قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها ! // از کربلا تا شام
قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها !
دیگر امید نیست به این استخاره ها !
بر نیزه ها اذان خداحافظی نگو
در گوش های زخمی بی گوشواره ها ...
آه ای یقینِ بی سر و بی دست در سماع !
ابروی آفریده برای اشاره ها !
طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را
با کاروان خسته ی «لبخند پاره » ها
بادی که بوی خون تو را در میان نهاد
یکباره با مشام غمین سواره ها
لالایی وداع شبانگاه خوانده در
آغوش ساکت و تهی گاهواره ها
پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک
یغمای پیرهن به تن خوش قواره ها
این نعش های سوخته ٬ ققنوس های مست
آیا دوباره می رویند از شراره ها ؟
در آسمانِ ظلمتِ گمکرده آفتاب
خورشید را چگونه ببینم دوباره ؟ ها؟
* * *
اما ...سرک کشید ز گودال قتلگاه
خورشید رو به سوسوی تلخ ستاره ها …
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|