يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني

كه به اين سينهي مجروح تو با پا نزني

 

ذكر لا حول ولا از دو لبش مي بارد

با چنين نيزه ي سر سخت به لبها نزني

 

عمه نزديك شده بر سر گودال اي تيغ

مي شود پر به سوي حنجره حالا نزني؟

 

نيزه ات را كه زدي باز كشيدي بيرون

مي زني باز دوباره نشد آيا نزني؟

 

نيزه ات را كه زدي باز!!نمي شد حالا

ساقه ي نيزه خونين شده را تا نزني؟

 

من از اين وادي خون زنده نبايد بروم

شك نكن اينكه پرم را بزني يا نزني

 

دست و دل باز شو اي دست بيا كاري كن

فرصت خوب پريدن شده! در جا نزني

عليرضا لك