نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود

مجلس ختم علی بود که برپا شده بود

 

گریه کن: دیده ي خونبار ولی الله و

روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود

 

آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول

حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود

 

هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای

راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود

 

بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند

در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود

 

آه تا صبح دگر دیده ي او باز نشد

درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود

 

دست می‌شست ز جان، لحظه به لحظه مولا

گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود

 

بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت

بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود

 

شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد

هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود


یوسف رحیمی

چه ها کرده این شهر با ما پس از تو * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) - نجوای فاطمی

چه ها کرده این شهر با ما پس از تو

همه خوب بودند اما پس از تو

 

ندارد خریدار آه غریبان

شده کار مردم تماشا پس از تو

 

تنت بر زمین بود و شد در سقیفه

سر جانشینی‌ت دعوا پس از تو

 

وصی تو را دست بستند آخر

دگرگون شده رسم دنیا پس از تو

 

اگر چه «مرا» می‌زدند این جماعت

«علی» را شکستند بابا پس از تو

 

فدایش شدم با تمام وجودم

ولی باز تنهاست مولا پس از تو

 

کسی غیر شیون ، کسی غیر ناله

نیامد به دیدار زهرا پس از تو

 

ببر دخترت را از این شهر غربت

که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو

 

دگر پای آتش به اینجا شده باز

دلم غرق خون شد، مبادا پس از من ...

یوسف رحیمی

زهرا گذاشت و خاطره ‏هایش هنوز هست * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

زهرا گذاشت و خاطره ‏هایش هنوز هست

در مسجد مدینه صدایش، هنوز هست

 

شهری که بود شاهد غم های فاطمه

پر از صدای گریه، فضایش هنوز هست

 

از گلشن امید به تاراج حادثات

گل رفته است و عطر وفایش هنوز هست

 

یاد مصیبتش نشد از سینه‏ ها برون

آن داغ بر دل همه، جایش هنوز هست!

 

در هر دلی که داشت تجلی، به جای ماند

در هر سری که بود هوایش، هنوز هست

 

در آستانه‏ ی در آن روضه ‏ی بهشت

بانگ و نوای وا ابتایش هنوز هست!

 

راز و نیاز فاطمه را تا دهد گواه

محراب هست و، موج دعایش هنوز هست

 

چون آرزوی خفته در آغوش سرد خاک

محسن به جا نماند و، عزایش هنوز هست!

 

بر سر زند به کلبه‏ ی احزان او کسی

پی می ‏برد که شور و نوایش هنوز، هست

 

سودی نخواست از فدک، اما به یادگار

آن خطبه‏ ی بلیغ و رسایش هنوز هست

 

تا انتقام مادر خود را کشد ز خصم

مهدی که باد جان به فدایش! هنوز هست

 

گر نیستیم قابل دیدار او «شفق»!

ما را به سینه، شوق لقایش هنوز هست

محمدجواد غفورزاده (شفق)

يا من بَدَا فی كُل ِ ضِلع ٍ كَسرُها أُمَّ أَبيها * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) ---------------------

يا من بَدَا فی كُل ِ ضِلع ٍ كَسرُها أُمَّ أَبيها
ای آنكه در هرسینه‌ای شكستگی‌اش نمایان شد

حَتّی غَدَا فی كُل قَلب ٍ قبرُها أُمَّ أَبيها
تا جایی‌كه در هر دلی آرامگاهی برای او هست 

أُمّاهُ لَو تَبكينَ قتلَ السِّبطِ فی جنبِ الفُراتِ
مادر جان! آن هنگام كه در عزای كشته شدن حسینت در كنار فرات می‌گریی

نوحِی علی مَن ناضَلوا و جاهَدوا ضِدَّ الطُّغاةِ
از داغ آن‌هایی كه علیه ظلم و طاغوت ایستادند و جانانه جنگیدند نیز نوحه بخوان!

يا قُرَّةَ عينِ الاوصياءِ
ای نور چشم تمام اوصیا

أدعوكِ دَوماً هذا نِدائی
دائما تو را می‌خوانم، این ندای من است

صلَّی علیكِ ربُّ السَّماءِ
پروردگار آسمان بر تو درود می‌فرستد

فاطمة، يا بَضعةَ المصطفی         فاطمة، تبكی لَكِ عينُ الوَفی
فاطمه، ای پاره تن مصطفی         فاطمه، دیدگان وفا در عزای تو می‌گریند

أدعو و دمعُ العين ِ لِلكونِ صَدَی آه ٍ واويلاه
صدایت می‌زنم و اشك چشمم به سمت جهان پژواك می‌شود

يا بنتَ من يَجری بكفَّيهِ النَّدَی آه ٍواويلاه
ای دختر پیامبری كه بارش باران به اشاره دست‌های اوست

سالَت دماء ُالشّيعةِ مِن قلبِ بحرينِ الحزينِ
اینك این خون شیعه است كه از قلب اندوهگین بحرین جاری می‌شود

و هذه أَبنائُكِ تدعُوكِ يا أُمَّ الحسين
این‌ها فرزندان تواند ای مادر حسین كه تو را می‌خوانند

زهراءُ دَومًا قَلبی يُنادی
دل من همیشه تو را می‌خواند یا زهرا!

يا بَضعةً مِن خيرِ العبادِ
ای پاره تن بهترین بندگان

ذِكراكِ رمزٌ لِلاتّحادِ
یاد تو رمز اتحاد ماست

فاطمة، يا بَضعةَ المصطفی         فاطمة، تبكی لكِ عينُ الوَفی
فاطمه، ای پاره تن مصطفی         فاطمه، دیدگان وفا در عزای تو می‌گریند

مرتضی حیدری آل كثیر


قرار بود كه عمری قرار هم باشیم * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) - نجوای فاطمی

قرار بود كه عمری قرار هم باشیم
كه بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم

اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم

اگر تمام جهان دشمنی كند با ما
من و تو یار هم و جان‌نثار هم باشیم

كنون بیا كه بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم

در این دیار اگر خشكسالی آمده است
خوشا من و تو كه ابر بهار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌كند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه رو رو گرفته‌ای از من
مگر چه شد كه چنین شرمسار هم باشیم

به دست خسته‌ی تو دست بسته‌ام نرسید
نشد كه مثل همیشه كنار هم باشیم

شكسته است دلم مثل پهلویت آری
شكسته‌ایم كه آیینه‌دار هم باشیم

محمد مهدی سیار

شب گريه های غربت مادر تمام شد * مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

شب گريه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

 

امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال

سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد

 

طفلان تشنه، هروله در اشک می کنند

ایام تشنه کامی مادر تمام شد


آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد


تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد

محراب خون گريست كه منبر تمام شد


زاینده است چشمه ی زهرایی رسول

باور مكن که سوره ی کوثر تمام  شد

 

باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسه ي حیدر تمام شد


زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعه ي کربلا نبود...


علی رضا قزوه 

باید بری؛ نه! محض رضای خدا نگو // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

باید بری؛ نه! محض رضای خدا نگو

دق می كنم بدون تو، این جمله را نگو

 

زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز

سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز

 

باور نمی كنم كه دلم را تو بشكنی

با رفتنت به زخم غرورم نمك زنی

 

زهرا شب عروسی مان خاطرت كه هست؟

مهریۀ زلال و روان خاطرت كه هست؟

 

یادت كه هست قول و قراری كه داشتیم!؟

یك روح واحدیم؛ شعاری كه داشتیم

 

ای دل خوشیِ زندگی ام! می شود نری

از حال و روز من، كه شما با خبر تری

 

گریه نكن محدثه، غمگین نكن مرا

با رفتنت غریب تر از این نكن مرا

 

خاتون من! قلندر خوبی نبوده ام

من را ببخش؛ شوهر خوبی نبو ده ام

 

با دردِ دنده هایِ شكسته جدال كن

تقصیر دستِ بستۀ من شد حلال كن

 

دلگرمی علی! به نظر زود می روی!؟

نه سال شد فقط، چقدر زود می روی!

 

بعد از تو فیض های خدایی نمی رسد

فریاد مرتضی كه به جایی نمی رسد

 

زهرا بمان و چهرۀ غم را عبوس كن

زهرا بمان و زینب مان را عروس كن

 

غصه به كار دل، گرۀ كور می زند

خیلی دلم برای حسن شور می زند

 

زهرا نرو، كه بغض بدی در گلوی توست

دامادی حسین و حسن آرزوی توست

 

حالا كه اعتنا به قسم ها نمی كنی

فكر حسین تشنه لبت را نمی كنی!؟

 

دیدی كه رنگ از رخ مهتاب می پرد

شبها حسین تشنه لب از خواب می پرد

 

در باغ میوه های دلت، سیب نوبر است

این كربلایی از همه شان مادری تر است

 

حرف از سفر زدی و تبسم حرام شد

پیراهن حسین شنیدم تمام شد

 

باشد برو-قبول- علی بی پناه شد

باشد قرار بعدی مان قتلگاه شد

 

باشد برو كه كرببلا گریه می كنیم

با هم كنار طشت طلا گریه می كنیم

وحید قاسمی

 

من میروم دگر ز کنارت پسر عمو // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

من میروم دگر ز کنارت پسر عمو

دیدار ما به روز قیامت پسر عمو

 

 من میروم و مونس شب هات میشود

یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو

 

من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام

از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو

 

زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان

خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو

 

دنیای تو مگر که به آخر رسیده است

برخیز جان من به فدایت پسر عمو

 

چشمت کجاست قطره اشکی به من بده

میخواهمش برای شفاعت پسر عمو

 

گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد....

.....کاری نبود عمق جراحت پسر عمو

 

شرمنده ام غلاف عدو دست من برید

بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو

 سید حمید رضا برقعی

 

السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا

داده طاها لقبت حضرت مادر زهرا

 

کفو و همتای علی فاتح خیبر زهرا

به ائمه شده ای حجت اکبر زهرا

 

التماسیم و به الطاف شما محتاجیم

با همان دست ، دعا کن به خدا محتاجیم

 

وقت آن است که از خاک تو زر جمع کنیم

چادرت را بتکانی و قمر جمع کنیم

 

باید از بین کلام تو نظر جمع کنیم 

باز هم خطبه بخوانی و گهر جمع کنیم

 

آن کسانی که به آئین خدا محتاجند

به بیانات تو در دین خدا محتاجند

 

بگو از راه خدایی که فراموش شده

بگو از راهنمایی که فراموش شده

 

از رسول دوسرایی که فراموش شده

بگو از حق ولایی که فراموش شده

 

پهلویت گر چه شکسته است ولی حرف بزن

باز هم فاطمه ! از حق علی حرف بزن

 

تو همان جمع فضائل، تو همان جمع صفات

تو همان جلو هی توحید  و همان جلو ی ذات

 

احتجاجات تو لبریز دلیل و آیات

راه بیراهه شود ! دم نزنی تو...! هیهات

 

بگو این فتنه ی با رایت اسلام از چیست ؟

بی تفاوت شدن امت اسلام از چیست ؟

 

با ولای تو نوشتند نجات ما را

با تو امروز نداریم غم فردا را

 

پس مگیر از لب ما خواهش "یا زهرا" را

انقلاب تو گرفته است همه دنیا را

 

امت واحده محتاج تو یاری توست

شور بیداری اسلام ز بیداری توست

 

از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم

اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم

 

در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم

همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم

 

چیست فرمان ولایت ؟ همه باهم بودن

همه در دایره ی فاطمه با هم بودن

 

ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام

ای که خون پسرت گشته قوام اسلام

 

فرصت گفتن از تو شده در این ایام

کربلا شرح غم توست به معنای تمام

 

از علی و غم او تو سخن آغاز نما

سفره ی درد غریبانه خود باز نما :

 

غم علی ، غصه علی ، ناله علی ، آه علی

نور الله علی ، شمس علی ، ماه علی

 

اول و آخر معراج علی ، راه علی

پهلویم داد شهادت : ولی الله علی

 

خوش ترین درد علی ، خسته ترین مرد علی

به زمین خوردن من نیز صدا کرد علی

 

چند وقتیست سرم روی تنم می افتد

دست من نیست که گاهی بدنم می افتد

 

نقش لاله به روی پیرهنم می افتد

دست من کار کند ، مطئنم می افتد

 

من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است

به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است

 

من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم

بر سر خادمه سربار شدن خسته شدم

 

با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم

من از این دست به دیوار شدن خسته شدم

 

شانه از دست من افتاد ، دل زینب سوخت

چشم من بر حسن افتاد ، دل زینب سوخت

 

آنقدر آب شدم من که تنی نیست که نیست

مثل تصویر شدم من، بدنی نیست که نیست

 

جز "حلالم کن علی جان " سخنی نیست که نیست

هر چه گشتم به خدا یک کفنی نیست که نیست

 

کاشکی زوتر این پیرهن آماده شود

بهر فردای حسینم کفن آماده شود

علی اکبر لطیفیان

 

آتش بهانه بود که بی مادرم کنند // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) /////////////

 

آتش بهانه بود که بی مادرم کنند

هیزم وسیله بود که خاکسترم کنند

 

از لابه لای پنجره دیدم به چشم خویش

با آتش آمدند که نیلوفرم کنند

 

در خاطرات زخمی بابا نوشته بود:

یک شهر آمدند که بی یاورم کنند

 

دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند

با دست خویش آمده تا پرپرم کنند

 

انگار این قبیله ی بد ذات پر فریب

اصلا بنا نبود مرا باورم کنند

 

مادر فتاده روی زمین بین کوچه ها

با تازیانه آمده بی مادرم کنند

 

غمگین نباش از حرمت روز واقعه

آنجا به روی خاک بنای حرم کنند

محمد جواد خراشادیزاده

 

با آنکه استقامت تو فرق مي کند // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

با آنکه استقامت تو فرق مي کند

اين روزها حکايت تو فرق مي کند

 

اينجاست درد، دشمنت آخر غريبه نيست

بعد از رسول، غربت تو فرق مي کند

 

 دستان حيدري تو را صبر بسته است

با ديگران اسارت تو فرق مي کند

 

دستي که روي فاطمه ات را نشانه رفت

فهميده بود غيرت تو فرق مي کند

 

سیلی به روی ام ابیها تو را شکست

آقای من! مصيبت تو فرق مي کند

 

گفتند بعد فاطمه از پا فتاده اي

حق داشتي امانت تو فرق مي کند

*

سي سال پيش! اين در و ديوار شاهدند

اصلاً شب شهادت تو فرق مي کند

یوسف رحیمی

 

آئينه دار ام ابيها صبور باش// نجوای فاطمی// مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

آئينه دار ام ابيها صبور باش

زينب در اين دو روزه‌ی دنيا صبور باش

 

دنيا اسير درد و غم بي ملالي است

در اين سکوت سرد تماشا صبور باش

 

بابا که نيست هر چه دلت خواست گريه کن

اما کنار غربت بابا صبور باش

 

اين روزهاي غرق محن با برادرت

يا صحبتي ز کوچه مکن يا صبور باش

 

حرفي نزن ز پهلوي زخمي مادرت

در اين غروب عاطفه تنها صبور باش

 

کار من از طبيب و مداوا گذشته است

انگار رفتني شده زهرا صبور باش

 

گاهي دلت بهانه‌ی مادر که مي کند

بر سر بگير چادر من را صبور باش

 

امروز تازه اول راهست دخترم

فردا که پر کشيدم از اينجا صبور باش

 

يک روز مي روي به بيابان کربلا

بر تل بيقراري و غمها صبور باش

 

خورشيد خون گرفته‌ی من پيش چشم تو

بر روي نيزه مي رود اما صبور باش

 

بر حنجر بريده بزن بوسه جاي من

اما به خاطر دل زهرا صبور باش

 

اين آخرين وصيت مادر به زينب است

تا جان به پاي مکتب مولا صبور باش

 

از کربلا به بعد علم روي دوش توست

روح حماسه ! زينب کبري ! صبور باش

یوسف رحیمی

در بين کوچه هاي مدينه شهيد شد// مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

در بين کوچه هاي مدينه شهيد شد

آن مادري که يک شبه مويش سپيد شد

 

در، هم زبان به شکوه گشود و  در آن غروب

آتش براي فتح حريمش کليد شد

 

در گير و دار جزر و مد تازيانه ها

باران لطف اهل مدينه شديد شد

 

با آتشي که شعله کشيد از در بهشت

آمادة تسلي پهلو ، حديد شد

 

دستش شکست و دامن حق را رها نکرد

بانوي خسته باني رازي رشيد شد

 

سيلي دست سنگي ديوار و دست باد

يعني دو گوشوارة او ناپديد شد

 

انداخت سايه دست کبودي به روي ماه

وقتي که آفتاب خدا بي مريد شد

 

اين گونه بود عاقبت غربت امام

يک جامعه تباهِ دو فکر پليد شد

 

مشرک شدند بعد نبي مردمان شهر

تنها ببين مظاهر بتها جديد شد

 

ريشه دواند در دل دين انحراف ها

دستان کينه نيز بر علت مزيد شد

 

تا منبر رسول خدا نيم قرن بعد

جاي شراب خواري دهها يزيد شد

 

آري حسين فاطمه در قتلگاه نه !

در بين کوچه هاي مدينه شهيد شد

 

یوسف رحیمی

گفت : در می زنند مهمان است// مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) ///////

گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

 مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

 

گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

 و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

 

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...

سیدحمیدرضا برقعی

بانوی نور، مادر آیینــــه ها ! سلام//مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)//نجوای فاطمی

بانوی نور، مادر آیینــــه ها ! سلام

روشن ترین تبسـم نور خدا ! ســـــلام 

ای کوثر کبود خــدا، با سه آیــــه آه !

از ما به زخم های کبود شـــما، سلام

حزن غریب پنجره ها در غروب نـــــور

ای خواهش همیشه ی آیینه ها ســلام

ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک !

 بر رد پای نـور تو در ناکجـا ، ســـــــلام

غمگیــن ترین پرنده ی ســیاره ی بقیـــــــع !

بال و پر شکستــه ی روح تو را ســلام

ای باغبان دل شده ی لاله های ســرخ

ای وارث حماســه ی کرب وبــلا ! ســـلام

ای برتر از فرشته ، شبـیه خود خـــدا !

از ما به روح سبز شما ، تاخــدا، ســـلام

 دست عنایتی به سـر حاجتم بکـــــش

چشمم هنوز مانده به دست شما...سلام !

رضا اسماعیلی

درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر...//مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)////

درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر...

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

 

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر

 

دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :

دوش می آمد و رخساره … نگویم بهتر!

 

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم

نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر

 

چه شده ؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...

 

کاظم بهمنی

تفسير رنجنامه ی كوثر نگفتني است//مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

تفسير رنجنامه ی كوثر نگفتني است
تشريح حادثات مكرر نگفتني است
مبناي روضه خواندن ما بر كنايه است
باور كنيد روضه ی مادر نگفتني است
وقتي كه با اشاره اي از دست مي رويم
شرح تمام روضه كه ديگر نگفتني است
حالا بماند آن همه غربت نشيني اش
دلتنگيِ فراق پيمبر نگفتني است
آري سه ماه خون جگر خورد و دم نزد
از قصه اي كه سخت تر از هر نگفتني است
بهتر كه حرف كوچه ی دلواپسي نشد
اصلاً حكايت گل پرپر نگفتني است
جريان گوشوار شكسته براي بعد
مرثيه هاي خاكي معجر نگفتني است
او رفت و دردهاي دلش نا شنيده ماند
تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
...با بال اشك سمت حرم پر كشيده ايم
شوق طواف مرقدش آخر نگفتني است !
یوسف رحیمی

خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است//مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است

روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

 

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم

گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

 

می روم تا در و همسایه نگویند به تو

گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

 

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر

بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

 

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند

بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

 

بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت

زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

 

منتظر باش علی جان پدرم می آید

تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

 

کاظم بهمنی

اين روزها مسير حياتش عوض شده//مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

اين روزها مسير حياتش عوض شده

شهر مدينه اي که صراطش عوض شده

 

از ياد رفت «آل محمد» به راحتي

بعد از پيامبر، صلواتش عوض شده

 

هيزم کنار خانه‌ی زهرا براي چيست؟

ترحيم مصطفاست، بساطش عوض شده

 

بر آستانه‌ی در «جنت» دخيل بست !

حتي مرام شعله‌ی آتش عوض شده

 

باران تازيانه و گلبرگ هاي ياس؟

اين شهر، بارش حسناتش عوض شده

 

اما چرا نشسته به پهلوي فاطمه

انگار ميخ در ثمراتش عوض شده

 

اين فاطمه ‌ست که ز علي رو گرفته است؟

يا آفتاب خانه صفاتش عوض شده

 

عطري کبود مي وزد از سمت معجرش

در بين کوچه ها نفحاتش عوض شده

 

او رفتني است، اين در و ديوار شاهدند

اين روزها اگر حرکاتش عوض شده

 

‹

 

نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضريح

حتي شمايل عتباتش عوض شده

 یوسف رحیمی

ای زهـــره ی حق، بانوی پهـلوشکســته// مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

                   ای زهـــره ی حق، بانوی پهـلوشکســته.

                  ای نـــام تــــو بر تارِ ِک عـــالم نشســـته

                   نـــــام بلنــدت چـــلچــــراغ آسمـــان هـــا

                ای اشکهایت مـــرهــــم دلـهــای خســــته

                  ریــــزد ز ا بـــر دیــــده ی بــارانــی تــــو

                  صدها ستاره دردل شــب، دســته دســـته

                  تـــوبا علـی چون بلبل وگل در گلســــتان

                  از خــار وخــاشــاک زمیـن دامـن گسسته               

                 دستاس تو این چـرخ گردون بود ومیگشت   

                  در دســتهــــای مهــــربـان پیـــنــه بســــته

                  جـــانــم فـــــدای آن دل دریـــایــــی تـــــو

                 ای مــادر افســرده ی پهــــــلو شـکســـــته

                           ......................  

                         زن بود ولی زمــردها بالا تر

                         فـــریاد وی از نـبــردها بالاتر

                         پنهانی ِقبــــر فاطمه در عالم

                         از جمـع تمـام دردهـــــا بالاتر

 

سید محمدرضا هاشمی زاده

حرفي نداشت چشم ترم جز رثاي تو //  مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

حرفي نداشت چشم ترم جز رثاي تو

جاريست بين هر غزلم رد پاي تو

 

هر سال فاطميه دلم شور مي زند

در کوچه هاي غربت و اشک و عزاي تو

 

بگذار ما به جای تو خون گريه مي کنيم

ديگر توان گريه نمانده براي تو

 

ديدم چقدر قلب تو بی صبر می شود

با شکوه های بی کسی مرتضای تو:

 

اينقدر رو گرفتنت از من براي چيست

حالا دگر غريبه شده آشناي تو

 

از گرية شبانه و نجواي كودكان

بايد به گوش من برسد ماجراي تو

 

بانو كمي به حال حسينت نظاره كن

حرفي بزن كه دق نكند مجتباي تو

 

حالا ببين که روضه گرفتند كودكان

در پشت درب خانه براي شفاي تو

 

برخيز و با نگاه ترت يا علی بگو

جان می دهد به قلب شکسته صدای تو

 

ديدم تو را که آرزوي مرگ مي کني

بانو بس است!  کشته علي را دعاي تو

 

همناله با وصيت تو ضجّه می زنم

با روضه های بی کفن کربلای تو

یوسف رحیمی

مولای درد، با غم زهرا چه می‌کنی؟! // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)


مولای درد، با غم زهرا چه می‌کنی؟!

بی‌کس شدی! چه بی‌کس و تنها ... چه می‌کنی؟!

 

زهرا شکست دست تو را بسته دید؛ نه؟!

با سنگ‌ها و زخم‌زبان‌ها چه می‌کنی؟!

 

گفتی که مرگ فاطمه تیری به چشم بود

با اشک‌های زینب کبرا چه می‌کنی؟

 

تسکین‌دهنده‌ی دردهای بی‌کسان

امروز، دردهای خودت را چه می‌کنی؟!

 

یک چاه، حرف تو را می‌شنید! چاه!

با چشم‌های خونی مولا چه می‌کنی؟!

علي صفري

هر کجا شانه ی دیوار به در نزدیک است // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

هر کجا شانه ی دیوار به در نزدیک است

هر کسی پشت در افتد به خطر نزدیک است

گاه یک میخ چنان تکیه به پهلو دارد

آنچنان که سر یک نیزه به سر نزدیک است 

کوچه هر قدر که باریک شود دستی هم

بر سر و صورت یک راهگذر نزدیک است 

من از این وا ابتا گفتن او فهمیدم

که همین فاطمه خیلی به پدر نزدیک است

گریه های تو در این شهر به سر می آید

از در سوخته پیداست ، سفر نزدیک است 

بیش از یک نفر این ظلم به بار آورده است

صحنه ی جرم ولی به دو نفر نزدیک است

نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است

بگذر ای شب ، شب تیره ، که سحر نزدیک است 

عاقبت منتقم خون شما می آید

مادرم ، وعده ی دیدار پسر نزدیک است

نادر حسيني

دود بود و دود بود و دود بود//مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود
شعله می پیچید بر گرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار
یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد
روز، رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون می گریست
میخ بر سر می زد و خون می گریست
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود

حسن لطفی

هر کجا شانه ی دیوار به در نزدیک است / مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

هر کجا شانه ی دیوار به در نزدیک است

هر کسی پشت در افتد به خطر نزدیک است

 

گاه یک میخ چنان تکیه به پهلو دارد

آنچنان که سر یک نیزه به سر نزدیک است

 

کوچه هر قدر که باریک شود دستی هم

بر سر و صورت یک راهگذر نزدیک است

 

من از این وا ابتا گفتن او فهمیدم

که همین فاطمه خیلی به پدر نزدیک است

 

گریه های تو در این شهر به سر می آید

از در سوخته پیداست ، سفر نزدیک است

 

بیش از یک نفر این ظلم به بار آورده است

صحنه ی جرم ولی به دو نفر نزدیک است

 

نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است

بگذر ای شب ، شب تیره ، که سحر نزدیک است

 

عاقبت منتقم خون شما می آید

مادرم ، وعده ی دیدار پسر نزدیک است

نادر حسيني

از ماتم تو فاطمه جان گريه مي کنم // نجوای حضرت خدیجه(س) با حضرت زهرا(س)

 

از ماتم تو فاطمه جان گريه مي کنم

بي صبر مي شوم و چنان گريه مي کنم

 

  يا اينکه در مصيبتت از دست مي روم

  يا اينکه با تمام توان گريه مي کنم

 

  زهرا ! به ياد غربت تو زار مي زنم

  با قلب خسته و نگران گريه مي کنم

 

  در التهاب نالة تو آب مي شوم

  مانند شمع از دل و جان گريه مي کنم

 

  در پشت در به رنگ گل لاله مي شوي

  پهلو شکسته ! ناله زنان گريه مي کنم

 

  با روضه هاي پهلو و بازو و چهره ات

  با روضة بلال و اذان گريه مي کنم

 

  اصلاً ببين که با همة روضه هاي تو

  اندازة زمين و زمان گريه مي کنم

 

  بانوي بي حرم به خدا من به ياد آن

  قبر بدون نام و نشان گريه مي کنم

***

  آه اي خديجه مادر غم ! نه فقط شما

  من هم به ياد مادرمان گريه مي کنم

 

 کي مي شود شبي بدهم جان برايتان

عالم فداي غربت بي انتهايتان
يوسف رحيمي

 

آتش بلند گشته و در ،گر گرفته بود // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

آتش بلند گشته و در ،گر گرفته بود

قلبت غمی ورای تصور گرفته بود

 

در دیده ها نشانه ای از درد تو نبود

چشم مدینه رنگ تکاثر گرفته بود

 

نفرین نکرده ای تو...وگرنه خدای تو

جانهای پست را به تلنگر گرفته بود

 

ای کاش روی پهلوی تو قطع می شد این

باران تازیانه که شرشر گرفته بود

...

دیدم که جبرئیل ز دستان پاک تو

یک رشته عشق از نخ چادر گرفته بود

مهرداد قصري فر

 

کم کمک  آب از سر آتش گذشت // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

کم کمک  آب از سر آتش گذشت

آمد و حیدر ز زهرایش گذشت

 

میخ در هم سرخ شد وقتی شنید 

مادری از طفل در راهش گذشت

علي نظري

 

دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد
در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل
تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی
آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس
دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه
دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری
با هر نفس آه از در و دیوار جاری
*****
شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت
دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه
جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش
در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی ... آه از دل پر درد او آه
یا لیتها... آه از دل پر درد او آه

*****
این روزها دستی به سمت ذوالفقار است
...

 سیدمحمد جواد شرافت

دلم مي سوزد از شب گريه هايت // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

دلم مي سوزد از شب گريه هايت
تنم مي لرزد از سوز صدايت

دگر كاري نمي آيد ز دستم
مـگـر اينكه كنم  جان را فدايت

رخ نيلي و درد دست و پهلو
فــداي  يـك نـگـــاه  دلربـايـت

مگر زهرات مرده اين چنيني ؟
نشستي گوشه اي با غصه هايت

به من قولي بده تا كه نفهمند
غـــم بي مادري را بچه هايـت

حلالم كن اگر قدرت ندارم
ز جا برخيزم اينك پيش پايت

به " قرآن محمد " سعي كردم
كه بگـشـايـم طـناب از دستهايت

ولي شرمنده دستم بي رمق بود
نـشـد كــاري كـنـم آقـــا برايت

امــام خسـتـه شهـر مديــنـه
شما را دوست دارم بي نهايت

سیدامیرحسین میرحسینی

از بودن اين چنين پشيمانم كرد //  مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س) ///

از بودن اين چنين پشيمانم كرد

در خلسه اشك و آه پنهانم كرد

 

اي مادر مهربان گلهاي شهيد!

پهلوي شكسته تو ويرانم كرد

عبدالرحیم سعیدی راد

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید //  مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید

انسان دردمند به درک دعا رسید

 

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد

تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

 

هاجر هرآنچه هروله کرد از پی تو کرد

آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

 

احمد (ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت 

مولا اگر رسید به حق با شما رسید

 

داغ پدر، سکوت علی (ع)، غربت حسن)

شعري شد و به حنجرۀ کربلا رسید

 

در تلّ زینبیه غروبت طلوع کرد

با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید

 

با محتشم به ساحل عمّان رسید اشک

داغ تو بود بار امانت به ما رسید

*

تسبیح توست رشتۀ  تعقیب واجبات 

قد قامت الصلاتي و حيّ علي الصلات

 *

شب گريه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

 

امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال

سلمان به آه گفت: ابوذر تمام شد

 

طفلان تشنه هروله در اشک می کنند

ایّام تشنه کامی مادر تمام شد

 

آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین(ع) گفت : برادر! تمام شد

 

تا صبح با تو اُستن حنّانه ضجّه زد

محراب خون گريست: كه منبر تمام شد

 

زاینده است چشمۀ زهرایی رسول

باور مكن که سورۀ کوثر تمام  شد

 

باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد؟

*

زهرا (س) اگر نبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعۀ کربلا نبود

 *

شب آمده ست گريه كنان بر مزار تو         

دریا شکست موج زنان در کنارتو

 

بعد از تو چلّه چلّه علي (ع) خطبه خواند و سوخت

چرخيد ذوالفقار علي بر مدارتو

 

زينب (س) كجاست؟ همسفر خطبه های خون

دنيا چه كرد بعد تو با يادگار تو

 

باران نيزه، نعش غريبانۀ حسن (ع)

آن روزگار زينب (س) و اين روزگار تو

 

گل داد روي نيزه، سر تشنۀ حسين (ع)

تا شام و كوفه رفت دل داغدار تو

 

تو سوگوار زينب (س)  و زينب غريب شام    

تو سوگوار زينب  و او سوگوار تو

*

بعد از تو سهم آينه  درد و دريغ شد

دست نوازشي كه كشيدند تيغ شد

علی رضا قزوه

اى بلند اختر كه ناموس خداى اكبرى // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)


اى بلند اختر كه ناموس خداى اكبرى

عقلِ كل را دخترى و علمِ كل را همسرى


زينت عرش خدا پرورده دامان توست

يازده خورشيد چرخ معرفت را مادرى


آن كه بُد منت وجودش بر تمام ما سوى

گشت ممنون عطاى حق كه دادش كوثرى


تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل

بر سر آن سرور كون و مكان تو افسرى


از گلستان تو يك گُل خامس آل عباست

اى كه در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى


مقتداى حضرت عيسى بود فرزند تو

آن چه در وصف تو گويم باز از آن برترى


در قيامت اولين و آخرين سرها به زير

تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى


بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى

تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى


كهنه پيراهن چو بر سر افكنى در روز حشر

غرقه در خون خدا برپا نمايى محشرى


با چه ذنبى كشته شد مؤوده آل رسول

بود آيا اينچنين، أجرِ چنان پيغمبرى


قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر

جز خدا در حق تو كس را نشايد داورى

* * *
شمع جمع آل طه بضعه خير الورى

دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى


آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف

ليلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا


آن كه بنشاندش به جاى خود امام الانبياء

وان كه بُد آمينِ او شرط دعاى مصطفى


مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت

منتهاى روح پاك او حريم كبريا


ز آدم و عيسى نبودش كفو و مانندى به دهر

شد در اوصاف كمال او هم تراز مرتضى


در مديحش عقل شد حيران و سرگردان چو ديد

هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى


پا ورم كرد از نماز و دست و بازو از جهاد

سينه او شد سپر در راه حق روز بلا


رفت از دار فنا بشكسته دل آزرده تن

آن كه بُد آزردنش ايذاء ختم الانبياء


گفت حيدر در غروب آفتاب عمر او

تار شد دنيا و روشن شد به تو دار بقاء

* * *
دختر خير الورى و همسر فخر بشر

علم مخزون، غيب مكنون در ضميرش مستتَر


ليلة القدر، نزول كل قرآن مبين

مطلع الفجر ظهور منجى دنيا و دين


آسمان يازده خورشيد تابان وجود

روشن از نور جمالش عالم غيب و شهود


شمع جمع اهل بيت و نور چشم مصطفى

مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى


آيه تطهير وصف عصمت كبراى او

هل أتى تفسيرى از دنيا و از عقباى او


تا قيامت شد به او روشن چراغ عقل و دين

منتشر از او به دنيا نسل خير المرسلين


اندر آن روزى كه وا نفسا بگويند انبيا

شيعتى گويان بيايد او به درگاه خدا


مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر

در حديث لوحِ او برنامه اثنى عشر


علم ما كان و يكون ثبت است اندر دفترش

نى سلونى گفته در عالم كسى جز همسرش


اوست مشكاة دو مصباحى كه شد عرش برين

زينت از آن دو، چراغ راه رب العالمين


ميوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است

حاصل آن عمر كوتاهش شهيد كربلا است


زينب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش

گوى سبقت برده در اسلام و ايمان مادرش


دامنش جان جهان و يك جهان جان پروريد

وه چه جانى كه خداوند جهان او را خريد


خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا

گشت كشتى نجات خلق و مصباح الهدى


منقطع شد وحى بعد از رحلت خير الأنام

ليك جبريل امين بنمود در كويش مقام


بود امين وحى دائم در صعود و در نزول

تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول


دل شكسته بود و از هجر پدر بيمار بود

پشت و پهلو هم شكسته از در و ديوار بود


تسليت مى‌داد او را ذات پاك ذو الجلال

تا بكاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال


عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل كل

ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل


زين سبب روح القدس شد در حريم او مقيم

تا در آن آئينه بيند صاحب خُلق عظيم


زين قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر كشيد

رفت جبريل امين و از مدينه دل بريد


مرتضى آن قطب عالم لنگر دنيا و دين

عرش علم و روح ايمان و اميرالمؤمنين


آنكه در تسليم و صبرش عقل شد مبهوت و مات

كرد در فقدان اين همسر تمناى ممات


بود زهرا ركن آن ركن زمين و آسمان

رفت و ويران شد سر و سامان آن شاه جهان

* * *
صورتى كو خَلق و خُلق عقل كل را مى‌نمود

گشت پنهان نيمه شب در خاك غم، امّا كبود


ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت

كس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود

* * *
ديده عالم نديده زهره‌اى مانند زهرا

دخترى مادر نزاده كو شود اُمّ ابيها


شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد

متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى

آيت الله وحيد خراساني

 

چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد

هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟

هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه  چند دلِ کودکانه می لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد

 ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد

میلاد عرفان پور

 

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی

افتاده نخ چادر او دست نسیمی

 

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم

با دست خودش داده اناری به یتیمی

 

حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را

بخشیده به همسایه، چه قران کریمی

 

در خانهء زهرا همه معراج نشینند

آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی

 

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم

می سوخت حریم دل مولا چه حریمی

 

آتش مزن آتش  در و دیوار دلش را

جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

 

حالا نکند پنجره را وا بگذاریم

پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی

سید حمیدرضا برقعی

 

اين روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

اين روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است

بايد بگويم گرچه معنا کردنش سخت است

 

لکنت گرفته پلک تو در بين آن کوچه

اين راز سربسته ست افشا کردنش سخت است

 

چشمي که دست سنگي آن بي حيا بسته

مقداد مي دانست که وا کردنش سخت است

 

دستي که بين کوچه ها از پا تو را انداخت

فهميد قدّ حيدري تا کردنش سخت است

 

حالا که داري خواهشي تابوت مي خواهي؟

اسباب مرگ تو !؟ مهيّا کردنش سخت است

 

با غسل زير پيرهن فکر علي بودي

زخم نود روزه تماشا کردنش سخت است

 

‹

 

داغ کبود کوچه ها آنقدر روشن بود

فهميد دست فتنه ، حاشا کردنش سخت است

یوسف رحیمی

 

بخواب ايجا كه از سيلي خبر نيست // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

بخواب اينجا كه از سيلي خبر نيست

نشاني از عدوي پر شرر نيست

 

سلامم را به بابا گر رساندي

بگو ياري براي من دگر نيست

كمال مومني

 

نمي شد باورم زهرا نباشد // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

نمي شد باورم زهرا نباشد

به خانه نغمه ي امّا نباشد

 

خدايا دخترم مي گِريد اينكه

نماز مادرش برپا نباشد

كمال مومني

 

تو را در نيمه شب در خاك كردم // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

تو را در نيمه شب در خاك كردم

زداغت سينه ام را چاك كردم

 

براي اينكه طفلانت نميرند

همه آثار خونت پاك كردم

كمال مومني

 

كجا خاكش كنم امشب خدايا // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

كجا خاكش كنم امشب خدايا

چگونه من بشويم جسم زهرا

 

رمق ديگر ندارم تا گذارم

به روي دوش خود تابوت او را

كمال مومني