نی ناله کرد و باز ترنم شروع شد //از برکه غدیر ،محرم طلوع کرد // نجواي حسيني

 

نی ناله کرد و باز ترنم شروع شد

فصل هبوط آدم و گندم شروع شد

 

دریای بیکران شهادت که موج زد

طوفان نوح بود تلاطم شروع شد

 

از برکه غدیر ،محرم طلوع کرد

سر مستی حبیب هم از خم شروع شد

 

باران اشک شیفتگان غم حسین

تا گفتم السلام علیکم شروع شد

 

روح دعا به نام اباالفضل چون رسید

غوغایی از توسل مردم شروع شد

 

وقتی گلوی نازک گل شد نشان تیر

لبخند باغبان و تبسم شروع شد

 

ای آسمان،مصیبت عظمای اهل بیت

از قتلگاه عصمت پنجم شروع شد

 

فصل به خون نشستن گلهای باغ وحی

از آیه «لیذهب عنکم» شروع شد

 

با آنکه باغ گل به محبت نیاز داشت

با تازیانه ناز و تنعم شروع شد

 

وقتی دل ستاره محمل نشین شکست

با ماه روی نیزه تکلم شروع شد

محمد جواد غفور زاده (شفق)

 

بارد چه؟خون!كه؟ديده،چه سان؟روز و شب!چرا؟ // نجواي حسيني

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست // شهادت حضرت علي اكبر(ع)

 

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

و از این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

 

دست و پایی ،نفسی ،نیمه نگاهی ،آهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

 

در کنار تو ام و باز به خود می گویم

نه حسین!، این تن پوشیده به خون ،اکبر نیست

 

هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا

از من آغوش پر و از تو تنی دیگر نیست

 

دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست

 

استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست

باز هم شکر ،کنار من و تو ،مادر نیست

                                              

حسن لطفی

 

کلاف و یوسفم را هر دو در بازار گم کردم // نجواي زينبي

 

کلاف و یوسفم را هر دو در بازار گم کردم

گل زهرائی ام را من در این گلزار گم کردم

 

بر آن بودم دل شیدا کنم در گیسویش پیدا

خدایا با چه کس گویم دل و دلدار گم کردم

 

اناالحق گوی می گردم به دنبال خم زلفش

سیه روزی تماشا کن ،طناب دار گم کردم

 

چه پیش آمد که در گودال زیر نیزه ها امروز

گلم را در زمان واپسین دیدار گم کردم

 

بگو یارا چرا صحرا ز عطر یاس لبریز است

همان یاسی که من بین در و دیوار گم کردم

 

بیا مادر که هم دردیم یادم هست می گفتی

که راه خانه را در کوچه چندین بار گم کردم

سید جعفر فاطمیان منش

 

ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو // عاشورا

 

ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو

ورق ورق شده در قتلگاه دفتر تو

 

چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده

چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو

 

هنوز از گلویت خون تازه می آید

هنوز  بر سر نی جاری است کوثر تو

 

سر شکسته عباس آب آور را

نشانده اند سر نیزه ای برابر تو

 

چقدر لطمه زده روی گونه اش امروز

نمانده سوی نگاهی به چشم خواهر تو

 

زدند بر رخ ماه تو هیجده ضربه

که نیست نقطه سالم به صورت و سر تو

 

غروب گوشه گودال روضه می خواند

برای این همه زخم تن تو مادر تو

محمد رضا شمس

 

نفس بده كه نفس پاي اين علم بزنم // كربلا

 

نفس بده كه نفس پاي اين علم بزنم

نفس بده كه فقط از حسين دم بزنم

 

سرم فداي قدمهات آرزو دارم

كه سرنوشت خودم را بخون رقم بزنم

 

سرم هواي تو دارد دلم هواي ضريح

چه مي شود كه سري گوشه ي حرم بزنم

 

كنار سينه زنان چه مي شود ارباب

ميان صحن و سرايت شبي قدم بزنم

 

هزار حاجتم اما رسيده ام امشب

كه چشم بر قدم صاحب علم بزنم

 

نفس بده كه زشب تا غروب تاسوعا

ميان نوحه كنانت دوباره دم بزنم

حسن لطفي

 

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني // حضرت عبداله ابن الحسن(ع)

 

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني

كه به اين سينهي مجروح تو با پا نزني

 

ذكر لا حول ولا از دو لبش مي بارد

با چنين نيزه ي سر سخت به لبها نزني

 

عمه نزديك شده بر سر گودال اي تيغ

مي شود پر به سوي حنجره حالا نزني؟

 

نيزه ات را كه زدي باز كشيدي بيرون

مي زني باز دوباره نشد آيا نزني؟

 

نيزه ات را كه زدي باز!!نمي شد حالا

ساقه ي نيزه خونين شده را تا نزني؟

 

من از اين وادي خون زنده نبايد بروم

شك نكن اينكه پرم را بزني يا نزني

 

دست و دل باز شو اي دست بيا كاري كن

فرصت خوب پريدن شده! در جا نزني

عليرضا لك

 

تمام درد دلت را كه از سفر گفتي // نجواي رقيه اي

 

تمام درد دلت را كه از سفر گفتي

گمان كنم كه دلت سوخت مختصر گفتي

 

من از جسارت آن دست بي حيا گفتم

تو از مشقت گودال و قطع سر گفتي

 

همان كه آتشمان زد و خيمه را سوزاند

صدا زدم كه الهي به پاي مرگ افتي

 

چنان به روي سرم داد زد پس از سيلي

نگفته ام كه نگو باز هم پدر گفتي

 

به روي نيلي و موي سفيد دقت كن

بگو شبيه كه هستم پدر، اگر گفتي؟

 

فقط بگو كه چه شد ظالمانه چوبت زد

شما به غير كلام خدا مگر گفتي

 

دلم براي غريبي عمه مي سوزد

مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتي

حامد خاكي

 

گم می شوم در چشمهای دلربایت //شهادت حضرت رقيه(س)

 

گم می شوم در چشمهای دلربایت

حالی به حالی می شوم با خنده هایت

 

بار سفر را از دلم با بوسه بردار

من هم کنم با زخم لبهایم صدایت

 

یک عمر یادت هست بر پایم نشستی

حالا شبی بابا نشسته روی پایت

 

از بسکه مشتاق تو بودم خوب دیدی

صد مرتبه از نیزه افتادم برایت

 

دندان شیری تو زود افتاده بابا

ای کاش جانی بود تا می شد فدایت

 

ردٌ کبود چشمهایت چیست انگار

سرمه کشیدی زیر چشم دلربایت

 

زیباتری از دختران هردوعالم

هرچند دیوار خرابه شد عصایت

 

بگذار تا با هر گل اشکی گذارم

سنجاق سر بر گیسوان نخ نمایت

علی شکاری

 

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان // از کربلا تا شام

 

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان

دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان

 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

 

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی

من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

 

چه عجب!طشتی برای این سرت آورده اند

ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

 

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما

چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران

 

ای تمامی غرور من فدای غیرتت

لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

 

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند

شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

علی اکبر لطیفیان

يا امام العصر ما زان توایم // نجواي مهدوي

 

يا امام العصر ما زان توایم
بندة انعام و احسان توایم


برنمی‌داریم سر از خاک درت
تا ابد بر عهد و پیمان توایم


در صراط مستقیم بندگی
پیرو ارشاد و برهان توایم


پُر شود از فتنه، گر روی زمین
بیم نَبوَد چون غلامان توایم


پیشة ما عشق و شوق کوی تو است
چاکرانه سر به فرمان توایم


هر کسی مطلوب و معشوقی گرفت
ما گرفتار و پریشان توایم


هر کسی را علت و بیماری است
ما همه بیمار هجران توایم


دردمندانیم از سوز فراق
جملگی محتاج درمان توایم


مُلک دنیاگر همه از آنِ ما است
ریزه‌خواران سَر خوان توایم


ور چو خورشیدیم بر اوج سپهر
ذره‌ای از مهر رخشان توایم


«لطفی صافی» بگو با وجد و شوق
یا ولیّ عصر ما زان توایم

آيت الله العظمي صافي گلپايگاني

بر شیشه ی بلور دلم جا گذاشتند // شهادت حضرت رقیه (س)

 

بر شیشه ی بلور دلم جا گذاشتند

در نیمه های راه مرا جا گذاشتند

 

رفتند و این سه ساله ی غمدیده را پدر

در دشت ترس و واهمه تنها گذاشتند

 

رفتند و زخم سینه ی دلشوره ی مرا

بار دگر بدون مداوا گذاشتند

 

رفتند و دست کوچک یخ کرده ی مرا

در دست گرم حضرت زهرا گذاشتند

 

بعد از دو روز بر سر بازار شهرشان

آئینه ی مرا به تمااشا گذاشتند

وحید قاسمی

 

غفلت اگر که دامن ما را رها کند // محرم

 

غفلت اگر که دامن ما را رها کند

دل دائما هوای حریم شما کند

 

بودن میان روضه ی تو اعتبار ماست

ما را خدا زروضه مبادا جدا کند

 

مالم اگر حلال بود خرج روضه است

تا مادرت به روزی ما اعتنا کند

 

باشد صله به مادر تو گریه بر غمت

در بین گریه فاطمه ما را دعا کند

 

قیمت بده به ما که نداریم ارزشی

شاید خدا که هستی ما را فدا کند

 

ما خلق گشته ایم شبیه شما شویم

چشمان ما به چشم شما اقتدا کند

 

بی غسل و بی کفن شدنم آرزو بود

ارباب ما بگو زعنایت خدا کند

 

باید زچشم حضرت عباس روضه خواند

شاید خدای قسمت ما کربلا کند

 

با دیده ای که تیر میانش نشسته است

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند

 جواد حیدری

 

ای که جسمم را به بر با چشم تر داری عمو // حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

ای که جسمم را به بر با چشم تر داری عمو

با یتیمان التفاتی بیشتر داری عمو

 

بوسه ای بر من بده با طعم احلی من عسل

ای که حتی تشنه لب شهد شکر داری عمو

 

من که هستم نیمی از سهم حسن در کربلا

سفره داری مرا مد نظر داری عمو

 

قد کشیدم تا که همقد علی اکبر شوم

غم مخور بعد از علی اکبر پسر داری عمو

 

با تماشای تن صد پاره ام در پیش رو

صحنه ی طشت پر از پاره جگر داری عمو

 

دشت را بوی کریمی حسن پر کرده است

زیر سم اسب ها از من اثر داری عمو

 

گو به نجمه مادرم از کربلا تا شهر شام

در کنار محملت قرص قمر داری عمو

 

جواد حیدری

 

آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود // یتیم خرابه // شهادت حضرت رقيه(س)

 

آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود

داغ نهفته در جگرش بی شماره بود

 

در قاب خون گرفته ی چشمان خسته اش

عکس ِ سر بریده و یک حلق ِ پاره بود

 

شیرین و تلخ خاطره های سه سال پیش

این سر نبود بین طبق ، جشنواره بود

 

طفلک تمام درد تنش را زیاد برد

حرفی نداشت ، عاشق و گرم نظاره بود

 

با دست خسته معجر خود را کنار زد

حتی کلام و درد ِ دلش با اشاره بود

 

زخم نهان به روسری اش را عیان نمود

انگار جای خالی یک گوشواره بود

 

دستش توان نداشت که سر را بغل کند

دستی که وقت خواب علی گاهواره بود

 

در لابه لای تاول پاهای کوچکش

هم جای خار هم اثر سنگ خاره بود

 

ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد

دریای حرف های دلش بی کناره بود

 

کوچکترین یتیم خرابه شهید شد

اما هنوز حرف دلش نیمه کاره بود

مصطفی متولی

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم // یا هنوز هم ...// شهادت حضرت رقيه(س)

یا هنوز هم ...

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم

دارد عزای دیدن بابا هنوز هم

 

تا تاول دوباره ای از راه می رسد

با گریه آه می کشد آن را هنوز هم

 

آهسته بغض می کند و خیس می شود ...

... زخم کبود گونه اش : آیا هنوز هم

 

مهمان چوبدستی شهر جسارتی

من مانده ام به حسرت لب ها هنوز هم

 

من درد های روسری ام را نگفته ام

با چشم های غیرت سقّا هنوز هم

 

از صحبت کنیزی مان گریه می کنم

می لرزم از خجالتش امّا هنوز هم

 

مُحرم شدم ، طواف کنم ، بوسه ها زنم

آنجا که هست کعبۀ دنیا هنوز هم

*******

دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد

گوش بدون زینت او یا هنوز هم ... ؟! 

علیرضا لک

دوباره پلک خسته ي تری به خواب می رود // صفحه ي سوم // شهادت حضرت رقيه(س)

 

دوباره پلک خسته ي تری به خواب می رود

توان ندارد او ولی چه با شتاب می رود

 

نگاه کن به فاطمی ترین اسیر قافله

که مثل عکس سوخته میان قاب می رود

 

آبله پشت آبله نمی رسد به قافله

ز نیزه بوسه ای رسد پا به رکاب می رود

 

لباس های کوچکش دگر به او نمی خورد

که ثانیه به ثانیه چو شمع آب می رود

 

گل بنفش را ببین به صورت بنفشه ای

که زیر بار چشم ها از او گلاب می رود

 

شام سیاهِ شام را به شامیان سیاه کرد

همین که هفت پشت او به آفتاب می رود

 

دفتر قصه ي غمش چه زود بسته می شود !

ببین فقط سه صفحه از متن کتاب می رود

محسن عرب خالقی

برای سینه زدن رخصتی بده آقا // محرم

 

برای سینه زدن رخصتی بده آقا

به دست خسته ی من قدرتی بده آقا

 

شبیه سال گذشته دوباره آمده ام

برای خوب شدن فرصتی بده آقا

 

دوباره قصد نمودم که نوکرت باشم

در این دوماه عزا همتی بده آقا

 

دعای خیر پدر بود آمدم اینجا

به سفره ی پدرم برکتی بده آقا

 

از آن قواره ی مشکی که دست فاطمه است

به روضه خوان خودت خلعتی بده آقا

 

زغصه های سر غرق خون تو برنی

چگونه سرشکنم، جراتی بده آقا

 

سر مطهرتان بارها زنی افتاد

میان روضه به من طاقتی بده آقا

وحید قاسمی

 

چند سالی است که خاک حرم غم هستیم // محرم

 

چند سالی است که خاک حرم غم هستیم

ما سیه پوش غم وارث آدم هستیم

 

دیده هامان همه ابری عزای یار است

روضه خوانان حدیث غم مریم هستیم

 

طرب و شادی ما در همه شب سینه زنی است

باده نوشان غم شاه معظم هستیم

 

دست در دست خدائیم  به لطف حضرات

پادشاهان سر افراز دو عالم هستیم

 

باز هم از نفس قدسی ارباب دعا

ساکن میکده ی ماه محرم هستیم

 

هرکسی فیض وجود از نظر یار گرفت

ما که از مرحمت چشم تو آدم هستیم

علی اشتری

 

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی // شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)

 

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی

شبیه آیینه ای در برابرم باشی

 

هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی

 

چه شد که از ته گودال سر در آوردی

تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

 

در این شلوغی گودال تنگ، قول بده

کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

 

تو در بلندترین نیزه منزلت کردی

به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی

 

جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست

مگر تو قول ندادی برادرم باشی

 

تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده

بمان که روشنی دیده ی ترم باشی

علی اکبر لطیفیان

 

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت // حضرت مسلم ابن عقیل(ع)

 

شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت

بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت

 

در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي

عابر دلخسته جز نتهائيش ياور نداشت

 

بامهاي خانه هاي مردم بيعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت

 

مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي

نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت

 

سنگها كمتر به پيشاني او پا مي زدند

نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت

 

روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود

سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت

 

سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش

جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت

 

ï

 

دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت

خوب شد باباي من در دست انگشتر نداشت

یوسف رحیمی

 

آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم // محرم

 

آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم

ماه عزاست بر حرمت گریه می کنیم

 

شکر خدا که دل به عزا خانه بار یافت

ماه بکاست ما به غمت گریه می کنیم

 

دل ها برای روزتو آماده می شوند

ما بهر دیدن علمت گریه می کنیم

 

ای خون ما حلال قدومت در این عزا

خون جای اشک بر قدمت گریه می کنیم

 

تا کی غلاف صبر، کند منع ذوالفقار

هر دم به حسرت دو دمت گریه می کنیم

 

می آیی وبدون ملاقات می روی

آقا به این عبور کمت گریه می کنیم

 

خوردی قسم به مادر پهلو شکسته ات

تا حشر هم به این قسمت گریه می کنیم

 

ای راز دار فاطمه برگرد چاره کن

ما از غم غدیر خمت گریه می کنیم

 

دشمن  به آل تو چه ستمها روا نمود

با تو به آل محترمت گریه می کنیم

 

از ما حضور عمه ی مظلومه ات بگو

عمری برای قد خمت گریه می کنیم

 محمود ژولیده

 

ای نظر گاه نگاهت همه ی آمالم // محرم

 

ای نظر گاه نگاهت همه ی آمالم

زیرو رو می کند این گفت و شنود احوالم

 

با تو داریم سخن قصد سخنرانی نیست

نیت این است که چون حال تو گردد حالم

 

از کرامات تو از بس که به جانم خواندند

دل حسینی شد و تا حشر به این منوالم

 

من عزادار تو این چند محرم نشدم

از ازل یار توام هست هست هزاران سالم

 

تا زمانی که قتیل العبراتت خواندند

با همه گریه کنان گریه کنِ هر سالم

 

خوب دانی که همه دلخوشی ام چیست حسین

این که مرغ حرم عشق و شکسته بالم

 

تا که هستی نکنم نذر تو راحت نشوم

ای فدای تو همه جان و تن و اموالم

 

من به عمامه ی غارت شده ات می گویم

با نگاه غضبم حافظ بیت المالم

 

دارم امید که چون تو سرم از تن برود

برزخ و رجعت و محشر ، به همین خوشحالم

 

نوکر حضرت ارباب متاعی دارد

چون که منا بشوم یار حسین و آلم

 

گفت و گو با دل ارباب صفایی دارد

آنچه گفتیم و شنیدیم به آن می بالم

محمود ژولیده

 

ای که نام تو شهید الشهداست // محرم

 

ای که نام تو شهید الشهداست

تو حسینی و مرامت زیباست

 

به همه گفته ام و می گویم

صاحب بی کفن من آقاست

 

هرکه در پای غمت می گرید

سرو کارش به خدا با زهراست

 

تا کنم خرج و شوم خرج، تو را

نزد حق دست دعایم به سماست

 

همه ی حاجتم از حق این است

که نبینم دلم از روضه جداست

 

اشک، سرمایه ی هر سینه زن است

اینکه من گریه کنم کار خداست

 

جنت بی تو جهنم باشد

با تو بودن همه ی عزت ماست

 

گراجازه برسد از زهرا

یا حسین ذکر لبم روز جزاست

 

گرچه محبوبترین آرزویم

آمدن تا حرم کرب وبلاست

 

چه بیایم چه نیایم حرمت

همه ی زندگی ام وقف شماست

 

می رود ماه محرم اما

همه شب در دل من روضه به پاست

 

به رباب و علی اصغر سوگند

تا ابد بر تو بمانم پابند

جواد حیدری

 

کو آن محرمی که بپیچد صدای آن // محرم

 

کو آن محرمی که بپیچد صدای آن

خیمه گرفت شعله زسوز نوای آن

 

این پرچم حسین درختی است پر ثمر

باید که خون شیعه بریزد به پای آن

 

دانی دوای درد محرم چه مرحمی است

اشک زلال شیعه ی زهرا شفای آن

 

آن نوحه ای که شور ده عرش اعظم است

ذکر حسین هست و خدا آشنای آن

 

دستی به سینه دست دگر حائل سر است

دستی دگر کجاست که گیرد دعای آن

 

بام فراز خیمه ی حزن حسین چیست

ان روضه ای که فاطمه گِرید به پای آن

 

این آه زینب است که آید زنینوا

وای از دل حزین شه کربلای آن

 

از مکه حاجیان همه برگشته اند، لیک

حاجی ما ببین، شده مقتل صفای آن

 

حاجی ما مناسک حج را تمام کرد

شد خیمه گاه مروه و مقتل ، منای آن

 

آن روضه ای که گریه ی خون مرهمش بود

تا وقت مرگ روضه بگیرم برای آن

محمود ژولیده

 

دلها شده دوباره پریشان مادرت // جان مادرت // فاطمیه

 

دلها شده دوباره پریشان مادرت

آقا  بیا به مجلس ما جان مادرت

 

روزی فاطمیه ی ما را زیاد کن

دست شماست سفره ی احسان مادرت

 

در فاطمیه بیعت خود تازه می کنیم

تا که شویم باز مسلمان مادرت

 

تصدیق می کنیم که تطهیرمان کنی

شاید شویم سائل و مهمان مادرت

 

وقتی برای آمدنت کم گذاشتیم

گشتیم شیعیان پشیمان مادرت

 

ای مرد انتقام کتک خورد ه ها ببین

افتاده ایست پشت در خانه مادرت

 

آبادتر شدند حرم های اهل بیت

غیر از مزار خاکی پنهان مادر ت

 جواد حیدری

در گفتگویش داشت منبر گریه می کرد // شهادت حضرت صديقه ي كبري(س)

 

در گفتگویش داشت منبر گریه می کرد

دیوار می لرزید و با در گریه می گرد

 

با اشکهایش باور ما آب می خورد

دشتی پر از گلهای باور گریه می کرد

 

تا گنبد این خانه در آتش فرو رفت

در پشت در هم یک کبوتر گریه می کرد

 

این بار از آتش گلستان زخم می خورد

می سوخت ابراهیم و هاجر گریه می کرد

 

دوزخ در اینجا قطعه ای در شکل کوچه است

در شعله هایش خشم محشر گریه می کرد

 

در رویش غم کودکی همپای عالم

وقتی که می پژمرد مادر گریه می کرد

 

کعبه بساط روضه اش را پهن می کرد

زمزم کنار حوض کوثر گریه می کرد

 روح الله ستایش احدی

 

گلدان پشت پنجره ام،ماه اگر تویی // نجواي رضوي

 

گلدان پشت پنجره ام،ماه اگر تویی

این فرصت گرامی کوتاه اگر تویی

 

در کوچه باغهای جهانت وزیده ام

بادم ،نسیم رهگذرم، راه اگر تویی

 

من آتش قدیمی معبد که هیچ نیست

خورشید سر بلند سحرگاه اگر تویی

 

خورشید سربلند سحرگاه من بتاب

من خاک زیر پای توأم ،شاه اگر تویی

 

خاکم،اگر تو ابر شوی می شناسمت

لب تشنه ام به بارش ناگاه اگر تویی

 

آّبم اگر تو چشمه بخواهی ، اگر تو رود

صد برکه،عکس روشن آن ماه اگر تویی

 

در جستجوی دام،خرامان دشت و کوه

صیاد مهربان کمین گاه اگر تویی

 

صیاد من ضمانت دل با نگاه توست

پلکی بزن به سمت دلم،گاه اگر تویی

 

ای کاش جای آتش و آب و نسیم و خاک

من را کبوتری بکنی آه...اگر تویی

نغمه مستشار نظامی

 

وقتی رفیق رفت ،زخود نا امید شد // نجواي رضوي // دفاع مقدس

 

وقتی رفیق رفت ،زخود نا امید شد

آنقدر گریه کرد که باران شدید شد

 

جا مانده بود از همه دوستان خود

در فکر استخاره و راه جدید شد

 

یک لحظه شد هوایی مشهد دلش ، پرید

از پشت خاکریز شبی ناپدید شد

 

آغوش باز کرد خراسان به سمت او

وقتی که عاشقانه به مشهد رسید ، شد ...

 

قفلی به آن ضریح مطهر شبانه روز

رمز رضا رضا به زبانش کلید شد

 

آقا قسم به مادر پهلو شکسته ات

اینجا نمی توان ز شما ناامید شد

 

می گفت شاید اینکه لیاقت نداشتم...

اما گرفت حاجت خود را و دید شد

 

یک هفته بعد ، حمله ی والفجر هشت بود

آمد خبر که عاشق مولا، شهید شد

اسماعیل سکاک

 

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد // کربلا

 

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد

آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد

 

مقصود از تکلم طور از تو گفتن است

موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد

 

روز ازل برای گلوی تو هیچ کس

غیر از خدای عز و جل خونبها نشد

 

در خلقتش زمین و مکانهای محترم

بسیار آفرید ولی کربلا نشد

 

گرچه هزار سال تو را گریه کرده اند

یک گوشه از حقوق لب تو ادا نشد

 

ما گندم رسیده شهر ری توایم

شکر خدا که نان تو از من جدا نشد

 

یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم

حالا که کربلای تو روزی ما نشد

 

داغ تو اعظم است تحمل نمی شود

در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد

علی اکبر لطیفیان

 

عمه جان این سر منور را // چین های دامن... // نجوای رقیه ای

 

عمه جان این سر منور را

کمکم می کنی که بردارم؟!

شامیان ای حرامیان دیدید

راست گفتم که من پدر دارم!

 

ای پدر جان عجب دلی دارم

ای پدر جان عجب سری داری

گیسویم را به پات می ریزم

تا ببینی چه دختری داری

 

ای که جان سه ساله ات بابا

به نگاه تو بستگی دارد

گر به پای تو بر نمی خیزم

چند جایم شکستگی دارد

 

آیه های نجیب و کوتاهم

شبی از ناقه ها تنزل کرد

غنچه های شبیه آلاله

روی چین های دامنم گل کرد

 

هربلایی که بود یا می شد

به سر زینب تو آوردند

قاری من چرا نمی خوانی؟!

چه به روز لب تو آوردند؟!

 

چشمهای ستاره بارانم

مثل ابر بهار می بارد

من مهیای رفتنم اما ...

خواهرت را خدا نگه دارد

 

علی اکبر لطیفیان