در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق//مولودی امام صادق (ع)

چون از افق برآید انوار صبح صادق

در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق

شد موسم بهاران پرلاله كوهساران

بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق

بلبل كه در غم گل مى كرد بى قرارى

شكر خدا كه معشوق آمد به كام عاشق

یك سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین

یك سو نهاده عذرا سر در كنار وامق

ابر بهار گسترد دیباى سبز در باغ

باد از شكوفه افكند بر روى آب قایق

بر آستان معشوق تسلیم شو كه آن جا

صاحبدلان نهادند پا بر سر علایق

زد بلبل سحرخیز فریاد شورانگیز

كاى مست خواب غفلت و اى بنده منافق

شد وقت آن كه خوانند حمد و ثناى معبود

شد گاه آن كه نالند در پیشگاه خالق

از بوستان احمد بگذر كه بلبل آن جا

بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق(علیه السلام)

نور جمال صادق چون از افق برآمد

شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق

از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او

چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق

تن پیكر فضایل، جان گوهر معانى

دل منبع عنایات رخ مطلع شوارق

همچون صدف ز دریا دُرهاى حكمت اندوخت

چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق

بر پایه كمالش محكم اساس توحید

از پرتو جمالش روشن دل خلایق

خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امكان

گنجینه كمالات، سرچشمه حقایق

هادى شوند یكسر گر لحظه اى بتابد

نور هدایت او بر جسم هاى عایق

بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا

وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق

افكار تابناكش روشن تر از كواكب

اندیشه هاى پاكش خرّم تر از حدایق

آیین جعفرى را بگزین كه دردمندان

درمان خویش جویند از این طبیب حاذق

شاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویت

بنماى رخ كه خلقى است بر دیدن تو شایق

در عرصه قیامت دست از تو برنداریم

كاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق

قاسم رسا

آمد آن ماه كه خوانند مه انجمنش  //  میلاد قمربنی هاشم(ع)

 

آمد آن ماه كه خوانند مه انجمنش

جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فكنش

 

آیت صولت و مردانگى و شرم و وقار

روشن از چهره تابنده و وجه حسنش

 

ز جوانمردى و سقائى و پرچمدارى

جامه اى دوخته خیاط ازل بر بدنش

 

آنكه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش

وانكه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش

 

میوه باغ ولایت به سخن لب چو گشود

هم فلك گشت كه تا بوسه زند بر دهنش

 

كوكب صبح جوانیش نتابیده هنوز

كه شد از خار اجل چاك چو گل پیرهنش

 

آنچنان تاخت به میدان شهادت كه فلك

آفرین گفت بر آن بازوى لشكر شكنش

 

همچو پروانه دلباخته از شوق وصال

آنچنان سوخت كه شد بى خبر از خویشتنش

 

خواست دستش كه رسد زود بدامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش

 

كوته از دامنت اى شاه مكن دست (رسا)

قاسم رسا

 

کیست زینب (س) آنکه عالم واله و حیران اوست // نجوای زینبی

کیست زینب(س) آنکه عالم واله و حیران اوست
نور عصمت جلوه­گر از چهره تابان اوست

 

آستان زینب کبری حریم کبریاست

بندگان را دست حاجت جمله بر دامان اوست

 

زهره­ای کاندر سپهر عزت و جاه وجلال
روشنی بخش کواکب شمسه ی ایوان اوست

 

بانویی کاندر حریم عفت و شرم و وقار

مریم پاکیزه دامن حاجب و دربان اوست

 

رونق رضوان ز انفاس نسیم گلشنش
نکهت جنت ز گیسوی عبیر افشان اوست

 

سیل نطق آتشینش کَند کاخ کفر را
کاخ ایمان متکی بر پایه ایمان اوست

 

کیست این آشفته کز او عالمی آشفته است
کیست این سرگشته کاینسان چرخ سرگردان اوست

 

میوه بستان زهرا پاره ی قلب علیست
آنکه عالم خوشه چین خرمن احسان اوست

 

آفتاب برج عصمت آنکه اهل فضل را
دیده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست

 

جلوه ی حق کرد روشن کوفه ی تاریک را
گرمی بازار شام از خطبة سوزان اوست

 

داستانی کآتش اندر دامن هستی فکند
داستان محنت و اندوه بی پایان اوست

 

همت مردانه ی او بگسلد زنجیر عهد
خوشتر از پیوند هستی رشتة پیمان اوست

 

ای رسا بر ماتم او تا قیام رستخیز
آسمان را گریه­ها بر دید گریان اوست

 

 دکتر قاسم رسا 

الهى بى پناهان را پناهى // مناجات

 

الهى بى پناهان را پناهى

به سوى خسته حالان كن نگاهى


مرا شرح پريشانى چه حاجت

كه بر حال پريشانم گواهى


خدايا تكيه بر لطف تو دارم

كه جز لطفت ندارم تكيه گاهى


دل سرگشته ام را رهنما باش

كه دل بى رهنما افتد به چاهى


نهاده سر به خاك آستانت

گدايى، دردمندى، عذرخواهى


گرفتم دامن بخشنده اى را

كه بخشد از كرم كوهى به كاهى


خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند

خوشا آن دل كه دارد با تو راهى


زنخل رحمت بى انتهايت

بيفكن سايه بر روى گياهى


به آب چشمه لطفت فرو شوى

اگر سر زد خطايى، اشتباهى


مران يا ربّ زدرگاهت «رسا» را

پناه آورده سويت بى پناهى

دكتر قاسم رسا