كنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏ اى

 

مادرت آمده يا مادر من آمده است

با چنين حال به پاى چه كسى پا شده‏ اى

 

تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود

در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شده‏ اى

 

علی اکبر لطیفیان

وقت وداع ازحرم نگاه پدرها//شهادت حضرت علی اکبر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

وقت وداع ازحرم نگاه پدرها

ملتمسانه تر است پشت پسرها

 

می رود ویکصدا به گریه می افتند

پشت سرش خیمه ها به گریه می افتند

 

کیست که خاکش بوي گلاب گرفته

اینکه برایش ملک رکاب گرفته

 

بهر شهادت چنان شتاب گرفته

زودتر از دیگران جواب گرفته

 

سرکشی عشق او مهارندارد

بسکه به شوق آمده قرار ندارد

 

باز نمایان شده جلال پیمبر

بازتماشا شده جمال پیمبر

 

پرده بر انداخته کمال پیمبر

اینکه وصالش بود وصال پیمبر

 

سمت عدو نه علی اکبرخیمه

می رود ازخیمه ها پیمبرخیمه

 

حیدرکرارشد،زمان خطرگشت

لشگرکوفه تمام مثل سپرگشت

 

ریخت بهم دشت را و موقع برگشت

ضرب عمودي که خورد،واقعه برگشت

 

خون سرش بر روي عقاب چکید و...

راه حرم را ندید و شیهه کشیدو...

 

آن بدن از جفاشکسته ترین را

آن بدن له شده به عرشه ي زین را

 

برد سوي دیگري ،شکسته جبین را

لشگر آماده نیزخواست همین را

 

واي که شمشیرها محاصره کردند

ازهمه سو تیرهامحاصره کردند

 

بی خبرانه زدند،بی خبرافتاد

خوب که بیحال شد زپشت سرافتاد

 

در وسط قتلگاه تا پسر افتاد

درجلوي خیمه گاه هم پدرافتاد

 

واي گرفتند از دلم ثمرم را

میوه ي باغ مرا،علی،پسرم را

 

آه از این پیرمرد خسته،شکسته

سمت علی می رود شکسته،شکسته

 

آمد و دیدآن تن خجسته،شکسته

در بدنش نیزه دسته دسته،شکسته

 

کاش جوانان خیمه زود بیایند

یاري این قیامت شکسته نمایند

 

علی اکبر لطیفیان

در قد و قامت تو قد یار ریخته//شهادت حضرت علی اکبر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

در قد و قامت تو قد یار ریخته

در غالب تو احمد مختار ریخته

 

به عمه هاي دست به دامن نگاه کن

دور و برت چقدر گرفتار ریخته

 

گفتی علی و نیزه دهان تو راگرفت

از بسکه در اذان تو اسرار ریخته

 

معلوم نیست پیکرت اصلاً چگونه است

بهتر نگاه می کنم انگار ریخته

 

دارد زره ضریح تو را حفظ می کند

بازش اگر کنند بِالاجبار ریخته

 

یکروز جمع کردن تو وقت می برد

امروز بر سرم چقدرکار ریخته

 

زیر عبا اگر بروم پا نمیشوم

ازبس به روي شانه من بار ریخته

 

گیسوي تو همینکه سرت نیمه باز شد

ازدو طرف به شانه ات اي یار ریخته

 

آنکس که تشنگی مرا پاسخی نداد

حالا نشسته برجگرم خار ریخته

 

علی اکبر لطیفیان

دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است//شهادت حضرت علی اکبر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است

نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

 

سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم

ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

 

مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد

تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

 

خواستی این پدر پیر خضابی بکند

خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

 

نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم

خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

 

گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ي خون

از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

 

تکه هاي جگرم هر طرفی ریخته است

همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

 

به   که از گردن من دفن تو برداشته شد

دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است

 

علی اکبر لطیفیان

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست//شهادت حضرت علي اصغر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست


بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

"فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست

گفتی که مکش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست

حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟"


  ***


تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست

آنقدر در ان لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست

این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

علی اکبر لطیفیان

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

تو فرق نداری به خدا با پسر خویش//حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

تو فرق نداری به خدا با پسر خویش

 اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش

 

خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش

تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش

 

آخر تو شبیه حسنی، حرز بینداز

تو یوسف صحرای منی، حرز بینداز

...

بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد

بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد

 

از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد

سینت که صدا کرد، عمو از نفس افتاد

 

 فرمود که سخت است تماشای تو قاسم

مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم

...

میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

آینه جنگیدن مرد جَمَلت کرد

 

آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد

با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد

 

 علی اکبر لطیفیان 

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت//حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

شعله بال و پرش میل سفر داشت


آن که در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت


از چه بماند در این خیمه خالی

آْن که ز اوضاع گودال خبر داشت


گفت: به این نیزه خشک و شکسته

تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت


رفت مبادا بگویند غریب است

یاکه بگویند عمو کاش پسر داشت


آمد و پیشانی زخمی شه را

از بغل دامن فاطمه برداشت


در وسط بهت دلشوره زینب

شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت

علی اکبر لطیفیان

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد//حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد

بیشتر از یازده بهار ندارد

 

عشق تو با سن و سال کار ندارد

سر کشی عشق من مهار ندارد

 

هرکه شد از عشق مست عبد حسین است

هرکسی عبدلله است عبد حسین است

 

من که پسر خوانده ی سرای عمویم

ماحصل زحمت دعای عمویم

 

دست چه باشد کنم فدای عمویم

دار و ندارم همه برای عموم

 

در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست

مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست

 

حضرت عزوجل که ترس ندارد

کوه وقار از کوتل که ترس ندارد

 

طفل حسن از جدل که ترس ندارد

بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

 

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم

زیر و زبر میکنم به عشق امیرم

 

از سر شوق است اگر که بی کفنم من

مرد بی دفاع عمو حسین منم من

 

طفل حسن زاده نه خودم حسنم من

عمه مهیای جنگ تن به تنم من

 

یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه

عمه سپاهت منم برابر کوفه

 

حال که در خیمه های او پسری نیست

از علی اکبرش دگر خبری نیست

 

ماندن من در حرم چنان هنری نیست

دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

 

دست من از جنس دست مادر آقاست

ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

 

جان که نباشد حرم چه فایده دارد

بعد عمو پیکرم چه فایده دارد

 

از همه کوچکترم چه فایده دارد

حبس شدن در حرم چه فایده دارد

 

عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است

دور عمو را ببین چقدر شلوغ است

 

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد

از روی مرکب بی اختیار که افتاد

 

با طرف راست یک کنار که افتاد

بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

 

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند

موی عموی مرا ز پشت گرفتند

 

عمه بس است این همه تپیده شدن ها

ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

 

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها

این طرف و آنطرف کشیده شدن ها

 

دیر شد عمه بیا و مرا رها کن

عمه برو در میان خیمه دعا کن

 

آمد و آن تیرهای جدا شده را دید

روی تنش زخمهای وا شده را دید

 

دور سرش چند مرد پاش ده را دید

در بدنش نیزه های تا شده را دید

 

یابن خبیثه چرا به سینه نشستی

روی حسینیه ی مدینه نشستی

علی اکبر لطیفیان 

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد // طفلان حضرت زینب(س)

 یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد

یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد


حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس

غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد


دختر در این قبیله تجلی کوثر است

بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد


زینب یگانه است خدا هم به فاطمه

تا زینب است دختر دیگر نمی دهد


زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی

تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد


زینب شکوه خواهری اش را در عالمین

دست کسی به غیر برادر نمی دهد


او مظهر صفات جلالی حیدر است

یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد


زینب همان کسی است که در را عفتش

عباس می دهد، نخ معجر نمی دهد

علی اکبر لطیفیان

 

ای فدای دل منوّرتان   ای به قربان چشم کوثرتان// طفلان حضرت زینب(س)

 ای فدای دل منوّرتان

ای به قربان چشم کوثرتان


وای بر حال جبرئیل او را

گر برانید روزی از درتان


ای سلیمان موری آمده است

تا مشرف شود به محضرتان


من کیم دوره گرد چشمانت

زینبم من همان کبوترتان


کودکانم چه ارزشی دارند؟

جان عالم تصدق سرتان


کرده ام یا اخا دو آئینه

نذر چشم علی اصغرتان


ظهر دیدی چگونه خوش بودند

در صفوف نماز آخرتان


به امیدی بزرگشان کردم

تا به دستم شوند پرپرتان


گر بگویی بمیر می میرند

دست بر سینه اند و نوکرتان


پای تفسیر شیرشان دادم

پای تفسیر گریه آورتان


پای تفسیر سوره مریم

سور زخمهای پیکرتان


تا که راضی شوی و اذن دهی

پر بگیرند در برابرتان


یادشان داده ام قسم بدهند

بر ضریح کبود مادرتان


بگذار اینکه ذبحشان سازم

پای رگهای سرخ حنجرتان

علی اکبر لطیفیان

 

در طریقت زحمت بسیارها باید کشید // نجوای حسینی

در طریقت زحمت بسیارها باید کشید

تا تقرب منت جام بلا باید کشید

 

یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند

گه کریمان را به بالین گدا باید کشید

 

در مسیر دلبر ما چشم پاکی واجب است

گر نظر خورد انتقامش را ز ما باید کشید

 

نیست توجیه قبولی دیدگان خشک را

ازمیان چاه،گاهی آب را باید کشید

 

وقت روضه زودتر از هر چه باید گریه کرد

سفره که آماده شد ،فورا غذا باید کشید

 

الدواء عند الحسین و الشفاء عند الحسین

بهر درمان یافتن دست از دوا باید کشید

 

رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسد

تاکه عمری هست ناز یار را باید کشید

 

رو به قبله کردن ما بین قبر انصاف نیست

صورت ما را به سمت کربلا باید کشید

 

عاشقان بی کفن ها ،با کفن بیگانه اند

بعد مردن روی ما یک بوریا باید کشید

علی اکبر لطیفیان

لالا برای آن که خواب ندارد چه فایده؟! // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

لالا برای آن که خواب ندارد چه فایده؟!

ماندن برای آن که تاب ندارد چه فایده؟!

 

گیرم تو را حسین بگیرد، بغل کند

وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده؟!

 

احساس مادری به همین شیر دادن است

آری! ولی رباب ندارد چه فایده؟!

 

انداخته حِرز، اگر چه به گردنت

تا صورتت نقاب ندارد چه فایده؟!

 

پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود

وقتی کسی جواب ندارد چه فایده؟!

 

با چه سر تو را به نی بند می کنند

زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده؟!

علی اکبر لطیفیان

 

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی // حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی

کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی

 

خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد

بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی

 

لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند

کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی

 

استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو

خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی

 

ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت

این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی

 

سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم

در إزای سیزده جام بلایی که زدی

علی اکبر لطیفیان

 

شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود // مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع) // عاشورا

 

شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود

بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود

 

حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن

دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود

 

جان زينب برو از كرب و بلا زود برو

مگذاري گره ي معجر من باز شود

 

آه ، راضي نشو بنشينم و گيسو بكشم

آه ، راضي نشو موي سر من باز شود

 

پاي دشمن به روي پيكر تو باز شود

روي دشمن به روي معجر من باز شود

 

جانِ من حرز بينداز به گردن مگذار

جاي اين بوسه ي پيغمبر من باز شود

 

جان زينب برو مگذار غروب فردا

سمت گودال رهِ مادر من باز شود

 

حيف از اين زير گلو نيست خرابش بكنند؟!

پس اجازه بده تا حنجر من باز شود

 

لااقل قول بده زود خودت جان بدهي

بلكه راهِ نفس آخر من باز شود

علی اکبر لطیفیان

تير از بس كه خورده بود حسين // مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع)

تير از بس كه خورده بود حسين

بر تنش مثل پيرهن شده بود

 

نيزه هاشان تمام شد كم كم

موقع سنگ ريختن شده بود

 

نفسش بين راه بر ميگشت

موقع دست و پا زدن شده بود

 

بودم اما جلو نمي رفتم

شمر آنقدر بد دهن شده بود

 

تكه اي را ربود هر كس كه

روبه رو با حسين ِمن شده بود

 

هرچه كردند رو به قبله نشد

يعني آنقدر پاره تن شده بود

 

زير انداز خانه هاي دهات

كفن شاه بي كفن شده بود

علي اكبر لطيفيان

 

پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی * میلاد حضرت علی اکبر(ع)

                                 پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی

خورشید بود جلوه طوری که داشتی

 

شب زنده دار بودی و ذوب خدا شدی

در بندگی گذشت حضوری که داشتی

 

هر شب نصیب سفره شهرمدینه شد

در کنج خانه نان تنوری که داشتی

 

ای سر به زیر از همگان سر بلند تر

تسکین عمه بود غروری که داشتی

 

خلقاً و منطقاً همه شکل رسول بود

در کوچه های شهر، عبوری که داشتی

 

این آفتاب تو ست که خورشیدمان شده

یا که پیمبر است دوباره جوان شده

چشمان تو همین که نهان می شود علی

عمه برای تو نگران می شود علی

 

دنیای ما اگر به جمال تو رو کند

هر روز سال، روز جوان می شود علی

 

بی اختیار یاد صدای تو می کنم

هرلحظه ای که وقت اذان می شود علی

 

روزی سه بار پشت بلندای مأذنه

آقایی تو اشهد ما می شود علی

 

ما کیستیم تازه مسلمان حنجرت

الله اکبر از تو از الله اکبرت

 

باید برای طور کلیمی درست کرد

یک گوشه ای نشست و گلیمی درست کرد

 

باید در ازدحام گدا و کمی جا

جائی برای مرد کریمی درست کرد

 

باید قسم به نور دو عین حسین داد

تا از خدا، خدای رحیمی درست کرد

 

مجنون شهر بودم و لیلا نداشتم   

اکبر اگر نبود من آقا نداشتم

 

یک فرصتی کنار بزن این نقاب را

بیچاره کن به صبحدم آفتاب را

 

امشب خودی نشان بده تا سجده ات کنم

از من مگیر فرصت این انتخاب را

 

نور جبین نیمه شب در تهجدٌت

در هم شکست کوکبه ی ماهتاب را

 

آباد باد خانه ات ای زلف پر گره

من از تو دارم این دل خانه خراب را

 

دستار را ببند و کنارم قدم بزن

شاید کمی نظاره کنم بوتراب را

 

**

هنگام روبرو  شدن کارزار شد

کار تمام لشکریان با تو زار شد

 

وقتی رکاب رزم تو آماده می شود

باید برای مقدم تو خاکسار شد

 

نامت علی، شأن تو شمشیر ساده نیست

باید برای هیبت تو ذوالفقار شد

 

حیدر شدی و ضجه لشکر بلند شد

این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد

 

از میمنه گرفته تا پشت میسره

یک لشکری قدم به قدم تار و مار شد

 

فرزند لافتی که به جز این نمی شود

شاگرد مجتبی که به جز این نمی شود

 

ای آفتاب روشن شبهای کربلا

پیغمبر دوباره صحرای کربلا

 

ای از تمام آدمیان برگزیده تر

نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا

 

یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد

گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا

 

آب فرات و علقمه و گنبد حسین

یا تل زینبیه و هر جای کربلا

 

هر چند دیدنی است ولی دیدنی تر است

پایین پای مرقد آقای کربلا

 

نزدیک تر به مرقد آقاست جای تو

پایین پایی و همه پایین پای تو

 

حالا که می روی جگرم را نگاه کن

این چشمان محتضرم را نگاه کن

 

در این لباس ها چقدر دیدنی شدی

زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن

 

من پیر و تو جوان کمی آهسته تر برو

افتادگی بال و پرم را نگاه کن

 

باور نمی کنی که علی پیر تر شدم

پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن

 

اصلا بیا بجای تمنّا جرعه ای

شرمندگی چشم ترم را نگاه کن

 

بعد ار تو فصل، فصل دلم بی قرار شد

بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد

 

علی اکبر لطیفیان

السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا

داده طاها لقبت حضرت مادر زهرا

 

کفو و همتای علی فاتح خیبر زهرا

به ائمه شده ای حجت اکبر زهرا

 

التماسیم و به الطاف شما محتاجیم

با همان دست ، دعا کن به خدا محتاجیم

 

وقت آن است که از خاک تو زر جمع کنیم

چادرت را بتکانی و قمر جمع کنیم

 

باید از بین کلام تو نظر جمع کنیم 

باز هم خطبه بخوانی و گهر جمع کنیم

 

آن کسانی که به آئین خدا محتاجند

به بیانات تو در دین خدا محتاجند

 

بگو از راه خدایی که فراموش شده

بگو از راهنمایی که فراموش شده

 

از رسول دوسرایی که فراموش شده

بگو از حق ولایی که فراموش شده

 

پهلویت گر چه شکسته است ولی حرف بزن

باز هم فاطمه ! از حق علی حرف بزن

 

تو همان جمع فضائل، تو همان جمع صفات

تو همان جلو هی توحید  و همان جلو ی ذات

 

احتجاجات تو لبریز دلیل و آیات

راه بیراهه شود ! دم نزنی تو...! هیهات

 

بگو این فتنه ی با رایت اسلام از چیست ؟

بی تفاوت شدن امت اسلام از چیست ؟

 

با ولای تو نوشتند نجات ما را

با تو امروز نداریم غم فردا را

 

پس مگیر از لب ما خواهش "یا زهرا" را

انقلاب تو گرفته است همه دنیا را

 

امت واحده محتاج تو یاری توست

شور بیداری اسلام ز بیداری توست

 

از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم

اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم

 

در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم

همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم

 

چیست فرمان ولایت ؟ همه باهم بودن

همه در دایره ی فاطمه با هم بودن

 

ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام

ای که خون پسرت گشته قوام اسلام

 

فرصت گفتن از تو شده در این ایام

کربلا شرح غم توست به معنای تمام

 

از علی و غم او تو سخن آغاز نما

سفره ی درد غریبانه خود باز نما :

 

غم علی ، غصه علی ، ناله علی ، آه علی

نور الله علی ، شمس علی ، ماه علی

 

اول و آخر معراج علی ، راه علی

پهلویم داد شهادت : ولی الله علی

 

خوش ترین درد علی ، خسته ترین مرد علی

به زمین خوردن من نیز صدا کرد علی

 

چند وقتیست سرم روی تنم می افتد

دست من نیست که گاهی بدنم می افتد

 

نقش لاله به روی پیرهنم می افتد

دست من کار کند ، مطئنم می افتد

 

من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است

به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است

 

من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم

بر سر خادمه سربار شدن خسته شدم

 

با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم

من از این دست به دیوار شدن خسته شدم

 

شانه از دست من افتاد ، دل زینب سوخت

چشم من بر حسن افتاد ، دل زینب سوخت

 

آنقدر آب شدم من که تنی نیست که نیست

مثل تصویر شدم من، بدنی نیست که نیست

 

جز "حلالم کن علی جان " سخنی نیست که نیست

هر چه گشتم به خدا یک کفنی نیست که نیست

 

کاشکی زوتر این پیرهن آماده شود

بهر فردای حسینم کفن آماده شود

علی اکبر لطیفیان

 

نگاه گریه داری داشت زینب // اربعین

 

نگاه گریه داری داشت زینب

چه گام استواری داشت زینب

 

دل با اقتداری داشت زینب

مگر چه اعتباری داشت زینب

*

چهل منزل حسین منجلی شد

گهی زهرا شد و گاهی علی شد

***

ندیدم زینب کبری تر از این

ندیدم زینت باباتر از این

 

ندیدم دختر زهرا تر از این

حسینی مذهبی غوغا تر از این

*

به پیش پای ما راهی گذارید

بنای زینب اللهی گذارید

***

اگر چه غصه دارد آه دارد

به پایش خستگی راه دارد

 

به گردش آفتاب و ماه دارد

به والله که ایوالله دارد

*

همینکه با جلالت سر نداده

به دست هیچکس معجر نداده

***

پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد

سپاه کوفه را بی آبرو کرد

 

به سمت کربلا خوشحال رو کرد

کمی از خاک را برداشت بو کرد

*

رسیدم کربلا ای داد بی داد

حسین سر جدا، ای داد بی داد

***

چهل روز است گریانم حسین جان

چو موی تو پریشانم حسین جان

 

چهل روز است می خوانم حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جان

*

تویی ذکر لبم الحمدلله

حسینی مذهبم الحمدلله

***

همین جا شیرخواره گریه می کرد

رباب بی ستاره گریه می کرد

 

گهی بر گاهواره گریه می کرد

گهی بر مشک پاره گریه می کرد

*

خدایا از چه طفلم دیر کرده؟

مرا بیچاره کرده، پیر کرده

***

همین جا دور اکبر را گرفتند

ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند

 

ولی از من دو دلبر را گرفتند

هم اکبر هم برادر را گرفتند

*

"به تو گفتم که ای افتاده از پا

ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."

***

همین جا بود که سقای ما رفت

به سمت علقمه دریای ما رفت

 

پناه عصمت کبرای ما رفت

پی او گوشواره های ما رفت

*

فقط از علقمه یک مشک برگشت

حسین بن علی با اشک برگشت

***

همین جا بود که دلها گرفت و ... 

کسی روی تن تو جا گرفت و ...

 

سرت را یک کمی بالا گرفت و...

و از پشت سرت سر را گرفت و...

*

همین که بر گلویت خنجر آمد

صدای ناله ی زهرا در آمد

***

همین جا بود الف را دال کردند

تنت را بارها پامال کردند

 

ته گودال را گودال کردند

تو را با سم مرکب چال کردند

*

اگر خواندم قلیلت علت این بود

که یک تصویری از تو بر زمین بود

***

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه

تو را کشتند و خواهر رفت کوفه

 

خودم در راه و معجر رفت کوفه

چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

*

وگرنه دردها می کشت مارا

نگاه مردها می کشت ما را

***

بهاری داشتم اما خزان شد

قدی که داشتم بی تو کمان شد

 

عقیق تو به دست ساربان شد

طلای من نصیب کوفیان شد

*

خبر داری مرا بازار بردند

میان مجلس اغیار بردند

***

همین جا بود افتادند تن ها

همین جا بود غارت شد تن ها

 

تمامی کفن ها، پیرهن ها

بدون تو کتک خوردند زن ها

*

همین جا بود گیسو می کشیدند

 هر سو دخترانت می دویدند

***

همین جا بود تازیانه باب گردید

رخ ما در کبودی قاب گردید

 

ز خجلت خواهر تو آب گردید

که معجر بعد تو نایاب گردید

*

سکینه معجر از من خواست اما

خودم هم بودم آنجا مثل آنها...

***

ز جا برخیز غمخواری کن عباس

دوباره خیمه را یاری کن عباس

 

برای عزتم کاری کن عباس

علم بردار علم داری کن عباس

*

سکینه می کند زاری ابالفضل

چه قبر کوچکی داری ابالفضل

 علی اکبر لطیفیان

 

موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني // مرثيه حضرت موسی ابن جعفر(ع)

موسي شدي كه معجزه اي دست وپا كني

راهي براي رد شدن قوم، وا كني

 

زنجير هاي زير گلويت مزاحم اند

فرصت نمي دهند خودت را دعا كني

 

در يك بدن بجاي همه درد مي كشي

مي خواستي تمام خودت را فدا كني

 

وقت اذان مغرب اين تازيانه هاست

وقتش رسيده است كه افطار وا كني

 

مثل علي عروج نمازت امان نداد

فكري به حال فاصله ي ساق پا كني

 

عيسي مسيح من به صليبت كشيده‌اند

اينگونه بهتر است خدا را صدا كني

 

حالا ميان قحطي تابوت هاي شهر

بايد به تخته هاي دري اكتفا كني

علي اكبر لطيفيان

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم//شهادت حضرت معصومه(س)//نجوای معصومه ای

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم
سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته وبا قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور ربرم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت
...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟
بنویسید که عشاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود،خدایا شکرت
هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟
...
بنویسید سری بر سر نی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد


علی اکبر لطیفیان

حرم امن تو کافی است هراسان شده را // نجوای معصومه ای


حرم امن تو کافی است هراسان شده را

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

 

 

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

 

مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است
خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را

 

گندم ری به تنور کرمت پخته شود
از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را

 

هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را

 

به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم
چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را

 

گر قرار است جبینش به قدومت نرسد
کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را

 

در محلّه خبر لطف تو   بهتر پیچید
پخش کردند اگر قصه مهمان شده را

 

شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا
دستگیری نکنی دست به دامان شده را

 

پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت
تا ببندند به آن زلف پریشان شده را

 

ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم
گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را

 

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را


علی اکبر لطیفیان


باران لحظه های پر از خشکـسالـیَم! // آدینه ی فراق

 

باران لحظه های پر از خشکـسالـیَم!
احساس آبیِ غزلِ احتمالـیَم!

در این اتاق یک_دو_سه متری م ، دلخوشم
با رنگ آسمانی ِ گلهای قالـیَم

تا کی صدای آمدنت طول می کشد؟
پیغمبر قبیله! امام اهالـیَم!

وقتی غروب می شود و گریه می کنی
آیا نمی شود به نگاهت بـمالـیَم

دنبال ارتفاع ِ خودم آمدم، اگر
اطراف گیوه های تو در این حوالـیَم

ای رمز جدول همه ی "جمعه نامه ها "
تنها جواب آئنه های سوالیم!

یک روز هم اذان ترا پخش می کنند
از پشت بام حنجره های بلالـیَم

تو لحجه ی زبان خدائی و من ولی
از پایه ریزهای زبانهای لالـیَم

حالا کنار چشم تو لُکنت گرفته ام
من دوستدالَمت، آیا دوست دالـیَم!؟

علي اكبر لطيفيان

 

از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد //رمضان//مناجات

از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد 
از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد 
ما تحبس الدعا شده نان شبهه ایم 
آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد 
پر باز می کنم بپرم،می خورم زمین 
بال و پر شکسته به جایی نمی رسد 
باید تنم پی سپر دیگری رود
با روزه های ما به نوایی نمی رسد 
با دست خالی از چه پل دیگران شوم
دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد 
ای میزبان فدای تو و سفره چیدنت 
آیا به این فقیر غذایی نمی رسد؟
من سالهاست منتظر یک ضمانتم
آخر چرا امام رضایی نمی رسد 
از من مخواه پیش از این زندگی کنم
وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد


علی اکبر لطیفیان

ما همان یا کریم بام شما // مدح امام سجاد (ع)

 

ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما


صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما


صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟


من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما


چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما

*
به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند

*
پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد


به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد


سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد


مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد


آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد

*
مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد

*
آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد


آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد


بشکند میله قفس را تا
بالها را به آسمان بدهد


با خودش مصحف نور آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد


به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد

*
ای مسیر سبز نجات
بر مناجات کردنت صلوات

*
ای مناجات و ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا


ای که دریا کنار تو قطره
قطره با یک نگاه تو دریا


نذر سجاده قدیمی توست
چهارمین رکعت نوافل ما


ای امام علی دوم من
ای امام چهارم دنیا


مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب التماس دعا


از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید


مادرت آفتاب حجب و حیاست
شرف الشمس سید الشهداست


مایه آبروی ایران است
افتخارم همیشه ام به شماست


از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده زهراست


یک سفر پیش ما نمی آیی
سفر مادری تو اینجاست


تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست


تو در این سرزمین گلکاری
به خدا حق آب و گل داری


آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی


با ظرافت ، خدای عز و جل
بی نظیری که آفریده تویی


آنکه با کفه تولایش
پای میزانمان کشیده تویی


شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایت قسم پدیده تویی


نخلهای بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی


با دعای غلام دارد ...
...آسمان مدینه می بارد



 علی اکبر لطیفیان   

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند  // مولودي حضرت سيد الشهدا (ع) // نجوای حسینی

 

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند

ولی برای پریدن زمانمان دادند

 

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها

مجال پر زدن آسمانمان دادند

 

به احترام ملائک امانت حق را

به دست فاطمه ی مهربانمان دادند

 

بدون واسطه امشب کنار سجاده

تمام حسن خدا را نشانمان دادند

 

قسم به بوسه ی لب های سبز پیغمبر

برای بردن نامت زبانمان دادند

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

برای آن که بیابیم ما خدایت را

گرفته‌ایم نشانی ردَپایت را

 

برای آن که به سمت خدایشان ببری

گرفته اند ملائک نخ عبایت را

 

دل خدای تو هم تنگ می شود ای آقا

نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

 

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند

تو را به سجده درآیند یا خدایت را

 

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که

نشان دهد به سماوات کربلایت را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

خدای عشق به مژگان تر کشید تو را

به وقت نافله های سحر کشید تو را

 

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود

فقط برای خودش بود اگر کشید تو را

 

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد

که از جمال خودش خوب تر کشید تو را

 

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی

که زینب آمد و یکباره سر کشید تو را

 

برای آنکه نشان زمینیان بدهد

سوار نی شدی و در سفر کشید تو را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

تو آسمان بلندی و ما کبوتر ها

نمی رسند به بالای بامتان پرها

 

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود

توسَل سر سجاده ی پیمبرها

 

شریعت از سخن تو حیات می گیرد

تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

 

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند

کجاست حدَ نصاب نوکرها

 

تو مثل کعبه‌ی سیار آسمان بودی

که در طواف تو بودند جمله ی سرها

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود

تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

 

حکایت من و چشمم حکایت عبد است

حکایت تو و چشمت حکایت معبود

 

و قبل از آنکه شود جبرئیل حاجی عشق

کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

 

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی

یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داود

 

به نیت همه‌ی خانواده ی پیغمبر

"حسین منی انا من حسین" می‌فرمود

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

 

رسیده است  زمان غروب عاشورا

چه می کشد زوداع تو زینب کبری

 

تو روی شانه‌ی جبرئیل منزلت داری

به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا ؟

 

میان این همه که رو به پایین اند

صدای زینب کبراست می رود بالا

 

حسین توست جدَا ولی بدون سر است

مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

 

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد

گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

 

امام سوم دنیا، امام عاشورا

اگر تویی هدف عشق خوش به حال خدا

 علی اکبر لطیفیان

 

زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو

نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو

 

این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد

هجده بهاره ای و سپید است موی تو

 

در من هزار بار تو تکثیر می شوی

آیینه ام شکسته شدم روبروی تو

 

ساقی کوثری من اصلا برای توست

اما چگونه اب بریزم به روی تو

 

گلبرگ های خشک تو را آب می زنم

تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو

 

ای در تمام مرحله ها پا به پای تو

با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو

 علی اکبر لطیفیان

 

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد // مظهر جلال // ولادت حضرت زینب(س)

 

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد


حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد


دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد


زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد


زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد


زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد


او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد


زینب همان کسی است که در را عفتش
عباس می دهد
، نخ معجر نمی دهد
علی اکبر لطیفیان

 

بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها // انتظار ظهور

 

بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها
بازهم - خیر ندیدیم از این فردا ها


چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند
جگر "مادر ها " موی سر "بابا ها "


سیزده قرنِ گذشته همه اش فردا بود
پس چه شد آمدنِ آن نفر ِ فردا ها


سیزده قرن، نفسهایِ زمین پرشده از ...
"پسر فاطمه"ها ای "پسر زهرا "ها


سیزده قرن، تو آنجایی و ما اینجائیم
چه کنم راه به آنجا ببرند اینجاها


خُب بگوئید بمیرید اگر قسمت نیست
دیدن یک نفر از ... یک نفر از آقاها


باز کُرسی زمستانی ما گرم نشد
بازهم سرد گذشتند ، شب یلداها
علی اکبر لطیفیان

من حقّم است هشت گرفتم چرا که من // انتظار ظهور

 

من حقّم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده

 

با چند نمره  باشد اگر  رد نمی شوی
یک ، دو ، سه ، ... ، هفت ، هشت، نَه آقا دوازده

 

بی تو تمامِ اهل قیامت رفوزه اند
ای نمرۀ قبولی ِ دنیا، دوازده

000

ثانیه های کـُند توسل می آورند
یا "صاحب الزمان خدا" یا "دوازده"

 

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده

علی اکبر لطیفیان

 

عیسی شدی که این همه بالا ببینمت // از کربلا تا شام

 

عیسی شدی که این همه بالا ببینمت

بالای دست مردم دنیا ببینمت

 

بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت

راضی نمی شود دلم الا ببینمت

 

اما چه فایده خودت اصلا بگو حسین

وقتی نمی شناسمت آیا ببینمت؟

 

امروز که شلوغی مردم امان نداد

کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت

 

شبها چه دیر می گذرد ای حسین من

ای کاش زود صبح شود تا ببینمت

 

حلا هلال تو سر نیزه طلوع کرد

تا ما رأیت إلا جمیلا ببینمت

 

گفتی سر تو را ته خورجین گذاشتند

چه خوب شد نبوده ام آنجا ببینمت

 

تو سنگ می خوری و سرت پرت می شود

انصاف نیست بین گذرها ببینمت

 

فعلا مپرس طرز ورود مرا به شهر

بگذار گوشه ای تک و تنها ببینمت

 علی اکبر لطیفیان

 

من گريه مي‌ريزم به پاي جاده‌ات، تا // امام جمعه‌ي کوفه // آدينه ي فراق


من گريه مي‌ريزم به پاي جاده‌ات، تا
آئينه کاري کرده باشم مقدمت را


اوّل ضمير غائب مفرد کجائي؟
اي پاسخ آدينه‌هاي پر معمّا


بي تو سروديم آنچه بايد مي‌سروديم
يعني در آورديم باباي غزل را


حتمّي ِ بي چون و چراي سبز برگرد...
راحت شويم از دست اما و اگرها


آب و هواي خيمه‌ي سبزت چگونه است؟
اينجا گهي سرد است و گاهي نيست گرما


بهر ظهور امروز هم روز بدي نيست
اي تکسوار جاده‌هاي رو به فردا


آقا، صداي پاي سبز مرکب توست
تنها جواب اين‌همه «مي‌آيد آيا؟»


يک جمعه مي‌بينيد نگاه شرقي من
خورشيد پيدا مي‌شود از غروب دنيا


آقا نماز جمعه‌ي اين هفته با تو
پاي برهنه آمدن تا کوفه با ما

علي‌اکبر لطيفيان

 

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان // از کربلا تا شام

 

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان

دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان

 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

 

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی

من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

 

چه عجب!طشتی برای این سرت آورده اند

ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

 

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما

چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران

 

ای تمامی غرور من فدای غیرتت

لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

 

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند

شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

علی اکبر لطیفیان

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی

شبیه آیینه ای در برابرم باشی

 

هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی

 

چه شد که از ته گودال سر در آوردی

تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

 

در این شلوغی گودال تنگ، قول بده

کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

 

تو در بلندترین نیزه منزلت کردی

به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی

 

جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست

مگر تو قول ندادی برادرم باشی

 

تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی

علی اکبر لطیفیان

 

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد // کربلا

 

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد

آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد

 

مقصود از تکلم طور از تو گفتن است

موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد

 

روز ازل برای گلوی تو هیچ کس

غیر از خدای عز و جل خونبها نشد

 

در خلقتش زمین و مکانهای محترم

بسیار آفرید ولی کربلا نشد

 

گرچه هزار سال تو را گریه کرده اند

یک گوشه از حقوق لب تو ادا نشد

 

ما گندم رسیده شهر ری توایم

شکر خدا که نان تو از من جدا نشد

 

یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم

حالا که کربلای تو روزی ما نشد

 

داغ تو اعظم است تحمل نمی شود

در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد

علی اکبر لطیفیان

 

عمه جان این سر منور را // چین های دامن... // نجوای رقیه ای

 

عمه جان این سر منور را

کمکم می کنی که بردارم؟!

شامیان ای حرامیان دیدید

راست گفتم که من پدر دارم!

 

ای پدر جان عجب دلی دارم

ای پدر جان عجب سری داری

گیسویم را به پات می ریزم

تا ببینی چه دختری داری

 

ای که جان سه ساله ات بابا

به نگاه تو بستگی دارد

گر به پای تو بر نمی خیزم

چند جایم شکستگی دارد

 

آیه های نجیب و کوتاهم

شبی از ناقه ها تنزل کرد

غنچه های شبیه آلاله

روی چین های دامنم گل کرد

 

هربلایی که بود یا می شد

به سر زینب تو آوردند

قاری من چرا نمی خوانی؟!

چه به روز لب تو آوردند؟!

 

چشمهای ستاره بارانم

مثل ابر بهار می بارد

من مهیای رفتنم اما ...

خواهرت را خدا نگه دارد

 

علی اکبر لطیفیان

 

همان امام غریبی که شانه اش خم بود // آبروی آدم // شهادت امام صادق(ع)

 

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود

 

میان صحن حسینیه ی دو چشمانش

همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود

 

دل شکسته ی او را شکسته تر کردند

شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود

 

اگر تمام ملائک زگریه می مردند

به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود

 

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

 

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه های  زمین خوردنش فراهم بود

 

مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده

چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود

 

امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

علی اکبر لطیفیان