هنوز راه ندارد کسی به عالم تو × نجوای حسنی


هنوز راه ندارد کسی به عالم تو

بهشت هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجرهء وحی!  صبح زود بهشت

"اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد

شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو

توئی دوباره پیمبر، محمدی دیگر

چنان که عایشهء دیگری است مَحرم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟

به راز  عِزّةُ للّه  نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم

که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن است

نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو

چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست

و سالهاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار

میان دفتر من می نویسد از غم تو

گریز می زند از ماتمت به عاشورا

گریز می زند از کربلا به ماتم تو

مربع

فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت

نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

سیدحمیدرضا برقعی

خدا را شکر نامت بر لب ماست × مولودي امام مجتبي(ع) - نجوای حسنی ------

خدا را شکر نامت بر لب ماست

که نام تو صفای مکتب ماست

 

حسینت بر تو ما را رهنمون است

رسیدن بر تو اوج مذهب ماست

 

اگر اهل مناجات خدایی

نگاه تو صفای هر شب ماست

 

دوچشمت از گدا خسته نباشد

درت بر سائلان بسته نباشد

 

نبی هنگام دیدار تو، مدهوش

که دیدار تو از سر می برد هوش

 

بدی دیگران و خوبی خود

کنی با حسن خلق خود فراموش

 

ادب سازی کنی، در کودکی هم

به نزد مرتضی هستی تو خاموش

 

بود عمری که از زهرا بخواهیم

کند ما را به راه تو کفن پوش

 

اگر از نام ثاراله مستیم

رهین لطف و احسان تو هستیم

 

تو قرآن کریم و راستینی

خداوند کرم روی زمینی

 

تمام سوره ی المومنونی

که فرزند امیرالمومنینی

 

زتو کم خواستن نوعی گناه است

تو دست باز رب العالمینی

 

تو آنی که بدون شک بگویم

حسین و کربلا می آفرینی

 

تو با صلحی که اندر کوفه کردی

مسیر عشق را مکشوفه کردی

 

الا ای که به هر دوران غریبی

نشان تو بود، جانان غریبی

 

معاویه تو را بهتر شناسد

که تو در لشگر یاران غریبی

 

زیارتنامه هم حتی نداری

قسم بر تربت ویران غریبی

 

امام دوم خانه نشینی

زنامردی نامردان غریبی

 

تو کودک بودی و غربت کشیدی

تو مادر را به خاک کوچه دیدی

جواد حیدری

مي رسند از راه تا غم ها زمين گيرت کنند // نجواي حسني

 

مي رسند از راه تا غم ها زمين گيرت کنند

سنگ هاشان ، طعنه هاشان بيشتر پيرت کنند

 

مثل چشمت آيه آيه سوره ي مريم گريست

با نخستين واژه اش وقتي که تفسيرت کنند

 

حلقه حلقه موج گيسويي پريشان مي رسيد

بادها مي خواستند اينگونه زنجيرت کنند

 

سخت بود اينکه تمام راه در غربت گذشت

سخت تر اينکه تمام شهر تکفيرت کنند

 

روزيشان آه و نفرين تو شد ، مي خواستند

با کمي خرما و نان از زندگي سيرت کنند

 

«ما رايت...» گفتي و جنگ نگاهت شد جميل

چشم ها بايد فرار از برق شمشيرت کنند

محمد غفاری

 

در خانه ي تو غیر کرامت مقیم نیست // نجواي حسني

چند بند از یک ترکیب بند

 

در خانه ي تو غیر کرامت مقیم نیست

اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست

 

تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای

جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست

 

از بسکه داشت دست شما روح عاطفه

شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست

 

جز سر زدن به خانة دلخستگان شهر

کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست

 

اینجا که نیست گنبد و گلدسته ای بگو

جایی برای پر زدن یا کریم نیست

 

داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب

امروزی است غربت عهد قدیم نیست

 

با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو

جایی برای اینکه فدایت شویم نیست ؟

 

گل داشت باغ شانة تو از سخاوتت

آقا زبانزد همه می شد کرامتت

*** 

اینگونه در تجلی خورشید وار تو
گم می شود ستارة دل در مدار تو

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق
از آفتاب روشن شمع مزار تو

بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل
می آورد نسیم سحر از دیار تو

دلهای ما زمینی و ناقابلند پس
یک آسمان درود الهی نثار تو

هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم
تا خلوت سحرگه آئینه زار تو

تا که شبی بیائی و بالی بیاوری
ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو

بالی که آشنای تو باشد ابوتراب !
یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو

بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد
باشیم تا همیشه فقط در کنار تو

با عطر یاس تربت تو گریه می کنیم
آنجا فقط به غربت تو گریه می کنیم

*** 

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایسته ي شفاعت حیدر نمی شود


چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود

مرهم به زخمهای دل پر شراره ات
جز خاک چادر و پر معجر نمی شود

یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر
والله از تو پاره جگر تر نمی شود

یک طشت لخته های جگر  پاره های دل
از این که حال و روز تو بهتر نمی شود

یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب
گفتند نه کنار پیمبر نمی شود

گل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیر
هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود

پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی
با کربلا و کوفه برابر نمی شود

زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت
سالار من که یک تن بی سر نمی شود

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود
از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود

یوسف رحیمی

 

مست از غم توام غم تو فرق می کند // نجواي حسني

 

مست از غم توام غم تو فرق می کند
محو توام که عالم تو فرق می کند


با یک نگاه می کشی و زنده می کنی
مثل مسیح ، نه، دم تو فرق می کند


یک دم نگاه کن گه مرا زیر و رو کنی
باید عوض شد آدم تو فرق می کند


تنها کمی به من نظر لطف می کنی؟
آقای مهربان! کم تو فرق می کند


زخمی است در دلم که علاجی نداشته است
جز مرحمت که مرهم تو فرق می کند


اشک غمت برای من احلی من العسل
گفتم  برای من غم تو فرق می کند


صلح تو روضه است حماسه است غربت است
ماهی تو و محرم تو فرق می کند


باید خیال کرد تجسم نمود؛ نه ؟
نه؛ گنبد تو پرچم تو فرق می کند


لختی بخند قافیه ام را بهم بریز
آقای من! تبسم تو فرق می کند

سید محمد رضا شرافت