رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده//شهادت حضرت علی اکبر(ع)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده

از نفس؛ خواهر من پشت سرت افتاده

 

همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است

هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده

 

این فزع کردن من دست خودم نیست علی

چشمم آخر به تن مختصرت افتاده

 

یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی

این همه نیزه چرا دور و برت افتاده

 

نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن

روی جسمت پدر محتضرت افتاده

 

کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند

بین لشگر علم و هم سپرت افتاده

 

قدری آهسته بگویید به ام لیلا

خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده

 

احسان محسنی فر

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

در سرش طرح معما می کرد//حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

در سرش طرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد


فکر آن بود که میشد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد


به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد


دم خیمه همه ی واقعه را

داشت از دور تماشا می کرد


چشم در چشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد


ناگهان دید عمو تا افتاد

هرکسی نیزه مهیا می کرد


نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد


کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد


لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی زتنش وا می کرد


هر که نزدیکترش می امد

نیزه ای در گلویش جا می کرد


زود می آمد و میزد به حسین

هرکسی هر چه که پیدا می کرد


آن طرف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری می کرد


گفت ای کاش نمی دیدم من

زخمهایت همه سر وا می کرد


دست من باد بلا گردانت

ذبح گشتم به روی دامانت

احسان محسنی فر

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت//ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت

دلشوره ای عجیب وجود مرا فرا گرفت

 

حس غم جدایی این دشت لاله خیز

بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

 

فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین

آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

 

تنها دلیل بودن من سایه سرم

زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت

 

حتی مدینه این همه زجرم نداده بود

یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت

 

وای از دل رباب که بیند به جای آب

تیر سه پر به حنجر شش ماهه جاگرفت

 

تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر

 از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

 

احسان محسنی فر

در سرش طرح معما می کرد //کربلا///

در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه محیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر 
داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد

احسان محسنی فر

آمدم تا که ز دل ناله ی مستانه کنم // شهادت امام رضا(ع)

 

آمدم تا که ز دل ناله ی مستانه کنم

گرد شمعِ غمِ تو صحبت پروانه کنم

 

 

خانه ات پاک تر از عرش خداوند بوَد

من آلوده کجا، جای در این خانه کنم

 

 

گر نگاه تو به ویرانه نشینان اُفتد

می روم خانه به یک گوشه ی ویرانه کنم

 

 

آهویی زار و ضعیفم، به پناه آمده ام

تاکه در سایه ی دست کرمت لانه کنم

 

 

نفس توست که تأثیر به من بخشیده

عالمی را ز غم جدّ تو دیوانه کنم

 

 

تا بگیرم سند حکم رضا از زهرا

گریه و ناله ز داغ تو غریبانه کنم

 

 

قبر من گر به قدوم تو مصفّا بشود

شافعم روز جزا، حضرت زهرا بشود

احسان محسنی فر

 

بر درد عشق نسخه و درمان اثر نکرد //شوق سبو//نجوای رضوی

 

بر درد عشق نسخه و درمان اثر نکرد

مرهم برای زخم غم تو ثمر نکرد

 

تنها حریم پاک تو داریم زآن زمان

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

 

از هر قبیله ای به تو امید بسته اند

نبود کسی که چشم تو بر او نظر نکرد

 

شاهنشه غریب، امیر رئوف طوس

دل نیست، آنچه داغ تواش پر شرر نکرد

 

در بازکن که از ره دوری رسیده ام

این خسته بی دلیل در این ره، خطر نکرد

 

امشب، سحر دوباره به کوی تو آمدم

مخمورم و به شوق سبوی تو آمدم

 

بر حال من به جان جوادت نگاه کن

فکری به حال این دل بی سرپناه کن

 

بر زائران پاک تو من غبطه می خورم

آقا ترحمی به من پر گناه کن

 

امشب برات کرب و بلای مرا بده

ما را دوباره زائر آن بی سپاه کن

 

گر این زیارتم شده دیدار آخرین

در روز حشر یاد من رو سیاه کن

 

در راه عشق، اهل غم و درد خواستی

با چشم نافذت تو مرا مرد راه کن

 

مولا به جان ما تو بگو با امام عصر

یوسف بیا بخاطر من ترک چاه کن

 

تا روز حشر نوکری ات افتخار ماست

اینجا بهشت روی زمین جنت الرضاست

احسان محسنی فر

 

ای سفره دار ارض و سما یابن فاطمه // نجوای مهدوی

 

ای سفره دار ارض و سما یابن فاطمه
صاحب عطا، امیر وفا یابن فاطمه

نادیده عاشقت شده ام این چه جلوه ایست
ای شاه حسن، عزیز خدا یابن فاطمه

خوانم دعا برای ظهورت امام عصر
با این که حبس گشته دعا یابن فاطمه

طعنه به روسیاهی من میزنی، بزن
اما مران زخویش مرا یابن فاطمه

کاری برای درک وصالت نکرده ام
از چیست خوانمت که بیا یابن فاطمه

ترسم که روزگار جفاکار عاقبت
ما را جدا کند ز شما یابن فاطمه

تا درد هست ناز طبیبان خریدنیست
ای ناز دار آل ابا یابن فاطمه

ترسم که عاقبت نشوم زائر حسین
تا کی فراق کرببلا یابن فاطمه

احسان محسنی فر