هم چو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیست//شهادت حضرت علي اصغر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

هم چو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیست
بخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیست

گفتم از اشکم مگر ای غنچه نوشی آب لیک
از تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیست

در حرم هر سمت باشد قبله اما بهر من
غیر رویت قبله و جز ابرویت محراب نیست

خیمه بیت الله و کعبه مهد و در طواف اهل حرم
این طواف حج عشق است و جز این آداب نیست

هفت بار آمد صفا و مروه هاجر آب جست
من که ده ها بار در هر خیمه رفتم آب نیست

قسمتی از راه را با هروله هاجر برفت
من همه ره را دویدم کام تو سیراب نیست

حج من اتمام شد برخیز احرامم بکن
ای ذبیح خردسال اکنون که وقت خواب نیست

استاد حاج علی انسانی

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

از آن ساعت كه خود را ناگزير از تو جدا كردم // فيض زيارت // از کربلا تا شام

 

از آن ساعت كه خود را ناگزير از تو جدا كردم
تو بر ني بودي و ديدي چه‌ها ديدم، چه‌ها كردم

گمان بر ماندن و قبر تو را ديدن نمي‌بردم
ولي فيض زيارت را تمنّا از خدا كردم

به يادم مانده آن روزي كه مي‌جستم ترا اما
تنت پيدا به زير سنگ و تير و نيزه‌ها كردم

تو را اي آشناي دل اگر نشناختم آن روز
مرا اكنون تو نشناسي، وفا بين تا كجا كردم

تن چاك تو را چون جان گرفتم در برم اما
براي حفظ اطفالت، تو را آخر رها كردم

بسان شمع، آبم كرد بانگ آب‌آب تو
اگرچه تشنه بودم چشمه‌هاي چشم وا كردم

ميان خيمه‌هاي سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا كردم

شكسته جاي مهرت را ز بي‌مهري به ني ديدم
شكستم فرق خويش و اقتدا بر مقتدا كردم

ولي هرگز ندادم عجز را ره در حريم دل
سخنراني ميان دشمنان چون مرتضي كردم

علي انساني

آمدی گوشه ویران چه عجب! // غم هجر // شهادت حضرت رقیه(س)

 

آمدی گوشه ویران چه عجب!

زده ای سر به یتیمان چه عجب!

 

تو مپندار که مهمان منی

به خدا خوبتر از جان منی

 

بس که از جور فلک دلگیرم

اول عمر ز عمرم سیرم

 

دل دختر به پدر خوش باشد

مهربانی زدو سر خوش باشد

 

تو بهین باب سرافراز منی

تو خریدار من و ناز منی

 

بعد از این ناز برای که کنم

جا به دامان وفای که کنم

 

اشک چشم من اگر بگذارد

درد دلهام شنیدن دارد

 

گرچه در دامن زینب بودم

تا سحر یاد تو هر شب بودم

 

گر نمی کرد به جان امدادم

از غم هجر تو جان می دادم

 

آنقدر ضعف به پیکر دارم

که سرت را نتوان بردارم

 

امشب از روی تو مهمان خجلم

از پذیرایی خود منفعلم

 

مژده عمّه که پدر آمده است

رفته با پا و به سر آمده است

 

دیدنی گوشه ویرانه شده

جمع شمع و گل و پروانه شده

 

آخر ای کشته راه ایزد

پدرت سر به یتیمان می زد

 

تو هم آخر پسر آن پدری

تو پور آن نخل امامت ثمری

 

که به پیشانی تو سنگ زده؟

که زخون بررخ تو رنگ زده؟

 

ای پدر کاش به جای سر تو

می بریدند سر دختر تو

علي انساني