بغضم مدام توی گلو گیر می‌کند × انتظار ظهور

بغضم مدام توی گلو گیر می‌کند

این انتظار سرد، مرا پیر می‌کند

 

تا کی کنار در و ... ؟! از بس نشسته‌ام

خون، جای اشک، چشم مرا سیر می‌کند

 

یک روز خوبم و یک روز ... ؛ بی‌خیال!

حالم ، بدون حادثه  تغییر می‌کند

 

با خود خیال می‌کنم امروز، می‌شود

دل را گرفته در غل و زنجیر می‌کند؟

 

امشب کدام برکه در آغوش می‌کشد

ماه مرا؟ زمانه چه تقدیر می‌کند؟!

 

دارد عذاب می‌دهد این فکر لعنتی 

امروز هم ـ  خدا نکند ـ  دیر می‌کند!؟


علی صفری

مولای درد، با غم زهرا چه می‌کنی؟! // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)


مولای درد، با غم زهرا چه می‌کنی؟!

بی‌کس شدی! چه بی‌کس و تنها ... چه می‌کنی؟!

 

زهرا شکست دست تو را بسته دید؛ نه؟!

با سنگ‌ها و زخم‌زبان‌ها چه می‌کنی؟!

 

گفتی که مرگ فاطمه تیری به چشم بود

با اشک‌های زینب کبرا چه می‌کنی؟

 

تسکین‌دهنده‌ی دردهای بی‌کسان

امروز، دردهای خودت را چه می‌کنی؟!

 

یک چاه، حرف تو را می‌شنید! چاه!

با چشم‌های خونی مولا چه می‌کنی؟!

علي صفري