آسمانی هستی اما؟، جسمت از جنس زمین است // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

آسمانی هستی اما؟، جسمت از جنس زمین است

گر چه روح مهربانت، با ملائک همنشین است

 

مثل آدمهای خاکی، درد را می فهمی، آری

در جهان همزاد روحت، دردهای سهمگین است

 

بس که جانسوزست فصل دردهای بی بدیلت

رو به روی دردهایت، آه بانو، نقطه چین است

 

درد تو درد فدک نیست، شکوه از نان و نمک نیست

ای شهید تهمت و کین، درد تو، قرآن و دین است

 

چیست سهمت از جهان؟ غم، بیت الاحزانی فراهم

ای عزاتر از محرم، سهمت از دنیا همین است

 

باز طوفان مصیب، برتو می تازد ز هر سو

از برای چیدن تو، باز ظلمت در کمین است

 

خشم در، دیوار، آتش، میخ، قنفذ، تازیانه

روز عاشوراست گویی، ذوالجناح درد زین است

 

بالهایت سوخت بانو، در میان خشم آتش

بین دیوار و دری تو، لحظه های واپسین است

 

زخم های سینه سرخت، می کند رسوا ستم را

بر زبان زخمهایت، خطبه های آتشین است

 

سوختی پرپر شدی تو، خاک و خاکستر شدی تو

سوختن تقدیر شمع و مذهب پروانه این است

 

رفتی و مثل معما، مانده ای در ذهن دنیا

ردپای داغ سرخت، پشت ابهام زمین است

 

کوثری، خیر کثیری، وارث بوی بهشتی

نام سبز و روشن تو، فاطمه(س)، بانوی دین است

 

رضا اسماعیلی 

من بي خيال حرمت مادر نمي شوم // عیدالزهرا(س)

 

من بي خيال حرمت مادر نمي شوم

با هركه غير اوست برابر نمي شوم

 

ما راهمان ز دشمن مرتضي جداست

با دشمـــن پليد برادر نمي شـــــوم



نام علي مرتضي ذكر مدام ماست

لعن سه خصم فاطمه در مرام ماست

 

ما را محبت علي و آل او بس است

دشمن برو بمير كه حيدر امام ماست



اينقدر مزن طعنه بر اين احساسم

من پيرو مردانگي عباسم

 

بيهوده تلاش مي كني اي دشمن

من غيرتيم به مادرم حساسم


 

چونكه غير ره خـــــــاتم رفتي
شكر حق را كه تو درهم رفتي


خصم زهـــــرا و علي بودي تو
به جهنــــم كه جهنـــــم رفتي

سيد اميرحسين ميرحسيني

 

چه حالی داده دل را دست مادر // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)//////////////

 

چه حالی داده دل را دست مادر

که می شستی زدنیا دست مادر

 

از آن سیلی مگر چشمت نمی دید

که می جستی مرا با دست مادر

محمد زمانی

 

خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را // شهادت حضرت رقيه(س)

خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را

تا قدری التیام دهد گوش پاره را

 

آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش

آبی نبود چاره کند این شراره را

 

ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه

هاجرشد و دوید به هرسو اشاره را

 

باران تازیانه و سیلاب سیلی ، اشک

تاریک کرده بود نگاه ستاره را

 

ازحال رفت ، بوته ی خاری پناه شد

درخواب دید کودکی و گاهواره را

 

درخواب دید رفته مدینه وتشنه نیست

لب جمع کرد خوردن آبی دوباره را...

 

زینب تمام همسفران را ردیف کرد

گم کرده بود دخترچندم ... شماره را ؟!

 

پروانه نجاتی 

 

سلام  راوی مجنون، سلام راوی خون // به سید مرتضی آوینی // دفاع مقدس


سلام  راوی مجنون، سلام راوی خون
نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون

تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا
نشسته روی لبانت تبسمی محزون

به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد
جهان چه فایده لبریز باشد از قارون

جهان برای تو زندان، برای تو انگور
جهان دسیسه هارون و نقشه مامون

درون من برهوتی است از حقیقت دور
از این سراب مجازی مرا ببر بیرون

چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود
از این زمانه به فردای دیگری، اکنون

نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است
سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون

به سمت عشق پریدی خدانگهدارت
تو مرتضایی و دستان مرتضی یارت...

سید حمیدرضا برقعی

 

یتیمان جز دو چشم تر ندارند // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

 

چو مادر مرده ها باید فغان کرد

که طفلان علی مادر ندارند

جواد حيدري

 

ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم // نجوای فاطمی

 

ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم
مامور براي خدمت زهرائيم

روزي كه تمام خلق حيران هستند
ما منتظر شفاعت زهرائيم

جواد حيدري

 

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا // ایام گل یاس // فاطميه////////////

 

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا


ایام، تعلق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا


بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا


پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی

هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا


خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا


کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا


ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما محرم زهرا


بردار زبانم ببرید و بنویسید

تو میثم تماری و من میثم زهرا

محسن افشار

 

اى به طوفان بلا، يار على // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)///////////////////

 

اى به طوفان بلا، يار على
همدم آه شرر بار على

مهر و قهرت، سبب ردّ و قبول
فاطمه! روح على! جان رسول


اى ز سيلى شده نيلى رويت
كشت آزردگى پهلويت


تا على را سوى مسجد بردند تا
نازنينْ قلب ترا، آزردند


رابط فيض خدا را كشتند
مادر زهد و ريا را، كشتند


آنكه نان و نمكش را خوردند
به تلافى، فدكش را بردند!


تا كه بيت الشرف فاطمه سوخت
عرش را ز آتش غم، قائمه سوخت


هستى شير خدا رفت ز دست
تا كه زهراى وى از پاى نشست

تقی براتی

 

ای تو معنای تمام نام های با شکوه // ناخدای عقل یا خدای عشق // مدح حضرت امير(ع)

 

ای تو معنای تمام نام های با شکوه

جنگل و صحرا و باران ساحل و دریا و کوه

 

روزهای خوب یعنی روز أکملتُ لکم

یومَ تَبیضّ ُ وُجوهٌ یومَ تسودّ ُ وجوه

 

عقل گوید تو خدایم نیستی ای ناخدا

عشق گوید یاری ام فرما در این طوفان نوح

 

لا فتی الا علی، مَن عنده علمُ الکتاب

جاءَ نصرُ الله ِ قرآن، فاتح فتح الفتوح

 

صبح یعنی روشنی با نور رخسار شما

عشق یعنی ایستادن زیر باران صبوح

مهدي جهاندار

 

عمريست رهين منت زهرائيم // نجوای فاطمی

 

عمريست رهين منت زهرائيم
مشهور شده به عزت زهرائيم

مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد
ماپير غلام حضرت زهرائيم
جواد حيدري

 

ای تو معنای تمام نام های با شکوه // ناخدای عقل یا خدای عشق // مدح حضرت امير(ع)

 

ای تو معنای تمام نام های با شکوه

جنگل و صحرا و باران ساحل و دریا و کوه

 

روزهای خوب یعنی روز أکملتُ لکم

یومَ تَبیضّ ُ وُجوهٌ یومَ تسودّ ُ وجوه

 

عقل گوید تو خدایم نیستی ای ناخدا

عشق گوید یاری ام فرما در این طوفان نوح

 

لا فتی الا علی، مَن عنده علمُ الکتاب

جاءَ نصرُ الله ِ قرآن، فاتح فتح الفتوح

 

صبح یعنی روشنی با نور رخسار شما

عشق یعنی ایستادن زیر باران صبوح

مهدي جهاندار

 

دریای نوری و به تلاطم نشسته ای // مدح حضرت صديقه ي طاهره (س)با یاد غدیر خم

 

دریای نوری و به تلاطم نشسته ای

صحرای طوری و به ترنّم نشسته ای

 

با مژده ی "فصلِّ لربِّك" رسیده ای

در خانه ی "لیُذهب عنكُم" نشسته ای

 

با چادر گُلی سر سجاده سالهاست

با آسمانیان به تكلُّم نشسته ای

 

"اَلیوم..." روز شادی دلهای خسته است

آن روز را غدیر تر از خُم نشسته ای

 

با گردش نگاه تو می گردد آسمان

امّا به آرد كردن گندم نشسته ای

 

بی عشق بی علی چه بر این قوم رفته است

پهلو گرفته در غم مردم نشسته ای

 

با نور چشم های تو می خندد آفتاب

شاید حسین را به تبسّم نشسته ای

مهدي جهاندار

 

من بودم و باب هل اتي را بستند // نجوای فاطمی

 

من بودم و باب هل اتي را بستند
امكان رسيدن به خدا را بستند

اي كاش بميرم كه خجالت زده ام
من بودم و دست مرتضي را بستند
جواد حيدري

 

با این شتاب، می روی از خود کجا عزیز؟! //  پندیات

با این شتاب، می روی از خود کجا عزیز؟!

غافل ز خویش از سفر لحظه ها، عزیز!

 

افتاده باز هم تب دنیا به جان تو

آری شدی به بوی بلا، مبتلا عزیز!

 

می بینمت که بار دگر پرسه می زنی

در کوچه های غفلت دنیا! چرا عزیز؟

 

تقویم روزهای دلت پر ز خالی است

خط می کشی به زندگی لحظه ها، عزیز!

 

روز و شبت مرور دو حرف است: آب و نان!

کی می شوی ز غصه ی بودن رها، عزیز!

 

دنیا تمام وقت دلت را گرفته است

دنیا گرفته از تو تمام تو را، عزیز!

 

آبی نمی دهی به دلت از زلال عشق

قلبت ترک ترک شده و بینوا، عزیز!

 

خیلی بد است حال دلت در غیاب عشق

عاشق نمی شوی که بگیری شفا، عزیز!

 

ای بی خیال! حال دلت را بیا بپرس

دستی بکش تو بر سر قلبت، بیا عزیز!

 

یک شب تو دل شکسته بیا در حضور دوست

یک شب تو دلشکسته بگو «ربنا»، عزیز!

 

اُدعُونی اَستَجِب لکُم، آری، بگو «بَلی»

امشب بیا به خلوت سبز خدا، عزیز!

 

بوی تب «اِذا وَقَعَت...» می وزد به خاک

آماده شو  برای شب ابتلا، عزیز!

 

«مَاالقارِعه...»، نوای «اِذا زُلزِلَت...» شنو

عبرت بچین ز زلزله ی این صدا، عزیز!

 

مویت سپید گشت و دلت از گنه، سیاه

از سیب سرخ توبه نخوردی چرا، عزیز؟!

 

روزی بلند می شوی از خواب و ناگهان

زُل می زند کسی به نگاه شما، عزیز!

 

لطفا شما...؟! منم، ملک الموت، پیک مرگ

دنیا تمام گشته قسم بر خدا، عزیز!

 

پرونده ی تو بسته شد و فرصتت تمام

لطفا بدون عذر و بهانه، بیا عزیز!

 

اما... ولی... به روی زمین مانده کار من

دیگر نمانده فرصت چون و چرا، عزیز!

 

فردا که می رود همه ی پرده ها کنار

شیطان و یا فرشته...کدامی شما، عزیز؟!

  رضا اسماعیلی 

کیست زینب (س) آنکه عالم واله و حیران اوست // نجوای زینبی

کیست زینب(س) آنکه عالم واله و حیران اوست
نور عصمت جلوه­گر از چهره تابان اوست

 

آستان زینب کبری حریم کبریاست

بندگان را دست حاجت جمله بر دامان اوست

 

زهره­ای کاندر سپهر عزت و جاه وجلال
روشنی بخش کواکب شمسه ی ایوان اوست

 

بانویی کاندر حریم عفت و شرم و وقار

مریم پاکیزه دامن حاجب و دربان اوست

 

رونق رضوان ز انفاس نسیم گلشنش
نکهت جنت ز گیسوی عبیر افشان اوست

 

سیل نطق آتشینش کَند کاخ کفر را
کاخ ایمان متکی بر پایه ایمان اوست

 

کیست این آشفته کز او عالمی آشفته است
کیست این سرگشته کاینسان چرخ سرگردان اوست

 

میوه بستان زهرا پاره ی قلب علیست
آنکه عالم خوشه چین خرمن احسان اوست

 

آفتاب برج عصمت آنکه اهل فضل را
دیده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست

 

جلوه ی حق کرد روشن کوفه ی تاریک را
گرمی بازار شام از خطبة سوزان اوست

 

داستانی کآتش اندر دامن هستی فکند
داستان محنت و اندوه بی پایان اوست

 

همت مردانه ی او بگسلد زنجیر عهد
خوشتر از پیوند هستی رشتة پیمان اوست

 

ای رسا بر ماتم او تا قیام رستخیز
آسمان را گریه­ها بر دید گریان اوست

 

 دکتر قاسم رسا 

بغض دارم در گلو از داغ زهرا(س)، یا حسین(ع) // شهادت حضرت صديقه ي طاهره(س)

بغض دارم در گلو از داغ زهرا(س)، یا حسین(ع)

کاش می شد اشکهای من شکوفا، یا حسین

 

یک جهان اندوه دارد، طبع شعرم در بغل

از کبود داغ آن بانوی غمها، یا حسین

 

اشک می ریزد دو بیتی های غربت در دلم

در شبی مظلوم، با چشمان مولا، یا حسین

 

باغ زهرا از هجوم درد پرپر شد، دریغ

می شود امشب علی(ع)، تنهای تنها، یا حسین

 

کاش می دادی نشانی از مزار سرخ عشق

می دهی ما را جوابی سبز آیا، یا حسین؟

 

خوب می دانم که تا هنگام رستاخیز عشق

حسرت تلخی است، حل این معما یا حسین!

 

رضا اسماعیلی 

شروع می شود این شعر ، بی تو با جمعه // آدینه ی فراق


شروع می شود این شعر ، بی تو با جمعه
و ایستاده زمان ، بین این دو تا جمعه


چقدر بی تو جهان مثل جمعه بازار است
و گفته اند که می آیی ، از قضا جمعه


مورخ چه زمانی ؟ یک یک یک بود
که انتظار تو آغاز شد ، الی جمعه


و جمعه روز جهانی توست در تقویم
چنان که از همه دنیاست روز ما جمعه


امام جمعه ی دنیا ! تو را خدا دیگر
بیا تمام کن این انتظار را جمعه
مریم آریان

 

بيا بيا كه دل تنگ من هواي تو دارد // برای مرحوم پدرم(رضوان الله تعالی علیه)

 

بيا بيا كه دل تنگ من هواي تو دارد

دو چشم من همه شب گريه از براي تو دارد

 

نگه به خنده ي گل مي كنم به ياد لبانت

ز هم شكفتن گل حال خنده هاي تو دارد

 

به خانه چون بروم ،جاي خالي ات بينم

به كوچه چون گذرم،كوچه جاي پاي تو دارد

 

روح پدرم شاد که می گفت به من: // برای مرحوم پدرم(رضوان الله تعالی علیه)

 

روح پدرم شاد که می گفت به من:
خوش باد دمی که دیده آید به سخن

عمری به زبان بی زبانی ، چون اشک
یک چشم حسین(ع) گفت، یک چشم حسن(ع)