تنها صدا صداست که باقی ست، بگذار از صدا بنویسم // نجوای علوی//نجواي رضوي

 

تنها صدا صداست که باقی ست، بگذار از صدا بنویسم

دلبستگی به خلق ندارم، می خواهم از خدا بنویسم

 

می خواهم این دو روزۀ باقی،  گوشه نشین زلف تو باشم

بر صُفّۀ صفا بنشینم، از بُقعۀ بقا بنویسم

 

آزاد از خواص و عوامی، از خود رها شوم به تمامی

تا چند با فریب نشینم، تا چند از ریا بنویسم

 

من کیستم که دل به تو بندم، بادا به سوی دوست برندم

تو کیستی که از تو بگویم،  آخر چرا تو را بنویسم

 

از بی نشان این همه ماتم، می مانم از چه چیز بگویم

از بی کجای این همه اندوه، می مانم  از کجا بنویسم

 

حالم خوش است و دوست ندارم، دستی به روی دست گذارم

تنها همین به چلّه نشینم، تنها همین دعا بنویسم

 

از مهر و قهر او نبریدم، می خواهم آنچنان که شنیدم

از بیم و از امید بگویم،  از خوف و از رجا بنویسم 

 

می خواهم از همیشه رساتر، از چند و چون راه بپرسم

می خواهم از "چگونه" بگویم، می خواهم از "چرا" بنویسم

 

از شهر دود و شهوت و آهن  رفتم به عصر آتش و شیون

فرصت نبود تا که بگویم، فرصت نبود تا بنویسم

 

حالی بر آن سرم که از این پس، سر از درون چاه برآرم

هر شام از مدینه بگویم، از ظهر کربلا بنویسم

 

من بندۀ علی و رضایم ، بگذار تا به خویش بیایم

از حضرت علی(ع) بسرایم، از حضرت رضا(ع) بنویسم

 علی رضا قزوه

 

خوشا با مشعل تکبیر رفتن // دفاع مقدس ////

خوشا با مشعل تکبیر رفتن

شبی آن سوی «بهمنشیر» رفتن

 

به معراج «جهان آرا» رسیدن

خدا را دیدن و خود را ندیدن

 

شبی در شط خون پارو زدن، صبح

به سوی عرش اعلا پرکشیدن

 

خوشا کارون و چشم اشکبارش

شقایق سیرتان بی مزارش

 

میان آسمان خوش می درخشد

دعای مادران داغدارش

 

پر از راز و نیاز عاشقانه ست

نگاه آتشین بی قرارش

 

دعا می کرد خورشید گل افشان

بماند تا قیامت بر مدارش

 

پر از خاکستر گل های عشق است

حریم دامن سبز بهارش

 

درود بیکران بادا برای

شهیدان «جهان آرا» تبارش


عبدالرحیم سعیدی راد

غوغای چشم و راز زبان را نگاه کن // پندیات //

 

 غوغای چشم و راز زبان را نگاه کن

دل را ببین، هر آینه جان را نگاه کن

 

ما سوختیم و آنچه که اندوختیم سوخت

از سود ما مپرس، زیان را نگاه کن

 

هر روز زندگان زمین ضجّه می زنند

هر شام مردگان جهان را نگاه کن

 

از یاد رفته ایم و به تاراج می رویم

کالای حسرتیم ، دکان را نگاه کن

 

زخم نهان و آه عیان را که دیده ای

آه نهان و زخم عیان را نگاه کن

 

دنبال ماه زخمی من بیش از این مگرد

شبهای ابری رمضان را نگاه کن

 

قد قامت نماز ریا خالی از خداست

حی علی الصلاة اذان را نگاه کن

 

موسای من! سراغ خدا می روی ، مرو

حال مرا بپرس، شبان را نگاه کن

 

بگذر ز جستجوی غریبانۀ دلم

قبر بدون نام و نشان را نگاه کن

 

در موج خیز فتنه هبا و هدر مشو

راه امین و خط امان را نگاه کن

 

دجّاله ها به خانۀ دل رخنه کرده اند

تنهایی امام زمان(عج) را نگاه کن!

علیرضا قزوه  

 

معطری تو، معطر! خدا کند که بیایی  //  نجوای مهدوی

 

معطری تو، معطر! خدا کند که بیایی

ز هر کسی تو فراتر خدا کند که بیایی

 

برای دل، تو قراری که یادگار بهاری

شمیم زمزم و کوثر! خدا کند که بیایی

 

تویی که پاک و زلالی، شکوه بزم کمالی

به باغ سرو و صنوبر خدا کند که بیایی

 

ز بس که گفتم و گفتم، کجاست ساحل سبزت؟

گریخت صبر من از بر، خدا کند که بیایی

 

زمین اسیر بلا شد، میان شعله رها شد

برفت آتشم از سر، خدا کند که بیایی

 

تبلوری ز حیاتی، سرود سبز نجاتی

و جانشین پیمبر خدا کند که بیایی

 

شکوهمند و بزرگی، همان سوار سترگی

که مثل نور زند سر، خدا کند که بیایی

سیمیندخت وحیدی