ای زمزمهام تشنهء آن زمزم جاریت // نذر دل تو // نجوای رضوی
ای زمزمهام تشنهء آن زمزم جاریت
بگذار بباریم بر این صحن بهاریت
در هر مژه بر هم زدنی، ذکر تو داریم
اشک آمده امروز به تسبیح شماریت
پروانه و نور است و، نگاه من و حیرت
ما هر دو گرفتار درین آینه کاریت
گرگ است و بیابان و تگرگ است و خیابان
زانو زده بر پای تو آهوی فراریت
آقا! شب عید آمده و این عجمی را
در سوز زمستان خودش وا مگذارید!
سیدعلی میرافضلی
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|
باشد که شمیم یار باشد