دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان * شبهای قدر

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان

شب قدر است  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

 

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو

نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

 

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند

فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

 

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری

نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

 

به مرگ زندگی!...  من مرگ را هم زندگی کردم

جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

 

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من

تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

 

علیرضا قزوه

باز دلم آمده در پیچ و تاب // شب قدر

 

باز دلم آمده در پیچ و تاب

انقلب ینقلب انقلاب

 

همچو گیاه لب آب روان

اضطرب یضطرب اضطراب

 

آتش عشق است که در اصل و فرع

التهب یلتهب التهاب

 

نور خداییست که در شرق و غرب

انشعب ینشعب انشعاب

 

آب حیاتست که در جزء و کل

انسحب ینسحب انسحاب

 

شک که دل موهبت عشق را

اتهب یتهب اتهاب

 

از سر شوق است که اشک بصر

انحلب ینحلب انحلاب

 

صنع نگارم بنگر بى حجاب

احتجب یحتجب احتجاب

 

سر قدر از دل بى قدر دون

اغترب یغترب اغتراب

 

آمُلیا موعد پیک اجل

اقترب یقترب اقتراب

حضرت علامه، آيت الله حسن زاده آملي

 

قدری که از شمیم لطیف تو بو گرفت // شبهای قدر

 

قدری که از شمیم لطیف تو بو گرفت

هرگز نمی رود ز دل خسته ام برون

 

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان // شبهای قدر

 

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است٬  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو
نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند
فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

علیرضا قزوه

 

شباي اشک و مناجات اومده // رمضان// شبهای قدر//مناجات با خدا// / /

 

شباي اشک و مناجات اومده

دوباره دلم به ميقات اومده

اين شبا با اميد عنايت و

کرم مادر سادات اومده

 

اومده دلم با اشک و التماس

ميون اين دلاي خدا شناس

اگه اينجا خدايي نشه دلم

پس پناهگاه گنه کارا کجاس؟

 

اومدم با کوله باري از گناه

با دلي آلوده و رويي سياه

اومدم تا ميون خوبات يه شب

بنده ی بي پناهو بدي پناه

 

اومدم بهت بگم خيلي بدم

به تموم دنيا جز تو رو زدم

اما اين دفعه به عشق بندگيت

در خونه ی تو مولا اومدم

 

اونقده رئوفي و بنده نواز

رد نمي شه پيش تو دست نياز

اومدم تا بچشوني به دلم

لذت عبادت و ذکر و نماز

 

چشم من گواهِ احوال منه

رو سياهيم، مال اعمال منه

اما پر زدم اگه تا مهمونيت

عشق فاطمه پر و بال منه

 

بدون معطّلي يادم دادي

آره من بدم ولي يادم دادي

وقتي که سرشتي آب و گلمو

يادته علي علي يادم دادي

 

گفتي مي خوام هميشه با من باشي

به دور از درد و غم و محن باشي

به کارت گره نمي افته اگه

هميشه تو سايه ی حسن باشي

 

اگه حرف عشقت اومده وسط

من مي خوام براي تو باشم فقط

دستمو بذار تو دستاي حسين

شبيه شهيدا تا آخر خط

 

يه نگاش حلال مشکلاتمه

اشک روضه هاش آب حياتمه

دنيا و آخرتم غم ندارم

تا حسين سفينه النجاتمه

 

منم اون کبوتر امام رضا

که ميام از سفر امام رضا

ايشالا روزي اين شبام بشه

آخرش يک نظر امام رضا

 

کاش مي شد جامون تو آسمون باشه

گوشه ی محراب جمکرون باشه

کاش مي شد دلاي ما هر نيمه شب

همسفر با صاحب الزمون باشه

 

يه سحر بريم پيش امام رضا

يه سحر بريم به سمت کربلا

بشه روزيمون بازم سر بذاريم

روي شش گوشه ی ارباب باوفا

 

يه سحر بريم با اشک و شور و شين

بشينيم ميون بين الحرمين

دور صحن با صفاش طواف کنيم

تا نفس داريم بگيم حسين حسين

 

راهي شيم با اشک و آه و زمزمه

سمت مرقد امير علقمه

اونجا که شباي جمعه مي پيچه

پاي سرداب بوي ياس فاطمه

 

اونجا نوکريمونو نشون بديم

دلمونو دست روضه خون بديم

اگه افتاد نگامون به قتلگاه

روي تل زينبيه جون بديم

 

گوش کن اين همون صداي هلهله س

يا صداي ناله هاي سلسله س

يا صداي قاري از تو قتلگاه

يا صداي بي کسي قافله ست

 

خوب نيگا کن اينجا خاک کربلاست

سه روزه تني به خاک و خون رهاست

دستاي بسته ی زينبو ببين

هنوزم سر حسين رو نيزه هاست

 

نمي گم پرستويي آتيش گرفت

خيمه هاي بانويي آتيش گرفت

ديگه از تنور خولي نمي گم

نمي گم که گيسويي آتيش گرفت

 

داره مي لرزه زمين و آسمون

ديگه طاقت نداره مادرمون

نمي گم از لب غرق خون عشق

نمي گم از بوسه هاي خيزرون

محمدعلی صولی

بگذار تا بميرم در اين شب الهي// شبهای قدر //مناجات با خدا///

بگذار تا بميرم در اين شب الهي

ورنه دوباره آرم رو روي روسياهي

 چون رو كنم به توبه، سازم نوا و ندبه

چندان كه باز گردم گيرم ره تباهي

 چون رو كنم به احياء، دل زنده گردم اما

دل مرده مي‏شوم باز با غمزه گناهي

 گرچه به ماه غفران بسته است دست شيطان

بدتر بود ز ابليس اين نفس گاه گاهي

 اي كاش تا توانم بر عهد خود بمانم

شرمنده‏ام ز مهدي وز درگهت الهي

 تا در كفت اسيرم قرآن به سر بگيرم

چون بگذرم ز قرآن اُفتم به كوره راهي

 من بندگي نكردم با خويش خدعه كردم

ترسم كه عاقبت هم اُفتم به قعر چاهي

 با اينكه بد سرشتم با توست سرنوشتم

دانم كه در به رويم وا مي‏كني به آهي

 اي نازنين نگارا تغيير ده قضا را

گر تو نمي‏پسندي تقدير كن نگاهي

 دل را تو مي‏كشاني بر عرش مي‏كشاني

بال ملك كني پهن از مهر روسياهي

 دل را بخر چنان حُر تا آيم از ميان بُر

بي عجب و بي تكبّر از راه خيمه گاهي

 امشب به عشق حيدر ما را ببخش يكسر

جان حسين و زينب بر ما بده پناهي

 آخر به بيت زينب بيمار دارم امشب

از ما مگير او را جان حسن الهي

 در اين شب جدايي در كوي آشنايي

هستم چنان گدايي در كوي پادشاهي

...