وسعت سوز مرا زمزمه ی ســاز کم است // ســــوز و ســــاز // نجوای مهدوی

 

وسعت سوز مرا زمزمه ی ســاز کم است

زخمه ی ســاز مرا فرصـــت آواز کم است

 

کهکشانی ست به هر گوشه ی چشمت ..اما

در هـوای نظـــــــرت قدرت پرواز کم است

 

با ردیفی که دوچشمـــــــان غریبـــــت دارند

شعــــر موزون تو را قافیــــه پرداز کم است

 

شهـــــر در غربــــت بی همنفسی  می میرد

دستهــــــایی که کند پنجره ای باز...کم است

 

با بهــــــــــــاری که تو با آمـــــدنت آوردی

گر کنم جان به فدای قدمـــــت ..باز کم است

  

سید محمد رضا هاشمی زاده

 

ای بیــــکرانه غـــربت دنـیــــا هنوز هم // هنوز هــــــم.....؟// نجوای حسینی

 

ای بیــــکرانه غـــربت دنـیــــا هنوز هم

تـنــها تـــرین غریبــــــی وتنها هنوز هم

 

ایـن مــوج هــا صدای غزلهای غــــربتند

در انـعـکــاس خــاطــر دریــــا هنوز هم

 

گلبوته های خــون تو بعــد از هزار سال

گل می کنـنـد در دل صـحـــرا هنوز هم

 

دستی نکرده در دل تـــاریــــــخ روزگار

ترســـیم عشق مثـل تــو زیبـــــا هنوزهم

 

هـر محـــفلی بنام بلنـــــدت مـــّزین است

هستی تو شمـع روشـن دلهــــــا هنوز هم

 

از آن خــلایقـی که دم از عـشق می زدند

عالــم نکــرده مثـل تـو پیــــــــدا هنوزهم

 

می بینمـــت غریب وکنـــــارم نشسته ای

می پرســـم از نـــــــگاه تو آیا هنـوزهم ؟

سید محمد رضا هاشمی زاده

 

«ياايهاالعزيز...»صدا كه بلند شد // نجوای مهدوی

«ياايهاالعزيز...»1 صدا كه بلند شد

گيسوي آيه‌هاي دعايم كمند شد

 

«اوف لنا...»2 و دست گدائيم كاسه شد

باران گرفت ، سنگ دلم شكل ماسه شد

 

باران ، گرفت دست مرا برد تا خدا

بعدش مرا به معركه پاشيد با خدا

 

پاشيد در بهانه‌ي گل‌هاي بيقرار

در لحظه‌هاي ساكت و سنگين انتظار

 

در ندبه‌ي بهاري دشت شقايقي

در خيره‌هاي ملتهب چشم عاشقي

 

از آن به بعد اشك تو بود و من و خدا

باران لحظه‌هاي سجود و من و خدا

 

ديدم كه بركه شعله به دل داشت جاي ماه

تنها ستاره‌هاي كسل داشت جاي ماه

 

ديدم كه آسمان غمت پرستاره بود

وقتي كه باد راوي بغض مناره بود

 

مي‌ترسم از پياده‌روي تا ... دقيقه‌ها

عطر بهار مي‌گذرد با دقيقه‌ها

 

در يك كوير تشنه زمين‌گير مي‌شوم

با انتظار گمشده‌اي پير مي‌شوم

 


1و2) وقتي برادران يوسف براي اولين بار بعد از گمشدنش او را در مقام عزيزي مصر ديدند و نشناختند ، چنين گفتند : «يا ايهاالعزيز مسنا و اهلناالضر و جئنا ببضاعة مضجاة ، فاوف لناالكيل و تصدق علينا ، ان الله يجزي المتصدقين»

«... اي عزيز (مصر) ما و خانواده‌ي‌مان در سختي گرفتار شده‌ايم و بضاعت بسيار اندكي داريم ، پس كاسه‌هاي مارا پر كن و به ما صدقه بده ، يقيناً خداوند به صدقه‌دهندگان جزا مي‌دهد.»

(ترجمه نسبي)

 

محمد بختیاری

نمی دانم عزیز جان کجایی؟ // نجوای مهدوی

 

نمی دانم عزیز جان کجایی؟

فقط دانم شبی آقا میایی

 

نمی دانم در این انبوه زوار

نجف یا کربلا یا سامرایی

 

اگر در مشهدی یک شب بیا و ...

به چشمانم نما آقا، عطایی

 

دلم از دوریت بیمار و زار است

مریض هجر خود را ده دوایی

 

عجب دردی گریبانگیر ما شد

عجب دردی است این درد جدایی

 

مرا باور نباشد مهربان یار...

اگر مردم به بالینم نیایی

 

دلم پر از گناه و غرق عصیان

بده بر این دلم، امشب صفایی

 

خلاصه چشم ماهت را بپوشان

اگر از عبد خود دیدی خطایی

 

دوای دردهایم در ید توست

تمام درد ها را تو شفایی

 

همیشه آخر ابیات شعرم

نویسم تک سوار کبریایی...

 

حلالم کن که هرگز از من زار

ندیدی جز گناه و بی وفایی

 

ندارم استعاره یا که تشبیه

فقط دارم به لب هر شب نوایی

 

عزیز فاطمه چشمم به راه است

گل زهرا نمی خواهی بیایی؟!

محمد رضا طاهري

 

وقتی که آفتاب تو بر بام نیزه بود // ايهام نيزه // برنیزه زدن رئوس شهدای کربلا

وقتی که آفتاب تو بر بام نیزه بود

خورشید چشم های تو آرام نیزه بود

سرمست عشق بود نسیم از شراب تو

تا جرعه های ناب تو در جام نیزه بود

 

تا جلوه کرد برق تو در چشم گرگها

آهوی چشم ناز تو در دام نیزه بود

 

تلخست گرچه طعم تلاوت به نی، ولی

شیرینی صدای تو در کام نیزه بود

 

خاکستریست رنگ معمای چهره ات

صد نکته در هوای پر ایهام نیزه بود

 

گل کرد طبع عاطفه من،  غزل ترین

مضمون سرخ شعر به الهام نیزه بود

سید مسیح شاه چراغی

 

حسین بود و بلا بود و کربلایی که...// سرخ بی پاسخ // دفاع مقدس

 

حسین بود و بلا بود و کربلایی که...

هویزه بود و خطر بود و بچه هایی که...

 

اراده های جوان بود و عشق و تنهایی

خطوط روشن قرآن و ربنایی که...

 

چهارسو همه تانک و غبار و آتش و خون

خروش خسته ی بیسیم در صدایی که...

 

گلوله نیست، مهمات نیست! مفهوم است؟

به موقعیت خط من آشنایی که...

 

اگر محاصره ها تنگ و تنگ تر بشود

اگر سقوط کند شهر، آن بلایی که...

 

در اوج آن همه فریاد سرخ بی پاسخ

رسید دست خیانت به ماجرایی که...

 

درنگ آمدن نیرو و مهمات، آه

رساند فرصت فرمانده را به جایی که...

 

گلوله ها بدنش را طواف می کردند

و خون عاشق او ریخت در منایی که...

پروانه نجاتی

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا // مـحـرم /////////

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

بـه لطـمه‌هـاي ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگي عـجـيـبـش

بـه بـوي سيـب زمـينِ غـم و حـسين غريـبش

 

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدي

به چشم کاسه ي خون و به شال ماتم مـهـدي

 

سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه هاي پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زيـنـب

بـه بــي نـهــايــت داغ دل شـکــستــه زيـنـب

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

بـه نـا اميـدي سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر

بـه کـام خـشک اذان گـوي زيـر نـيزه و خنجر

 

سلام من به محرم به دسـت و بـازوي قـاسم

به شوق شهد شهادت حنـاي گـيـسـوي قـاسم

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره‌ي اصـغـر

به اشک خجلت شاه و گـلـوي پـاره‌ي اصـغـر

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـيـنـه

بـه آن مـلـيـکـه، کـه رويش نديده چشم مدينه

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـي زهـيـرش

بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خيرش

 

سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـيـبش

به رو سپيدي جوُن و به بوي عطر عجيـبـش

 

سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زيـنـب

بــه پـاره، پـاره تــن بــي سـر مـقـابـل زيـنـب

 

سلام من به محـرم به شـور و حـال عيـانـش

سلام من به حسـيـن و به اشک سينه زنـانش

 

نصيبم شد غمت الحمدللَّه // نجوای علوی///////////

 

نصيبم شد غمت الحمدللَّه

دلم شد محرمت الحمدللَّه

 

من و درماندگى صد شكر يارب

من و بيش و كمت الحمدللَّه

 

تبارم كوثر و از طيف نورم

سرشكم زمزمت الحمدللَّه

 

دلم در صيقل دستت جلا يافت

فتادم در يَمَت الحمدللَّه

 

تو را تا وسعت رب مى‏پرستم

اگر مى‏گويمت الحمدللَّه

 

تويى كه ريشه هر ذوالمعالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

به دشت سينه‏ها اُلفت نشينم

كه مدّاح اميرالمؤمنينم

 

گره بند قباى مرتضايم

پى يك رشته از حبل المتينم

 

اگر خواهى بسوزان يا كه بردار

هر آنچه كشت كردى در زمينم

 

تملّك نيست حتى در حياتم

تصرّف كن دلم را مستكينم

 

يمينى گم شده، اندر يسارم

يسارى نيست گشته در يمينم

 

غمت باده، دلم جام هلالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

مرا در ظلّ نامت آفريدند

ملائك را غلامت آفريدند

 

دل مؤمن اگر عرش خدا شد

دل از دارالسّلامت آفريدند

 

پيمبر را به وادى محبّت

گرفتار مَرامت آفريدند

 

تو را «المؤمنون» محتاج ذكر است

كه مصحف را كلامت آفريدند

 

نبوت گر چه شد پيش از امامت

تو را پيش از امامت آفريدند

 

مبادا سينه از شوق تو خالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

جنون آشفته موى تو باشد

لطافت ليلىِ خوى تو باشد

 

تماماً جز تو را تكفير كردم

خدا در طاق ابروى تو باشد

 

نه اينكه ما برايت خاكساريم

نبى هم كُشته روى تو باشد

 

تو آن بابى كه گشتم مبتلايت

حساب و رجعتم سوى تو باشد

 

تو را ايزد براى خود على گفت

خدا دلداده هوى تو باشد

 

تو بالاتر ز هر اوج كمالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

تو را با جامه‏هايت مى‏شناسند

ز تمكين گدايت مى‏شناسد

 

تو را همراه پيغمبر به معراج

ملائك از صدايت مى‏شناسند

 

تمام انبياء حتى محمّد

خدا را با ولايت مى‏شناسند

 

نه تنها حق به تو معروف گشته

تو را هم با خدايت مى‏شناسند

 

تمام خاكهاى راهت اى يار

تواضع را ز پايت مى‏شناسند

 

تو هجرى و تو شوقى و وصالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

اگر زخم است دل، دارو تويى تو

وگر زشت است دل نيكو تويى تو

 

نمى‏خواهد دلم الا غمت را

اگر من لااِلهم، هو تويى تو

 

اگر كه مصطفى خُلق عظيم است

قسم بر مصطفى آن خو تويى تو

 

مُراد من تويى از هر اشاره

خط و خال و لب و ابرو تويى تو

 

به هر در مى‏زنم وجه تو بينم

به هر جا بنگرم، هر سو تويى تو

 

تو مُنْشَقْ گشته از حىِّ تعالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

نگاه نخلها چشم انتظارت

تمام مستمندان بيقرارت

 

امامت كن به بانوى مدينه

كه گيرد خون ز تيغ ذوالفقارت

 

ميان خانه خود عرش دارى

كه دُخت مصطفى شد خانه دارت

 

تو كه خود صاحب فصل بهارى

طلوع فاطمه باشد بهارت

 

كنار مصطفى لب بسته ماندى

سَلونى بعد احمد شد شعارت

 

نباشد در ولاى تو زوالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

بده بر انتظار ديده تسكين

مرا هم بهر يك ديدار بگزين

 

ركوعى تازه كن سائل رسيده

نگينى لطف كن همراه تمكين

 

اگر نذرى ميان خانه دارى

دوباره قرص نانى ده به مسكين

 

به وقت آن طلوعات سه گانه

دمى هم يار اين شوريده بنشين

 

زكاتى گر دهى ما مُستحقّيم

اگر بذلى كنى گرديم تأمين

 

ندارم جُز شما از حق سؤالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

ميان خطبه‏ها حرفم كن ايدوست

نگاه لطف بر طَرْفم كن ايدوست

 

بِكن در سينه‏ام چاه غمت را

چو آمد خونِ دل  وقفم كن ايدوست

 

از آن خرما كه سلمان را چشاندى

كمى در بين اين ظرفم كن ايدوست

 

وسيعم كن به شرح سينه خود

شبيه چشم خود ژرفم كن ايدوست

 

نگاهم جنبه خواهش گرفته

نگاهى از در لطفم كن ايدوست

 

تو خود بهتر ز هر رزق حلالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

 

آنشب مدينه شاهد سحر بود // شهادت امام مجتبي(ع)//////////

 

 

آنشب مدينه شاهد سحر بود

ماه صفر آماده از بهر سفر بود

 

آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت

از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت

 

آنشب سپيده جامه بر تن چاك مي كرد

از روى لاله گرد غربت پاك مي كرد

 

آنشب زمان از پرده دل داد مي زد

مرغ حق از بيداد شب فرياد مي زد

 

آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت

برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت

 

ام المصائب از مصيب ديده تر بود

در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود

 

آنشب برادر نيشها را نوش مي كرد

از حق سخن مى گفت و خواهر گوش مي كرد

 

آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت

شرح بلا و كربلا را باز مى گفت

 

آنشب حسن را سينه بودى پر شراره

چشم حسينش بود و قلب پاره پاره

 

آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت

خون حسن از سوده الماس مى ريخت

 

آنشب دل قاسم خدا را ياد مي كرد

فرياد از بى رحمى صياد مى كرد

 

آنشب حديث درد را با اه مى گفت

از روز عاشورا به عبد الله مى گفت

 

اين روايت كه رسيده به همه // شهادت پيمبر(ص) ////////////

 

اين روايت كه رسيده به همه

نقل گرديده ز ام‏السلمه

 

گفت ديدم كه به هنگام وداع

با نبى دشمن او كرد نزاع

 

خواست احمد كند از حق تأييد

جانشينى على را تأكيد

 

لب چوتر كرد به تمجيد على

شد عيان كينه خصم ازلى

 

دست ديرين عداوت رو شد

مصطفى را، عدويش بد گو شد

 

تير كين در هدف جانش كرد

خسته از تهمت هذيانش كرد

 

بين حضار پر از همهمه شد

نگران‏تر ز همه فاطمه شد

 

به عدو خرده گرفتند همه

اشك از ديده بسفتند همه

 

شد پيمبر چو مهياى جنان

آمد از مأذنه آواى اذان

 

راه ابليس به محراب افتاد

اولى، جاى پيمبر استاد

 

مصطفى خسته و بى تاب آمد

سر خود بسته به محراب آمد

 

دل پر غصه حيدر بگرفت

زير آغوش پيمبر بگرفت

 

با تب و تاب به محراب رسيد

خويش را تا سر سجاده كشيد

 

با چه حالى به نمازش پرداخت

كار را با مدد حيدر ساخت

 

بعد سجده چو به پا مى‏افتاد

لاجرم تكيه به حيدر مى‏داد

 

او كه در راه هدايت فرسود

پس از اتمام نمازش فرمود

 

دو امانت به شما بسپارم

بهرتان عترت و قرآن دارم

 

اين دو را خوب تمسك جوئيد

زين دو، تا حشر تبرك جوييد

 

چونكه برگشت پيمبر به حرم

سوخت چون شمع سراپا ز الم

 

گرد او اهل حرم جمع شدند

همه پروانه آن شمع شدند

 

شكوه چون فاطمه بر بابا كرد

پدر از مرحمتش نجوا كرد

 

دو سخن زير لب آنگاه، رسول...

گفت آهسته به زهراى بتول

 

گفت از هجرت و، زهرا گرييد

گفت از وصلت و زهرا خنديد

 

ساعت موت اباالقاسم شد

نوبت آه بنى هاشم شد

 

آه از اين موقف پر شيون و شين

سينه احمد و قلب حسنين

 

نور جبريل امين ظاهر شد

ملك الموت نبى حاضر شد

 

صبر كن اى ملك نيك سرشت

كه شده سينه او دشت بهشت

 

صبر كن اين دو عزيز اللهند

ناز پرورد رسول اللهند

 

اين دو مظلوم، گرفتار شوند

تير باران ستمكار شوند

 

اين يكى كشته به بطحا گردد

وان يكى كشته به صحرا گردد

 

اين يك از زهر جفا كشته شود

وآن به خون پيكرش آغشته شود

 

با سرشكت شد دلم دربين مژگانت اسير // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

با سرشكت شد دلم دربين مژگانت اسير 

بيش از اين با اشك برمن راه ميدان را مگير

 

خوب ميدانم كه قبل از رفتنم جان ميدهي

رنگ رخساره خبر ميدهد از سر ضمير

 

خواهرا درپيش چشمانم به خود لطمه مزن

اي گل روي تونازكتر زگلبرگ حرير

 

خواهشي دارم بياو بر غم من صبر كن

راه  را بگشا به رويم سد مكن برمن مسير

 

لحظه هاي آخراست و مادرم چشم انتظار

سينه ام تنگ است خواهر لحظه ها ديراست دير

 

پيش پاي مركبم كمتر بزن برسينه ات

دوركن ازپیش چشمان من اين طفل صغير

 

ميروم اما پريشانم پريشان توام

بيش از با اشك بر من راه ميدان را مگير

مجيد رجبي

شناخت چشم تر عمه اين حوالي را // شهادت حضرت رقيه(س)

 

شناخت چشم تر عمه اين حوالي را

 شناخت تك تك اين قوم لا ابالي را

 

 چقدر خون جگر خورد مرتضي شبها

 ز يادشان ببرد سفره هاي خالي را

 

 هنوز عمه برايم به گريه مي گويد

 حكايت تو و آن فصل خشكسالي را

 

 نمي شود كه دگر سمت معجرش نروي؟

 به باد گفته ام اين جمله ي سئوالي را

 

 عطش به جاي خودش،كعب ني به جاي خودش

 شكسته سنگ ملامت دل سفالي را

 

 دلم براي رباب حزينه مي سوزد

 گرفته در بغلش كودك خيالي را

 

شبيه مادرتان زخمي ام،زمين گيرم

 بگو چه چاره نمايم شكسته بالي را؟

وحید قاسمی

 

فلك را ركن ارامش شكسته // شهادت پيمبر(ص)///////////

 

فلك را ركن ارامش شكسته

زمين از اشك غم ، در گل نشسته

 

ملائك جمله در جوش و خروشند

خلايق جمله از ماتم خموشند

 

كنار بستر باباست زهرا

ز غم دامانش چون درياست زهرا

 

به يكسو سر به دامن بوتراب است

ز ديده اشك باران چون سحاب است

 

به سويى مجتبى در شور وشين است

دو دستش حلقه بر دوش حسين است

 

نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب

شده خيره به حال زار زينب

 

همه حالى غمين دارند امشب

ز ديده اشك مى بارند امشب

 

ولى در اين ميان زهراى اطهر

بود بيش از همه دل ناگران تر

 

تو گويى اشك او پايان ندارد

به سينه دل ، به پيكر جان ندارد

 

پيام آور كه عقده در گلو داشت

هماره گوشه چشمى به او داشت

 

ستوده اشك از چشم ترش كرد

به حسرت سر به گوش دخترش كرد

 

زاسرار نهانى پرده برداشت

پيامش مژده صبح و سحر داشت

 

پس از ان فاطمه از گريه كم كرد

تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت

 

چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد

فلك در خون نشست و دل خروشيد

 

به گريه عقده دل باز كردند

ز زهرا پرسش ان راز كردند

 

كه اى تقوا و عصمت زا تجسم

چه بد ان گريه ها و ان تبسم

 

چه رازى در پيام حضرتش بود

بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:

 

مباش افسرده خاطر از جدايى

تو پيش از ديگران پيش من ايى

 

ترا در خلوت ما راه باشد

ترا عمر كم و كوتاه باشد

 

رسولا، احمد، امت نوازا

ز رحمت بر سر اين نكته بازا

 

كه چون دادى به زهرا وعده وصل

به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟

 

به او گفتى در اين ايوان نيلى

كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟

 

به زهرا گفته اى اين راز يا به

چون گل پرپر شود با تازيانه ؟

 

تو كه بر فاطمه دادى بشارت

به زخم سينه اش كردى اشارت ؟

 

 

مگر يتيم نبودي خدا پناهت داد // نجوای نبوی////////////

 

مگر يتيم نبودي خدا پناهت داد

خدا که در حرم امن خويش راهت داد

 

هجوم جهل و خرافه ، هجوم تاريکي

خدا پناه در آن دوره‌ سياهت داد

 

خدا، خدا و خدا ، آن خداي بي ‌مانند

همان که عصمت پرهيز از گناهت داد

 

همان که جان نجيب تو را مراقب بود

همان که سينه خالي از اشتباهت داد

 

توان و توشه به پايان رسيده بود ، ولي

خدا رسيد به فرياد و زاد راهت داد

 

بگو که نعمت پروردگار پنهان نيست

خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

 

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد

خدا که فرصت تشخيص راه و چاهت داد

 

چقدر واقعه‌ آسماني و شفاف

خدا به يمن دعاهاي صبحگاهت داد

 

خدا که عاقبتي خير و خوش عطايت کرد

خدا که آينه را نور با نگاهت داد

 

قسم به روز ، که خورشيد شمع خانه توست

قسم به شب که خدا برتري به ماهت داد

 

خدا که اشک تو را جلوه گهر بخشيد

خدا که شعله روشن به جاي آهت داد

 

خدا که جان تو را از الهه ‌ها پيراست

خدا که غلغله قوم لا اله ‌ات داد

 

يتيم آمده ‌ام ، مانده ‌ام ، پناهم ده

مگر يتيم نبودي خدا پناهت داد

 

ماه فروماند از جمال محمد // نجوای نبوی

 

ماه فروماند از جمال محمد

سرو نروید باعتدال محمد

 

قدر ملک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

 

وعدة دیدار هر کسی بقیامت

لیله الاسری شب وصال محمد

 

آدم و نوحو خلیل و عیسی و موسی

آمده مجموع در ظلال محمد

 

عرصة دنیا مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

 

شمس و قمر بروز حشر نتابند

نور نتابد مگر جمال محمد

 

وانکه پیرایه بسته جنت و فردوس

بوکه قبولش کند بلال محمد

 

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند

پیش دو ابروی چون هلال محمد

 

چشم مرا تا بخواب دیده جمالش

خواب نمیکرد از خیال محمد

 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

سعدی

 

بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها // انتظار ظهور

 

بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها
بازهم - خیر ندیدیم از این فردا ها


چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند
جگر "مادر ها " موی سر "بابا ها "


سیزده قرنِ گذشته همه اش فردا بود
پس چه شد آمدنِ آن نفر ِ فردا ها


سیزده قرن، نفسهایِ زمین پرشده از ...
"پسر فاطمه"ها ای "پسر زهرا "ها


سیزده قرن، تو آنجایی و ما اینجائیم
چه کنم راه به آنجا ببرند اینجاها


خُب بگوئید بمیرید اگر قسمت نیست
دیدن یک نفر از ... یک نفر از آقاها


باز کُرسی زمستانی ما گرم نشد
بازهم سرد گذشتند ، شب یلداها
علی اکبر لطیفیان

من از خجالت گرم گناه لبريزم // لبريز گناه // مناجات با خدا

 

من از خجالت گرم گناه لبريزم

من از تغافل عفو اله لبريزم

 

بجز شكست ندارد نتيجه كردارم

تلاش جاهلم از اشتباه لبريزم

 

بجز ندامت ازاين سينه بر نمى‏خيزد

غبار آينه هستم ز آه لبريزم

 

كسى كه همسفرم شد به درد سر افتاد

مسير غفلتم از كوره راه لبريزم

 

نگاه منتظرم از اميد سرشارم

اميد منتظرم از نگاه لبريزم

 

نوشته‏اند مرا سرنوشت يوسف شهر

ز نابرادرى و گرگ و چاه لبريزم

 رضا جعفری

 

خواجگي هر دو عالم تا ابد // نجوای نبوی////////////

 

خواجگي هر دو عالم تا ابد

كرده وقف احمد مرسل احد

 

يا رسول الله بس درمانده ام

باد در كف، خاك بر سر مانده ام

 

بي كسان را كس تويي در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو كس

 

يك نظر سوي من غمخواره كن

چاره ي كار من بيچاره كن

 

گرچه ضايع كرده‌ام عمر از گناه

توبه كردم عذر من از حق بخواه

 

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

تا شفاعت خواه باشي يك دمم

 

از درت گر يك شفاعت در رسد

معصيت را مهر طاعت در رسد

 

اي شفاعت خواه مشتي تيره روز

لطف كن شمع شفاعت بر فروز

 

ديده ي جان را بقاي تو بس است

هر دو عالم را رضاي تو بس است

 

داروي درد دل من مهر توست

نور جانم آفتاب چهر توست

 

هر گهر كان از زبان افشانده ام

در رهت از قعر جان افشانده ام

 

زان شدم از بحر جان گوهر فشان

كز تو بحر جان من دارد نشان

 

حاجتم آن است اي عالي گهر

كز سرفضلي كني در من نظر

 

ماتم جانسوز ختم الانبيا شد اى دريغ // شهادت پيمبر(ص)

 

ماتم جانسوز ختم الانبيا شد اى دريغ

 لاله آسا قلب شاه اوليا شد اى دريغ

 

رفت از دنيا سفير بارگاه قرب دوست

 زين مصيبت، عالمى ماتمسرا شد اى دريغ

 

آسمان، خون گريد از داغ رسول عالمين

 در زمين، طوفان غم يكسر به پا شد اى دريغ

 

مى رسد امشب، صداى ناله زهرا به گوش

 اشك غم، جارى زچشم مرتضى شد اى دريغ

 

زآتش غم، آب شد شمع وجود فاطمه

 در نقاب خاك، مرآت خدا شد اى دريغ

 

آنكه ديده رنج و غم، در مدت بيست و سه سال

بهر احياى شريعت، او فدا شد اى دريغ

 

چشم پاك اختران، در ماتم خورشيد دين

 «حافظى» دريايى از اشك عزا شد اى دريغ

محسن حافظى

 

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب // شهادت پيمبر(ص)

 

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

 گريان، زغمى ديده عالم شده امشب

 

آهنگ سرشكم، كه رسد بر لب مژگان

 با اين دل سودا زده همدم شده امشب

 

پايان شب آخر ماه صفر است اين

 يا آنكه زنو ماه محرّم شده امشب

 

مهتاب، رخ خويش نهان كرد زماتم

 چون رحلت پيغمبر خاتم شده امشب

 

از داغ جگر سوز نبى سيّد ابرار

 نخل قد زهرا و على خم شده امشب

 

شد كار فلك، خون جگر خوردن از اين غم

گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب

 

سيماى جهان، غرقه خون دل «ياسر»

 در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب

محمود تارى «ياسر»

 

لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن // پندیات

 

لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن

ديدنى ها را فداى ديدن جانانه كن


تا به كى مِى از سبوى غير مى نوشى بيا

از سبوى رحمت حق باده در پيمانه كن


گنج در ويرانه پنهان ست بايد رنج كرد

گنج بى رنج ار كه خواهى خويش را ويرانه كن


تا نگردد از پريشانى پريشان خاطرت

هر كجا ديدى پريشان گيسوانى شانه كن


هر كجا ديدى كه عقل تو حريف نفس نيست

عقل را بگذار و خود را در جهان ديوانه كن


همچو شمعى فيض بخش ديگران باش و بسوز

در مقام جانفشانى خويش را پروانه كن


بهر تاريكى گورِ خويش شمعى برفروز

فكر فردا و حساب خالق جانانه كن


در مقام خاكسارى همچنان خورشيد باش

خدمت خلق خدا با همّتى مردانه كن


پند عبرت مى دهد «ژوليده» با پندش تو را

تا نگرديدى اسير دام ترك دانه كن

 ژوليده نيشابورى

 

خداوندى چنین بخشنده داریم // مناجات با خدا

 

خداوندى چنین بخشنده داریم 

كه با چندین گنه امیدواریم 


كه بگشاید درى كایزد ببندد ؟ 

بیا با هم در این درگه بنالیم 


خدایا! گر بخوانى ور برانى 

جز انعامت در دیگر نداریم 


سرافرازیم اگر بر بنده بخشى 

وگرنه از گنه سر برنیاریم 


زمشتى خاك ما را آفریدى 

چگونه شكر این نعمت گزاریم 


تو بخشیدى روان و عقل و ایمان 

وگرنه ما همان مشت غباریم 


تو با ما روز و شب در خلوت و ما 

شب و روزى به غفلت مى گذاریم 


نگفتم خدمت آوردیم و طاعت 

كه از تقصیر خدمت شرمساریم 


مباد آن روز در درگاه لطفت 

به دست ناامیدى سر بخاریم 


خداوندا! به لطفت با صلاح آر 

كه مسكین و پریشان روزگاریم

سعدی شیرازی

 

عسكرى از دارفانى ديده بسته // شهادت امام عسکری(ع)

شهادت امام عسکری(ع(

عسكرى از دارفانى ديده بسته

گرد ماتم بر رخ مهدى نشسته

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

گشته سامرا دوباره وداى غم

بر پدر صاحب زمان بگرفته ماتم

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

عازم جنت شده با قلب سوزان

نزد زهرا و پيمبر گشته مهمان

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

او بدست معتصم گرديده مسموم

قلب پاك انورش را كرده مغموم

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

شستشو داده پسر جسم لطيفش

شد به سامرا مكان قبر شريفش

اى حسن جان ، اى حسن جان ، اى حسن جان

 

شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن // شهادت امام عسکری(ع)

 

شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن

جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن

 

عسگری مسموم شد از زهر بیداد و ستم

کز غمش سوزد دل اهل ولا یا بن الحسن

 

در عزای عسگری آید زنای اهل دل

صد فغان همراه با شور ونوا یابن الحسن

 

آب شد شمع وجودش زاتش زهر ستم

خاک غم بر سر کنم زین ماجرا یابن الحسن

 

در جوانی رفت از دنیا امام عسگری

شد کویر دل از این غم شعله زا یابن الحسن

 

این مصیبت را زسوز سینه و با اشک وآه

تسلیت گوئیم امشب بر شما یابن الحسن

 

گاه از هجران جانسوز تو سوزم همچو شمع

گاه از فقدان آن نور هدی یابن الحسن

 

دست رد بر سینه ام امشب مزن زیرا که من

با محبان تو هستم آشنا یابن الحسن

 

سامرا اى شاهد شبهاى من // شهادت امام عسکری(ع)

 

سامرا اى شاهد شبهاى من

خوشه چين خرمن غمهاى من

 

مرغ دل از خاك تو پر مى‏كشد

جام كوچ سرخ را سر مى‏كشد

 

اينهمه غم كه دلم را پر نمود

قامت خورشيد را خم كرده بود

 

گاه رنجور از اسارت مى‏شدم

شاهد صدها جسارت مى‏شدم

 

گاه مى‏شد از جفاى ناكسان

مى‏شدم همخانه با درّندگان

 

مانده خورشيد توانم در شفق

نيست در عُمق نگاه من رمق

 

چار ساله كودكم با چشم زار

مى‏كشد در سجده هايش انتظار

 

او پرا ز احساس درد بى كسى است

اشك چشم او پراز دلواپسى است

 

ساقى يك جرعه آب زمزم است

زخم تشنه بودنم را مرهم است

 

مثل من كه خوانده‏ام او را به بر

فاطمه خوانده است او را پشت در

 

بر غريبى على مؤمن شده

شاهد جان دادن محسن شده

 

او كتاب پر ز درد فاطمه است

يوسف صحرا نوردِ فاطمه است

 

انتقام فاطمه در خشم اوست

ذوالفقار مرتضا در چشم اوست

 

او بود احياگر قرآن و حج

شيعيان اَلصّبر مِفْتاحُ الْفَرَج

 

در دل آزادگان با شد ولای عسکری // شهادت امام عسکری(ع)

 

در دل آزادگان با شد ولای عسکری

جان هر آزاده ای گردد فدای عسکری

 

می ستیزد با ستمکاران وبا بیگانگان

آن که می باشد به عالم آشنای عسکری

 

ای که دست خود زنی بر دامن پر مهر او

سعی کن تا پا گذاری جای پای عسکری

 

بار الها قسمت وروزی ما کن از ازکرم

مرقد وصحن وسرای با صفای عسکری

 

بهر حفظ دین وقرآن شد شهید زهر کین

عالمی اندوهگین باشد برای عسکری

 

آسمان گرید زداغ جانگدازش ای دریغ

سرزمین سامرا شد کربلای عسکری

 

مادرش زهرای اطهر سوگواری می کند

هر کجا بر پا بود سوز و عزای عسکری

 

تسلیت گوید به نزد مهدی صاحب زمان

(حافظی)از ماتم محنت  فزای عسکری

محسن حافظی

 

اى نخل رياض علوى برگ و برت سوخت // شهادت امام عسکری(ع)

 

اى نخل رياض علوى برگ و برت سوخت

از آتش بيداد ز پا تا به سرت سوخت

 

اى يازدهم اختر پر نور ولايت

خورشيد ز هجر رخ همچون قمرت سوخت

 

اى پاره قلب نبى و زاده زهرا

از آتش زهر ستم و كين جگرت سوخت

 

از داغ جهان سوزِ تو در دشت محبّت

چون لاله سوزان دل مهدى پسرت سوخت

 

چون مشعل افروخته در سوگ و عزايت

اى واى دل مهدى نيكوسيرت سوخت

 

در فصل شباب از ستم و كينه دشمن

چون شمع شب افروز ز پا تا به سرت سوخت

 

اى جان جهان «حافظى» سوخته دل گفت

قلب همه از داغ دل پرشررت سوخت

محسن حافظی

 

اى كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود // شهادت امام عسکری(ع)//////////

 

اى كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود

ماه را روشنى از نور و ضياى تو بود

 

توئى ان آينه حسن خداوند كريم

كه عيان نور الهى ز لقاى تو بود

 

معدن جود و سخنائى تو كه از فرط كرم

دو جهان ريزه خور خوان عطاى تو بود

 

ولى حق حسن العسكرى اى آنكه قضا

مجرى امر تو و بنده راى تو بود

 

حجت يازدهم نور خداى پور على

اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو بود

 

من كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن

اى كه قرآن همه در مدح و ثناى تو بود

 

نه همين جاى تو در سامره تنها باشد

كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود

 

بى ولاى تو عبادت ز كسى نيست قبول

شرط مقبولى طاعاتى ولاى تو بود

 

نسبت قامت سرو تو بطوبى ندهم

ز آنكه طوبى خجل از قد رساى تو بود

 

چه غم از تابش خورشيد قيامت دارد

آنكه در روز جزا زير لواى تو بود

 

همه شب قرب جوارت ز خدا مى طلبم

كه مرا در سر شوريده هواى تو بود

 

در جوار تو ز حق خواهش جنت نكنم

جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود

 

ديده گريان نشود روز جزا در محشر

هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو بود

 

تو ظهور پسر خويش طلب كن ز خدا

چونكه مقبول خداوند دعاى تو بود

 

تا ابد بر تو و اجداد گرام تو درود

غير از اين هر چه بگويم نه سزاى تو بود

 

چه به جز ذكر و ثناى تو بگويد (خسرو)

بهترين طاعت حق ذكر و ثناى تو بود

 

اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود // شهادت امام عسکری(ع)

 

اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود

در پيشگاه حكم تو ذرات در سجود

 

اى مير عسكرى لقب اى فاطمى نسب

آن را كه نيست مهر تو از زندگى چه سود

 

علمت محيط بر همه ذرات كاينات

فيضت نصيب، بر همه در غيب و در شهود

 

تاريخ تابناك حياتت، گر اندك است

بر دفتر مفاخر اسلاميان فزود

 

عيسى دمى و پرتو رأى منير تو

زنگار كفر از دل نصرانيان زدود

 

اين افتخار گشته نصيبت كه از شرف

در خانه تو مصلح كل ديده برگشود

 

اى قبله مراد كه در بركة السّباع

شيران به پيش پاى تو آرند سر فرود

 

قربان ديده اى كه به بزم تو فاش ديد

جاى قدوم عيسى و موسى و شيث و هود

 

قرآن ناطقى تو و قرآن پاك را

الحق مفسّرى، ز تو شايسته تر نبود

 

دشمن بدين كلام ستايد ترا كه نيست

در روزگار، چون تو به فضل و كمال و جود

 

شادى به نزد مردم غمديده نارواست

جان ها فداى لعل لبت كاين سخن سرود

 

مدح شما، ز عهده مردم برون بود

اى خاندان پاك كه يزدانتان ستود

 

از نعمت ولاى شما خاندان وحى

منّت نهاد بر همگان، خالق و دود

 

اى پورهادى، اى حسن العسكرى ز لطف

بپذير، از «مؤيد» دلخسته اين درود

سيد رضا موید

 

امروز عسكرى ز جهان ديده بسته است // شهادت امام عسکری(ع)////////////

 

امروز عسكرى ز جهان ديده بسته است

قلب جهان و قطب زمان، دل شكسته است

 

آن حجت خداى ز بيداد معتصم

پيوند زندگانيش از هم گسسته است

 

صاحب عزاست صاحب عصر، اندرين عزا

روحش به چارسالگى از كينه خسته است

 

بر چهره امام زمان، آن دُر يتيم

از باد ظلم گرد يتيمى نشسته است

 

در خانه اى كه مركز اندوه و ماتم است

دشمن كمر به غارت آن خانه بسته است

 

از لطف آن كه ناز كند بَرد بر خليل

صاحب زمان ز آتش بيداد رسته است

 

اندر بقيع و سامره و كربلا و طوس

گل های فاطمه بنگر دسته دسته است

 

مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسكرى // شهادت امام عسکری(ع)

 

مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسكرى

گيرد امشب اشك من هر دم سراغ عسكرى

 

شد به سن كودكى فرزند دلبندش يتيم

گشت دُرّ اشك مهدى چلچراغ عسكرى

 

در دل صحراى غم ها و به دشت سرخ عشق

لاله سان شد قلب ما خونين ز داغ عسكرى

 

بس كه اندوه فراوان ديد از جور خسان

شد لبالب از مى غم ها اياغ عسكرى

 

با گلاب اشك و با سوز درون گويد سخن

«حافظى» آن بلبل خوش خوان باغ عسكرى

محسن حافظی