اي لهجه ات ز نغمه ي باران فصيح تر//مدح پيمبراکرم(ص)///

اي لهجه ات ز نغمه ي باران فصيح تر
لبخندت از تبسم گلها مليح تر
بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست
يعني نديده از خم زلفت ضريح تر
اي با خداي عرش ز موسي کليم تر
با ساکنان فرش ز عيسي مسيح تر
وقتي سوال مي شود از بهترين رسول
از نام تو چه پاسخي آيا صحيح تر؟
با ديدن تو عشق نمکگير شد که ديد
روي تو را ز چهره ي يوسف مليح تر

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتي
حسن ختام قصه ي ناب نبوتي

 بر چهره ي تو نقش تبسم هميشگي
در بين سينه ات غم مردم هميشگي
دريايي و نمايش آرامشي ولي
در پهنه ي دل تو تلاطم هميشگي
در وسعتي که عطر سکوت تو مي وزد
باراني از ترانه، ترنم هميشگي
با حکمت ظريف تو ما بين عشق و عقل
سازش هميشگي و تفاهم هميشگي

خورشيد جاودانه ي اشراق روي توست
سرچشمه ي «مکارم الاخلاق» خوي توست

تکرار نام تو شده آواز جبرئيل
آگاهي از مقام تو اعجاز جبرئيل
تا اوج عرش در شب معراج رفته اي
بالاتر از نهايت پرواز جبرئيل
مثل حرير روشني از نور پهن شد
در مقدم «براق» پر باز جبرئيل
مداح آستان تو و دوستان توست
بايد شنيد وصف شما را ز جبرئيل

سرمست نام توست بزرگ فرشتگان
پير غلام توست بزرگ فرشتگان

در آسمان عرش تمام ستاره ها
بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها
چشم تو آينه ست؛ نه، آيينه چشم توست
بايد عوض شود روش استعاره ها
شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
داده ست آبرو به تمام هزاره ها
عيسي کشند و غمزده ناقوس ها ولي
نام تو زنده است بر اوج مناره ها

گلواژه اي براي هميشه است نام تو
«ثبت است بر جريده ي عالم دوام تو»

سيد محمد جواد شرافت

یکی گوید سراپا عیب دارم// عيد غدير//مدح پيمبر(ص)//مدح حضرت امير(ع)

یکی گوید سراپا عیب دارم

یکی گوید زبان از غیب دارم

 

نمی دانم که هستم هرچه هستم

قلم چون تیغ می رقصد به دستم

 

نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم

ولیکن خاک پای اهل بیتم

 

الا ساقی مستان ولایت

بهار بی زمستان ولایت

 

از آن جامی که دادی کربلا را

بنوشان این خراب مبتلا را

 

چنان مستم کن از یکتا پرستی

که از آهم بسوزد ملک هستی

 

هزاران راز را در من نهفتی

ولی در گوش من اینگونه گفتی

 

زاحمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندرین یک میم غرق است

 

یقینا میم احمد میم مستیست

که سرمست ازجمالش چشم هستیست

 

زاحمد هر دو عالم آبرو یافت

دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت

 

اگر احمد نبود آدم کجابود

خدا را آیه ای محکم کجا بود

 

چه می پرسند کین احمد کدام است

که ذکرش لذت شُرب مدام است

 

همان احمدکه آوازش بهار است

دلیل خلقت لیل النهار است

 

همان احمد که فرزند خلیل است

قیام بت شکن هارادلیل است

 

همان احمدکه ستارُالعیوب است

دلیل راه و علّامُ الغیوب است

 

همان احمدکه جامش جام وحی است

به دستش ذوالفقار امر و نهی است

 

همان احمد که ختم الانبیاء شد

جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد

 

همان اوّل که اینجا آخر آمد

همان باطن که برما ظاهرآمد

 

همان احمد که سرمستان سرمد

بخوانندش ابوالقاسم محمّد

 

محمد میم و حاء و میم و دال است

تدارک بخش عدل و اعتدال است

 

محمد رحمةٌ للعالمین است

شرافت بخش صد روح الامین است

 

محمد پاک و شفاف و زلال است

که مرآت جمال ذوالجلال است

 

محمد تا نبوت را برانگیخت

ولایت را به کام شیعیان ریخت

 

ولایت بادۀ غیب و شهود است

کلید مخزن سرّ وجود است

 

محمد با علی روز اخوت

ولایت را گره زد بر نبوت

 

محمد را علی آیینه دار است

نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

 

به جز دست علی مشکل گشا کیست

کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست

 

کسی دیگر توانایی ندارد

که زخم شیعه را مرهم گذارد

 

غدیر ای باده گردان ولایت

رسولان الهی مبتلایت

 

ندا آمد ز محراب سماوات

به گوش گوشه گیران خرابات

 

رسولی کز غدیر خم ننوشد

ردای سبز بعثت را نپوشد

 

تمام انبیاء ساغر گرفتند

شراب از ساقی کوثر گرفتند

 

علی ساقی رندان بلاکش

بده جامی که می سوزم در آتش

 

مرا آیینۀ صدق و صفا کن

تجللی گاه نور مصطفی کن

 

 مرحوم آغاسی