فرات از کام خشکت شرمناک است // فرات
فرات از کام خشکت شرمناک است
ز داعت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دو بیتی چاک چاک است
بهروز سپیدنامه
فرات از کام خشکت شرمناک است
ز داعت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دو بیتی چاک چاک است
بهروز سپیدنامه
به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد
سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد
نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است
لبانش سنگهای تشنه را غرق تغزُل کرد
و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –
بیابانهای دنیا را پر از تحریر بلبل کرد
* * *
پدر از دور می بیند که در گرد و غبار دشت
پسر گم می شود ... گم می شود... اما تحمل کرد
زره گُر می زند بر ارغوانش حلقه در حلقه
بسوی خیمه ها برگشت و بندش را کمی شُل کرد
پدر از دور می بیند که سر بر می زند خورشید
تمام اشتیاقش را برای دیدنش پل کرد
به قدر یک خدا حافظ، سلامی کرد و جاری شد
و بر پیغمبر خورشید و بارانها توسل کرد
* * *
حسین آهسته می گرید بهار خونچکانی را
که مثل غنچه ها آهسته در دامان او گل کرد
بهروز سپیدنامه
و می گرید غمش را نیمه جان آهسته ... آهسته
کنار تشت زر با خیزران آهسته ... آهسته
دو دست کوچکش بر می کشد دیباج را از تشت
نمایان می شود ماه نهان آهسته ... آهسته
چو خورشیدی که سر بر می زند با شور و شیدایی
ز پشت پرده های آسمان آهسته ... آهسته
نگاهش می خورد پیوند با لبخند محزونی
که می ریزد عقیق و ارغوان آهسته ... آهسته
میان تشت خون می لغزد انگشتان لرزانش
به روی گونه های مهربان آهسته ... آهسته
و می بوید چو گلهای بهاری زلف خونینش
و می ریزند با هم هردوان آهسته ... آهسته
نگاهش می رود سوی غروب و گرد اندوهی
که می بارد به روی کاروان آهسته ... آهسته
نفس از سینه اش پر می کشد – پرواز بی برگشت-
به سمت وسعت رنگین کمان آهسته ... آهسته
شکوفا می شود در مقدمش دروازه های عرش
به آهنگ مفاتیح الجنان آهسته ... آهسته
و زینب می گدازد همچنان آهسته ... آهسته
و زینب می گدازد همچنان آهسته ... آهسته
بهروز سپیدنامه