مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد // کربلای رضوی


مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد

قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟

دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد

همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق»
دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد

خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی‌خواهد

قاسم صرافان 

بر درد عشق نسخه و درمان اثر نکرد //شوق سبو//نجوای رضوی

 

بر درد عشق نسخه و درمان اثر نکرد

مرهم برای زخم غم تو ثمر نکرد

 

تنها حریم پاک تو داریم زآن زمان

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

 

از هر قبیله ای به تو امید بسته اند

نبود کسی که چشم تو بر او نظر نکرد

 

شاهنشه غریب، امیر رئوف طوس

دل نیست، آنچه داغ تواش پر شرر نکرد

 

در بازکن که از ره دوری رسیده ام

این خسته بی دلیل در این ره، خطر نکرد

 

امشب، سحر دوباره به کوی تو آمدم

مخمورم و به شوق سبوی تو آمدم

 

بر حال من به جان جوادت نگاه کن

فکری به حال این دل بی سرپناه کن

 

بر زائران پاک تو من غبطه می خورم

آقا ترحمی به من پر گناه کن

 

امشب برات کرب و بلای مرا بده

ما را دوباره زائر آن بی سپاه کن

 

گر این زیارتم شده دیدار آخرین

در روز حشر یاد من رو سیاه کن

 

در راه عشق، اهل غم و درد خواستی

با چشم نافذت تو مرا مرد راه کن

 

مولا به جان ما تو بگو با امام عصر

یوسف بیا بخاطر من ترک چاه کن

 

تا روز حشر نوکری ات افتخار ماست

اینجا بهشت روی زمین جنت الرضاست

احسان محسنی فر

 

صحن تو پر از تب عبوری سبز است // کربلای رضوی

 

صحن تو پر از تب عبوری سبز است
لبـریز تبـسم حضـوری سبز اسـت


مـن تـوشه کـربلام را مـی گـیرم
از پنجره ای که غرق نوری سبز است

یوسف رحیمی