ای زمزمهام تشنهء آن زمزم جاریت

بگذار بباریم بر این صحن بهاریت

 

در هر مژه بر هم زدنی، ذکر تو داریم

اشک آمده امروز به تسبیح شماریت

 

پروانه و نور است و، نگاه من و حیرت

ما هر دو گرفتار  درین آینه کاریت

 

گرگ است و بیابان و تگرگ است و خیابان

زانو زده بر پای تو آهوی فراریت

 

آقا! شب عید آمده و این عجمی را

در سوز زمستان خودش وا مگذارید!

سیدعلی میرافضلی