ز  آه  سینه  سوزان  ترانه  می  سازم //شلمچه //دفاع مقدس

 

ز  آه  سینه  سوزان  ترانه  می  سازم

چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم

 

به غمگساری یاران چو شمع می سوزم

برای   اشک   دمادم   بهانه  می  سازم

 

پر نسیم به  خوناب اشک می شویم

پیامی از دل خونین روانه می سازم

 

نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام

کنار لاله  رخان   آشیانه  می  سازم

 

در آستان به خون خفتگان وادی عشق

برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم

 

چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان

ز یک  شراره  هزاران زبانه  می سازم

 

زه پاره های دل من شلمچه رنگین است

سخن  چو بلبل از  آن عاشقانه  می سازم

 

سر و دل و جان را به خاک می فکنم

برای قبر تو چندین  نشانه  می سازم

 

کشم به لجه ی شوریدگی بساط "امین"

کنون که رخت سفر زین کرانه می سازم

حضرت آیت الله سید علی خامنه ای(حضرت آقا حفظه الله)

 

دل را زبی خودی سر از خود رمیدن است // خورشید من بر آی...// نجواي مهدوي

 


دل را زبی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است


از بیم مرگ نیست كه سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است


دستم نمی رسد كه دل از سینه بركنم
باری علاج شكرگریبان دریدن است


شامم سیه تراست زگیسوی سركشت
خورشیدمن برآی كه وقت دمیدن است


سوی تو ای خلاصه ي گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پركشیدن است


بگرفت آب و رنگ ز فیض حضورتو
هر گل دراین چمن كه سزاواردیدن است


با اهل درد شرح غم خود نمی كنم
تقدیر غصه ی دل من ناشنیدن است


آن راكه لب به دام هوس گشت آشنا
روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است

حضرت آیت الله سید علی خامنه ای(حضرت آقا حفظه الله)

 

یک عمر در مصیبت تو گریه می کنم // نجوای حسینی

 

یک عمر در مصیبت تو گریه می کنم

تا زنده ام به غربت تو گریه می کنم

 

گاهی مرید گریه ی یعقوب میشوم

از شدت مصیبت تو گریه می کنم...

 

یک شب بدون گریه نخوابیده چشم من

در حسرت زیارت تو گریه می کنم

 

شب ها ز سوز مقتل تو آه می کشم

تا صبح سر به تربت تو گریه می کنم

 

ای تکه تکه ی لب خشکیده ات، دلم

مظلوم بر شهادت تو گریه می کنم

 

حتی عدو به لطف عمیمت امید داشت

از این همه محبت تو گریه می کنم

 

فردا که چشم امت جدت به سمت توست

... بر جلوه ی قیامت تو گریه می کنم

 

خواندی به روی منبر نی... کهف و الرَّقیم!

یک عمر بر تلاوت تو گریه می کنم

مهدی عبدالکریمی

 

چه بی قیل و قال و هیاهو، چه تنها // بهاریه // عرفانی

 

چه بی قیل و قال و هیاهو، چه تنها

من این سو چه بی کس، تو آن سو چه تنها

 

جهان همچنان می زند دور باطل

چه با من، چه با تو ،چه با او، چه تنها

 

غریبانه باری، بهاری می آید

چه بی چلچله ،بی پرستو ،چه تنها

 

ـ به امید نوروز شاید ـ می آید

 از آن دورها عطر شب بو، چه تنها

                □

پس از کوچ تو، من ولی هیچ و پوچم

شگفتا! که ماندم در این کوچه تنها

جواد زهتاب

 

باور كنيم، رجعتِ سرخِ ستاره را // ميلاد پيمبر(ص)

 

باور كنيم، رجعتِ سرخِ ستاره را

 ميعاد دستبرد شگفتى، دوباره را

 

باور كنيم، رويشِ سبز جوانه را

ابهام مرد خيز غبارِ كرانه را

 

باور كنيم، ملك خدا را كه سرمد است

باور كنيم، سكه به نام محمّد صلی الله علیه وآله است

 

از سفر فطرت، از صحف از مصحف، از زبور

راوى بخوان به نام تجلّى، به نام نور

 

آفت نبود و، موت نبود و، نفس نبود

 او بود و بود او و، جز او هيچ كس نبود

 

«قال اَلَستُ َربِّكُم‏» ى را «بلى‏»زدند

 فالى زدند و قرعه ی تكوين ما زدند

 

سالار «كُنتُ كَنز» در آيينه نطفه راند

برقى جهيد خرمنِ آدم، نشانه ماند

 

ويرانه گردِ خانه ی زنجيرِ او شديم

ز افلاكيان خليفه ی تقدير او شديم

 

گرديد چرخ و خاك فلك، كو به كو نشست

آدم رهيد و، نوح به جودى، فرو نشست

 

ايوب ها، به سفره ی كرمان كرم شدند

يعقوب ها، به حوصله پامال غم شدند

 

موسى بسى، ز نيل حوادث امان گرفت

تا هم چو نيل، دامن فرعونيان گرفت

 

بسيار بت شكست، كه از سيم كرده بود

تهمت به بت زدند، براهيم كرده بود

 

از رشك لطف جان ملايك ملول ماند

هيهات بر زمانه كه انسان جهول ماند

 

باور كنيم، رجعت سرخ ستاره را

ميعاد دستبرد شگفتى دوباره را

 

باور كنيم، رويش سبز جوانه را

ابهام مرد خيز غبار كرانه را

 

باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است

باور كنيم، سكه به نام محمّدصلی الله علیه وآله است

 

راوى به شب حجاب نكويى، حجابِ قُبح

راوى به صبح، صبحِ شكافنده، صبحِ صبح

 

راوى به فتح، فتحِ نمايان، به آسمان

راوى به تين و زيت، به افسانه ی زمان

 

 

راوى بخوان، به خواندن احمد در اعتلاء

بر بام آسمان شب، معنى ِشبِ «حرا»

 

شب ها شبند و قدر، شبِ عاشقانه‏هاست

عالم فسانه، عشق فسانه ی فسانه‏هاست

 

راوى بخوان، كه رستم افسانه مى‏رسد

جوهر فروشِ همتِ مردانه مى‏رسد

 

راوى بخوان، كه افسرِ سيارگان، مه است

راوى بخوان، كه مهدى موعود، در ره است

 

باور كنيم، رجعت سرخ ستاره را

ميعاد دستبرد شگفتى دوباره را

 

باور كنيم،ملك خدا را كه سرمد است

باور كنيم، سكه به نام محمّد صلی الله علیه وآله است

 

خونين به راه دادرسى ايستاده‏ايم

چون لاله داغدار كسى ايستاده‏ايم

 

اى دوست، اى عزيزِ مجاهد، رفيقِ راه

 مقدادِ روز، مالكِ شب، ميثمِ پگاه

 

اى در صفا به همت مردانه استوار

اى مردِ مرد، مردِ خدا، مردِ روزگار

 

 

مرغى چنين بلازده جان در قفس نداد

حقا كه داد، عشق تو دادى و كس نداد

 

رفتى كه باز گردى و تا ما خبر شديم

اى پيشتازِ قافله، بى همسفر شديم

 

گيتى به اهل عشق بدستان چه مى‏كند!

حالى به ما شقاوت پستان چه مى‏كند!

 

با ما چه مى‏كنند، به رندى در آشيان

اين نابكارِ خانهِ بدوشان، حراميان

 

اى دوست، اى عزيز، رهايى مباركت

از همرهان خسته، جدايى مباركت

 

اينجا خوش است، ضجه ی زنجيريان هنوز

مردم كش است، دشنه ی تقديريان هنوز

 

اينجا هنوز عرصه گير و كشاكش است

اينجا هنوز خوابِ اسارت مشوّش است

 

اينجا جهان شب است، ولى بى‏كرانه نيست

فرداى روشنايى، ره بى‏بهانه نيست

 

شب ها شبند و، قدر شبِ عاشقانه‏هاست

عالم فسانه، عشق فسانه ی فسانه‏هاست

 

باور كنيم، رجعت سرخ ستاره را

ميعادِ دستبرد ِشگفتى ، دوباره را

 

باور كنيم، ملك خدا را كه سرمد است

باور كنيم، سكه به نام محمّد صلی الله علیه وآله است

 

محمّد على معلم

هرچه گل آیینه ی جمالِ محمدصلی الله علیه و آله // ميلاد پيمبر(ص)

 

هرچه گل آیینه ی جمالِ محمدصلی الله علیه و آله

آینه حیرت کشِ خیالِ محمدصلی الله علیه و آله

 

از شب معراج مانده بر پر جبریل

گرد بُراقِ سپید، یال محمدصلی الله علیه و آله

 

سبزیِّ باغ بهشت چیست؟ اگر نیست

رشته نخی از کنارِ شالِ محمدصلی الله علیه و آله

 

نغمه سرای کدام صبحِ سپیدند

بلبلکان بر لبِ بلالِ محمدصلی الله علیه و آله؟

 

ما که فرو ماندگان حلقه ی سیمیم

تا که تواند رسد به دالِ محمدصلی الله علیه و آله

 

هر اثری عاقبت اسیر زوالی است

جز اثر عشقِ لا یزالِ محمدصلی الله علیه و آله

 

یعنی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمدصلی الله علیه و آله بس است و آل محمدصلی الله علیه و آله

 

حسن دلبری

امشب دلِ ديوانه را، ديوانه‏تر كرده خدا  // ميلاد پيمبر(ص)

 

امشب دلِ ديوانه را، ديوانه‏تر كرده خدا

بر هر دلى كه عاشق است، اينك نظر كرده خدا

 

نخلِ دلِ پژمرده را، پر باروبر كرده خدا

تا كاسه ی ما پركند، ما را خبر كرده خدا

 

رحمت فراوان آمده،  ظلمت به پايان آمده

زيباترين مخلوق ربّ، احمد صلی الله علیه وآلهنمايان آمده

 

او آمده تا رحمتِ حق را به ما اهدا كند

تنها زحق دم مى‏زند، تا سرّ حق افشا كند

 

يعنى كه نام شيعه را، با مرتضىعلیه السلام انشا كند

ما را گداى حضرتِ صدّيقه ی كبرىسلام الله علیها كند

 

اى كاش بت هاى دل آلوده‏ام را بشكند

قادر بود تا عادت بيهوده‏ام را بشكند

 

يك اربعين سال او نشست، تا وحىِ حق نازل شود

سنگِ عدو را مى‏خريد، تا نهضتش كامل شود

 

با دست حيدرعلیه السلام قصد كرد،بتخانه‏ها باطل شود

اى كاش لبخندى از او، در عمرِ ما حاصل شود

 

با مقدمِ زيباى او، خلقت تكامل يافته

عبدالمطلب در برِ خود دسته‏اى گل يافته

 

آداب او آبادىِ دنيا و هم عقبى بود

فرمايشاتش جملگى، برنامه ی مولا بود

 

 

 

كه دل مطيع و بنده‏اش، آيا ميان ما بُوَد

تا در رهش سيلى خورد،اين هديه ی زهرا سلام الله علیها بُوَد

 

بى درد گر هستى برو، گر اهل دردى، خوش نشين

خود را كنار سفره ی، پر بركت احمد ببين

 

فخرش بود بس حاصلِ ايثارِ او شد فاطمه سلام الله علیها

مانند مادر مهربان، دلدار او شد فاطمه سلام الله علیها

 

زيباترين آئينه ی رفتار او شد، فاطمه سلام الله علیها

به شكسته سينه محرمِ، اسرارِ او شد، فاطمه سلام الله علیها

 

گر چه محمد بانىِ ميخانه ی كوثر بُوَد

او دست‏بوس فاطمه سلام الله علیها ، تا لحظه آخر بُوَد

 

در هر كجا ميزد قدم، بوده على پروانه‏اش

مانند حيدرعلیه السلامكس نشد، از صدقِ دل ديوانه‏اش

 

گويد على فخرم بود، هستم غلامِ خانه‏اش

شكر خدا گرديده‏ام، من ساكنِ ميخانه‏اش

 

دلدار و دلبر مصطفى، محبوب داور مصطفى

از عشق برتر مصطفى، استاد حيدر مصطفى

 

اى كاش عكس روى او، در چشم ما جامى گرفت

اشكش به روى نامه ما، حكم امضا مى‏گرفت

 

اى كاش شيعه بيش از اين، با نام او پا مى‏گرفت

وحدت بود اينكه جهان، الگو ز زهرا سلام الله علیها مى‏گرفت

 

دين و سياست در همه، بُعدِ جهان جارى شود

با اين درايت يوسفِ صحرانشين يارى شود

قصری ای منتهای خلقتِ عالم، از ابتدا  // ميلاد پيمبر(ص)

 

ای منتهای خلقتِ عالم، از ابتدا!

منظورِ از آفرینشِ آدم، از ابتدا!

 

تنها تویی که مقصدِ غاییّ خلقتی

بر پا از برایِ تو عالم، از ابتدا

 

بی خلقتِ تو ختم نمی شد پیمبری

ای بر پیمبران همه، خاتم از ابتدا

 

از انبیاء که رفت به معراج، غیرِ تو؟

ای در حریمِ دوست تو محرم، از ابتدا

 

اسم تو اعظم است و همان اسم اعظم است

ای اسم اعظم تو، معظّم، از ابتدا

 

وقتی سروش، نام ِتو را مژده خواست داد

شکرانه گشته بود فراهم، از ابتدا

 

آن مژده تا رسید به کسری، ز هم شکافت

کاخی که بود آن همه محکم، از ابتدا

 

انگار انتظار تو را می کشید و بس

سلمان تبارِ مملکتِ جم، از ابتدا

 

هرجا لوای نام تواش زیر پر گرفت

گفتی که خود نداشته پرچم، از ابتدا

 

باطل به جز شکست، علاجی دگر نداشت

پیروزی تو بود مسلّم، از ابتدا

 

«قصری» کجا و مدح چو تو خاتمی کجا!؟

بی جا در این مقال، زدم دم، از ابتدا

 

کیومرث عباسی

و انسان هرچه ایمان  داشت، پای آب و نان گم شد // ميلاد پيمبر(ص)

 

و انسان هرچه ایمان  داشت، پای آب و نان گم شد

زمین با پنج نوبت سجده،در هفت آسمان گم شد

 

شب میلاد بود و، تا سحرگاه آسمان رقصید

به زیر دست و پای اختران، آن شب زمان گم شد

 

همان شب چنگ زد در چین زلفت، چین و غرناطه

میان مردم، چشم تو یک هندوستان گم شد

 

از آن روزی که جانت را اذان ِ جبرییل آکند

خروش صورِ اسرافیل، در گوش اذان گم شد

 

تو نوحِ نوحی، اما قصه ات شوری دگر دارد

که در طوفان ِ نامت کشتی پیغمبران، گم شد

 

شب میلاد در چشم تو، خورشیدی تبسم کرد

شب معراج زیر پای تو، صد کهکشان گم شد

 

ببخش ای محرمان در نقطه ی خال لبت حیران

خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد

 

علی رضا قزوه

جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگر // ميلاد پيمبر(ص)

 

جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگر

غیر عشق تو نبوده ست، مرا کارِ دگر

 

هر که را نیست به دل شورِ ولایت برود

بفروشد دل بی مهر، به بازار دگر

 

این دل سوخته و دیده ی گریان ِمرا

نیست جز دست کریمِ تو، خریدار دگر

 

یا رسول الله ! ای مرقدِ تو کعبه ی عشق

بر لبم نیست به جز یادِ تو، گفتار دگر

 

من که عمری است به درگاه تو سر می سایم

نروم از در این خانه، به دربار دگر

 

زائر کوی رسولیم، خدایا مپسند

در ره عشق گزینیم جز او، یار دگر

 

جواد محدثی

فروغِ ديده آمد، سرور سينه آمد // ميلاد پيمبر(ص)///////////////////

 

فروغِ ديده آمد، سرور سينه آمد

ظهور اين دو آيتِ خوش، هم قرينه آمد

 

خزينه ی رسالت خالى شد از گهرها

والاترين جواهر، از آن خزينه آمد

 

دو ناخداى امكان ، بهر نجات انسان

هر يك به جلوه خاص ، در اين سفينه آمد

 

از مطلع رسالت ، و ز مشرق امامت

خورشيد مكه سرزد، ماه مدينه آمد

 

آن خاتم النبين ، وين صادق الائمه

جبرئيل كويشان را، عبدى كمينه آمد

 

احمد كه با ظهورش ، شد دفن بت پرستى

صادقعلیه السلام كه عشق رويش ، در دل دفينه آمد

 

آن تا دهد به عالم ، عشق و اميد برخاست

اين تا برد ز دل ها، نفاق و كينه آمد

 

شكست زين دو قدرت، بت هاى جهل و الحاد

انسان كه بارش سنگ بر آبگينه آمد

 

تنها نشد مؤيد در مدحشان ثنا خوان

جبرئيل هم غزل خوان ، در اين زمينه آمد

 

چشم تو غزال است، غزال خُتنی نیست  //ميلاد پيمبر(ص)

 

چشم تو غزال است، غزال خُتنی نیست

لعل تو عقیق است، عقیق یمنی نیست

 

بالاتر از آن است که گفتند و شنیدیم

آلاء بهشت است، ز دنیای دَنی نیست

 

رندان همه از ما و منی دست کشیدند

در کوی خرابات بجز خود شکنی نیست

 

از ریشه خراب است جهانِ گذران لیک

این کهنه بساطی است، که بر هم زدنی نیست

 

گر پایه بر آب است، از آن سقف امیدت

سست است بدان گونه که محکم شدنی نیست

 

خواهی به مقام ملکوتی رسی ای دل!

با روح قوی شو، به قوای بدنی نیست

 

بین عرفا بعد محمّدصلی الله علیه و آله  به کم و بیش

یک عارف نامی چو اویسِ قرنی نیست

 

در عدل قوانینِ رسولانِ مُعلّی

محکم تر از احکامِ رسولِ مدنیصلی الله علیه و آله نیست

 

قربانی او مرغ بهشت است کفن چیست

پیمودن این راه به گلگون کفنی نیست

 

بگشای لب از هم که ز شیرینی گفتار

طوطی چو با تو این همه شکرشکنی نیست

 

«حدّاد» ! به گلبانگِ سخن گوش، که گویند

بلبل چو تو با این همه شیرین سخنی نیست

 

عباس حداد کاشانی

بهشتی گل سرو بالا، محمّد صلی الله علیه و آله //ميلاد پيمبر(ص)

 

بهشتی گل سرو بالا، محمّد صلی الله علیه و آله

رسول خدای توانا، محمّد صلی الله علیه و آله

 

امینِ زمان و امانِ زمانه

قرار دلِ ناشکیبا، محمّد صلی الله علیه و آله

 

ستیهنده با کفر و شرک و دوروئی

ستاینده ربِّ اعلا، محمّد صلی الله علیه و آله

 

نشانی ز الطاف پاکِ الهی

شفیع شمایان، به فردا، محمّد صلی الله علیه و آله

 

بهشتی شو از مهرِ با خاندانش

که این حکم را کرده امضا محمّد صلی الله علیه و آله

 

رسولان پیشین، بدان سرفرازی

همه قطره بودند و دریا محمّد صلی الله علیه و آله

 

نه تنها به دل، بلکه دارد ز رحمت

فروغ الهی به سیما محمّد صلی الله علیه و آله

 

سلام خدا را بر او آرزو کن

چه خوب است نام خدا، با محمّد صلی الله علیه و آله

 

درودی به اندازه ی آسمان ها

نثار تو و آحل تو، یا محمّد صلی الله علیه و آله

 

سلامی که حق گوید آن را به نیکان

هزاران از آن بر تو یک جا، محمّد صلی الله علیه و آله

 

چه سازم ندارم دهانی فَلَک گون

که گویم ثنای تو شیوا، محمّد صلی الله علیه و آله

 

به جان آرزو دارم این مختصر را

بُوَد جان پاکت پذیرا محمّد صلی الله علیه و آله

 

امید این سلام و  درود و تحیّت

بگیرد پَر از جان ما تا محمّد صلی الله علیه و آله

 

 محمّد جواد محبت

از پرده درآ، که ماه شرمنده شود // ميلاد پيمبر(ص)

 

از پرده درآ، که ماه شرمنده شود

بگشای دو لب که جان و دل زنده شود

 

باران گُل و نسیم و شبنم بارد

عِطر صلوات اگر پراکنده شود

 

محمّد جواد محبت

ای جلوه ی رخت زده آتش به جان گل  // ميلاد پيمبر(ص)

 

ای جلوه ی رخت زده آتش به جان گل

نامت محمّدصلی الله علیه وآله است و نشانت، نشانِ گل

 

ميلاد باشكوه تو ای باغبانِ نور

همزاد نغمه‌خوانی بلبل، زمان گل

 

قرآن تويی، چو خيره نظر می‌كنم به نور

گل می‌كند دوباره نگاهم، ميان گل

 

خلیل شفیعی

ای ذات تو جلوه بخش انوار حیات //ميلاد پيمبر(ص)

 

ای ذات تو جلوه بخش انوار حیات

نام تو گشایش است و پیغام نجات

 

فرمان تو دلپذیر و اَمر تو مُطاع

بر عزت حضرت محمّدصلی الله علیه وآله صلوات

 

محمّد جواد محبت

گل نكند جلوه در جوارِ محمّدصلی الله علیه وآله  // ميلاد پيمبر(ص)

 

گل نكند جلوه در جوارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 رونق گل مى‏برد، عذار محمّد صلی الله علیه وآله

 

گل شود افسرده از خزان وليكن    

 نيست ‏خزان از پى بهارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 

سايه ندارد ولى تمام خلايق

سايه نشينند، در جوارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

سايه ندارد ولى به عالم امكان

سايه فكنده است، اقتدارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

سايه نمى‏ماند از فروغِ جمالش

هاله ی نور است در كنارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 

شمسِ رخش هم جوارِ زلف سيه ‏فام

آيت وَ الليل و النّهارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

تا كه بماند اثر ز نكهت مويش

خاك حسين است‏ يادگارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

تربت ‏خوشبوى كربلاى مُعلاست

يك اثر از موى مُشكبارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

رايت فتحش به اهتزاز درآمد

دست ‏خدا بود، چون كه يارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

من چه بگويم، «حسان» به مدح و ثنايش

بس بودش مدح كردگارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 

حبيب اله چايچيان

شرف بخش اورنگِ پيغمبري // ميلاد پيمبر(ص)

 

 شرف بخش اورنگِ پيغمبري

كه در شأن او ختم شد، برتري

 

خدايش چو خود بي مثال آفريد

خدايش چو حسن و جمال آفريد

 

چو كِلك ازل، خود قضا را نگاشت

دو عالم به او، يك قلم وا گذاشت

 

سرِ سروران، افضل انبياء

زمين و زمان وصفِ پيراي او

 

هم از عرش و كرسي برون جاي او

مكان، لا مكان، پُر ز غوغاي او

 

بهشتِ برين يك گل از گلشنش

خوش آن كس كه زد دست در دامنش

 

بود پيرو مصطفيصلی الله علیه و آله پيشوا

سرافيل و جبريل و ميكال را

 

خرد ره به ذات پيمبر صلی الله علیه و آله نَبُرد

توان تا كجا وصف او بر شمرد

 

زمين و زمان وصف پيراي او

دل و ديده ی مردمان جاي او

 

محمّد صادق آزاد كشميري

خواجه‌ی دنیا و دین، گنج وفا// ميلاد پيمبر(ص)

 

خواجه‌ی دنیا و دین، گنج وفا

صدر و بدرِ هر دو عالم، مصطفی

 

آفتابِ شرع و دریای یقین

نورِ عالم، رحمةً للِعالمین

 

جانِ پاکان خاکِ جانِ پاک او

جان رها کن، آفرینش خاک او

 

خواجه‌ی کونین و سلطانِ همه

آفتاب جان و ایمان همه

 

صاحبِ معراج و صدرِ کائنات

سایه‌ی حق، خواجه‌ی خورشید ذات

 

هر دو عالم بسته‌ی فتراک او

عرش و کرسی قبله کرده، خاک او

 

پیشوای این جهان و آن جهان

مقتدای آشکارا و نهان

 

مَه ترین و بهترینِ انبیا

رهنمای اصفیا و اولیا

 

مهدی اسلام و هادی سُبُل

مُفتی غیب و امام جز و کل

 

حق چو دید آن نور مطلق در حضور

آفرید از نور او صد بحر نور

عطار نیشابوری

اي كه هستي به فرق عالم، تاج //ميلاد پيمبر(ص)

 

اي كه هستي به فرق عالم، تاج

عالمي بر عنايت ات، محتاج

 

اي كه ناخوانده درس، سيلِ علوم

گشته از سينه ی تو استخراج

 

اي كه شد از تو توبه اش مقبول

چون که آدم شد از بهشت اخراج

 

اي كه از ماه و زهره و خورشيد

پرتو حسن تو بگيرد باج

 

اي كه دل هاي عاشقان يكسر

تيرِ عشق تو را بود، آماج

 

اي كه باشد به تحتِ فرمانت

باد و طوفان و غُرّش امواج

 

اي كه چون تو نديده، ديده ی دهر

 يكه تازي به عرصه ی معراج

 

اي كه از يُمن مقدمت گرديد

 كعبه، جاي تمركز حجاج

 

دارم اميد با شفاعت خويش

درد ما را كني ز لطف، علاج

 

وِرد من گشته در همه اوقات

بر محمّد و آل پاکش صلوات

 

ژوليده نيشابوري

جهان سرسبز و خرم گشت، از ميلاد پيغمبر  //ميلاد پيمبر(ص)

 

جهان سرسبز و خرم گشت، از ميلاد پيغمبر

 منور قلب عالم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

بده ساقى مى باقى، كه غرق عشرت و شادى

دل اولاد آدم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

تعالى الله از اين نعمت كز او اسباب آسايش

 براى ما فراهم گشت از ميلاد پيغمبر

 

ز لطف و رحمت ايزد، ز يمن مقدم احمد

 ظهور حق مسلم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

به شام هفدهِ ماه ربيع و سالِ عامُ الفيل

رسالت ختم خاتم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

بشارت ده به مشتاقان، كه ز امر قادر منّان

 دل ما عارى از غم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

ز ناموسِ قدر بشنو تو، گلبانگ خطر زيرا

 سر نابخردان خم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

بناى جهل ويران شد، ز يمن منجى ات تارك

جهان از علم، اعلى گشت، از ميلاد پيغمبر

 

دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش عُلى حيران

دوصد عيسى بن مريم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

ز يمن مقدمش منشق، جِدار طاقِ كسرى شد

كه حيران خسرو جم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

بناى ظلم شد ويران، ولى در سايه ی ايمان

 بناى عدل محكم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

قدم در ملك هستى زد، چو ختم الانبياء احمد

 مقام ما مقدم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

نواى بانگ جاء الحق، به باطل چيره شد اى دل

 نظام دين منظم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

ز حسن پرتو رويش، خجل در مغرب و مشرق

 مه و خورشيد اعظم گشت، از ميلاد پيغمبر

 

من «ژوليده» مى گويم، بگو بر دوستارانش

كه شرّ دشمنان كم گشت، از ميلاد پيغمبر

ژوليده نيشابورى

سحر از عالم غيبى سروش دلنشين آمد // ميلاد پيمبر(ص)

 

سحر از عالم غيبى سروش دلنشين آمد

كه غم را ز دل ها برد، با شادى قرين آمد

 

بباريد از سحابِ رحمتِ حق، مشك بر كعبه

شميم روح افزا، از بهشت عنبرين آمد

 

تجلى كرد انوارِ الهى، باز در بَطحا

 جهان از پرتوش برتر، ز فردوس برين آمد

 

به حكم ذوالمنن از آسمان ها رانده شد ابليس

چو با خيل ملك از عرش جبریيل امين آمد

 

فضاى مكه پر شد از ملائك، بهر مولودى

 كه بالاتر ز خلقِ اولين و آخرين آمد

 

چنان شورى به پا شد بهر او در كشورِ هستى

تو گفتى انقلابى هم چو روزِ واپسين آمد

 

همه قدّوسيان در صف، همه كرّوبيان برپا

 كه طاووس جلال كبريا، آن نازنين آمد

 

به صبح هفدهِ شهرِ ربيع، از مطلعِ عزّت

عيان شد طالع ِمسعود و ختم مرسلين آمد

 

چو خورشيد جلال احمدى تابيد در عالم

 ز ايزد بر جمال او هزاران آفرين آمد

چو مولودى كه فرموده خدا در شأن او لولاك

 تمام آفرينش سايه، او ركنِ ركين آمد

 

بود نامش محمّد،كنيه ابوالقاسم، لقب طه

هماى رحمت حق رحمة للعالمين آمد

 

شكست ايوان كسرى و سلاطين محو، آن روزى

كه شاهنشاه اقليمِ بقاى ملك دين آمد

محمّد تقى مقدّم

امشب ستارگان به زمین مهربانترند //ميلاد پيمبر(ص)

 

امشب ستارگان به زمین مهربانترند

در موج نور

گوهرِ جان ها

شناورند

و ماه

اگر چه «بدر» نه

«مهر» یست

در نگاه

چشم انتظارِ چیست جهان؟

مژده ای شگرف

«کرّوبیان» به دیده ی با غیب آشنا

پاکان، درونِ آینه ی رؤیا

*

هر لحظه یی که حادثه نزدیک می شود

بر بام و در ستاره فرو می ریزد

منت به خاک می نهد افلاک

صحرای مکّه

هاله ی نوری را

بر گِرد یک سرا،

ز ثریّا

می بیند

با موج عطرهای بهشتی

آواز بالهایی ناپیدا

بر بستر شریف ترین مادر

«آمنه»

ارواح پاک آسیه و مریم

آنک شکوه لحظه ی موعود

میلاد فخر عالم و آدم

*

می آید آن بزرگ

که گیتی را

از ننگ کفر و شرک

فرو شوید


می آید آن کریم

که جان ها را

 از قید و بند رنگ

رها سازد

او را که پاسبان جهان؟

: قرآن

او را چه ارمغان؟

مکارم اخلاق

زیبنده خلعتی ز شرف

زیب هر زنی

دستان پینه بسته ی آن مرد کارگر

با پاکی لبان محمّد صلی الله علیه و آله

ستودنی

در پرتو نماز

دلها به آستان خدا

نزدیک

دیگر سیاه

بَرده نمی ماند

تقوی ملاک عزّت

هر انسان

عدل افتخار مردم با ایمان

فقر از زکاتِ مال

گریزان

آنک جهاد

پیکر کافر؛

آماج تیر و تیغِ مسلمان

*

در راه حق حماسه پیکار

پیوسته برقرار

تا عمر روزگار...

 

محمّد جواد محبت

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی // نجواي مهدوي

 

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی

 

همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی

 

مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی

 

ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی

که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی

 

سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن؟

که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی

 

به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی

 

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی

 

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی

 

در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد

که درآ، درآ عراقی، که تو آشنای مایی

فخر الدین عراقی

 

از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر // نجواي مهدوي

 

از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر

کو دلی را که سپارم به دلآرای دگر

 

عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت

گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر

 

مگر آزاد کنی، ورنه چو من بنده ی پیر

گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر

 

عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست

هست مستان ترا نشئه زصهبای دگر

 

بهر مجنون تو این کوه و بیابان تنگ ست

بهر ما کوه دگر باید و صحرای دگر

 

ما گدائی در دوست به شاهی ندهیم

زان که این جای دگر دارد و، آن جای دگر

 

گر به بتخانه ی چین نقش رخت بنگارند

هرکه بیند، نکند میل تماشای دگر

 

راه پنهانی میخانه نداند همه کس

جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

 

دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود

غم عشق آمد و افزود به غم های دگر

ابوالقاسم فرهنگ شیرازی

 

چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی // نجواي مهدوي

 

چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی

که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی

 

تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا

ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی

 

ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم

همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی ،چه وفا کنی

 

همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون

شکنی پیاله ی ما که خون ،به دل شکسته ی ما کنی

 

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم ومن غمین

همه ی غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی

 

تو که"هاتف" از برش این زمان، روی از ملامت بی کران

قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟

هاتف اصفهانی

 

همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم // نجواي مهدوي

 

همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم

همه در هم گذرد هر مه و سال وشب و روزم

 

وصل و هجرم شده آسان همه از دولت هجرت

چه بخندم، جه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم

 

گفتنی نیست که گویی، ز فراقت به چه حالم

حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

 

دست و پایم تپش دل همه از کار فکنده

چشم بر جلوه ی دیدار نیفتاده هنوزم

 

" رضیم " جمله آفاق فروزان ز چراغم

همچو مه چشم به دریوزه ی خورشید ندوزم

رضی الدین آرتیمانی

 

بگذارید بگریم، به پریشانی خویش // عرفانی

 

بگذارید بگریم، به پریشانی خویش

که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش

 

غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر

در میان، با که گذارم، غم پنهانی خویش

 

اندر این بحر بلا، ساحل امیدی نیست

تا بدان سوی کشم  کشتی طوفانی خویش

 

زنده ام باز، پس از این همه ناکامی ها

به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش

 

گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی

گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش

 

جان چو پروانه به پای تو فشاندم چون شمع

بینمت رقص کنان بر سر قربانی خویش

 

ما به پای تو سر صدق نهادیم و زدیم

داغ رسوائی عشق تو، به پیشانی خویش

 

" اطهری" قصه ی عشاق شنیدیم بسی

نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش

علی اطهری کرمانی

 

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام // عرفانی

 

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام

خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام

 

با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

 

من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

 

از جام عافیت می نابی نخورده ام

وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام

 

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

 

ای سرو پای بسته! به آزادگی مناز

آزاده من که از همه عالم بریده ام

 

گر میگریزم از نظر مردمان"رهی"

عیبم نکن که آهوی مردم ندیده ام

رهی معیری

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی // نجواي مهدوي

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی

 

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگوئی

 

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

شده ام زناله نا ئی، شده ام ز مویه موئی

 

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از خوشم که چنگی بزنم به تار موئی

 

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جوئی؟

 

شود اینکه از ترحم، دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی؟

 

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی

 

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جوئی

 

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کوئی

فصیح الزمان رضوانی

 

بين شب و روز جنگ شد بر سر عشق //ميلاد پيمبر(ص)

 

بين شب و روز جنگ شد بر سر عشق

خورشيد طلوع کرد بر منبر عشق

 

درياچه ساوه از تعجب خشکيد

هنگام تولد تو پيغمبر عشق!

***

در وصف بهار هر چه گفتند تويي

آن صبح سپيد بي همانند تويي

 

هر چند که بي سايه تريني اما

پيداست که سايه خداوند تويي!

***

خورشيد نمي رسد به بال و به پرت

يك عالم صف كشيده در پشت سرت

 

دنيا همه انگشت به دندان مانده ست

بر معجزه بلند شق القمرت! 

عبدالرحیم سعیدی راد

ادعا می‌کنیم اگر بودیم... نه مگر "کل یوم عاشورا"؟// عشق. زن. عاشورا //نجوای زینبی

 

ادعا می‌کنیم اگر بودیم... نه مگر "کل یوم عاشورا"؟

عشق هرجا که خیمه زد خون شد، نام آن گشت دشت کرب و بلا

 

مرگ یا مرگ؟ برگزین زین دو! هر شب از انتخاب ناچاری

صبح در کارزار خواهد شد آنچه را برگزیده‌ای معنا

 

مرگ یا مرگ؟ شب سیاه است و این دوراهه همیشه در پیش است

تا بدانی چقدر راه است از مرگ تا مرگ، باش تا فردا

 

بارها دیده‌ایم؛ حفظ قیام از به پا خاستن خطیرتر است

مرد باش و خطر کن و بسپار حفظ آن را به خطبۀ زن‌ها

 

هم حسن باش در سپیدۀ صلح، هم به ظهر مصاف باش حسین

در غروبی که غربتش سنگین، ذکر کن "ما رایتُ الا.. " را

 

بانگ "هل من" به خاک غلطید و یاری ناصری به او نرسید

زن میدان جنگ ـ زینب ـ بُرد بانگ او را به مردم دنیا

 

آن پرستارِ دردمندِ صبور، باوفاداری و عزاداری

نقش برجسته‌ای رقم می‌زد؛ نقش زن در قیام عاشورا

  

فریبا یوسفی