مادر سلام! مي شنوي؟ زينب آمده! // شهادت حضرت صديقه ي طاهره(س)
مادر سلام! مي شنوي؟ زينب آمده!
با يک بغل شکايت و ذهني پر از سوال
اول بگو که پيش خدا کي ببينمت؟
بعد از سه روز؟ چند دهه؟ يا که چند سال؟
*
آنجا که خوب ميگذرد، با خدايتان
جمعيد دور حوض و کسي هم غريبه نيست
اينجا هم اشک ما و دل تنگ خانه و
جمع شبانهي پدر و چاه ديدني است !
*
در اين سکوت غم زده حتي نمي شود
با خاطرات دور و برت درد دل کني
اما شما هم از در و همسايه راحتي
هم مي شود که با پدرت درد دل کني
*
از ماجراي کوچه نگويي براي او!
تنها بگو که حال همه خوبِ خوب بود
يادش بخير،حال همه خوب بود، حيف!
دنيا چه زود مي گذرد، حيف شد، چه زود...
*
ميبينمت هنوز ميان حياطمان
مشغول کار پخت و پز و آرد کردني
مادر اگر که روسريام را درآورم
مثل قديم موي مرا شانه مي زني؟
*
بابا برام گفته پس از فوت مادرت
ميگفتهاي هميشه «پدر! مادرم کجاست؟»
حالا شده است نوبت من تا بپرسم از
ديوار و ميخ و کوچه و در «مادرم کجاست؟»
*
آخر چرا بدون صدا بايد اشک ريخت؟
مادر! گلويمان به خدا درد مي کند
گرچه به حد درد شما نيست... راستي
پهلوت خوب تر شده يا درد مي کند؟!
*
مادر! چرا شبانه تو را دفن کرده ايم؟
اصلا چرا کسي به سراغت نيامده؟
مردم که گفته اند مياييم، دير شد!
پس هيچ کس چرا سر ِ ساعت نيامده؟!
*
مادر! سوالها که همه بي جواب ماند
اين بود رسم درددل؟ اين بود مرهمت؟
پس مي روم دوباره سر پله ي نخست
مادر بگو که پيش خدا کي ببينمت؟
ا.سادات.هاشمي
باشد که شمیم یار باشد