همه حیثیت عالم و آدم با توست//شهادت قمربنی هاشم(ع)

همه حیثیت عالم و آدم با توست

در فرات نفسم گام بزن دم با توست

 

من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم

ماه من شورش شبهای محرم با توست

 

دشمن از ترس تو مژه بر هم نزند

غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست

 

با حضورت حرم آل علی آرام است

تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست

 

علقمه زیر شتاب نفست میسوزد

وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست

 

خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین

قد بر افراشتن این کمر خم با توست

 

علیرضا لک


در خداحافظی اش سیل حرم را می برد // شهادت حضرت علی اکبر(ع)

در خداحافظی اش سیل حرم را می برد

راه می رفت و همه چشم ترم را می برد

 

نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم

دست غم نور چراغ سحرم را می برد

 

سنگها در تپش آمدنش بی صبرند

زیر باران همه ی بال و پرم را می برد

 

یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش

ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد

 

سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد

تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد

 

تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری

قطعه ای از قطعات جگرم را می برد

 

چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا

باد می آمد و عطر ثمرم را می برد

 

علیرضا لک

در خداحافظی اش سیل حرم را می برد // شهادت حضرت علی اکبر(ع)

 

در خداحافظی اش سیل حرم را می برد

راه می رفت و همه چشم ترم را می برد

 

نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم

دست غم نور چراغ سحرم را می برد

 

سنگها در تپش آمدنش بی صبرند

زیر باران همه ی بال و پرم را می برد

 

یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش

ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد

 

سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد

تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد

 

تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری

قطعه ای از قطعات جگرم را می برد

 

چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا

باد می آمد و عطر ثمرم را می برد

علیرضا لک

 

دردها می چکد از حال و هوای سفرش// اربعین

 

دردها می چکد از حال و هوای سفرش

گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش

 

تک و تنها و دوتا چشم کبود و چند تا ...

طفل بی کس شده افتاده فقط دور و برش

 

ظاهراً خم شده از شدت ماتم، امّا

هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش

 

روزها از گذر کوچه آتش رفته

اثر سوختگی مانده سر بال و پرش

 

با چنین موی پریشان و بدون معجر

طرف علقمه ای کاش، نیفتد گذرش

 

همه بغض چهل روزه او خالی شد

همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش

علیرضا لک

رفتی و گفتی انقلاب گریه با تو// اربعین

 

 

رفتی و گفتی انقلاب گریه با تو

تفسیر آیات کتاب گریه با تو

 

طوفان سوار خطبه های کوفه زینب !

حیدر شدن پشت نقاب گریه با تو

 

رعد بلند حنجر هیهات با من

باران بی صبر شهاب گریه با تو

 

با من به روی نیزه رفتنهای بسیار

آثار بی حد و حساب گریه با تو

 

کنج تنور داغ و طشت کینه از من

مهتاب آه و آفتاب گریه با تو

 

رفتی و گفتی صبر کن با غصه هایم

رفتی و گفتی اضطراب گریه با تو

 

من را ببر از رفتنت آتش گرفتم

ای که دعای مستجاب گریه با تو

علیرضا لک

خواهر نگو خاکستر خواهر می آید // اربعین

 

خواهر نگو ،خاکستر خواهر می آید

با کوهی از غم ، خسته و بی پر می آید

 

ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام

چشم تو روشن ، صاحب معجر می آید

 

امروز یعنی با صدای «یا حسینم»

ته مانده ی جانم کنارت در می آید

 

ای بی کفن! ای بی سر و سامانی من

برخیز زینب را ببین با سر می آید

 

با دستباف مادر و گهواره و مشک

همراه من یک حلقه انگشتر می آید

 

یادت می آید با چه شکلی رفتم، اکنون

انگار اصلا یک کس دیگر می آید

 

از شهر بی شرم نگاه خیره سر ها

سقا کجایی؟ دختر حیدر می آید

علیرضا لک

رفتم اسیری و رسیدم مبتلا تر // همین جا بود... //  اربعین

 

رفتم اسیری و رسیدم مبتلا تر

با دردها با روضه هایت آشناتر

 

هر جا که رفتم هر قَدَر هم داغ دیدم

آنجا نشد اما برایم کربلا تر

 

آخر همین جا بود هستم راگرفتند

شمشیر تند و نیزه هایی بی حیا تر

 

هر لحظه در پیش نگاه من سه شعبه

- این تیرهای تشنه ی با اشتها تر -

 

یادم نرفته لحظه افتادنت را

در زیر دست و پای تیغی بی خدا تر ...

 

... از سنگ هایی که به پیشانی نشستند

تا نعلهای تازه ی سر به هوا تر

 

حرفی بزن با این اسیر زخم هایت

آخر ندارم از تو ای جان آشناتر

علیرضا لک

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش // اربعين

 

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش

گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش



تك و تنها و دو تا چشم كبود چند تا

كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش



ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما

هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش



روزها از گذر كوچه آتش رفته

اثر سوختگي مانده سر بال و پرش



با چنين موي پريشان و بدون معجر

طرف علقمه اي كاش نيفتد گذرش



همه بغض چهل روزه او خالي شد

همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش

عليرضا لك

 

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني // حضرت عبداله ابن الحسن(ع)

 

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني

كه به اين سينهي مجروح تو با پا نزني

 

ذكر لا حول ولا از دو لبش مي بارد

با چنين نيزه ي سر سخت به لبها نزني

 

عمه نزديك شده بر سر گودال اي تيغ

مي شود پر به سوي حنجره حالا نزني؟

 

نيزه ات را كه زدي باز كشيدي بيرون

مي زني باز دوباره نشد آيا نزني؟

 

نيزه ات را كه زدي باز!!نمي شد حالا

ساقه ي نيزه خونين شده را تا نزني؟

 

من از اين وادي خون زنده نبايد بروم

شك نكن اينكه پرم را بزني يا نزني

 

دست و دل باز شو اي دست بيا كاري كن

فرصت خوب پريدن شده! در جا نزني

عليرضا لك

 

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم // یا هنوز هم ...// شهادت حضرت رقيه(س)

یا هنوز هم ...

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم

دارد عزای دیدن بابا هنوز هم

 

تا تاول دوباره ای از راه می رسد

با گریه آه می کشد آن را هنوز هم

 

آهسته بغض می کند و خیس می شود ...

... زخم کبود گونه اش : آیا هنوز هم

 

مهمان چوبدستی شهر جسارتی

من مانده ام به حسرت لب ها هنوز هم

 

من درد های روسری ام را نگفته ام

با چشم های غیرت سقّا هنوز هم

 

از صحبت کنیزی مان گریه می کنم

می لرزم از خجالتش امّا هنوز هم

 

مُحرم شدم ، طواف کنم ، بوسه ها زنم

آنجا که هست کعبۀ دنیا هنوز هم

*******

دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد

گوش بدون زینت او یا هنوز هم ... ؟! 

علیرضا لک

سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟//نذر مادر سقای تشنه لب // شهادت قمربنی هاشم(ع)

 

سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟

یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟

 

با دست رشیدت که در آغوش کشیدیش

این آرزوی توست مبادا بخورد تیر

 

تا چند قدم مانده به بی تابی طفلی

تو آمدی و آمدی .... اما بخورد تیر

 

***

 حالا که به این خیمه تشنه نرسیدی

تو خواسته ای آن قد و بالا بخورد تیر

 

تو خواسته ای دست ترت را که بیفتد ...

چشمی که رسیده است به دریا بخورد تیر

 

تو خواسته ای حال که آبی نرساندی

سرتا سر شرمندگی ات را بخورد تیر

 

***

 تو خواسته ای تا همه دار و ندارت

پیش قدم حضرت زهرا بخورد تیر

***

علیرضا لک