تمام درد دلت را كه از سفر گفتي // نجواي رقيه اي
تمام درد دلت را كه از سفر گفتي
گمان كنم كه دلت سوخت مختصر گفتي
من از جسارت آن دست بي حيا گفتم
تو از مشقت گودال و قطع سر گفتي
همان كه آتشمان زد و خيمه را سوزاند
صدا زدم كه الهي به پاي مرگ افتي
چنان به روي سرم داد زد پس از سيلي
نگفته ام كه نگو باز هم پدر گفتي
به روي نيلي و موي سفيد دقت كن
بگو شبيه كه هستم پدر، اگر گفتي؟
فقط بگو كه چه شد ظالمانه چوبت زد
شما به غير كلام خدا مگر گفتي
دلم براي غريبي عمه مي سوزد
مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتي
حامد خاكي
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|
باشد که شمیم یار باشد