غروب و غربت ِ تلخ مدینه // حضرت سکینه (س)
غروب و غربت ِ تلخ مدینه
پر از غمناله های سوز سینه
خرابه را به آتش می کشاند
صدای گریه ی بانو سکینه
غروب و غربت ِ تلخ مدینه
پر از غمناله های سوز سینه
خرابه را به آتش می کشاند
صدای گریه ی بانو سکینه
خمیده قد دلجویی سه ساله
پریشان است گیسویی سه ساله
پدر را دید و جان تسلیم او کرد
شهید عشق، بانویی سه ساله
آخرین سر باز کوچک دستهایش را گشود
گرد غم از چهره ی نورانی دریا زدود
بر تن تفتیده ی شن ها شهامت می کشید
نوجوانی که قرار از خیمه ی زینب ربود
سایه ای می خواست تا در خون بخشکد آفتاب
حیدری دستی علم شد در تب کشف وشهود
برق جهل از تیغ ظلمت در هوا رقصد وعشق
آخرین شهر شهامت را در آن صحرا سرود
مثل عباس از وفا پر بود واز ظلمت تهی
تشنه بر دست نجیبش تیغ ظلم آمد فرود
سر به دامان عمو سمت پدر پرواز کرد
سوز لبریز صدایی در فضا پیچیده بود
یک طرف مشکی رها ویک طرف دستی جدا
آسمان آشفته بود از ناله ی یاس کبود
□
مردهای تشنه هفتاد ودو بار عاشق شدند
هیچ رودی در دل دریای خون دیگر نبود
مریم حقیقت
در حنجره ی زمانه تابید اصغر
هی گریه نکرد! هی ننالید اصغر
دیگر نگران نباش آرام بگیر
آسوده تر از همیشه خوابید اصغر
مریم حقیقت