سحر از عالم غيبى سروش دلنشين آمد // ميلاد پيمبر(ص)
سحر از عالم غيبى سروش دلنشين آمد
كه غم را ز دل ها برد، با شادى قرين آمد
بباريد از سحابِ رحمتِ حق، مشك بر كعبه
شميم روح افزا، از بهشت عنبرين آمد
تجلى كرد انوارِ الهى، باز در بَطحا
جهان از پرتوش برتر، ز فردوس برين آمد
به حكم ذوالمنن از آسمان ها رانده شد ابليس
چو با خيل ملك از عرش جبریيل امين آمد
فضاى مكه پر شد از ملائك، بهر مولودى
كه بالاتر ز خلقِ اولين و آخرين آمد
چنان شورى به پا شد بهر او در كشورِ هستى
تو گفتى انقلابى هم چو روزِ واپسين آمد
همه قدّوسيان در صف، همه كرّوبيان برپا
كه طاووس جلال كبريا، آن نازنين آمد
به صبح هفدهِ شهرِ ربيع، از مطلعِ عزّت
عيان شد طالع ِمسعود و ختم مرسلين آمد
چو خورشيد جلال احمدى تابيد در عالم
ز ايزد بر جمال او هزاران آفرين آمد
چو مولودى كه فرموده خدا در شأن او لولاك
تمام آفرينش سايه، او ركنِ ركين آمد
بود نامش محمّد،كنيه ابوالقاسم، لقب طه
هماى رحمت حق رحمة للعالمين آمد
شكست ايوان كسرى و سلاطين محو، آن روزى
كه شاهنشاه اقليمِ بقاى ملك دين آمد
محمّد تقى مقدّم