ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام // مدح و مرثيه حضرت زینب(س)

ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام

 شاگرد درس صبر دبستان زینب است

 

 هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است!

 این شعله های خیمه، گلستان زینب است

 

 اصلاً عجیب نیست شکست یزدیان

 وقتی حجاب سنگر ایمان زینب است

 

او پس گرفت هستی خود را زگرگها

 پیراهنی که مونس کنعان زینب است

 *

امروز اگر حسینی و پابند مذهبم

مدیون گریه های فراوان زینبم

 *

باور نمی کنم سر بازار بردنت  !

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

 

از سینه ی حسین، تو را چکمه ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 

پای سفر نداشتی ای داغدار درد !

با یک سر بریده، به اصرار بردنت

 

پهلو کبود! گریه کنان تازیانه ها

با خاطراتی از در و دیوار بردنت

 

فهمیده بود شمر غرورت شکسته است

از سمت قتلگاه علمدار بردنت

 

تو از تمام کوفه طلبکار بودی و...

در کوچه هاش مثل بدهکار بردنت

 

در پیش گریه های تو این گریه ها کم است

«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»

 وحید قاسمی

علي كسي است كه كوثر از او سبو دارد // مدح حضرت امير(ع) /////

علي كسي است كه كوثر از او سبو دارد

جهان نظام خودش را فقط ازاو دارد

 

فقط به خاطرحُب و ولايت مولاست

اگربهشت خداوند رنگ و بو دارد

 

علي كسي است كه عالم گداي قنبر اوست

اگرچه گوشه پيراهنش رفو دارد

 

براي اينكه علي پابه سينه اش بنهد

خداست شاهد من كعبه هم وضو دارد

 

علي كسي است كه هرشب كنارسجاده

بدون واسطه با دوست گفتگو دارد

 

ولادتش هدف كعبه رامشخص كرد

زخاك پاي علي كعبه آبرو دارد

 

علي كه پشت نبردش زره نمي خواهد

اگرچه لشگري ازسنگ روبرو دارد

*****

رسيد آنكه خداكعبه رابه او بخشيد

گه ولادت او كعبه مدتي خنديد

*****

رسيد حيدر و اين خاك نور باران شد

به يمن آمدنش عالمي مسلمان شد

 

همين كه دروسط كعبه او تولد يافت

گلِ خدا شد و كعبه به پاش گلدان شد

 

تمام گرمي بازار حسن يوسف بود

پس ازعلي چقدرنرخ يوسف ارزان شد

 

علي قدم زد و خورشيد زيرپاي علي

زخاك سر زده و آفتابگردان شد

 

امام كعبه رسيد و به يمن آمدنش

سرود روي لب مصطفي علي جان شد

 

براي آمدنش كعبه پيش دستي كرد

و سينه چاكي او زودتر نمايان شد

 

اگرچه قنبراو پادشاه قلب من است

ولي گداي علي هركه گشت سلمان شد

 

لبش كه وا شد و ‌ذكرخدا به لب آورد

زمين نه عالم هستي بهشت عرفان شد

 

علي امام من است و منم غلام علي

علي براي تمامي خلق سلطان شد

*****

بنام شيرخدا لااله الا الله

پس از رسول مكرم علي ولي الله

*****

ولاي شيرخدا آخرش ثمر دارد

چرا كه حب علي روي دل اثردارد

 

تمام لشكردشمن به خاك مي ريزند

اگر اراده كند ذوالفقار بردارد

 

تمامي غزوات رسول شاهد بود

ميان لشكر اسلام علي جگر دارد

 

زضربه هاي سرذوالفقار معلوم است

يدالله است علي واقعا هنر دارد

 

علي نياز به خوُد و زره نخواهد داشت

چرا كه از پر و بال ملك سپر دارد

 

اگرشكست نخورده زجنگ برگشته

دعاي فاطمه اش را به پشت سردارد

 

شجاعتش به كنار او معلم فضل است

به اين دليل كه مثل حسن پسر دارد

 

زچشم او همه عرش نور مي گيرند

چراكه دامن او حضرت قمر دارد

 

بگو به مردم عالم بياورد يك بار

شبيه زينب او كسي اگر دارد

*****

حسين اوست بهشتم تمام زندگيم

من از گدايي مولا دراوج بندگيم

*****

من ازقديم به اين خانواده عبد درم

فداي محسن او صدهزار چون پسرم

 

تمام هستي خود را فروختم ديروز

كه نذرآمدنش قد كعبه گل بخرم

 

دوباره زائر ميخانه ی نجف شده ام

فتاد باردگر سوي صحن اوگذرم

 

بخاطر همه چيز ازخدام ممنونم

كه ياعليست نمازم دعاي هرسحرم

 

بدون  راه نجاتي به بركت مولا

خدا گواست در آماج كوهي ازخطرم

 

گه ولادت من باطنين ياحيدر

گره زده دل من را به صحن او پدرم

 

امام حضرت زهرا امير ملك ولا

فداي اينهمه لطف و صفات چشم ترم

 

شبي كه برلب من ذكر حيدري دادند

همين كه گفتم علي حكم نوكري دادند

مهدی نظری

مولا براي از تو سرودن غزل کم است // مدح حضرت امير(ع)

مولا براي از تو سرودن غزل کم است

تلميح و استعاره ، مجاز و بدل کم است

 

بايد براي مدح تو قرآن ناب خواند

شعر و خطابه، قصه و ضرب المثل کم است

 

آن لحظه که حلاوت نام تو بر لب است

شيريني شکر که چه گويم، عسل کم است

 

بايد براي مدح تو از صبح بدر گفت

هيجاي نهروان و شکوه جمل کم است

 

اي دست اقتدار خدا، فارس العرب

اصلا براي شان تو تعبير «يل» کم است

*****

شهره شده ميان عرب تک سواري ات

آوازه هاي صاعقه‌ي ذوالفقاري ات

 *****

اي آفتاب علم و يقين يا ابوتراب

همواره در مدار تو دين يا ابوتراب

 

صبح نگات شمس ضحي يا ابالحسن

تار عبات حبل متين يا ابوتراب

 

از ابتداي خلقت خود کسب فيض کرد

در محضر تو روح الامين يا ابوتراب

 

مولاي من ولايت تو از ازل شده

با روح و جان شيعه عجين يا ابوتراب

 

الطاف بي کران تو اي قبله گاه جود

مي بارد از يسار و يمين يا ابوتراب

 

در رستخيز صبح قيامت براي ما

عشق تو است حصن حصين يا ابوتراب

 

با عطر و بوي هر نفست در مشام شهر

جاري شده ست خلد برين يا ابوتراب

*****

چشمان روشن تو بهشت پيمبر است

اصلاً سرشت تو ز سرشت پيمبر است

*****

تفسير کن براي همه محکمات را

اسرار ناب آيه‌ي صبر و صلات را

 

مولاي من تمام صفاتت الهي است

آئينه اي تلألؤ انوار ذات را

 

شرط حيات طيبه نور ولايت است

از ما مگير حضرت عشق اين حيات را

 

با نعمت ولايتت آقا خود خدا

بي شک گشوده بر همه باب النجات را

 

يک لحظه در ولايت تو شک نمي کند

هر کس شنيده زمزمه‌ي کائنات را

 *****

تو آمدي کمي به زمين آسمان دهي

تا که تجليات خدا را نشان دهي

 *****

تسبيح انبياء معظم علي علي ست

نقش لب پيمبر خاتم علي علي ست

 

رمز نجات حضرت موسي ميان نيل

فرياد استغاثه‌ي آدم علي علي ست

 

رمز تقرب همه‌ي اهل کائنات

آواي هر فرشته دمادم علي علي ست

 

لبيک کعبه و حجر و مسجد الحرام

زيبا ترين ترنم زمزم علي علي ست

 

هر گوشه را که مي نگرم ذکر خير توست

آقاي من عبادت عالم علي علي ست

 

وقتي علي تجلي اسماء اعظم است

بي شک تجليات خدا هم علي علي ست

*****

تو آمدي و عزت توحيد پا گرفت

نور خدا زمين و زمان را فرا گرفت

يوسف رحيمي

یابن خیر النساء خداحافظ // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

یابن خیر النساء خداحافظ

در پناه خدا، خداحافظ

 

تو هنوزم مرا نبوسیدی

پدر تشنه ها خداحافظ

 

دست کم می شود مرا ببری

مرد بی انتها خداحافظ

 

خواهشی قبل بُردنم دارم

التماس دعا خداحافظ

 

بی قراری، قرار می خواهی

من نمردم، که یار می خواهی

 

پر پرواز و بال پروازی

انتهای زمان آغازی

 

چه کنم یار کوچکت باشم

چه کنم تا دلت شود راضی

 

اکبرت رفت با عمو چه شود

یک نگاهی به من بیندازی

 

هر چه باشم منم علی هستم

از چه با بی کسیت می سازی؟

 

یاد دارم مرا بغل کردی

گفتی ای یار آخرم نازی

 

سخنانت عجیب غوغا کرد

بند قنداقه ی مرا وا کرد

 

روی دستان باب من رفتم

با سرم باشتاب، من رفتم

 

خیمه پرسید بر نمی گردی؟

مگر اینکه به خواب، من رفتم

 

مشک سقاییِ عمویم کو ؟

تا کنم پُر ز آب، من رفتم

 

چه کنم واقعاً پدر تنهاست

عذر خواهم رباب، من رفتم

 

پشت سرهای ما چه می ریزی

اشک غم جای آب، من رفتم

 

گر چه بی شیر، زاده ی شیرم

می روم انتقام می گیرم

 

وقت آن شد خودی نشان بدهم

نا توانم تو را توان بدهم

 

در میان قنوت دستانت

چون علی اکبرت، اذان بدهم

 

دوست دارم کنار پیکر تو

با لبی خشک و تشنه جان بدهم

 

یا ز سر نیزه چون سرت با سر

به سر عمه سایبان بدهم

 

یا همین که رباب لا لا گفت

با سرم نیزه را تکان بدهم

 

تا ز حلقم سپیده پیدا شد

حرمله با سه شعبه اش پا شد

 

یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت

خنده را بی حیا، ز عمه گرفت

 

در هیاهوی دست و پا زدنم

بی سر و بی صدا ز عمه گرفت

 

تیر پایان به جمله داد و مرا

در هوا بی هوا ز عمه گرفت

 

تن من دست خاک، سر را هم

سر این نیزه ها ز عمه گفت

 

اصغرت بال و پر در آورده

از سر نیزه سر در آورده

 

نیزه دارم همین که راه افتاد

موی من شانه شد به پنجه ی باد

 

مادرم مات خنده ام شده بود

از تماشام، گریه سر می داد

 

درِ دروازه را که رد کردیم

دور و اطراف شهر سنگ آباد

 

سنگشان بی هوا به سر می خورد

سرم از روی نیزه می افتاد

 

همسفرها به من نمی گویید

سنِّ شش ماهگی مبارک باد؟

 

سدّ برخورد سنگ و سر نشدم

بی بدن بودنم، اجازه نداد

 

حال که، تکلیف من مشخص شد

اصغر از محضرت مرخص شد

حامد خاکی

 

وقتی تمام لشگریان هار میشوند // حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

 

وقتی تمام لشگریان هار میشوند

دور و بر عمو همه خونخوار میشوند

 

امثال شمر و حرمله بیکار میشوند

از نو دوباره وارد پیکار میشوند

@

باید برای شاه غریبم سپر شوم

باید که آماده ی رفع خطر شوم

@

ای وای از آن اراذل بی چشم و روی پست

ای وای از آن که راه ورا سوی خیمه بست

 

ای وای از آن سه شعبه که بر سینه اش نشست

ای وای ز پاره سنگ که رسید وسرش شکست

@

ای وای زخون ، خون خدایی که سکه شد

عمه ببین عموی گلم تکه تکه شد

@

سوگند میدمت که رهایم کن عمه جان

سوگند میدمت که فدایم کن عمه جان

 

نذر امیر کرببلایم کن عمه جان

آخر شهید خون خدایم کن عمه جان

@

دشمن شکسته است سرش را، سرم فداش

هستی من بود... پدر و مادرم فداش

@

دنبال من نیا به سرت سنگ میزنند

کفتارها به معجرتان چنگ میزنند

 

باتیر وتیغ و نیزه نماهنگ میزنند

این ها یکی شدند و هماهنگ میزنند

@

من میروم فدایی آقای خود شوم

نه ، میروم فدایی بابای خود شوم

@

گودال میروم سپر حنجرش شوم

گودال میروم که فدای سرش شوم

 

مانده ست بی زره ، زره پیکرش شوم

یا نه فقط دست به کمک مادرش شوم

@

وقتش رسیده در بغلش دست و پا زنم

وقتش رسیده مادر خود را صدا زنم

@

ملعون رسید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

خنجر کشید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

 

دستم برید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

حلقم درید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

@

هرچند به زخم نیزه من عادت نداشتم

اما به من حق بده طاقت نداشتم

@

علیرضا خاکساری

وقت پرواز آسمان شده بود * مرثيه حضرت امير(ع)

(بندی از ترجیع بند علوی )

وقت پرواز آسمان شده بود

گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب

لحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود

 باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب (س)

پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد

در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا

در نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلو

زخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیوار

در کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشت

فرق خورشید خون فشان شده بود

 

در نجف سینه بیقرار از عشق

گفت "لا یمکن الفرار" از عشق

سید حمیدرضا برقعی

شب گريه های غربت مادر تمام شد * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

شب گريه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

 

امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال

سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد

 

طفلان تشنه، هروله در اشک می کنند

ایام تشنه کامی مادر تمام شد


آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد


تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد

محراب خون گريست كه منبر تمام شد


زاینده است چشمه ی زهرایی رسول

باور مكن که سوره ی کوثر تمام  شد

 

باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسه ي حیدر تمام شد


زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعه ي کربلا نبود...


علی رضا قزوه 

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد // مدح حضرت صديقه ي طاهره (س)

 

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد

خورشيد را ز شعله ی آه تو آفريد

 

شمسي تر از نگاه تو منظومه اي نبود

صد كهكشان ز ابر نگاه تو آفريد

 

آه اي شهيده اي كه شهادت سپاه توست

جان را خدا شهيد سپاه تو آفريد

 

هر جا كه نور بود به گرد تو چرخ زد

ما را چو گرد بر سر راه تو آفريد

 

اي پشتوانه ی دو جهان، عشق را خدا

با جلوه و جلالت و جاه تو آفريد

*

تقواي محض، عصمت خالص، گل خدا!

آخر چگونه شعر كنم قصه تو را؟

*

تو آمدي و زن به جمال خدا رسيد

انسان دردمند به درك دعا رسيد

 

تو آمدي و مهر و وفا آفريده شد

تو آمدي و نوبت عشق و حيا رسيد

 

هاجر هر آن چه هروله كرد از پي تو كرد

آخر به حاجت تو به سعي صفا رسيد

 

احمد(ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت

مولا اگر رسيد به حق با شما رسيد

 

داغ پدر، سكوت علي(ع)، غربت حسن(ع)

شعري شد و به حنجره ی كربلا رسيد

 

در تل زينبيه غروبت طلوع كرد

با داغ تو قيامت زينب(س) فرا رسيد

 

با محتشم به ساحل عمان رسيد اشك

داغ تو بود بار امانت به ما رسيد

 

تسبيح توست رشته ی تعقيب واجبات

قد قامت الصلاتي و حي علي الصلاه

علی رضا قزوه

 

دل كباب كه ديگر شرر نمي خواهد // شهادت حضرت رقيه(س)

1

دل كباب كه ديگر شرر نمي خواهد 

انيس غصه  و غم چشم تر نمي خواهد

 

كبوتري كه قفس را مزار مي داند

براي زندگي اش بال و پر نمي خواهد

 

يكي بپرسد از اين قوم بي حيا كه مگر

سه ساله دختر تنها پدر نمي خواهد؟

 

اگر بهانه بابا گرفت دختركي

به غير مرحمتي مختصر نمي خواهد

 

يكي به عمه بگويد به من سپر نشود

شكسته دستم و ديگر سپر نمي خواهد

 

بهانه جويي من مشكل خرابه شده

در اين خرابه كسي دردسر نمي خواهد

2

به اميدي كه بيايي سحري در بر من

خاك ويرانه شده سرمه چشم تر من

 

مدتي ميشود از حال لبت بي خبرم

چند وقت است صدايم نزدي: دختر من

 

من همان لاله افروخته خون جگرم

كه همين لخته فقط مانده به خاكستر من

 

شب اين شام چه سرماي عجيبي دارد

تب اين سوز كجا و بدن لاغر من

 

دارم از درد مچِ دست به خود مي پيچم

ظاهراً خرد شده ساقه نيلوفر من

 

چادرم پاره شد از بسكه كشيدند مرا

لحظه اي وا نشد اما گره از معجر من

 

موي من دست نخورده است خيالت راحت

معجر سوخته چسبيده به زخم سر من

 

كاشكي زود بيايي و به دادم برسي

تا كه در سينه نمانَد نفس آخر من

3

ساحل زخم گلويت دل درياي من است

موي تو سوخته اما شب يلداي من است

 

آمدي داغ دل تنگ مرا تازه كني

يا دلت سوخته از دربدريهاي من است؟

 

خواب ديدم بغلم كرده اي و ميبوسي

سر تو در بغلم معني روياي من است

 

واي بابا چه بلايي به سرت آمده است

لبت انگار ترك خورده تر از پاي من است

 

بسكه زخمي شده اي چهره تو برگشته است

باورم نيست كه اين سر سر باباي من است

 

من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم

ديده وا كن به خدا وقت تماشاي من است

 

عمه از دست زمين خوردن من پير شده

نيمي از خم شدن قامت او پاي من است

 

دست بر بال ملائك زدن از دوش عمو

ماجراي سحر روشن فرداي من است

 مصطفی متولی

 

ماه محرم است و دلم باغ پرپر است // محرم// نجوای حسینی

ماه محرم است و دلم باغ پرپر است

در چشم من،دوباره غمی سایه گستر است

ماه محرم است و دو چشم غریب من

با داغ بی بدیل تو ای سرخ! همسر است

در قلب من،قیامتی از کربلای توست

در چشم من، قیامتی از تیغ و خنجر است

فریاد سربریده ی قرآن سرخ عشق!

شایسته ی قیام تو "الله اکبر" است

تو زنده ای ،حقیقت مظلوم تا ابد !

این مرگ سرخ، زندگی سبز دیگر است

جان ها فدای نهضت سرخ تو "یا حسین" !

"هیهات منا الذله" تو را حرف آخر است

این قصه نیست،معجزه ی سرخ عاشقی ست

"کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است"

از رستخیز خون تو ،بیدار شد زمین

ظلمت شکست، آینه بازار شد زمین

دریا تو، رودها به لبان تو می رسند

آیینه ها،به نام و نشان تو می رسند

طعم لبان ترد تو را تشنه است آب

دریاچه ها به فصل لبان تو می رسند

رندان تشنه لب که تویی خضر راهشان

پشت عطش،به آب روان تو می رسند

در کربلای خون و خطر ، ای پناه عشق!

آزادگان،به خط امان تو می رسند

"هو" می چکد ز حنجره ات، ای اذان سرخ !

خون جامگان، به بوی اذان تو می رسند

گفتی "فیا سیوف خذینی" به بزم عشق

شش ماهه مرد! دل شدگان تو می رسند

آمد ز راه حرمله و آسمان شکافت

خیل فرشتگان، نگران تو می رسند

با خنجر نشسته به خون، گفته ای اذان

دل برده ای - قسم به خدا - از فرشتگان

ظهر است و عشق،مانده به کرب و بلا غریب

قرآن غریب و قبله غریب و خدا غریب

ظهر است و عشق،در وسط صحنه،بی پناه

در فتنه خیز "حرمله" و "شمر"ها،غریب

ظهر است و داغ و فصل یزید و سپاه تیغ

صبرا علی بلائک و یا ربنا... غریب

" آیا کسی...؟! " ، نمی شنود گوش کوفیان

در گوش باد، مانده صدای خدا غریب

توفان نیزه می وزد و داغ تشنگی

درخیمه ها، اسیر عطش، غنچه ها غریب

تیری هدف گرفته گلوی سپیده را

این غنچه " اصغر " است و خدایا، چرا غریب ؟!

آمد ز راه "شمر" و گلو را برید تیغ

افتاده زیر سم ستوران، خدا غریب!

خورشید سر بریده سر  نیزه می برند

باید بخوانمت به لب نیزه،بند بند

اینک دوباره کرب و بلا، زینب است این

توفان نگار خون خدا،زینب است این

استاده بر چکاد حماسه،چکاد زخم

قامت کشیده تا به خدا،زینب است این

می آید از اسارت شب،سربلند و سبز

بانوی نور و آینه ها،زینب است این

سازش نمی کند به خدا با سکوت شب

فریاد زخم خورده ی " لا "، زینب است این

بانوی صبر،خواهرغم،مادر امید

آیینه دار خوف و رجا، زینب است این

صبرا علی بلائک و یا ربک العظیم !

گلبو لبش ز یاس دعا، زینب است این

چشمش ندیده منظره ای غیر نقش دوست

در قاب سرخ کرب و بلا، زینب است این

کرب و بلا،تجسم زیبایی خداست

زینب هنوز گرم تماشای کربلاست

باید شکوه نام تو را زندگی کنیم

ای سبز سرخ! مثل شما زندگی کنیم

یک قبله اقتدا به خلوص شما کنیم

فارغ ز"من" ، برای خدا زندگی کنیم

تا مثل کوفه سجده به شیطان نیاوریم

باید کنار قبله نما، زندگی کنیم

چون"حر" به راه عشق تو ثابت قدم شویم

فارغ ز بوی چون و چرا، زندگی کنیم

هرگز مباد بهر تمنای ملک "ری"

همرنگ "شمر" و "حرمله " ها، زندگی کنیم

باید چو لاله همسر داغ شما شویم

استاده بر چکاد بلا، زندگی کنیم

بی منت تبسم مرهم، به قاف تیغ

باید قیام سرخ تو را، زندگی کنیم

کرب و بلا، بهشت هنوز و همیشه است

باید به بوی کرب و بلا ، زندگی کنیم

ماه محرم است و جهان غرق شور و شین

ماییم  و باز محشر داغ تو "یا حسین" !

رضا اسماعیلی

از عرش دارد مي‌رسد فصل بهارم / مولودي امام عسکری (ع)


از عرش دارد مي‌رسد فصل بهارم

كم كم پر از خورشيد خواهد شد ديارم

 

از عرش دارد مي‌رسد پيكي خدايي

از عرش دارد مي‌رسد دار و ندارم

 

يك عمر در دست خودم در حبس بودم

امشب نگاهش مي‌شود راه فرارم

 

اميد بستم بر كرامت‌هاي چشمش

بلكه كمي رونق بگيرد كار و بارم

 

من هرچه را دارم به دست دوست دادم

شكر خدا كه بعد از اين بي‌اختيارم

*

از آسمان نور هدي آمد ، مبارك

عيساي آل مصطفي آمد مبارك

*

ما اهل بارانيم و اهل روضه‌هائيم

عمري است محتاج گداهاي شمائيم

 

آواره‌هاي كوچه‌ي حُسن بهاريم

كاسه به دست سفره‌هاي هل‌اتائيم

 

از روز اول خادم اين خانه هستيم

تا شام آخر هم مقيم اين حرائيم

 

ما نسل در نسل عاشق اين خانواده

ديوانه‌وار از عالم و آدم جدائيم

 

وقتي كراماتِ نگاهت شامل ماست

يعني كه در هفت آسمان مشكل‌گشائيم

*

از اولش هم قلب ما دست شما بود

توفيق ما و سلب ما دست شما بود

*

شكر خدا كه عاشقي درمان ندارد

اين قصه‌ي شاه و گدا پايان ندارد

 

شكر خدا كه عاشق اين خانواده

شرمندگي دارد ولي عصيان ندارد

 

فرع تولي و تبري اصل دين است

ايمانِ بي اين خانواده جان ندارد

 

چشمي كه ابري شد از اين درياي جوشان

در روز محشر لحظه‌ي گريان ندارد

 

دست كسي بر دامن فهم شما نيست

اين نردبان‌ها پله‌ي آسان ندارد

*

اي خلقت آدم طفيلي وجودت

هفت آسمان محتاج بارش‌هاي جودت

*

امشب بيا رحمي به حال اين گدا كن

بي‌آبرويي را مقيم اين حرا كن

 

ابري بياور بر سر چشم خسيسم

با دست باران درد دل‌ها را دوا كن

 

يك قطره از نور كراماتت بپاش و

اين دفعه ما را حُر دشت روضه‌ها كن

 

دلبستگي‌هاي مرا از من بگير و

بر چشم‌هاي خود اسير و مبتلا كن

 

يك صبح با جادوي چشمت اين گدا را

از جمله‌ي همسايه‌هاي سامرا كن

*

گرچه به ظاهر از خداوندي جدائيد

آئينه در آئينه تكرار خدائيد

محمد بختياري


آن دلبری که بندگی ات را روا نوشت / مدح امام عسکری (ع)


آن دلبری که بندگی ات را روا نوشت

مارا غلام حلقه به گوش شما نوشت

 

روز ازل مربی اشراق عاشقی

نام تو را به صفحه ی دل های ما نوشت

 

آن خالقی که مهر تو را مُهر سینه ساخت

با لوح دل حدیث تو را آشنا نوشت

 

با جوهر طلا به شبستان آسمان

وصف ترا به خط جلی کبریا نوشت

 

با جان و دل ولایت تو خو گرفته است

خلاق عشق بندگی ات را سزا نوشت

 

صدها طواف ، بی تو نیارزد به ارزنی

چون کعبه را به کوی شما مبتلا نوشت

 

بعد از خدا کریم ترینی امام من

از بس خدا به دست کریمت ثنا نوشت

 

آن خالقی که عادت احسان دهد تو را

دل را گدای سامره ی هل اتا نوشت

*

مارا غلام همت تو آفریده اند

ریزه خوران دولت تو آفریده اند

*

ای از کرشمه های تو روی بهار سبز

وز غمزه ی نگاه تو لیل و نهار سبز

 

تا زیر سایه ی تو کند عشق زندگی

باشد برای شیعه همه روزگار سبز

 

بی حسن تو بهشت صفایی نمی گرفت

جنات تجری است به آن نوبهار سبز

 

ای پرچمت به بام نظام جهان سه رنگ

لعل تو سرخ و چهره سپید ، اقتدار سبز

 

این دل ز شرب آب ولای تو زنده است

باشد همیشه دور و بر چشمه سار سبز

 

از رعد و برق غمزه ی مژگان عاشقت

ابر بهار و عاطفه ی بیقرار سبز

 

گل می دمد ز مقدم خورشیدی شما

پشت لب فلک ز تو ای گل عذار سبز

 

بازار سرد منتظران از تو گرم شد

دارد هلال شیعه عجب انتظار سبز

*

شیعه دگر بهانه به دشمن نمی دهد

با دیدن بقیع دگر تن نمی دهد

*

تو محور حدیث شریف زعامتی

چشم و چراغ دین و اساس امامتی

 

احکام اهل بیت به تو می شود درست

در خاندان وحی چه والا اقامتی

 

روشن ترین چراغ هدایت به دست توست

تو قله ی امامت و دین را علامتی

 

ای زاده ی خلیل خلیلان بت شکن

در آتش فراق چه برد و سلامتی

 

هرچند در حصاری و تبعید جای توست

تو مظهر مقاومت و استقامتی

 

ای در برابر همه ی کفر یک تنه

الحق که مثل فاطمه کوه شهامتی

 

محراب از نماز تو بالا بلند شد

ای مقتدای سرو چه خوش قد و قامتی

 

شد خوشه ی طلایی گندم ز گونه ات

ای سفره دار عشق عجب با کرامتی

*

ای نور تو هماره نگهدار شیعیان

دلسوزی ات امان من النار شیعیان

*

دست قلم به پای ثنایت نمی رسد

مهر فلک به گرد عبایت نمی رسد

 

مهر و مه از افاضه ی ذرات نور تست

دست ستاره بر کف پایت نمی رسد

 

باید سپرد دسن عنان را بدست تو

بی تو کسی به مرز هدایت نمی رسد

 

آن مدعی که از تو اطاعت نمی کند

دستش تهی است چون به عطایت نمی رسد

 

حتی اگر امارت عالم شود نصیب

بی حکم تو کسی به کفایت نمی رسد

 

آب حیات چشمه ی مهر ومحبتت

به تشنگان بدون عنایت نمی رسد

 

تردید در امامت تو هرکه می کند

دستش به ریسمان ولایت نمی رسد

 

هرکس که بر ولی شما اعتنا نکرد

عهدش به روز عهد و وفایت نمی رسد

 

مهدی اگر دعا نکند وای بر دلم

دل را اگر صدا نکند وای بر دلم

محمود ژولیده


بايد به قد عرش خدا قابلم کنند // مدح حضرت انيس النفوس(ع)

بايد به قد عرش خدا قابلم کنند

شايد به خاک پاي شما نازلم کنند

دل مي کنم از آنکه دل ازتو بريده است

دل مي دهم به دست تو تا بي دلم کنند

امشب کميت شعرم اگر لنگ مي زند

فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ايمان راستين هزاران رسول را

آميخته اگر که در آب و گلم کنند-

-شايد خدا بخواهد و با گوشه چشم تان

بر رتبه ي غلامی تان نائلم کنند

وقتي سرشت آب و گلم را ازل خدا

بر آن نوشت رعيت سلطان ارتضا

 

در هشتمين دمي که خدا بر زمين دميد

بوي بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش جهت نسيم خبر داد و بعد از آن

از پنجره صداي اذان خدا رسيد

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند

يعني زمين به يمن وجودش نفس کشيد

از صلب سومين گل سرخ خدا حسين (عليه السلام)

ايران گرفته بوي دو آلاله ي سپيد

از هشت بيخود اين همه پايين نيامدم

يک حرف بيشتر چه کسي از خدا شنيد

توحيد ، حرف محوري دين انبياست

شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست

 

از برکتت نبود اگر ، نان نداشتيم

باران نبود غير بيابان نداشتيم

سوگند بر تو اي سر و سامان زندگي

بي تو نه سر که اين همه سامان نداشتيم

اين حوزه ها نفس به هواي تو مي کشند

لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتيم

اي آرزوي هر سفر دل از ابتدا

ما قبله اي به غير خراسان نداشتيم

ما رعيت ري ايم که سلطان به جز رضا

ارباب جز حسين  در ايران نداشتيم

        خون حسين دررگ ودرريشه ي من است

  علم رضا  معلم انديشه ي من است


بالا بلند گفته که طوبي تر از تو نيست

يوسف به حرف آمده زيباتر از تو نيست

گفتند پاره ي تن پيغمبر مني

انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نيست

برگ درخت کاشته ي دستهاي تو

باشد گواه ما ، که مسيحاتر از تو نيست

اين قطره ها به سمت شما رود مي شوند

آخر در اين ديار که درياتر از تو نيست

ما تشنه ايم ، تشنه دست نوازشت

آبي در اين سراچه گواراتر از تو نيست

اين کوهها به عشق شما هشت مي شوند

يادآوران نام تو در دشت مي شوند

 

آرامشي اگرچه سراسر تلاطمي

درياي بيکرانه ي اميد مردمي

بند آورد زبان مرا بارگاه تو

 اي آنکه رستخير عظيم تکلمي

هر بار نام مادرتان را مي آورم

گل مي کند کناره اشکت تبسمي

شاعر کنار حسن لب تو سروده است

روییده لاله در دل اين سبز گندمي

من چون غبار گرم طوافم به دور تو

تو قبله گاه هفتم و خورشيد هشتمي

در هفت شهر عشق به جز تو که ثامني

آهو چشم هاي مرا نيست ضامني

 

چشم اميد بر در لطف تو بسته است

هر زائري که گوشه ي صحنت نشسته است

 باراني است حال و هواي دو ديده ام

اينجا هميشه کاسه ي چشمم شکسته است

از باب جبرئيل به پا بوست آمدن

از آسمان رسيده و رسمي خجسته است

آن پيرمرد تشنه در آن گوشه ي حرم

از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد اميد حاجت اين بار خويش را

با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است

يعني که زائر حرم کربلا شده است


با ياد خاطرات سفر با عشيره ام

بر عکس يادگاري باصحن ، خيره ام

از بس دلم شکسته براي زيارتت

با اشک شوق گرم وضوي جبيره ام

ياد غروب هاي زيارت هنوز هم

گاهی پی  دو جرعه ي جامع کبيره ام

يا "قادة الهداه و يا سادة الولاه"

مستبصرٌ بشأنکم ، اين است سيره ام

فرموده ايد ؛ فعلکم الخير يا رضا

اي هشتمين کلامکم النور ، تيره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است

چون تک درخت خشک ميان جزيره ام

ما هم شنيده ايم که فرموده اي شما

هستم در انتظار ظهور نبيره ام

دعبل کجاست تا بنويسد در اين فراز

عجل علي ظهورک يا فارس الحجاز

محسن عرب خالقي

 

ای کاش غزل قصیده می شد // نجواي رضوي


ای کاش غزل قصیده می شد

سـیب غـزلم رسـیده می شد

بـا نام رضـا سـیاهـه ی دل

با معجزه ای سپیده می شد

بـا اذن دخـول مهبط عشق

هر چیز ندیده دیده می شد

آهـوی اسـیر اشـک هایم

از کنج نظر رهیده می شد

بـر حبل مـتین دسـتهایت

معماری دل تنیده می شد

یا اینکه کشان کشان به سویت

پـیشـانی مـا کشـیده می شـد

***

یا حضرت ثامن الأئمّه

بر تکمله ی عمل تتمّه

***

هر کس که به دام تو گرفتار

بـر مهـر و مـرام تـو گـرفتار

از روز ازل گـدای کویت

تا حُسن ختام تو گرفتار

صد بار زیارت تو بس نیست

بـادا بـه مُـدام تـو گـرفـتـار

ما جلد ضـریح آفتابیم

بر گنبد و بام تو گرفتار

با واژه ی «حصنی» تو سرمست

بـا طـرز کـلام تـو گـرفـتـار

عمری به «علیک» کرده عادت

عمـری بـه «سـلام» تو گرفتار

ای «عروه ی لانفصام»، مائیم

در زلـف زمـام تـو گـرفتار

***

ما خانه به دوش و جرعه نوشیم

مَشـتی صـفتان پر خـروشیم

***

ما داغ تب و تعب نداریم

چون غیر تو را طلب نداریم

با ذکر مَن اسمُهُ دوایت

ما دلهره ی مطب نداریم

تا شمس شموس چهره ی توست

تاریکی و ظلم شب نداریم

کوثر اگر از لبت نجوشد

ما باده ی لب به لب نداریم

با هرکه به جز رضا بگوید

ربط و سبب و نسب نداریم

بر گردن شیعگی به والله

جز «سلسلة الذهب» نداریم

ما بنده ی کوچه گرد و خامیم

تنبیه کنید ادب نداریم

***

ای «بضعه»ی خاتم رسالت

ای اصل اصیل و با اصالت

***

آرام تـلاطــم جـهــانـی

هم کعبه ی مردم جهانی

از هفت جهان شنیدم امّا

تو رتبه ی هشتم جهانی

آهو نه! ولی کبوتر آری

تا رونق گـندم جهانی

هم آه دم مسیح هستی

هم طـور تکـلّم جهانی

ای مشهد با صفات جنّت

توس و نجف و قم جهانی

لبخند بزن شب ولادت

تو روح تبسّـم جـهانی

***

در «صحن عتيق» تو دخيليم

يك مُشت «عتيقه»ي ذليليم

***

بر دامن شر شرر بگیرد

آه نفست اگر بگیرد

مرغ دل کاظمینی من

از باب جواد پر بگیرد

طوطی شده او که با ادایی

از کنج لبت شکر بگیرد

خشکیده نگاه زائر تو

او آمده چشم تر بگیرد

آغوش گشوده سمت مرقد

تا قبر تو را به بر بگیرد

عمری به خطا گذشته کارش

ای کاش دوباره سربگیرد

***

ای بارش مهربان باران

ای مایه ی افتخار ایران

مجيد لشگري

 

روز ازل که قسمت ما را نوشته اند // مولودي حضرت سيد الشهدا (ع)

 

روز ازل که قسمت ما را نوشته اند
ما را به نام حضرت دریا نوشته اند

کار جنون ما به تماشا کشیده است
ما را غبار محمل لیلا نوشته اند

بر روی بال های تمام فرشتگان
از سرگذشت عاشقی ما نوشته اند

یوسف کجاست تا سر خود را فدا کنیم
ما را ز دودمان زلیخا نوشته اند

گیرم نوشته اند که ما هم کسی شویم
تنها به خاطر دل زهرا نوشته اند

روز ازل مقابل اسمی که تا ابد
یک یا حسین گفته مسیحا نوشته اند

*
آن جلوه ای که نور تو را آفریده است
در پیش خویش قبله نما آفریده است

آیینه ای گرفت و خودش را نظاره کرد
یعنی خدا دوباره خدا آفریده است

حتی تمام بود و نبودی که هست و نیست
محض گل جمال شما آفریده است

یک کعبه را برای خودش خلق کرده است
شش گوشه را به خاطر ما آفریده است


تا قبله را برای همیشه نشان دهد
در خاک خویش کرب و بلا آفریده است


جبریل زیر پای تو فهمیده است
غیر این بال رو برای کجا آفریده است

*
مردم شنیده اند و لیکن ندیده اند
ما دیده ام آنچه که مردم شنیده اند

*
تو انتهای جاده "قالوا بلی" شدی
زهرا شدی، علی شدی و مصطفی شدی

روزی که هر فرشته بر آدم به سجده رفت
ای سِر ناگشوده حق بر ملا شدی


در سایه سار جلوه ات عباس قد کشید
یعنی چقدر بی حد و بی انتها شدی

ما قسمت همیم، خدا خواست اینچنین
ما بر تو مبتلا تو به ما مبتلا شدی


ما قسمت همیم که با عمر روزگار
ما دردمند عشق و تو دار الشفا شدی


دید که بی کسیم و نداریم دل خوشی
همسایه قدیمی این چشم ها شدی

چون فطرسیم گرچه به زنجیر می شویم
شکر خدا به پای شما پیر می شویم

تا زنده ایم پای شما گریه می کنیم
با آرزوی کرب و بلا گریه می کنیم

*
تو تشنه دریغ ز یک جرعه آه، آه
تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه

در زیر نیزه های شکسته نهان شدی
با زخم های تازه تر و بی حساب، آه

یک سوی صدای العطش آرام میرسید
یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه

یک سو صدای ضجه زینب بلند بود
یک سو صدای مادرت اما کباب، آه

یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون
یک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه

*
هستی بهانه بود که سری نهان شود
مستی بهانه بود که ساقی عیان شود


خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد
تا معنی وجود زمین و زمان شود


با دست غیب وقت ظهورت نوشت عشق
وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود


حتی بهشت با سر مژگان رسیده است
جارو کش همیشه این آستان شود

تو حیدری، تو فاطمه ای، تو پیمبری
سوگند بر خدا که خداییش محشری

 

ما همان یا کریم بام شما // مدح امام سجاد (ع)

 

ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما


صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما


صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟


من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما


چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما

*
به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند

*
پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد


به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد


سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد


مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد


آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد

*
مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد

*
آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد


آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد


بشکند میله قفس را تا
بالها را به آسمان بدهد


با خودش مصحف نور آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد


به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد

*
ای مسیر سبز نجات
بر مناجات کردنت صلوات

*
ای مناجات و ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا


ای که دریا کنار تو قطره
قطره با یک نگاه تو دریا


نذر سجاده قدیمی توست
چهارمین رکعت نوافل ما


ای امام علی دوم من
ای امام چهارم دنیا


مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب التماس دعا


از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید


مادرت آفتاب حجب و حیاست
شرف الشمس سید الشهداست


مایه آبروی ایران است
افتخارم همیشه ام به شماست


از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده زهراست


یک سفر پیش ما نمی آیی
سفر مادری تو اینجاست


تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست


تو در این سرزمین گلکاری
به خدا حق آب و گل داری


آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی


با ظرافت ، خدای عز و جل
بی نظیری که آفریده تویی


آنکه با کفه تولایش
پای میزانمان کشیده تویی


شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایت قسم پدیده تویی


نخلهای بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی


با دعای غلام دارد ...
...آسمان مدینه می بارد



 علی اکبر لطیفیان   

وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت // نجوای ابوالفضلی

 

وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت
عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت


عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند
وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت


ای همت بلند تو خلوتگه امان
بیچاره آنکه حق تو را زیر پا گذاشت


نور تو را مقام تو را عصمت تو را
جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟

فانی فی الحسین شدن از مرام توست
در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت


سلطان عشق گفت:فدای تو جان من
بعد از خودش امام تو سنت بجا گذاشت


با انتقال رتبه باب الحوائجی
ارباب ما نهایت منت به ما گذاشت


انگار علاقه به تو ارث فاطمی است
در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت


تقوا و زهد علم وعمل غیرت و وقار
اینها مظاهری است که در تو خدا گذاشت

*
روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند
پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند

*
آنکه تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت
نام ترا به سر در میخانه ها نوشت


ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما
قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت


قصه نویس مبتکر قصه های عشق
قد تو را رشید چو افسانه ها نوشت


ای سایه ات پناه امام زمان، خدا
کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت


خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست
چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت


جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار
وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت


گلبوسه ها به دست تو دارد پیام ها
دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت


رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است
شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت


حیدر،حسن،حسین اساتید جنگی ات
درس تو را زمکتب شاهانه ها نوشت


وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست
نام تو را به سر در خمخانه ها نوشت

*
عشقت جلال ماست، تبارکت یا هلال
رویت جمال هوست، تعالیت یا جلال
*

از بس نوشته اند جمالت منور است
رویت سزای گفتن الله اکبر است


ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
محو تو سید الشهدای پیمبر است


ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی
چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است


از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
دستت شفیع امت زهرای اطهر است

سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
کی هیبتت به هیبت زینب برابر است


آنانکه نام ماه بنی هاشمت دهند
رخسارشان منور صد ماه و اختر است

فضل وکمال را به تو تفویض کرده اند
آنانکه فضلشان همه از فضل داور است


روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
آنانکه از شهادتشان فیض محشر است
*

دل را شراب صحبت تو مست می کند
ما را خمار بوسه بر آن دست می کند

*
روز ازل که روز علمداری تو بود
آب حیات تشنه لب یاری تو بود


روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
آن روز روز سید وسالاری تو بود


کافی نبود سر بکشد جام عشق را
تنها کسی که شاهد میخواری تو بود


روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
صحن الست صحنه ی دلداری تو بود


دل دادی وشد آتش دلبر به کام تو
لب تشنگی متاع خریداری تو بود

چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد
شرم شریعه از عرق جاری تو بود


وقتی تنت نشست ز مستی میان نور
عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود


بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد
فخر خدا برای گرفتاری تو بود


آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا
زهرا کنار علقمه در یاری تو بود


آن ساقی آفرین که تو را آفریده است
مشک تو را و اشک تو یکجا خریده است

محمود ژولیده

 

مدینه و گل لبخند سیدالشهداست // میلاد حضرت علی اکبر(ع)

 

مدینه و گل لبخند سیدالشهداست
شب است و خانه ثارالله و چراغ هداست


خدا عجب پسری داده بر امام حسین
که پای تا به سر آیینۀ رسول خداست


علی است نام و علی جلوه و علی آئین
علی جلال و علی صورت و علی سیماست


تمام چشم شده بـاغبان گلشن وحی
نگاهش از همه جانب به لالۀ لیلاست


تمامِ نـور بـود ذرّه، روی او خورشید
تمامِ حسن بود قطره، حسن او دریاست


خدا بـه یوسف زهرا دوباره یوسف داد
چه یوسفی که سراپای یوسف زهراست


هر آنکه دید جمال ورا به حیرت گفت
محمد است ؟علی؟ یا که سیدالشهداست؟


محمد است علی؟ یاحسین؟ یاحسن است؟
به پنج تن قسم این حُسن کلِّ پنج تن است
***
ز بـحر نـور درخشید گوهری دیـگر
و یا به دست خدیجه است کوثری دیگر


مـدینه مکه شده، مکه بیت عبـدالله
کنـار آمنه بینـم پیمبـری دیـگر


و یا که مکه شده خانۀ امام حسین
و یا ز کعبه درخشیده حیدری دیگر


دوباره فاطمه آورده یک امام حسن
و یا عیان ز حسین است منظری دیگر


مـگر که ام‌بنین بـاز زاده عبـاسی
ظهـور کرده زعبـاس، منظری دیـگر


مگر دوبـاره حسینی دگـر ظهور کند
که بـاز جلوه کند روی اکبری دیـگر


به جز درِ حرمش را که باب قرب خداست
خداشناس نیـم گر زنـم دری دیـگر

***
همین بس است مرا لطف و رحمت وکرمش
که جان کبوتر بام و دلم بود حرمش

قدش چو نخلۀ طوبا و هر دلی چمنش
رخش چراغ وجود و وجود، انجمنش


عجب مدار اگر آید از ریاض بهشت
زند رسول خدا بوسه بر لب و دهنش


ز مکتبِ «اَوَلَسنا عَلَی الحق‌»اش پیداست
که جان تازه دهد بر حسین، با سخنش


هزار قـافـله دل از پیمبران خـدا
زدند چنگ محبت به زلف پر شکنش


تن مطهـرش از جان پاک نیکوتـر
سلام خلق و سلام خدا به جان و تنش


عجب نـدارم اگر بشنوند بوی بهشت
هزار یـوسف مصری ز بوی پیرهنش


قرار می‌دهد از دست، روی دست پدر
زبس که عاشق شمشیرها بـود بدنش

***
گشوده دیده به رخسار دلربای حسین
به عالم آمده تا جان کند فدای حسین
***
نخورده شیر بـود تشنه کامِ جامِ الست
به غیر دوست زده پشت پا به هر چه که هست


علی، حسین، حسن، زینبین یـا عباس
به هم دهند ورا همچو لاله دست به دست


دو دست در دل قنداقه و دو چشم به دست
دلش بـه سلسلۀ زلف یـار شد پـا بست


گرفت جان به کف و ایستاد بر سر پا
به زخم‌های تنش چوبه‌های تیر نشست


سلامِ عشق بـر آن عاشق خداجـوئی
که هر چه را که به جز عهد دوست بود،شکست


روا بود که ننوشند خلق، آب حیات
زجام او که زجام عطش بود سرمست


اگـر نبـود خطا، آشـکار می‌گفتم
که این پسر بود از کودکی حسین پرست

***
جهان فداش که تا پای جان حسینی بود
هنوز نامده در این جهان حسینی بـود
***
الا تمام محمد به خلق و خوی و مرام
به خلق و خوی و مرام محمدیت سلام!


تـوئی شهید ولایت که از ولیت درود
توئی علی که ولیِّ خدات گفته سلام


شب ولادت تو آسمان به حیرت گفت:
که صبح یازدهم کس نـدیده مـاه تمام


قیام‌ها بـه قیـام تـو متصل بـایـد
که زندگیت سراسر قیام بـود قیام


توئی که از شب میلاد بر قد و قامت
قُماط بـود بـه حج شهادتت احـرام


شهادت تـو بـه تـوحید آبـرو بخشید
ولایت تو همان دین ماست در اسلام


اگر چه نیست نکوتر عبـادتی ز نماز
بدون مهر تـو حتی بـود نماز حرام

***
هماره نـور دهد مشعل هدایت تـو
تمام طاعت "میثم" بود ولایت تو

غلامرضا سازگار

 

مدینه و گل لبخند سیدالشهداست // میلاد حضرت علی اکبر(ع)  / /

 

مدینه و گل لبخند سیدالشهداست
شب است و خانه ثارالله و چراغ هداست


خدا عجب پسری داده بر امام حسین
که پای تا به سر آیینۀ رسول خداست


علی است نام و علی جلوه و علی آئین
علی جلال و علی صورت و علی سیماست


تمام چشم شده بـاغبان گلشن وحی
نگاهش از همه جانب به لالۀ لیلاست


تمامِ نـور بـود ذرّه، روی او خورشید
تمامِ حسن بود قطره، حسن او دریاست


خدا بـه یوسف زهرا دوباره یوسف داد
چه یوسفی که سراپای یوسف زهراست


هر آنکه دید جمال ورا به حیرت گفت
محمد است ؟علی؟ یا که سیدالشهداست؟


محمد است علی؟ یاحسین؟ یاحسن است؟
به پنج تن قسم این حُسن کلِّ پنج تن است
***
ز بـحر نـور درخشید گوهری دیـگر
و یا به دست خدیجه است کوثری دیگر


مـدینه مکه شده، مکه بیت عبـدالله
کنـار آمنه بینـم پیمبـری دیـگر


و یا که مکه شده خانۀ امام حسین
و یا ز کعبه درخشیده حیدری دیگر


دوباره فاطمه آورده یک امام حسن
و یا عیان ز حسین است منظری دیگر


مـگر که ام‌بنین بـاز زاده عبـاسی
ظهـور کرده زعبـاس، منظری دیـگر


مگر دوبـاره حسینی دگـر ظهور کند
که بـاز جلوه کند روی اکبری دیـگر


به جز درِ حرمش را که باب قرب خداست
خداشناس نیـم گر زنـم دری دیـگر

***
همین بس است مرا لطف و رحمت وکرمش
که جان کبوتر بام و دلم بود حرمش

قدش چو نخلۀ طوبا و هر دلی چمنش
رخش چراغ وجود و وجود، انجمنش


عجب مدار اگر آید از ریاض بهشت
زند رسول خدا بوسه بر لب و دهنش


ز مکتبِ «اَوَلَسنا عَلَی الحق‌»اش پیداست
که جان تازه دهد بر حسین، با سخنش


هزار قـافـله دل از پیمبران خـدا
زدند چنگ محبت به زلف پر شکنش


تن مطهـرش از جان پاک نیکوتـر
سلام خلق و سلام خدا به جان و تنش


عجب نـدارم اگر بشنوند بوی بهشت
هزار یـوسف مصری ز بوی پیرهنش


قرار می‌دهد از دست، روی دست پدر
زبس که عاشق شمشیرها بـود بدنش

***
گشوده دیده به رخسار دلربای حسین
به عالم آمده تا جان کند فدای حسین
***
نخورده شیر بـود تشنه کامِ جامِ الست
به غیر دوست زده پشت پا به هر چه که هست


علی، حسین، حسن، زینبین یـا عباس
به هم دهند ورا همچو لاله دست به دست


دو دست در دل قنداقه و دو چشم به دست
دلش بـه سلسلۀ زلف یـار شد پـا بست


گرفت جان به کف و ایستاد بر سر پا
به زخم‌های تنش چوبه‌های تیر نشست


سلامِ عشق بـر آن عاشق خداجـوئی
که هر چه را که به جز عهد دوست بود،شکست


روا بود که ننوشند خلق، آب حیات
زجام او که زجام عطش بود سرمست


اگـر نبـود خطا، آشـکار می‌گفتم
که این پسر بود از کودکی حسین پرست

***
جهان فداش که تا پای جان حسینی بود
هنوز نامده در این جهان حسینی بـود
***
الا تمام محمد به خلق و خوی و مرام
به خلق و خوی و مرام محمدیت سلام!


تـوئی شهید ولایت که از ولیت درود
توئی علی که ولیِّ خدات گفته سلام


شب ولادت تو آسمان به حیرت گفت:
که صبح یازدهم کس نـدیده مـاه تمام


قیام‌ها بـه قیـام تـو متصل بـایـد
که زندگیت سراسر قیام بـود قیام


توئی که از شب میلاد بر قد و قامت
قُماط بـود بـه حج شهادتت احـرام


شهادت تـو بـه تـوحید آبـرو بخشید
ولایت تو همان دین ماست در اسلام


اگر چه نیست نکوتر عبـادتی ز نماز
بدون مهر تـو حتی بـود نماز حرام

***
هماره نـور دهد مشعل هدایت تـو
تمام طاعت "میثم" بود ولایت تو

غلامرضا سازگار

 

اي دلنواز قاري قرآن خوش آمدي // مولودي حضرت سيد الشهدا (ع)

 

اي دلنواز قاري قرآن خوش آمدي

در بيت وحي با لب خندان خوش آمدي

 

اي العطش ترانه ي قبل از ولادتت

مادر فدات با لب عطشان خوش آمدي

 

اي تشنه! شير مادرت از غصه خشك شد

از بس كه بود صوت تو سوزان خوش آمدي

 

گريه مكن كه كشته اشك خدا شدي

خون خدا ! به جمع شهيدان خوش آمدي

 

اشك تو از تلاطم درياست بيشتر

اي آشناي ابر بهاران خوش آمدي

 

ميلت لبن زدست پيمبر مكيدن است ؟

اي جرعه نوش ختم رسولان خوش آمدي

 

اينجا مدينه است سر آغاز كربلا

شش ماهه ! آمدي ؟ چه شتابان ؟ خوش آمدي

**

اينگونه كه تو سر زده از ره رسيده اي

گويا حديث غربت مادر شنيده اي

**

درياي رحمتي كه به آيات گفته اند

چشمان تست جان روايات گفته اند

 

طوفان ترنُمي ز نفسهاي گرم تست

اين را يكي زخيل كرامات گفته اند

 

چشم طمع به دست كريم تو بسته اند

آنانكه از بضاعت مزجات گفته اند

 

صدها هزار حور و ملك مدحت ترا

با صد هزار فخر و مباهات گفته اند

 

آئينه را مقابل بابا گذاشتي

وقتي سخن زمومن و مرآت گفته اند

 

پيش از فَياسُيوف خُذيني به محضرت

شمشيرها سلام ملاقات گفته اند

 

آنانكه با نواي تو پيمان گذاشتند

لبيك تو به نغمه ي هيهات گفته اند

**

اي عالمي فداي تو لبيك يا حسين

گويد به تو خداي تو لبيك يا حسين

**

تو كوه نور را به تماشا كشيده اي

موسي و طور را به تماشا كشيده اي

 

بايد حديث عشق تو فهميد و جان سپرد

درك و شعور را به تماشا كشيده اي

 

از بس نبي به غبغب تو بوسه بوسه زد

جشن و سرور را به تماشا كشيده اي

 

استادگي كوه ز اوج وقارتت

مجد و غرور را به تماشا كشيده اي

 

با استقامتي كه تو داري به راه عشق

قلب صبور را به تماشا كشيده اي

 

هر كس تو را شناخت خدا را شناخته

درک و حضور را به تماشا کشیده ای

 

بعد از پدر وجود امامان ز نسل تست

صبح ظهور را به تماشا كشيده اي

 

تو با شفاي فطرس بشكسته بال وپر

غلمان و حور را به تماشا كشيده اي

 

با قطره هاي آب ز دست مباركت

چشمان كور را به تماشا كشيده اي

 

نجوايت از حبيب مسيحي دوباره ساخت

تا نفخ و صور را به تماشا كشيده اي

 

بي خود نبود محرم اسرار شد زهير

رمز عبور را به تماشا كشيده اي

 

با روضه ات قيامت كبرا بپا مكن

شور و نشور را به تماشا كشيده اي

**

اي هم اراده ي تو خدا يابن بوتراب

توحيد نيست از تو جدا يابن بوتراب

**

اي آبشار چشم غزل يا اباالعطش

وي اعتبار صبح ازل يا اباالعطش

 

نو شانده اي به لشكر خود روز تشنگي

شيرين تر از شراب عسل يا اباالعطش

 

حبَ تو هم پياله ي حبَ خدا حسين

اي تشنه ات تمام ملل يا اباالعطش

 

شش ماهه ي تو ساقي آب حيات شد

وقتي چشيد طعم بغل يا اباالعطش

 

طفل رضيع سخت تر از ذوالفقار شد

وقتي رسيد روز عمل يا ابا العطش

 

 سقَاي تو به تيغ امان نامه كشته شد

 

 اين شرم داشت هُرم اجل يا ابالعطش

آخر به روي ماه امان نامه مي زنند؟

ماه حرم کجا و دغل یا ابالعطش

 

اي اكبرت پيمبر اعظم به كربلا

احمد نداشت اين همه يل يا اباالعطش

 

گر زينب تو آينه ي فاطمي نبود

بودي تو بي شبيه و بدل يا اباالعطش

 

بي پنج تن مباهله ات با صفا نبود

آورده اي مثل به مثل يا اباالعطش

 

اين كوفيان همان سپه نهرواني اند

دارند بغض روز جمل يا اباالعطش

**

ای دجله و فرات عطشناک حنجرت

آب حيات مانده ز امساك حنجرت

**

زيبا ترين ترانه دم نينواي تو

قالوا بلي همان شرف كربلاي تو

 

نجواي استغاثه ات آهنگ نوحه داشت

وقتي رسيد سينه زن خيمه هاي تو

 

تو يك تنه تمام طنين ولايتي

قرآن نشسته با همه عترت به پاي تو

 

بي عشق تو بهشت خدا فلسفه نداشت

احيا گر ولاي علي شد ولاي تو

 

دين خدا بدون تو بي سرنوشت بود

اي تا بهشت دين خدا مبتلاي تو

 

دين خدا كه تكيه گهش نيزه ي تو بود

احيا شد از غريب ترين روضه هاي تو

 

از ساربان ناقه ي بي ساربان مپرس

شد تازيانه قاتل نام و صداي تو

 

بي خود نبود بر همه اعضات بوسه رفت

تكثير شد به كرب و بلا  دست و پاي تو

 

تيغ ستم گلوي تو را شرحه مي كند

جاري است در گلوي تو خون خداي تو

 

در خون خويش غسل شهادت كني حسين

اي بي كفن  فداي تو و بورياي تو

 **

روز ولادتت به تن تو حرير بود

روز شهادتت كفن تو حصير بود

  محمود ژولیده

 

من همان زائري که مي داني // با تو تکلیف عشق روشن شد!//مدح حضرت امير(ع)

 

 

من همان زائري که مي داني

بي قرار از تب پريشاني

 

عابر کوچه هاي دلتنگي

خسته از روزهاي حيراني

 

مردي از خانواده سلمان

عاشقي از تبار ايراني

 

تشنه ی يک نگاه دلجويت

تشنه ی آن شراب روحاني

 

در نگاهم عريضه اي دارم

که تو آن را نگفته مي خواني

 

ذره اي هستم آفتابم کن

خاک راه ابوترابم کن

 

*

 

از نگاهت حيات مي ريزد

سرّ صبر و صلات مي ريزد

 

از تجلي روشن ذاتت

جلوه جلوه صفات مي ريزد

 

دستگير هميشه ی عالم

از رکوعت زکات مي ريزد

 

از کراماتِ دست تو رزقِ

همه ی کائنات مي ريزد

 

لب اگر واکني زمين و زمان

هستي اش را به پات مي ريزد

 

تشنه ی خاک بوسي نجفم

خاک راهت برات مي ريزد

 

روز محشر ز تار و پود عبات

بادبان نجات مي ريزد

 

همه ی عمر در پناه توام

شيعه ی مذهب نگاه توام

 

*

 

عشق و روح و روان پيغمبر

ماه هفت آسمان پيغمبر

 

با تو تکليف عشق روشن شد

آفتاب جهان پيغمبر

 

تار موي تو عروه الوثقي

به تو بسته ست جان پيغمبر

 

ساقي کوثر رسول الله

پدر خاندان پيغمبر

 

جانشيني حق فقط با توست

که تو داري نشان پيغمبر

 

کوثر وصف تو شنيدن داشت

دم به دم از زبان پيغمبر:

 

«أنت خير البشر» علي جانم

«من أبي قد کفر» علي جانم

 

*

 

کعبه و زمزم و صفا حيدر

مروه و مشعر و منا حيدر

 

قبلة مسجد الحرام علي

صاحب خانة خدا حيدر

 

شور اعجاز ليله الاسري

روشني شب حرا حيدر

 

اولين ياور رسول الله

هستي ختم الانبيا حيدر

 

السلام عليک يا مولا

السلام عليک يا حيدر

 

يثرب و کاظمين و سامرّا

نجف و طوس و کربلا حيدر

 

آيه آيه حقيقت جاري

کوثر و قدر و هل أتي حيدر

 

معني روشن کتابُ الله

اي صراطُ السَّعادَه بابُ الله

 

*

 

روشني عبادت زهرا

قامت تو قيامت زهرا

 

مات و مبهوت مانده جبريل از

بي کران ارادت زهرا

 

و غدير نگاه روشن تو

بهترين روز حضرت زهرا

 

ديدني بود در حمايت تو

آن همه استقامت زهرا

 

گفت مختص شيعيان توست

روز محشر شفاعت زهرا

 

شور لبخند توست يا زهرا

ذکر سربند توست يا زهرا

 

*

 

تو همان کوثر کثيري که

با حق آنقدر هم مسيري که

 

رستگاري ما فقط با توست

و تويي بهترين اميري که

 

هل أتي شرحي از کرامت توست

من همانم همان اسيري که

 

به نگاهت پناه آورده

و تو مولاي دستگيري که

 

دست من را رها نخواهي کرد

آري آنقدر سر به زيري که

 

باور تو براي ما سخت است

تو هماني همان دليري که

 

ضربه هايش به روز بدر و حنين

افضلٌ من عبادت الثقلين

 

*

 

دشمنت گرچه بي عدد باشد

در مسير تو هر که سد باشد

 

رشحة ذوالفقار تو کافي ست

گرچه عَمر بن عبدود باشد

 

پيش تو کمتر از پر کاه است

هرکه در قوم خود اسد باشد

 

اسدالله غالب ميدان

شوکت تو الي الأبد باشد

 

ساحت حيدري چشمانت

دور از هر چه چشم بد باشد

 

تا هميشه امير ما يکتاست

آنچنان که خدا أحد باشد

 

پهلواني که هم رديفت نيست

هيچ جنگ آوري حريفت نيست

 

*

 

جز ولاي تو ائتلافي نيست

نور مطلق که اختلافي نيست

 

اعتقادات بي ولايت تو

به خدا جز خيال بافي نيست

 

پيرهن چاک عشق تو کعبه ست

بي شما قبله و مطافي نيست

 

عالمي بي قرار رجعت توست

آه شصت و سه سال کافي نيست

 

وقت مدح شما قلم لال است

ورنه تقصير اين قوافي نيست

 

شعرهايم اگر چه ناچيز است

دلم از عشق دوست لبريز است

يوسف رحيمي

 

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید //  مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید

انسان دردمند به درک دعا رسید

 

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد

تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

 

هاجر هرآنچه هروله کرد از پی تو کرد

آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

 

احمد (ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت 

مولا اگر رسید به حق با شما رسید

 

داغ پدر، سکوت علی (ع)، غربت حسن)

شعري شد و به حنجرۀ کربلا رسید

 

در تلّ زینبیه غروبت طلوع کرد

با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید

 

با محتشم به ساحل عمّان رسید اشک

داغ تو بود بار امانت به ما رسید

*

تسبیح توست رشتۀ  تعقیب واجبات 

قد قامت الصلاتي و حيّ علي الصلات

 *

شب گريه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

 

امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال

سلمان به آه گفت: ابوذر تمام شد

 

طفلان تشنه هروله در اشک می کنند

ایّام تشنه کامی مادر تمام شد

 

آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین(ع) گفت : برادر! تمام شد

 

تا صبح با تو اُستن حنّانه ضجّه زد

محراب خون گريست: كه منبر تمام شد

 

زاینده است چشمۀ زهرایی رسول

باور مكن که سورۀ کوثر تمام  شد

 

باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد؟

*

زهرا (س) اگر نبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعۀ کربلا نبود

 *

شب آمده ست گريه كنان بر مزار تو         

دریا شکست موج زنان در کنارتو

 

بعد از تو چلّه چلّه علي (ع) خطبه خواند و سوخت

چرخيد ذوالفقار علي بر مدارتو

 

زينب (س) كجاست؟ همسفر خطبه های خون

دنيا چه كرد بعد تو با يادگار تو

 

باران نيزه، نعش غريبانۀ حسن (ع)

آن روزگار زينب (س) و اين روزگار تو

 

گل داد روي نيزه، سر تشنۀ حسين (ع)

تا شام و كوفه رفت دل داغدار تو

 

تو سوگوار زينب (س)  و زينب غريب شام    

تو سوگوار زينب  و او سوگوار تو

*

بعد از تو سهم آينه  درد و دريغ شد

دست نوازشي كه كشيدند تيغ شد

علی رضا قزوه

اى بلند اختر كه ناموس خداى اكبرى // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)


اى بلند اختر كه ناموس خداى اكبرى

عقلِ كل را دخترى و علمِ كل را همسرى


زينت عرش خدا پرورده دامان توست

يازده خورشيد چرخ معرفت را مادرى


آن كه بُد منت وجودش بر تمام ما سوى

گشت ممنون عطاى حق كه دادش كوثرى


تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل

بر سر آن سرور كون و مكان تو افسرى


از گلستان تو يك گُل خامس آل عباست

اى كه در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى


مقتداى حضرت عيسى بود فرزند تو

آن چه در وصف تو گويم باز از آن برترى


در قيامت اولين و آخرين سرها به زير

تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى


بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى

تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى


كهنه پيراهن چو بر سر افكنى در روز حشر

غرقه در خون خدا برپا نمايى محشرى


با چه ذنبى كشته شد مؤوده آل رسول

بود آيا اينچنين، أجرِ چنان پيغمبرى


قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر

جز خدا در حق تو كس را نشايد داورى

* * *
شمع جمع آل طه بضعه خير الورى

دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى


آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف

ليلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا


آن كه بنشاندش به جاى خود امام الانبياء

وان كه بُد آمينِ او شرط دعاى مصطفى


مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت

منتهاى روح پاك او حريم كبريا


ز آدم و عيسى نبودش كفو و مانندى به دهر

شد در اوصاف كمال او هم تراز مرتضى


در مديحش عقل شد حيران و سرگردان چو ديد

هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى


پا ورم كرد از نماز و دست و بازو از جهاد

سينه او شد سپر در راه حق روز بلا


رفت از دار فنا بشكسته دل آزرده تن

آن كه بُد آزردنش ايذاء ختم الانبياء


گفت حيدر در غروب آفتاب عمر او

تار شد دنيا و روشن شد به تو دار بقاء

* * *
دختر خير الورى و همسر فخر بشر

علم مخزون، غيب مكنون در ضميرش مستتَر


ليلة القدر، نزول كل قرآن مبين

مطلع الفجر ظهور منجى دنيا و دين


آسمان يازده خورشيد تابان وجود

روشن از نور جمالش عالم غيب و شهود


شمع جمع اهل بيت و نور چشم مصطفى

مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى


آيه تطهير وصف عصمت كبراى او

هل أتى تفسيرى از دنيا و از عقباى او


تا قيامت شد به او روشن چراغ عقل و دين

منتشر از او به دنيا نسل خير المرسلين


اندر آن روزى كه وا نفسا بگويند انبيا

شيعتى گويان بيايد او به درگاه خدا


مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر

در حديث لوحِ او برنامه اثنى عشر


علم ما كان و يكون ثبت است اندر دفترش

نى سلونى گفته در عالم كسى جز همسرش


اوست مشكاة دو مصباحى كه شد عرش برين

زينت از آن دو، چراغ راه رب العالمين


ميوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است

حاصل آن عمر كوتاهش شهيد كربلا است


زينب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش

گوى سبقت برده در اسلام و ايمان مادرش


دامنش جان جهان و يك جهان جان پروريد

وه چه جانى كه خداوند جهان او را خريد


خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا

گشت كشتى نجات خلق و مصباح الهدى


منقطع شد وحى بعد از رحلت خير الأنام

ليك جبريل امين بنمود در كويش مقام


بود امين وحى دائم در صعود و در نزول

تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول


دل شكسته بود و از هجر پدر بيمار بود

پشت و پهلو هم شكسته از در و ديوار بود


تسليت مى‌داد او را ذات پاك ذو الجلال

تا بكاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال


عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل كل

ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل


زين سبب روح القدس شد در حريم او مقيم

تا در آن آئينه بيند صاحب خُلق عظيم


زين قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر كشيد

رفت جبريل امين و از مدينه دل بريد


مرتضى آن قطب عالم لنگر دنيا و دين

عرش علم و روح ايمان و اميرالمؤمنين


آنكه در تسليم و صبرش عقل شد مبهوت و مات

كرد در فقدان اين همسر تمناى ممات


بود زهرا ركن آن ركن زمين و آسمان

رفت و ويران شد سر و سامان آن شاه جهان

* * *
صورتى كو خَلق و خُلق عقل كل را مى‌نمود

گشت پنهان نيمه شب در خاك غم، امّا كبود


ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت

كس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود

* * *
ديده عالم نديده زهره‌اى مانند زهرا

دخترى مادر نزاده كو شود اُمّ ابيها


شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد

متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى

آيت الله وحيد خراساني

 

امشب علی ولیمه به خلق جهان دهد // ولادت حضرت زینب(س)

 

امشب علی ولیمه به خلق جهان دهد

امشب زمین فروغ به هفت آسمان دهد


امشب خدا تجلّی خود را نشان دهد

با خطّ نور، بر همه خطّ امان دهد



میلاد شیر دخت علی، شیر داور است

سر تا قدم حقیقت زهرای اطهر است

***

باید دوباره خلقت پیغمبری چنین

آرد ز کعبه بنت اسد حیدری چنین



بخشد خدا به ختم رسل کوثری چنین

کز دامنش ظهور کند دختری چنین



فخررسول وفاطمه"زِینِ اَب"است­این

امّ الکتاب صبر و رضا، زینب است این

***

بَدرُ المنیر و شمس ضُحای علی است این

بعد از بتول عقده­گشای علی است این



یادآور صدای رسای علی است این

آیینة تمام نمای علی است این



گفتار وحی در سخنش آفریده­اند

یا صورتی ز پنج تنش آفریده­اند

***

این مریم مقدس طاهاست، زینب است

این یادگار ام ابیهاست، زینب است



این­نور­چشم حضرت زهراست، زینب است

این افتخار عصمت کبراست، زینب است



در وصف او من آنچه بگویم شکست اوست

آثار بوسه­های علی روی دست اوست

***

زینب که لحظه­هاست همه یادواره­اش

زینب که سال­هاست سراسر هزاره­اش



زینب که دل برد ز پیمبر نظاره­اش

زینب که خلقت است مطیع اشاره­اش



زینب که با صدای علی حرف می­زند

در شهر کوفه جای علی حرف می­زند

***

این است بانویی که پیام­آوری کند

هنگام خطبه معجزه ي حیدری کند



یک عمر بر حسین و حسن مادری کند

با دست بسته بر اسرا رهبری کند



باران رحمت است که ریزد ز ابر او

دین زنده از قیام حسین است و صبر او

***

ای در تن مطهر تو جان پنج تن

ایمان تو حقیقت ایمان پنج تن



از کودکیت شمع شبستان پنج تن

چشم تو آبیار گلستان پنج تن



یادآور تکلم زهرا بیان توست

اعجاز ذوالفقار علی در زبان توست

***

حیدر ثنات گفته که این حیدر من است

کوثر دعات کرده که این کوثر من است



خون حسین گفته پیام­آور من است

قرآن دهد شعار که احیاگر من است



صبر و رضا به مادری­ات کرده افتخار

خون خدا به خواهری­ات کرده افتخار

***

ایثار و صبر جمله­ای از مکتب تواند

آیات نور گوهر لعل لب تواند



تو آسمانی و شهدا کوکب تواند

بالای نیزه محو نماز شب تواند



بسیار زن که صابر و نستوه بوده است

کی مثل تو "رَأیتُ جَمیلا" سروده است

***

بر شکر قتلگاه تو از داور آفرین

بر استقامت تو ز پیغمبر آفرین



بر ذوالفقار نطق تو از حیدرآفرین

بر خطبة دمشق تو از مادر آفرین



وقتی شدی به کوفه پیام­آور حسین

لبخند فتح زد به سر نی سر حسین

***

از حنجر حسین تو، خنجر شکست خورد

با خطبه تو خصم ستمگر شکست خورد



تنهایی و ز، صبر تو لشکر شکست خورد

طغیان و ظلم تا صف محشر شکست خورد



تو یک تنه تمام سپاه ولایتی

حق است اینکه دختر شاه ولایتی

***

پیغمبر حسین تویی با خطاب فتح

نازل به سینه­ات شد از اوّل کتاب فتح



گردیده امّتت سپه بی­حساب فتح

روی تو شد به برقع خون آفتاب فتح



"
میثم" هماره با تو مگر گرم گفتگوست

کز معجز تو بار مضامین به نخل اوست

حاج غلامرضا سازگار

 

خدای خلقِ مَلَک شه فرشته آورده // ولادت حضرت زینب(س)//////////

 

خدای خلقِ مَلَک شه فرشته آورده
حدیثِ خلوت خود را نوشته آورده


برای قلبِ بهشتش بهشته آورده
به بال فاطمه حیدر سرشته آورده


حق از لسان علی نام زینبش خوانده
حسین اذان و اقامه خود از لبش خوانده
* * *
سیاهی غم و ماتم نخی ز چادرِ او
نساء و مریم و آسیه کیست؟ در خورِ او


چه کرد با همه دشمن خطابه‌ی پُرِ او
خودش بسان صدف شد حسین چون درِّ او


ز دل به سوی دمشقش ز رگ دو صد راه است
عقیله‌ی بنی هاشم حبیبة الله است
* * *
ز قدر و شوکت او عالمی چو حیران است
من از سه منسب او سینه‌ام به جولان است


بگویم این سه مقامی که فخر جانان است
که مادر است و خواهر و عمه‌ی شهیدان است


حسین که فرمانده و او را چو نایبش گویند
جهان خسته دل، ام المصائبش گویند

شاعر:؟؟؟؟؟؟؟؟

 

اي به محمد بهشت! ، ياسمن آورده اي // ولادت حضرت زینب(س)

 

اي به محمد بهشت! ، ياسمن آورده اي

همسر شير خدا !،شير زن آورده اي



محور هر پنج تن !،پنج تن آورده اي

هم سخن مرتضي !،همسخن آورده اي



هاجر و سارا است اين ، مريم عذراست اين

دختر زهراست اين ، زينب کبراست اين



دخت ولي خدا ، اخت حسين و حسن

*****

دختر علم و کمال ، مادر صبر و رضاست

يک حسن و يک حسين ، يک علي مرتضي است



فاطمه ي دومي در بغل مصطفي است

هر سخنش يا حسين ، هر نفسش يا اخاست



فاضله و عالمه ، فاطمه ي فاطمه

قبله ي جان همه ، بر لب او زمزمه



زمزمه اش برده دل از شه گلگون کفن

*****

آينه ي پنج تن ، طلعت زهرائيش

مي برد از خلق دل ، خلقت طاهائيش



سينه ي صحرايي و ديده ي دريائيش

همره مادر رواست ، ام ابيهائيش



صبر علمدار او ، حلم گرفتار او

داغ شرر بار او ، درد خريدار او



عصمت و زهد و حيا بر تن او پيرهن

*****

از شب ميلاد بود شعله ي تاب و تبش

پيشتر از جد و باب ،خوانده خدا زينبش



قصه ي کرببلا ، زمزمه ي هر شبش

فاطمه از جان و دل ، بوسه زند بر لبش



روح و روانش حسين ، تاب و توانش حسين

جان و جهانش حسين ، ورد زبانش حسين



نطق و بيان علي ، در نفسش موج زن

*****

عشق سرافراز او ، صبر زمينگير او

اشک شب فاطمه ، ريخته در شير او



زخم شهيدان عشق ، آيه ي تطهير او

آيه ي بالاي ني ، تشنه ي تفسير او



درس نياموخته ، شمع صفت سوخته

چهره بر افروخته ، ديده به ره دوخته



تا چه شبي با حسين ، کوچ کند از وطن

*****

خون خدا شهر عشق ، زينب کبري درش

فخر کند فاطمه ، خوانم اگر کوثرش



شجاعت از حيدر و شهامت از مادرش

بر سر ني آفتاب ، گشته به دور سرش



کوفه کشد انتظار ، مي دهد از کف قرار

تا که شود آشکار ، صبح وصال دو يار



گردش خورشيد و ماه بين دو صد انجمن

*****

اي هدف انبياء ، زنده ز ايثار تو

چشم خدا نوک ني ، طالب ديدار تو



سرخي خون حسين ، زينت رخسار تو

معجزه ي حيدري ، منطق و گفتار تو



حيدر را حيدري ، کوثر را کوثري

قرآن را منظري ، زهراي ديگري



در ادب و در کمال در عمل و در سخن

*****

هر که حسيني بود ، فطرت او زينبي است

زني که با عفت است ، عفت او زينبي است



حجاب او زينبي است ، عصمت او زينبي است

همت او زينبي است ، غيرت او زينبي است



تو روح را مکتبي ، تو علم را کوکبي

تو زين امّ و ابي ، تو زينبي زينبي



زينب ظالم ستيز ، زينب دشمن شکن

*****

فاطمه و احمد و پنج امام همام

از تو به اوج جلال ، گرفته اند احترام



نيست عجب گر خدا ، بر تو رساند سلام

صبر تو در قتلگاه ، خريد جان امام



تو زينبي کيستي؟ ، حور ، ملک ، چيستي؟

چو فاطمه زيستي ، اگر تو او نيستي



چگونه نازد حسين ، به صبرت اي ممتحن

*****

تو از چهل مرز عشق ، به شام کردي سفر

تو هر قدم داشتي ، نويد فتح و ظفر



در اختيارت قضا ، در اقتدارت قدر

به هيجده آفتاب ، رخ منيرت قمر



به سينه ات چنگ ها ، به پيکرت سنگ ها

به عارضت رنگ ها ، در همه ي جنگ ها



زني نداده چو تو ، شکست بر اهرمن

*****

تو مصحف کربلا ، تو آيت محکمي

تو دختر فاطمه ، تو مادر عالمي



تو در کلاس رضا ، فراتر از مريمي

تو آبروي حسين ، به موج درد و غمي



خون خجل از روي تو ، صبر ثنا گوي تو

دشت بلا کوي تو ، مقاومت خوي تو



تو در قيام حسين ، چو جاني اندر بدن

*****

تو آفتاب حجاز ، تو ماه ويرانه اي

تو در کنار حسين ، چراغ هر خانه اي



تو لاله ي فاطمه ، بين دو ريحانه اي

تو بانگ خشم خدا ، به پور مرجانه اي



شفاي جانها دمت ، جهان محيط غمت

ثناي عالم کمت ، چه آورد «ميثمت»



ثناي همچون تويي ، کجا بود حدّ من

حاج غلام رضا سازگار(ميثم)

 

دوباره آمده از ره بهار عاطفه ها // ولادت حضرت زینب(س)

 

دوباره آمده از ره بهار عاطفه ها

گلی شکفته شده از یل و تبار عاطفه ها

 

به آسمان علی ماه روی زینب بین

حلول عشق نگر در مدار عاطفه ها

 

چه کودکی که به والله هیبت الله است

از اوست شان بلند وقار عاطفه ها

 

مقام صبر خدا داد بر علی و بتول

درود بر نصب بردبار عاطفه ها

 

رسید در بغل یار و با کنایت گفت

همیشه عشق بوده در حصار عاطفه ها

 *

مرا اسیر دو لبخند زینبم کردند

هزار شکر که در بند زینبم کردند

 *

عزیز خانه ی حق ماده شیر آورده

امیره ای زبرای امیر آورده

 

به روی دست علی آنچنان نمایان که

خدا دلیل دگر بر غدیر آورده

 

پیام وحی برای پیمبر خاتم

خبر زعالمه ای بی نظیر آورده

 

شب ولادت گریه است فاطمه امشب

که غم به قلب تو درد کثیر آورده

 

امیر زاده همیشه امیر می ماند

در این میانه ،که نام اسیر آورده؟

 *

ولادت گل خیر النسا مبارک باد

طلوع زین اب مرتضی مبارک باد

 *

تویی که جلوه ی نامت مرا به بالا برد

مرا به سوی خداوند حی یکتا برد

 

کنار ساحل و جامانده بودم از کشتی

هوای تو ما را به سمت دریا برد

 

ببین چگونه اسیر نگار گردیدم

خودم جدا و دلم را جدا به یغما برد

 

به عقل پا زده مجنون یار گشتم تا

مرا به خاک نشینی شهر لیلا برد

 

سلام جانب او دادم و به جای جواب

چقدر ساده دلم را به سوی آقا برد

 *

ستاره ی سحر شام کربلا بانو

نگاه می کنی و می کُشی مرا بانو

 *

مقیم زلف تو حالی خراب می خواهد

چو شمع سوخته جانی مذاب می خواهد

 

تمام لشکر شب را به دست صبح بکُش

ببین که خانه ما آفتاب می خواهد

 

بلند می شود آری درفش دین خدا

رسول دیگری این انقلاب می خواهد

 

دلا زسینه می روی به شهر حسین

یقین بدار که این شهر باب می خواهد

 

برای آن که بماند وقار زینبییش

شبیه زانوی سقا ،رکاب می خواهد

 *

غروب علقمه غمخواراقتدار عباس است

عقیله خواهر محمل سوار عباس است

 *

تمام نیزه نشینان تو را دعا کردند

میان دشت بلا تير در غمت رها کردند

 

دمی که بر رگ حلقوم عشق بوسه زدی

تو را به کعب نی کینه ها جدا کردند

 

عزیز خانه ي زهد و عفاف بودی که

حرامیان عرب معجر تو وا کردند

 

به کوفه رفتی و بازار چشم نامحرم

تو را حقیر سرانگشتشان نما کردند

 

نگاه خسته ی یک ناقه سخت می گریید

تو را دمی که خارجیان خارجی صدا کردند

 *

زدیده گریه ی باران نم نم آمده است

شب تولد تو یا محرم آمده است

سروده ی علی شکاری

 

امشب از عرش برین صوت تمنا آمده // ولادت حضرت زینب(س)/////////

 

امشب از عرش برین صوت تمنا آمده
خیلی از حور و ملک با صد تقلا آمده


بوی سیب و شهدِ یاس و شورِ اعلا آمده
چون که دخت حضرت زهرا(س) به دنیا آمده


این چه مولودیست نامش عالمی را بر لب است
آری ای دل در جوابت گویم این گل ، زینب(س) است
* * *
گریه بر چشم و به لبهایش هزاران زمزمه
می‌زند آتش به اشک و شرحه‌هایش بر همه


گوئیا دارد ز هر کس جز نگارش واهمه
شد پریشان قلبِ پاکِ مادر او فاطمه(س)


ناگهان دیدند می‌غلطان میانِ جام شد
گنج آغوش حسین(ع)، زینب(س) ببین آرام شد
* * *
هان! بدان ای عالمیْن این خواهر از آنِ من است
او جدا از من نی و بلکه خودش جانِ من است


لؤلؤ عشقِ من و لعلِ بدخشانِ من است
من به قربانش شوم او هم به قربانِ من است


ما دلِ هستی به دریای صفا انداختیم
ما به هم عاشق شدیم و کربلا را ساختیم
* * *
صبر او در هر زمان وردِ زبان ها می‌شود
با شرارِ خطبه‌هایش کوفه رسوا می‌شود


عالمی با نغمه‌هایش غرقِ غوغا می‌شود
غصه‌هایش ما رأیت الا جمیلا می‌شود


دل خودش را می‌فروشد عشق او را می‌خرد
هر که را زینب پسندد خود به جنّت می‌برد

شاعر :؟؟؟؟؟؟؟؟

باز عالم پر ز غوغايى که شد // ولادت حضرت زینب(س) //////////////

 

باز عالم پر ز غوغايى که شد

باز دلها مست و شیدايى که شد

 

باز گوش اهل دل پر زمزمه

از طنینِ شور و آوايى که شد

 

باز سر دارد هواى عاشقى

طالب روى دل آرايى که شد

 

باز دیده سوى دامم مى‏کشد

پایبند چشم گیرايى که شد

 

باز دل سرشار از شوقي که شد

باز این ویرانه مأوايى که شد

 

دل به شوق ازیاد زینب آمده

تهنیت میلاد زینب آمده

 

*

 

آمدآن‏بانو که‏فخر هر زن‏ است

هر دلى با ذکر نامش گلشن‏است

 

روح تاریک همه سر گشتگان

در شعاع نور عشقش روشن‏است

 

نان زینب لرزه بر دل افکند

غیر آن دل که ز سنگ و آهن‏است

 

گفت‏خیرالناس امر واجبى

احترام او به هر مرد و زن است

 

کسیت زینب جلوه عشق خدا

عشق او سرمایه دین من است

 

هست سرى منجلى در روح او

جمع زهرا و على در روح او

 

هیچ گنجى با غمت ‏همپایه ‏نسیت

غیرعشقت ‏شیعه‏ را سرمایه ‏نیست

 

خواست دل آید به زیر سایه‏ایت

دید اما نور حق را سایه نیست

 

غیر تو که شیر زهرا خورده‏اى

هیچ کس با فاطمه همپایه نیست

 

غیر نام دلربایت زینبا

در کتاب عشق حیدر آیه نیست

 

غیر اشکى که نثارت مى‏کنم

عاشق بى‏مایه‏ات را مایه نسیت

 

عزت حیدر! مدد کن عاشقت

دختر کوثر! مدد کن عاشقت

 

*

 

اى درخشنده‏تر از الماسها

اى صفا بخش وجود یاسها

 

اى تجلى امامت در زنان

مایه ي ترس على نشناسها

 

حوریان از درک تو عاجز همه

کى شناسندند یقین خناسها

 

لطف تو شد شامل هر شیعه‏اى

اى صفا بخشیده بر احساسها

 

عبد زینب واقعاً عبد خداست

مدعى بگذار این وسواسها

 

*

 

خسته بال دام عشقِ زینبم

من پرستوىِ دمشق زینبم

 

اى خدا ! من دوست‏دار زینبم

خسته جانم ، جانثار زینبم

 

سالها پرسه به کویش مى‏زنم

کوچه گرد و خاکسار زینبم

 

مى‏تپد در سینه دل با یاد او

دردمند و بیقرار زینبم

 

کاش بودم من کبوتر اى خدا

تا نمایى همجوار زینبم

 

در دم مرگم سوى شامم کشید

آن زمان در انتظار زینبم

 

کاش من قربان زینب مى‏شدم

خادم طفلان زینب مى‏شدم

شاعر؟؟؟؟

با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم // عکسی از بهشت // نجواي رضوي

 

 

با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم


قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم


گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرم تر از همیشه بر این باور آمدم


اینک مدینه النبی ام مشهد الرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم


از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
*

حسی کبوترانه گرفته ست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
*

در این حریم قدسی سر تا سر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه


گرد و غبار صحن تو را می خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه


پر می کشد از این همه قلب شکسته آه
سر می زند از این همه چشم تر آینه


عکس ضریح توست که در قاب چشم هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه


گم کرده دارم، آمده ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
*

لبریز روشنی است تمام رواقها
آیینگی ست جان کلام رواقها
*

شب های گریه تا به سحر حرف می زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می زنم


شمعم که گریه میکنم و گریه می کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می زنم


روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می زنم


گاهی کنار پنجره های ضریح تو
گاهی در آستانه ی در حرف می زنم


شبهای بارگاه تو را درک کرده ام
از «لیله الرغائب» اگر حرف می زنم
*

بر لب رسیده از قفس سینه آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
*

روی تو را ستاره ی اشراق خوانده اند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده اند


دست تورا که خالق لطف و کرامت است
روزی رسان انفس و آفاق خوانده اند


باران مهربانی بی وقفه ی تو را
شان نزول سوره ی انفاق خوانده اند


در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خوانده اند

*
هفت آسمان و رحمت «شمس الشموسی» ات
ذرات خاک و لطف «انیس النفوسی» ات

 

سیدمحمد جواد شرافت

مي‌آيم از رهي که خطرها در او گم است // با كاروان نيزه // نجوای حسینی

 

مي‌آيم از رهي که خطرها در او گم است
از هفت منزلي که سفرها در او گم است


از لابه‌لاي آتش و خون جمع کرده‌ام
اوراق مقتلي که خبرها در او گم است


دردي کشيده‌ام که دلم داغدار اوست
داغي چشيده‌ام که جگرها در او گم است


با تشنگان چشمه‌ي احلي‌من‌العسل
نوشم ز شربتي که شکرها در او گم است


اين سرخي غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است


ياقوت و دُر صيرفيان را رها کنيد
اشک است جوهري که گهرها در او گم است


هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي که سحرها در او گم است
*

باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نکرد علاج خمارها

*
جوشيد خونم از دل و شد ديده باز، تر
نشنيد کس مصيبت از اين جانگدازتر


صبحي دميد از شب عاصي سياه‌تر
وز پي، شبي ز روز قيامت درازتر


بر نيزه‌ها تلاوت خورشيد، ديدني‌ست
قرآن کسي شنيده از اين دلنوازتر؟


قرآن منم چه غم که شود نيزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببين سر فرازتر


عشق توام کشاند بدين‌جا، نه کوفيان
من بي‌نيازم از همه، تو بي‌نيازتر!


قنداق اصغر است مرا تير آخرين
در عاشقي نبوده ز من پاکبازتر
*

با کاروان نيزه شبي را سحر کنيد
باران شويد و با همه تن گريه سر کنيد

*
فرصت دهيد گريه کند بي‌صدا، فرات
با تشنگان بگويد از آن ماجرا، فرات


گيرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات


با چشم اهل راز نگاهي اگر کنيد
در بر گرفته مويه‌کنان مشک را فرات


چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زان گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات


حالي به داغ تازه‌ي خود گريه مي‌کني
تا مي‌رسي به مرقد عباس، يا فرات!


از بس که تير بود و سنان بود و نيزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات
*

از طفل آب، خجلت بسيار مي‌کشم
آن يوسفم که ناز خريدار مي‌کشم

*
بعد از شما به سايه‌ي ما تير مي زدند
زخم زبان به بغض گلوگير مي‌زدند


پيشاني تمامي‌شان داغ سجده داشت
آنان که خيمه‌گاه مرا تير مي‌زدند


اين مردمان غريبه نبودند، اي پدر
ديروز در رکاب تو شمشير مي‌زدند


غوغاي فتنه بود که با تيغ آبدار
آتش به جان کودک بي‌شير مي‌زدند


ماندند در بطالت اعمال حجشان
محرم نگشته تيغ به تقصير مي‌زدند


در پنج نوبتي که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبير مي‌زدند


هم روز و شب به گرد تو بودند سينه‌زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجير مي‌زدند
*

از حلق‌هاي تشنه، صداي اذان رسيد
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسيد
*
کو خيزران که قافيه‌اش با دهان کنند؟
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند


از من به کاتبان کتاب خدا بگو
تا مشق گريه را به ني خيزران کنند


بگذار بي‌شمار بميرم به پاي يار
در هر قدم دوباره مرا نيمه جان کنند


پيداست منظري که در آن روز انتقام
سرهاي شمر و حرمله را بر سنان کنند


يارب! سپاه نيزه، همه دستشان تهي‌ست
بي‌توشه‌اند و همرهي کاروان کنند


با مهر من، غريب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
*

با پاي سر، تمامي شب، راه آمدم
تنهايي‌ام نبود، که با ماه آمدم

*
اي زلف خون فشان توام ليلة‌البرات
وقت نماز شب شده، حي علي‌الصلات


از منظر بلند، ببين صف کشيده‌اند
پشت سرت تمامي ذرات کائنات

 
خود، جاري وضوست، ولي در نماز عشق
از مشک‌هاي تشنه وضو مي‌کند، فرات


طوفان خون وزيده، سر کيست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را مي‌دهد نجات!


بين دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، اي چشمه‌ي حيات!


ما را حيات لم‌يزلي، جز رخ تو نيست
ما بي تو چشم بسته و ماتيم و در ممات
*

عشقت نشاند، باز به درياي خون مرا
وقت است تيغت آورد از خود برون مرا

*
از دست رفته دين شما، دين بياوريد!
خيزيد، مرهم از پي تسکين بياوريد!


دست خداست، اين که شکستيد بيعتش
دستي خداي‌گونه‌تر از اين بياوريد!


وقت غروب آمده، سرهاي تشنه را
از نيزه‌هاي برشده پايين بياوريد!


امشب براي خاطر طفل سه ساله‌ام
يک سينه‌ريز، خوشه‌ي پروين بياوريد!


گودال، تيغ کُند، سنان‌هاي بي‌شمار
يک ريگ‌زار، سفره‌ي چرمين بياوريد!


سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدي‌ست!
فالي زنيد و سوره‌ي ياسين بياوريد!
*

خاتم سوي مدينه بگو بي‌نگين برند!
دست بريده، جانب ام‌البنين برند!

*
خون مي‌رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما


آن زخم‌هاي شعله فشان، هفت اخترند
يا زخم هاي نعش علي اکبر شما؟


آن کهکشان شعله‌ور راه شيري است
يا روشنان خون علي اصغر شما؟


ديوان کوفه از پي تاراج آمدند
گم شد نگين آبي انگشتر شما


از مکه و مدينه، نشان داشت کربلا
گل داد »نور« و »واقعه« در حنجر شما


با زخم خويش، بوسه به محراب مي‌زديد
زان پيشتر که نيزه شود منبر شما
*

گاهي به غمزه، ياد ز اصحاب مي‌کني
بر نيزه، شرح سوره ي احزاب مي‌کني

*
در مشک تشنه، جرعه‌ي آبي هنوز هست
اما به خيمه‌ها برسد با کدام دست؟


برخاست با تلاوت خون،  بانگ يا اخا
وقتي »کنار درک تو، کوه از کمر شکست«


تيري زدند و ساقي مستان ز دست رفت
سنگي زدند و کوزه‌ي لب تشنگان شکست!


شد شعله‌هاي العطش تشنگان، بلند
باران تير آمد و بر چشم‌ها نشست


تا گوش دل شنيد، صداي »الست« دوست
سر شد »بلي«ي تشنه‌لبان مي الست


ناگاه بانگ ساقي اول بلند شد
پيمانه پر کنيد، هلا عاشقان مست!
*

باران مي گرفت و سبو ها که پر شدند
در موج تشنگي، چه صدف ها که دُر شدند
*
باران مي گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
ديگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟


آوازه‌ي شفاعت ما، رستخيز شد
در ما قيامتي‌ست، به محشر چه حاجت است؟


کي اعتنا به نيزه و شمشير مي کنيم؟
ما کشته‌ي توايم، به خنجر چه حاجت است؟


بي سر دوباره مي‌گذريم از پل صراط
تا ما بر آن سريم، به اين سر چه حاجت است؟


بسيار آمدند و فراوان، نيامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟


بنشين به پاي منبر من، نوحه خوان! بخوان!
تا نيزه‌ها به پاست،  به منبر چه حاجت است؟
*

در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدير گويم و شرح فدک کنم

*
از شرق نيزه، مهر درخشان بر آمده‌ست
وز حلق تشنه، سوره‌ي قرآن بر آمده‌ست


موج تنور پيرزني نيست اين خروش
طوفاني از سماع شهيدان بر آمده‌ست


اين کاروان تشنه،  ز هرجا گذشته‌است
صد جويبار، چشمه ي حيوان بر آمده‌ست


باور نمي‌کني اگر از خيزران بپرس
کآيات نور، از لب و دندان بر آمده‌ست


انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتري ز دست شهيدان در آمده‌ست


راه حجاز مي‌گذرد از دل عراق
از دشت نيزه، خار مغيلان بر آمده‌ست
*

چون شب رسيد، سر به بيابان گذاشتيم
جان را کنار شام غريبان گذاشتيم

*
گودال قتلگاه، پر از بوي سيب بود
تنهاتر از مسيح، کسي بر صليب بود


سرها رسيد از پي هم، مثل سيب سرخ
اول سري که رفت به کوفه، حبيب بود!


مولا نوشته بود: بيا اي حبيب ما
تنها همين، چقدر پيامش غريب بود


مولا نوشته بود: بيا، دير مي‌شود
آخر حبيب را ز شهادت نصيب بود


مکتوب مي‌رسيد فراوان، ولي دريغ
خطش تمام، کوفي و مهرش فريب بود


اما حبيب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبيب، جوهرش «امن يجيب» بود

*
يک دشت، سيب سرخ، به چيدن رسيده‌بود
باغ شهادتش، به رسيدن رسيده‌بود

*
تو پيش روي، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن  يوسفي که تشنه برون  آمدي زچاه


جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته‌اي و مي‌نگري سوي قتلگاه


امشب، شبي ست از همه شب ها سياه‌تر
تنهاتر از هميشه‌ام اي شاه بي‌سپاه


با طعن نيزه‌ها به اسيري نمي‌رويم
تنها اسير چشم شماييم، يک نگاه!


امشب به نوحه‌خواني‌ات از هوش رفته‌ام
از تار واي وايم و از پود آه آه


بگذار شام، جامه‌ي شادي به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامه‌ي سياه!

*
بگذار آبي از عطشت نوشد آفتاب
پيراهن غريب تو را پوشد آفتاب

*
قربان آن ني‌يي که دمندش سحر، مدام
قربان آن مي‌يي که دهندش علي‌الدوام


قربان آن پري که رساند تو را به عرش
قربان آن سري که سجودش شود قيام


هنگامه‌ي برون شدن از خويش، چون حسين -عليه السلام-
راهي برو که بگذرد از مسجدالحرام


اين خطي از حکايت مستان کربلاست:
ساقي فتاد، باده نگون شد، شکست جام!


تسبيح گريه بود و مصيبت، دو چشم ما
يک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام


اشکم تمام گشت و نشد گريه‌ام خموش
مجلس به سر رسيد و نشد روضه‌ام تمام

*
با کاروان نيزه به دنبال، مي‌روم
در منزل نخست تو از حال مي‌روم

علی رضا قزوه

ز دل سرودِ مدحَتَت سر، عاشقانه مى‏كنم // میلاد امام هادی(ع)

 

ز دل سرودِ مدحَتَت سر، عاشقانه مى‏كنم

مِنَ الاَزَل اِلَى الاَبَد تو را بهانه مى‏كنم

 

اگر نواى رب كنم خداى را طلب كنم

من از هدايت تو سر بَر آستانه مى‏كنم

 

شَها دَهُم ولى تويى چهارمين على تويى

بنام نامى على تو را ترانه مى‏كنم

 

نه ترك ذكر تو كنم نه حد شكر تو كنم

نداى اعتلاى تو به هر زمانه مى‏كنم

 

تويى كه بر هدايتت هزار خضر تشنه لب

منم كه آب زندگى طلب ز خانه مى‏كنم

 

نه راه گم شود ز تو كه چاه خُم شود ز تو

به يك نگاه چاره صد آب و دانه مى‏كنم

 

مدينه دل مرا ضريح طور كرده‏اى

چه سجده‏ها به مقدم گل سمانه مى‏كنم

 

بگو به شكر نعمت خداى حى لا مكان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

دل رميده‏ام به يك نگاه، مايل آمده

به سايه حضور تو اسير و حايل آمده

 

تو آن يم كرامتى كه از خروش بخششت

طمع كنان و سركشان دلم به ساحل آمده

 

ز موج خوش نگاهى‏ات ز فوج خير خواهى‏ات

به اوج بى سپاهى‏ات هزار سائل آمده

 

خم دلم غدير تو جهانيان فقير تو

ملوك سر به زير تو كه مير عادل آمده

 

دلم گرفته بوى تو نشسته كنج به كوى تو

طلب كند سبوى تو كه ساقى دل آمده

 

به چشمك ستاره‏ها چه خيره شد نظاره‏ها

به يثرب است اشاره‏ها كه ماه كامل آمده

 

ز آيه‏ها بشارتى ز سوره‏ها اشارتى

مدينه شد زيارتى كه شمس نازل آمده

 

خدا على ديگرى به شيعه مى‏دهد نشان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

اگر غدير وادى مدينهُ الْوِلاء بود

ولادت مباركت سفينة الهدى بود

 

اگر نبى است شهر علم اگر على است باب آن

علوم اولين و آخرين حق تو را بود

 

تو مدح اهل‏بيت را مؤلفى و مدعى

كه شعر نغز جامعه ز خامه‏ات به جا بود

 

تو مُظهرى به هل اتى تو مَظهرى به هر عطا

تمام كائنات بر سراى تو گدا بود

 

تويى امام مؤتمن تو سومين اباالحسن

تو دومين گل رضا كه جد تو رضا بود

 

تو احمدى تو حيدرى تو امتداد كوثرى

نواده حسينى و عموت مجتبى بود

 

تمام ملك دست تو سمات پاى بست بود

كه تخت و تاج سلطنت به حق تو را سزا بود

 

جواد آل جود را بشارت آمد از جنان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

تو ناشر حقيقتى تو مظهر ولايتى

تو هادى طريقتى تو كشتى هدايتى

 

تو ميوه نبوتى تو شاخسار عترتى

تو نور چشم عصمتى تو را خدا عنايتى

 

تويى شراب ناب من حساب من كتاب من

شفاعتم به دست تو به حال ما رعايتى

 

وحوش رامِ رامِ تو طيور صيد دام تو

تو كيستى تو چيستى؟ خداى را چه آيتى

 

نه وصف توست كار من نه مدح تو شكار من

تو صيد وصف داورى ز بسكه خوش حكايتى

 

مرا به خويش بنده كن بيا و مرده زنده كن

مسيح جان خسته كن ز بى كسان حمايتى

 

ميان حصر دشمنان اميد قلب دوستان

طلايه دار شيعيان امير با درايتى

 

به روز غم مرا ببر به سوى خود كشان كشان

سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان

 

لطف امام هادى و نور ولايتش // میلاد امام هادی(ع)

 

لطف امام هادى و نور ولايتش

ما را اسير كرده به دام محبتش

 

بر لطف بى كرانه اوبسته ‏ايم دل

امشب كه جلوه گر شد خورشيد طلعتش

 

منت خداى را كه به ما كرده مرحمت

توفيق برگزارى جشن ولادتش

 

تبريك باد بانوى كبرى سمانه را

كين غنچه بر دميد ز گلزار عصمتش

 

ماه تمام و نيمه ذى حجه مطلعش

خير كثير وكوثر قرآن بشارتش

 

اين است آن امام كه تقدير ايزدى

بعد از جواد داده مقام امامتش

 

اين است آن امام كه ذرات كائنات

اقرار كرده‏ اند به جود و كرامتش

 

اين است آن امام كه در بركة السّباع

شيران شوند رام و گذارند حرمتش

 

اين است آن امام كه از نقش پرده هم

ايجاد شير زنده كند حكم قدرتش

 

اين است آن امام كه دشمن به چند بار

رخسار عجز سوده به درگاه عزتش

 

سر تا به پاى عاطفه و مرحمت ولى

دشمن به لرزه آمده از برق هيبتش

 

آن سومين ابوالحسن از خاندان وحى

چون سه على ديگر باشدعبادتش

 

افزون زريگهاى بيابان عطاى او

بيش از ستاره ‏هاى درخشان فضيلتش

 

مائيم و دست و دامن آن حجت خدا

چون نااميد كس نشود از عنايتش

 

گرديده‏ ايم جمع به ذيل لواى او

افكنده‏ ايم دست به دامان رحمتش

 

از آستان قدس رضا هديه مى‏ كنيم

آه دلى به غربت و اشكى به تربتش

 

يارب بحق فاطمه با فتح كربلا

بگشا بروى ما همه راه زيارتش

 

از لطف آن امام (مؤيد) مؤيد است

كو رانشان خدمت آل محمد است

سيد رضاموید


 

 

امشب فضای مسجدکوفه پرازغم است // شهادت حضرت امير(ع)

 

امشب فضای مسجدکوفه پرازغم است

قدقامت العزاست که ماتم فراهم است

 

تکبیرآخرین نفست ای مسیح عشق

الله اکبری است که با اشک توأم است

 

سجّاده قتله گاه شدومُهرغرق خون

این تازه ابتدای عزای محرّم است

 

امروزآفتاب خودش رانشان نداد

یعنی هنوزقامت اوازغمت خم است

 

ازآن به بعدعشق پریشان شده است وبا

این کوچه های غربت واندوه همدم است

 

آقا ببین برای تو این کودک یتیم

آورده است شیر،ببخشید اگر کم است

 ***

این قصّه رازمین خداروبه ماه گفت

امّادوباره ماه همین رابه چاه گفت:

 ***

تافرق زخم خورده ی قرآن شکسته شد

بغض هزارساله ی ایمان شکسته شد

 

دریای دردوماتمی وغرقِ  درسکوت

انگارقلب زخمی طوفان شکسته شد

 

وقتی که آسمان غمتان رانظاره کرد

مثل غروب شام غریبان شکسته شد

 

ای گُل ز داغ آتش و در شعله ور شدی

وقتی که ذرّه ذرّه ی گلدان شکسته شد

 

آن دم که خاک رفتنتان را به چشم دید

اثبات شدکه میله ی زندان شکسته شد

 

خورشیدمن طلوع وغروبش حماسی است

هرچندنور،زاروپریشان شکسته شد

 ***

خورشید انتقام توازراه می رسد

درمان درد این غم جانکاه می رسد...

 حسن خسروی وقار

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست // نجواي حسيني

 

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست

این گونه زخم خورده و بی سر بیاورم

 

یک قطعه خواندی از روی نی ... شاعرت شدم

این قطعه را نشد به غزل در بیاورم

 

یک پرده خواندی از روی نی ... آتشم زدی

این شعله را چگونه به دفتر بیاورم؟

 

با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت

کاری نداشت واژه ی بهتر بیاورم

 

وقف تو اشک ها و غزل هام - تا اگر

گفتی گواه عشق بیاور؛ بیاورم

 

فصل عزا تمام شد اما چگونه من

پیراهن عزای تو رادربیاورم؟

 

تا می وزید نام تو پرمی کشید دل

چیزی نمانده بود که پر دربیاورم

 

نزدیک بود در تب گودال قتلگاه

از عرش ربنای تو سردربیاورم

 

با اشک آمدم به وداعت که لااقل

آبی برایت این دم آخر بیاورم

 

این واژه ها به کار رثایت نیامدند

با زخم های تو چه برابر بیاورم؟

 

آخر نشد که آب برایت بیاورند؟

این روضه را گذاشتم آخر بیاورم

 

امسال هم دعای فرج بی جواب ماند

من می روم برای تو یاور بیاورم

 

قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست

این بیت هم ، سرِ غزلی که فدای توست

حسن بياتاني

 

در خانه ي تو غیر کرامت مقیم نیست // نجواي حسني

چند بند از یک ترکیب بند

 

در خانه ي تو غیر کرامت مقیم نیست

اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست

 

تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای

جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست

 

از بسکه داشت دست شما روح عاطفه

شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست

 

جز سر زدن به خانة دلخستگان شهر

کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست

 

اینجا که نیست گنبد و گلدسته ای بگو

جایی برای پر زدن یا کریم نیست

 

داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب

امروزی است غربت عهد قدیم نیست

 

با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو

جایی برای اینکه فدایت شویم نیست ؟

 

گل داشت باغ شانة تو از سخاوتت

آقا زبانزد همه می شد کرامتت

*** 

اینگونه در تجلی خورشید وار تو
گم می شود ستارة دل در مدار تو

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق
از آفتاب روشن شمع مزار تو

بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل
می آورد نسیم سحر از دیار تو

دلهای ما زمینی و ناقابلند پس
یک آسمان درود الهی نثار تو

هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم
تا خلوت سحرگه آئینه زار تو

تا که شبی بیائی و بالی بیاوری
ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو

بالی که آشنای تو باشد ابوتراب !
یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو

بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد
باشیم تا همیشه فقط در کنار تو

با عطر یاس تربت تو گریه می کنیم
آنجا فقط به غربت تو گریه می کنیم

*** 

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایسته ي شفاعت حیدر نمی شود


چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود

مرهم به زخمهای دل پر شراره ات
جز خاک چادر و پر معجر نمی شود

یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر
والله از تو پاره جگر تر نمی شود

یک طشت لخته های جگر  پاره های دل
از این که حال و روز تو بهتر نمی شود

یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب
گفتند نه کنار پیمبر نمی شود

گل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیر
هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود

پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی
با کربلا و کوفه برابر نمی شود

زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت
سالار من که یک تن بی سر نمی شود

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود
از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود

یوسف رحیمی

 

نصيبم شد غمت الحمدللَّه // نجوای علوی///////////

 

نصيبم شد غمت الحمدللَّه

دلم شد محرمت الحمدللَّه

 

من و درماندگى صد شكر يارب

من و بيش و كمت الحمدللَّه

 

تبارم كوثر و از طيف نورم

سرشكم زمزمت الحمدللَّه

 

دلم در صيقل دستت جلا يافت

فتادم در يَمَت الحمدللَّه

 

تو را تا وسعت رب مى‏پرستم

اگر مى‏گويمت الحمدللَّه

 

تويى كه ريشه هر ذوالمعالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

به دشت سينه‏ها اُلفت نشينم

كه مدّاح اميرالمؤمنينم

 

گره بند قباى مرتضايم

پى يك رشته از حبل المتينم

 

اگر خواهى بسوزان يا كه بردار

هر آنچه كشت كردى در زمينم

 

تملّك نيست حتى در حياتم

تصرّف كن دلم را مستكينم

 

يمينى گم شده، اندر يسارم

يسارى نيست گشته در يمينم

 

غمت باده، دلم جام هلالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

مرا در ظلّ نامت آفريدند

ملائك را غلامت آفريدند

 

دل مؤمن اگر عرش خدا شد

دل از دارالسّلامت آفريدند

 

پيمبر را به وادى محبّت

گرفتار مَرامت آفريدند

 

تو را «المؤمنون» محتاج ذكر است

كه مصحف را كلامت آفريدند

 

نبوت گر چه شد پيش از امامت

تو را پيش از امامت آفريدند

 

مبادا سينه از شوق تو خالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

جنون آشفته موى تو باشد

لطافت ليلىِ خوى تو باشد

 

تماماً جز تو را تكفير كردم

خدا در طاق ابروى تو باشد

 

نه اينكه ما برايت خاكساريم

نبى هم كُشته روى تو باشد

 

تو آن بابى كه گشتم مبتلايت

حساب و رجعتم سوى تو باشد

 

تو را ايزد براى خود على گفت

خدا دلداده هوى تو باشد

 

تو بالاتر ز هر اوج كمالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

تو را با جامه‏هايت مى‏شناسند

ز تمكين گدايت مى‏شناسد

 

تو را همراه پيغمبر به معراج

ملائك از صدايت مى‏شناسند

 

تمام انبياء حتى محمّد

خدا را با ولايت مى‏شناسند

 

نه تنها حق به تو معروف گشته

تو را هم با خدايت مى‏شناسند

 

تمام خاكهاى راهت اى يار

تواضع را ز پايت مى‏شناسند

 

تو هجرى و تو شوقى و وصالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

اگر زخم است دل، دارو تويى تو

وگر زشت است دل نيكو تويى تو

 

نمى‏خواهد دلم الا غمت را

اگر من لااِلهم، هو تويى تو

 

اگر كه مصطفى خُلق عظيم است

قسم بر مصطفى آن خو تويى تو

 

مُراد من تويى از هر اشاره

خط و خال و لب و ابرو تويى تو

 

به هر در مى‏زنم وجه تو بينم

به هر جا بنگرم، هر سو تويى تو

 

تو مُنْشَقْ گشته از حىِّ تعالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

نگاه نخلها چشم انتظارت

تمام مستمندان بيقرارت

 

امامت كن به بانوى مدينه

كه گيرد خون ز تيغ ذوالفقارت

 

ميان خانه خود عرش دارى

كه دُخت مصطفى شد خانه دارت

 

تو كه خود صاحب فصل بهارى

طلوع فاطمه باشد بهارت

 

كنار مصطفى لب بسته ماندى

سَلونى بعد احمد شد شعارت

 

نباشد در ولاى تو زوالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

بده بر انتظار ديده تسكين

مرا هم بهر يك ديدار بگزين

 

ركوعى تازه كن سائل رسيده

نگينى لطف كن همراه تمكين

 

اگر نذرى ميان خانه دارى

دوباره قرص نانى ده به مسكين

 

به وقت آن طلوعات سه گانه

دمى هم يار اين شوريده بنشين

 

زكاتى گر دهى ما مُستحقّيم

اگر بذلى كنى گرديم تأمين

 

ندارم جُز شما از حق سؤالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

*

ميان خطبه‏ها حرفم كن ايدوست

نگاه لطف بر طَرْفم كن ايدوست

 

بِكن در سينه‏ام چاه غمت را

چو آمد خونِ دل  وقفم كن ايدوست

 

از آن خرما كه سلمان را چشاندى

كمى در بين اين ظرفم كن ايدوست

 

وسيعم كن به شرح سينه خود

شبيه چشم خود ژرفم كن ايدوست

 

نگاهم جنبه خواهش گرفته

نگاهى از در لطفم كن ايدوست

 

تو خود بهتر ز هر رزق حلالى

اميرالمؤمنين مولى الموالى

 

زخمی ام التیام می خواهم // لایمکن الفرار از عشق // نجف

 

یک بند از ترجیع بندی علوی

** 

زخمی ام التیام می خواهم

التیام از امام می خواهم

 

السلام وعلیک یا ساقی

من علیک السلام می خواهم

 

مستی ام را بیا دوچندان کن

جام می پشت جام می خواهم

 

گاه گاهی کمی جنون دارم

من جنونی مدام می خواهم

 

تا بگردم کمی به دور سرت

طوف بیت الحرام می خواهم

 

لحظه مرگ چشم در راهم

از تو حسن ختام می خواهم

 

در نجف سینه بی قرار از عشق

گفت لایمکن الفرار از عشق

سید حمیدرضا برقعی

 

دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت // خواهر بهشت // نجوای معصومه ای

 

دست مرا گرفت وبه دست قلم گذاشت

حسی که باز پای مرا درحرم گذاشت

حسی که اشکوار به چشمم قدم گذاشت

به لبم دم به دم گذاشت ((اشفعی لنا)) تا

پس از کنار هجره ی پروین که رد شدم...

بی اختیار شعر سرودن بلد شدم

در این حرم که آمده ام پا به پای عشق

عاشق شدن دعای من است و دعای عشق

مادست خالی آمده ایم ای خدای عشق

اذن دخولمان بده محض رضای عشق

تا چشم کار می کند اینجا کرامت است

اینجا شفیعه هست پس این جا قیامت است

ما اشک می شویم که بارانمان کنی

ما درد میشویم که درمانمان کنی

مارا غریب و بی کس و بی خانمان کنی

تا شب نشین صحن شبستانمان کنی

یادش بخیر ماه مبارک‌ بهار تو

سی جزء عشق خوانده شده در کنار تو

خوش روییت نبود چنین رو نمی زدیم

نورت نبود با دل شب مو نمی زدیم

صحنت نبود دست به جارو نمی زدیم

بالا اگر نبودی  زانو نمی زدیم

ما با حضور لطف تو حاجت نداشتیم

ما بی حضور لطف تو بهجت نداشتیم

بال فرشته است و قدم های مردم است

در حوض صحن آینه اش آسمان گم است

دیگر نگرد مادرمان در همین قم است

((اینجا که آب هست چه جای تیمم است؟))

گفتند باز می شود از قم در بهشت

مارا ببر بهشت تو  ای خواهر بهشت

آهو شدیم در دل صیادمان ببر

پروازمان بده به گهر شادمان ببر

یک لحظه سمت پنجره فولادمان ببر

در هشت هشت لحظه ی میلادمان ببر

مشهد به پاست در سرمان شور عشق تو

پس مال ماست کوچه ی سرشور عشق تو

 

 

حسینیه ی قمی ها واقع در کوچه سرشور شاهد لحظات خوب اردوی مشهد ما می باشد...

*

مجید تال

  

السلام اي نور چشم مصطفي // اربعین

 

السلام اي نور چشم مصطفي

السلام اي خامس آل عبا

يک نظر کن بر غلامت اي شما

من ترا پير غلام و زائرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

بر تن صد چاک عريانت سلام

برعزيزان و شهيدانت سلام

بر تو و اين نوجوانانت سلام

گو جوابم را تو شاها از کرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

آمدم بهر زيارت يا حسين

جان جد، تاجدارت يا حسين

بوسم  اين خاک مزارت يا حسين

من غلام و خانزاد و چاکرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

پس چرا شاها نمي گويي جواب

بر غلام پيرت از راه ثواب

قلب زارم را مکن اينسان کباب

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

يا حسين من جابرم من جابرم

 

*

اي حسين جان هديه من آورده ام

از براي تو کفن آورده ام

سدر و کافور از وطن آورده ام

کن قبول از من مرنجان خاطرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

يا حسين گويي نداري سر به تن

با غلام خود نمي گويي سخن

زير گل جسم شريفت بيکفن

من به حال بيکست ناظرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

کربلا ي دل پريشان فکار

ريزد اشک از ديده چون ابر بهار

گو سخن با جابر محزون زار

يا حسين من نعمتت را شاکرم

يا حسين من جابرم من جابرم

*

نادعلي کربلايي؛