بسوز ای عشق، جان و پیکر از من // مرثيه حضرت سیدالشهدا (ع)

 

بسوز ای عشق، جان و پیکر از من

نماند تا که جز تو دیگر از من

 

بسوزان هر طـــريقی می پسندی

کــه آتش از تو و خاكــــستر از من

 

به بال خود پریدم من در این دام

بسوزان در قفس بال و پر از من

 

بكش چون صيد و در خونم بغلطان

تـــــماشا كـــردن از تــو، پرپر از من

 

ندارم چون متاعی ديگر ای عشق

بگيــــر انگشت و اين انگشتر از من

 

مـــرا كـــن زائــــر بـــابای زيـــــنب

كه خـون ســر از او، چـشم تر از من

حسان

 

خيز، اى بنده محروم و گنهكار بيا  × رمضان

خيز، اى بنده محروم و گنهكار بيا
يك شب اى خفته غفلت زده بيدار بيا
بس شب و روز كه در زير لَحَد خواهى خفت
دَم غنيمت بشمار امشب و بيدار بيا
شب فيض است و در توبه و رحمت باز است
خيز، اى عبد پشيمان و خطاكار بيا
پرده شب كه بود آيت ستّارى من
دور از ديده مردم، به شب تار بيا
اين تويى، بنده آلوده و شرمنده من
اين منم، خالق بخشنده ستّار بيا
مگشا دست نيازت به عطاى دگران
دل به من بسته و بگسسته ز اغيار بيا
فرصت از دست مده، مى گذرد اين لحظات
منشين غافل و بى حاصل و بيكار بيا


حبیب الله چايچيان

خيز، اى بنده محروم و گنهكار بيا // رمضان

خيز، اى بنده محروم و گنهكار بيا
يك شب اى خفته غفلت زده بيدار بيا

بس شب و روز كه در زير لَحَد خواهى خفت
دَم غنيمت بشمار امشب و بيدار بيا

شب فيض است و در توبه و رحمت باز است
خيز، اى عبد پشيمان و خطاكار بيا

پرده شب كه بود آيت ستّارى من
دور از ديده مردم، به شب تار بيا

اين تويى، بنده آلوده و شرمنده من
اين منم، خالق بخشنده ستّار بيا

مگشا دست نيازت به عطاى دگران
دل به من بسته و بگسسته ز اغيار بيا

فرصت از دست مده، مى گذرد اين لحظات
منشين غافل و بى حاصل و بيكار بيا

 

حبیب الله چايچيان

اى صاحب ولایت و والاتر از همه //  مولودي امام زمان(عج)

 

اى صاحب ولایت و والاتر از همه                                 

اى چشمه حیات و افاضات دائمه

 

اى ابتداى خلقت و سر حلقه وجود                               

اى انتهاى سلسله اولیاء همه

 

از جلوه تو، خلقت عالم شروع شد                               

 از عمر تو، به دور زمان، حُسن خاتمه

 

شاها به افتخار قدوم شریف تو                                    

 شد سامرا به عالم ایجاد عاصمه

 

یابن الحسن بیا، كه شد از روز غیبتت                           

دنیا پر اضطراب و بشر در مخاصمه

 

از سینه¬هاست، نعره صلح و صفا بلند                           

وز كینه¬هاست، فكر همه در مهاجمه

 

مشكل بود، كه جمله حقّ بشنود كسى                       

كز باطل است، گوش بشر پر ز همهمه

 

قرآن، كه «لا یَمسُّه اِلاّ المُطهَّرُون»                               

با رأى هر كسى، شده تفسیر و ترجمه

 

تا دولتِ جهانىِ خود را به پا كنى                                 

 دادت خدا شجاعت و نیروى لازمه

 

حكم تو عدل مطلق و فرمان داور است                         

حاجت نباشدت به شهود و محاكمه

 

ز آن سركشان ، كه مردم دنیا به وحشتند                     

 قلب سلیم و پاك تو را نیست واهمه

 

با این قواى جهان¬گیر ظالمان                                      

تنها تویى امید بشر، یابن فاطمه(س)

 

اى پرچم شكوه تو بر آسمان بلند                                

یك ره، نظر فكن به علمدار علقمه

 

بنگر به خاك و خون، عَلَم سرنگون او                            

گویى كه با درفش تو دارد مكالمه

 

امشب "حسان" به یاد تو از غصّه فارغ است                 

هر دم كند دعاى ظهور تو، زمزمه

 حبیب الله چایچیان

 

گل نكند جلوه در جوارِ محمّدصلی الله علیه وآله  // ميلاد پيمبر(ص)

 

گل نكند جلوه در جوارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 رونق گل مى‏برد، عذار محمّد صلی الله علیه وآله

 

گل شود افسرده از خزان وليكن    

 نيست ‏خزان از پى بهارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 

سايه ندارد ولى تمام خلايق

سايه نشينند، در جوارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

سايه ندارد ولى به عالم امكان

سايه فكنده است، اقتدارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

سايه نمى‏ماند از فروغِ جمالش

هاله ی نور است در كنارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 

شمسِ رخش هم جوارِ زلف سيه ‏فام

آيت وَ الليل و النّهارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

تا كه بماند اثر ز نكهت مويش

خاك حسين است‏ يادگارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

تربت ‏خوشبوى كربلاى مُعلاست

يك اثر از موى مُشكبارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

رايت فتحش به اهتزاز درآمد

دست ‏خدا بود، چون كه يارِ محمّد صلی الله علیه وآله

 

من چه بگويم، «حسان» به مدح و ثنايش

بس بودش مدح كردگارِ محمّدصلی الله علیه وآله

 

حبيب اله چايچيان

انتظارم مي‌كُشد، يادي ز ما كن يا حسين // حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

 

انتظارم مي‌كُشد، يادي ز ما كن يا حسين
درد هجران را به وصل خود دوا كن يا حسين


گرچه دورم، بر نگاه دلنشينت جان دهم
كوفه را با يك نظر چون كربلا كن يا حسين


بي‌نيازي گرچه از من، من به تو دارم نياز
پادشاهي، يك نگه بر اين گدا كن يا حسين


در حريم كعبه مي‌گردي چو اي سيمرغ عشق
عبد سرگردان خود را هم دعا كن يا حسين


عيد قربان است فردا و منم قرباني‌ات
چون كه دارم صبر، امروزم فدا كن يا حسين


چون كه دور افتاده‌ام، اي زائر بيت‌الحرام
بام قصر كوفه را كوه مني كن يا حسين


مهرباني از دو سر، دارد چو لذت بيشتر
دير شد احضار من، نامم صدا كن يا حسين


آيم از شوق تو با سر، چون كه پابندم به عشق
پاي بر فرقم بنه، كامم روا كن يا حسين


چون «حسان» بسيار مي‌باشد گداي در گهت
جمله را با يك نظر از غم رها كن يا حسين


دارم اندر ذمه‌ام حق خدا و خلق او
خود به فضل خويشتن، دينم ادا كن يا حسين

حبيب چايچيان (حسان)

 

اشك چون دريا و غم طوفان اشك  // نجوای حسینی

 

اشك چون دريا و غم طوفان اشك
دل بود كشتي سرگردان اشك

اشك، اول ژاله‌اي بي‌روح بود
داغ مهر گل‌رخان شد جان اشك

از غم جانسوز قلب عاشقان
يك علامت چشمه جوشان اشك

اشك خونين مي‌كند دل را چو لعل
سنگ گوهر مي‌شود در كان اشك

گرچه دشوار است راه عشق تو
مي‌توان رفت از ره آسان اشك

زينت باغ حريم وصل توست
جويبار آب بي‌پايان اشك

بر چنين داغي كه دارد قلب تو
هرچه ريزد كم بود باران اشك

چون به كويت آب را سد كرده‌اند
ديده لبريز است از طغيان اشك

غم چه داري گر عدو آبت نداد؟
چون تويي در كربلا مهمان اشك

در حضورش هرچه مي‌خواهي بخواه
چون كه مي‌گيري «حسان» دامان اشك

حبيب الله چايچيان «حسان»

 

دوست دارم كز غم جانسوز عاشورا بميرم // نجواي حسيني

 

دوست دارم كز غم جانسوز عاشورا بميرم
بنده آنگه باشم او را كز غم مولا بميرم

مي‌كُشد شرمم كه بعد از او نفس آيد هنوزم
جاي دارد كز غم اين زندگاني‌ها بميرم

كاش سيلي گردد اين اشك غمش كآيد زچشمم
تا مگر ويران كند بنياد عمرم را بميرم

مي‌زنم خود لاف عشق اما شود ثابت زماني
چون رسم بر كوي جانان جان دهم آنجا بميرم

كاش سر بر تربت كويش نهم در آخرين دم
در جوار قتلگاه زاده زهرا بميرم

كشته شد جان جهاني مرگ بر اين زندگاني
زندگي آن است كز اين محنت عظما بميرم

هر طرف گل‌چهره‌اي در خاك و خون افتاده بي‌جان
يارب از داغ كدامين لاله حمرا بميرم

از براي قاسم و اصغر نثار اين جان نمايم
يا كه از داغ حسين و اكبر ليلا بميرم

يا كنار نهر علقم، دست غم بر سر بكوبم
وز غم ناكامي آن تشنه لب سقا بميرم

آرزو دارم «حسانا» چون رسد عمرم بپايان
در حريم قدس اين گلخانه دنيا بميرم

حبيب الله چايچيان(حسان)

 

 

زين وداع آتشين، كز شهر قرآن مي‌كني // وداع آتشين // از مدينه تا كربلا


زين وداع آتشين، كز شهر قرآن مي‌كني
آستان وحي را، بي‌تاب و حيران مي‌كني

اي كه با جمعي پريشان، از مدينه مي‌روي
قلب زهرا را، ز حال خود پريشان مي‌كني

تا ابد بنياد غم، از غصه‌ات ماند به پا
كاخ شادي را چرا با خاك يكسان مي‌كني؟

اي كه مصباح هدايت هستي و فُلك نجات
از چه با اين اشك‌ها ايجاد طوفان مي‌كني؟

با عزيزان مي‌روي و زادگاه خويش را
پيش چشم فاطمه، خالي ز جانان مي‌كني

سينه بشكسته او، رفت از يادش دگر
با دلي بشكسته هجران را چو عنوان مي‌كني

مصطفي را قصه پيراهنت مدهوش كرد
زينب از اين پيرهن بردن، پشيمان مي‌كني

اي ذبيح كربلا، جان‌ها فداي حج تو
اي كه خود را در مناي عشق، قربان مي‌كني

در طوافت كعبه بر گرد تو مي‌گردد حسين
كآمدي، در بيت حق، تجديد پيمان مي‌كني

اشك بيت‌الله مي‌جوشد، ز چشم زمزمش
از حرم، ثارالها تا قصد هجران مي‌كني

كعبه بگرفته ست دامانت كه برگرد اي حسين
اين حرم را از فراقت، جسم بي جان مي‌كني

مروه گردد بي فروغ و بي صفا گردد صفا
كربلا خوش باد، كآنجا را گلستان مي‌كني

نهضت خونين تو، سرمشق آزادي بود
بهترين تعليم را، از درس قرآن مي‌كني

جان فداي تربت تو، اي طبيب جسم و جان
درد عالم را به درد خويش درمان مي‌كني

ابر رحمت مي‌شود، اين چشمه اشكت (حسان)
ز آن، تاريك قبرت، نور باران مي‌كني

حبيب الله جايچيان (حسان)

حسين، كشته ديروز و رهبر روز است // شكست پيروز // نجوای حسینی


حسين، كشته ديروز و رهبر روز است
قيام اوست كه پيوسته نهضت آموز است

تمام زندگي او، عقيده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسين، يك روز است

توان لشكر ايمان، نمي‌رود از بين
ز فيض ياري حق، چونكه قدرت اندوز است

حسين و ذلت تكريم ظالمان هيهات
كه آفتاب عدالت، ازو دل‌افروز است

به نزد او كه شهادت، به جز سعادت نيست
رداي مرگ، برايش قباي زردوز است

رهين همت والاي سيدالشهداء است
هر آنكه از غم اسلام، در تب و سوز است

هماره تازه بود يادبود عاشورا
كه روز حق و عدالت، هميشه نوروز است

حرارتي كه ز عشق حسين در دل‌هاست
براي ظالم هر عصر، خانمان‌سوز است

«حسان»، حسين به ظاهر، اگر چه شد مغلوب
شكست اوست كه در هر زمانه پيروز است

حبيب الله چايچيان (حسان)

زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند // شهادت حضرت رقيه(س)

 

زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند

می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند

 

آن کوه استقامت و، آن معدن وقار

در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند

 

زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود

آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند

حبیب چایچیان

 

دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند // شهادت حضرت رقيه(س)

 

دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند

تا مرا در به در و غرق تأثّر کردند

 

کی گذارم که شود نقشه ی آنان عملی

گرچه بسیار درین باره تدبّر کردند

 

می‌کنم زیر و زبر دولت پوشالیشان

تا که بر عکس شود آنچه تصوّر کردند

 

من سفیرم که فرستاده مرا ثار الله

از ره جهل به من فخر و تکبّر کردند

 

گفته ی ما، همه احکام خدا بود و رسول

حرف حق را نشنیدند و تمسخر کردند

 

میهمان را که به زنجیر گران مي‌بندد؟

شامیان خوب پذیرایی در خور کردند

 

چون که غربت زده و خاک نشینم دیدند

با زر و زیور شان، ناز و تفاخر کردند

 

پیش چشم من غارت زده، همسالانم

زینت گوش خود آویزه ای از در کردند

 

آستین کرده ام از شرم، حجاب رویم

پیش آنان که به سر، معجر و چادر کردند

 

دست در دست پدر، گشته تماشاگر من

چشمم از غصه پر از اشک تحسّر کردند

 

لحظه ای داغ عزیزان، نرود از یادم

خوب، از غصه، دل کوچک من پر کردند

 

همه آسوده بخفتند به کاشانه خویش

بستر از خاکم و بالین من آجر کردند

 

ای خوش آنان که حسان یار عدالت گشتند

یا به اهل ستم اظهار تنفّر کردند

حبیب چایچیان

 

تا شعله هجران تو خاموش کنم // شهادت حضرت رقيه(س)

 

تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم

بسیار بکوشیدم و نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم

ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم

آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم

بنشینی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم

گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم

سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم

چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم

از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم

گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم

دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت
برخیزم و پیکرم سیه پوش کنم؟

این داغ حسین، جاودان است حسان
هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم

حبیب چایچیان

تو ای پرورده ی «نرگس » که از گلزار زهرایی // امید فردا // نجواي مهدوي

 

تو ای پرورده ی «نرگس » که از گلزار زهرایی

دل افروز و دلارامی و دلجوی و دل آرایی

 

به بی همتایی یزدان ، تو هستی بهترین برهان

که ای موجود بی همتا، نداری مثل و یکتایی

 

ز سوی عالم امکان، کمر بر خدمتت بسته

به فرمان مطاع تو مهیا ، تا چه فرمایی!

 

ز یک سو ، روز و شب ، هر لحظه در آماده باش تو

سراپا گوش بر فرمان حق ، استاده بر پایی

 

گرفتاران هجرانت نشسته بر سر راهت

مگر این عقده غمها ، به وصل خویش بگشایی

 

رسیده جان به لب دیگر ، جدایی دلبرا تا کی؟

برفت از کف قرار ما، چرا آخر نمی آیی؟

 

تو را آیینه ی قرآن به خوبی می نمایاند

به پشت پرده ی غیبت ، مشو پنهان ، که پیدایی

 

جهان از بند مشکلها، به آسانی رها گردد

اگر ای رحمت یزدان جمال خویش بنمایی

 

مکن امروز و فردا در ظهورت ، ای که می دانی

پناه ما به امروزی ، امید ما به فردایی

 

«حسان » حیران از این رافت که بر ما بی کسان داری

که دیده چون تو دلسوزی ؟ که دارد چون تو مولایی ؟

حبیب الله چایچیان (حسان)

 

چهره ها شد ز درد هجران زرد // همای پرده نشین // نجواي مهدوي

 

چهره ها شد ز درد هجران زرد

غیبتت ، رنجها به بار آورد

 

گرد بگرفته چهره ی قرآن

با دل غم گرفته ات ، همدرد

 

و من الماء کل شی حی

بی تو گلزار زندگی شد زرد

 

ای جهاندار! جای تو خالی است

در جهانی که گشته خوبان طرد

 

مرد میدان عشق ، غیر تو نیست

آری ! آری ! تویی تویی آن مرد

 

این تویی بین چارده معصوم

در قیام جهانگشایی ، فرد

 

در کفت ای که ذوالفقار«علی » است

کفر، قصد فنای ایمان کرد

 

العجل کز ستم جهان پر شد

عادلا ! کن شتاب بهر نبرد

 

کاروان ها گذشت و از پی شان

در مسیر زمان بر آمد گرد

 

عاشقانت هنوز منتظرند

با دو چشم تر و دلی پر درد

 

همچو خورشید تا به کی تنها؟

همچو مهتاب، تا به کی شبگرد؟

 

ای همایون همای پرده نشین

جان زهرا ، به آشیان برگردد!

حبیب الله چایچیان

 

باربگشائيد، اينجا کربلاست // اربعين

 

باربگشائيد، اينجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

 

بر مشام جان رسد بوي بهشت

به به از اين تربت مينو سرشت

 

کربلا، اي آفرينش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

 

طور عشق است و مطاف انبيا

نور حق اينجاست، اي موسي بيا

 

جسم را احيا اگر عيسي کند

جان و تن را کربلا احيا کند

 

گر سلامت رفت، از آتش خليل

نور ثار الله شد او را دليل

 

کربلا، قربانگه ذبح عظيم

عرش رحمان را صراط مستقيم

 

گر خدا خواهي، برو اين راه را

کن زيارت کوي ثار الله را

 

شد ز عاشوراي او يک اربعين

قتلگاهش را به چشم دل ببين

 

ماه، اينجا، واله و سرگشته است

و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

 

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان

اشک خون ريزد هنوز از آسمان

 

اختران، سوزند چون شمع مزار

مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

 

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت

خفته در اينجا شهيدي لا يموت

 

حضت سجاد بر خاکش نوشت

تشنه لب شد کشته سالار بهشت

 

اربعين است، اربعين کربلاست

هر طرف غوغائي از غمها بپاست

 

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز

خود صداي العطش آيد هنوز

 

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است

هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

 

باشد از حسرت در اينجا يادها

هان به گوش دل شنو، فريادها

 

در دل هر ذره، صدها مطلب است

ناله سجاد و اشک زينب است

 

بايد اينجا داشت گوش معنوي

تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

 

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد

چهره بر اين تربت خونين نهاد

 

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است

جاي پاي حيدر و پيغمبر است

 

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد

تير بر قلب حسين اينجا رسيد

 

عمه جان، عباس اينجا داد دست

وز غمش پشت حسين اينجا شکست

 

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان

شد ز تير حرمله خونين دهان

 

از براي غارت يک گوشوار

شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

 

تا قيامت، کربلا ماتم سراست

حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

حبيب چايچيان(حسان)

 

بیا که بار امانت به منزل افتاده // محرم مهدوي

 

بیا که بار امانت به منزل افتاده
بیا که کشتی‌ات ای نوح در گل افتاده

ز راه لطف قدم نه دمی به بالینم
که سخت کار من اینجا به مشکل افتاده

ز شوق اینکه رسد موجی از محبت تو
دلم چو گوهر خونین به ساحل افتاده

بدآن طریق که جان می‌دمند بر ابدان
محبت تو پری روی در دل افتاده

به مجلسم چو نهی پا بهوش باش ای گل
که مست نرگس چشمت به محفل افتاده

به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان
خبر دهید که آتش به حاصل افتاده

به چشم منتظرم تیر خورده صد افسوس
برای دیدنت این خار حائل افتاده

چنان که پای درختان، «حسان» ثمر ریزد
دو دست پور علی در مقابل افتاده

حبيب الله چايچيان(حسان)

 

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود // عاشورا

 

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی       
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می شود

امشب بود بر پا اگر، این خیمه ی خون خدا      
فردا به دست دشمنان، بر کنده از جا میشود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی      
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است      
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند      
فردا به زیر خار ها، گم گشته پیدا می شود

امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش      
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان      
فردا کنار علقمه، بی دست، سقا می شود

امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفی ست     
فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا می شود

امشب بود جای علی، آغوش گرم مادرش     
فردا چو گل ها پیکرش، پا مال اعدا می شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثار الله را      
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می شود

امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین      
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می شود

امشب سر سر خدا، بر دامن زینب بود     
فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود

ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد حسان     
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود

حبیب الله چایچیان (حسان)

 

رفتی و نقش روی تو بر لوح دیده ماند /نجوای حسینی

 

رفتی و نقش روی تو بر لوح دیده ماند
رفتی وداع تو به دل غم کشیده ماند


چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع
رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند


در این سفر که نیمه ره از من جدا شدی
بار غمت به دوش دل داغ‌دیده ماند


آغوش من تهی شد و خار جدائی‌ات
در چشم انتظار من ای گل خلیده ماند


تا کی شب فراق سیاهت رسد بروز
چشمم به جلوه‌گاه سحر تا سپیده ماند


بس روز و شب که گَشتم و آوخ نجُستمت
باز این دلم، شکسته و در خون طپیده ماند


از شوق توست کز بدن ناتوان من
جانم برون نیامد و بر لب رسیده ماند


شد زرد چهره من و خشکید اشک چشم
گلهای انتظار من آخر نچیده ماند


بس گریه کردم و اثری در عدو نکرد
بس ناز کودکانه من ناخریده ماند


کو دست مِهر تو که نوازش کند مرا
خارم به پای و اشک به رویم چکیده ماند


در گوشه خرابه چو می‌رفت جان من
داغت نرفت از دل و اشکم به دیده ماند


بر چهره‌ام نشانه رفتار دشمنان
جای کبود سیلی و رنگ پریده ماند


هر لاله‌ای دمید حسانا ز خاک او
پیوسته داغدار و گریبان‌دریده ماند

حبیب الله چایچیان