من و این روضه ها الحمدلله // محرم // كربلا

من و این روضه ها الحمدلله

 من و یاد شما الحمدلله

 

من و ماه محرم زنده بودن

 بود حُسن عطا الحمدلله

 

نبودم، حق مرا سینه زنت کرد

 شدم اهل بکا الحمدلله

 

من از دامان پاک مادر خود

 تو را گشتم گدا الحمدلله

 

من از هیئت هزاران خیر دیدم

 شدم حاجت روا الحمدلله

 

سیاهی عزایت نور محض است

که گشته رزق ما الحمدلله

 

رسد روزی که در سجده بگویم

 رسیدم کربلا الحمدلله؟

جواد حیدری

خدا را شکر نامت بر لب ماست × مولودي امام مجتبي(ع) - نجوای حسنی ------

خدا را شکر نامت بر لب ماست

که نام تو صفای مکتب ماست

 

حسینت بر تو ما را رهنمون است

رسیدن بر تو اوج مذهب ماست

 

اگر اهل مناجات خدایی

نگاه تو صفای هر شب ماست

 

دوچشمت از گدا خسته نباشد

درت بر سائلان بسته نباشد

 

نبی هنگام دیدار تو، مدهوش

که دیدار تو از سر می برد هوش

 

بدی دیگران و خوبی خود

کنی با حسن خلق خود فراموش

 

ادب سازی کنی، در کودکی هم

به نزد مرتضی هستی تو خاموش

 

بود عمری که از زهرا بخواهیم

کند ما را به راه تو کفن پوش

 

اگر از نام ثاراله مستیم

رهین لطف و احسان تو هستیم

 

تو قرآن کریم و راستینی

خداوند کرم روی زمینی

 

تمام سوره ی المومنونی

که فرزند امیرالمومنینی

 

زتو کم خواستن نوعی گناه است

تو دست باز رب العالمینی

 

تو آنی که بدون شک بگویم

حسین و کربلا می آفرینی

 

تو با صلحی که اندر کوفه کردی

مسیر عشق را مکشوفه کردی

 

الا ای که به هر دوران غریبی

نشان تو بود، جانان غریبی

 

معاویه تو را بهتر شناسد

که تو در لشگر یاران غریبی

 

زیارتنامه هم حتی نداری

قسم بر تربت ویران غریبی

 

امام دوم خانه نشینی

زنامردی نامردان غریبی

 

تو کودک بودی و غربت کشیدی

تو مادر را به خاک کوچه دیدی

جواد حیدری

دیدن روی تو آسوده میسر نشود//نجواي مهدوي

 

دیدن روی تو آسوده میسر نشود

این عطا بر من آلوده مقدر نشود

 

ادبم رنگ ریا دارد و بی اخلاصم

عملم همقدم امر تو دلبر نشود

 

کار خود می کنم و با تو ندارم کاری

چشمم از رنج فراق تو دگر تر نشود

 

یک به یک می رود از کف نعمات ای افسوس

مددی حال من غمزده بد تر نشود

 

اثر هیئت ارباب بود بیداری

وای بر آن که از این فیض معطر نشود

 

هرکسی سوی ظهور تو قدم بردارد

دلش از ظلمت ایام مکدر نشود

 

گرچه نالایقم اما تو مرا می خواهی

این کرم جز ز سوی چشم تو باور نشود

 

جواد حیدری

حق دوباره کرمی کرد که بیدار شوم// نجواي مهدوي

 

حق دوباره کرمی کرد که بیدار شوم

با نگاه تو گل فاطمه هشیار شوم

 

از ازل گر دل من بر تو ارادت کردست

مادرت خواست که من بر تو گرفتار شوم

 

همه ترس من از باقی عمرم این است

باز بر پیش نگاه تو گنهکار شوم

 

به خدا حاجتم از سفره زهرا این است

دور از اهل سقیفه به علی یار شوم

 

حق آن چادر پر وصله و خاک آلوده

محرم اهل کسا با دل بیمار شوم

 

همچو مقداد هماهنگ شوم با رهبر

جان نثار تو چو میثم به سر دار شوم

 

جواد حیدری

من شکسته سبو را به میخوران برسان//نجوای مهدوی

 

من شکسته سبو را به میخوران برسان

کبوترِ حرمت را به آشیان برسان

 

از آن سفر که به سوی تو شد به جا ماندم

غریبِ مانده به ره را،  به کاروان برسان

 

چه می شود که زبان دل تو را فهمم

مرا به شأن پر از فیض همزبان برسان

 

مرا به دست کریم ات که دستِ فاطمه است

به خاک بوسی یک قبر بی نشان برسان

 

به لطف چشم کبودی به من نگاه نما

مقام خاک نشین را به آسمان برسان

 

تمام نیت زهرا که چهره نیلی شد

هر آنچه هست حبیبم، مرا به آن برسان

 

جواد حیدری

اين چه حالي است كه اين ديده پريشان باشد//نجوای مهدوی

 

اين چه حالي است كه اين ديده پريشان باشد

همه جا در پي ديدار، ‌هراسان باشد

 

از كنار دلِ من دير سفر كن، كه دلم

چون غبارِ قدمت بي تو پريشان باشد

 

از تصدق به گدايت نظر لطف نما

شاهد فقرِ دلم، خشكي چشمان باشد

 

من كه اين گونه نبودم تو خودت مي داني

بي كس و يار شدم،‌ درد، ‌فراوان باشد

 

چه كنم بهر ظهورت نشدم باعثِ خير

تا به كي سائل تو در پي عصيان باشد

 

مپسند اين همه عمرم به گنه صرف شود

عمر من بهر تو اي يوسفِ قرآن باشد

 

مناجات شب و شور و نشاط سحري

كو دگر ديده كه در هجر تو گريان باشد

 

باز آن حال و هوا را به دلم برگردان

كه دلم ساكن وادي شهيدان باشد

 

ما ز ديدار رخ رهبر خود مست توايم

پير ما همنفس پير جماران باشد

 

جواد حیدری

ز كاروان سفر كرده ام نشاني نيست//نجواي مهدوي

 

ز كاروان سفر كرده ام نشاني نيست

براي گفتن دردِ دلم زباني نيست

 

براي اينكه به كويِ حبيب خود برسم

من ِغريب چه سازم، كه كارواني نيست

 

شبيه خيمه ي نازي كه خانه ام شده بود

براي ديدن ِدلدارِ من مكاني نيست

 

چه چهره هاي قشنگي كه نور مهدي داشت

شبيه همسفرانم كه دلستاني نيست

 

اذان جبهه سحرگه دل از همه مي بُرد

چو رفته روح نمازم، دگر اذاني نيست

 

خوشا گلي كه به خاك حبيب خود افتاد

نشان ز جسم غريبش، جُز استخواني نيست

 

مرا نبود لياقت، كه رَخت خون پوشم

كسي كه وصل به دنياست ، آسماني نيست

 

چه عاشقانِ جواني كه پير ره بودند

به شور و عشق شهيدان دگر جواني نيست

 

براي مرغ شكسته پري كه جا مانده

به غيرِ منزلِ دلدار آشياني نيست

 

جواد حیدری

باز هم باب عنایت وا شد//مناجات با خدا

 

باز هم باب عنایت وا شد

که هلال مه حق پیدا شد

 

رمضان آمده از سوی رحیم

دست خالی من و دست کریم

 

باز هر خسته دلی شاد شده

دلم از بند غم آزاد شده

 

باز هم جرم و گنه می بخشد

صله بر سائل ره می بخشد

 

کیست از ماه خدا بهره بَرَد

رزق و روزی ز همین سفره بَرد

 

که به من رزق عنایت کردی

بر در خویش تو دعوت کردی

 

بر در خویش تو دعوت کردی

حالیا آمده ام، مهمانم

 

به سر سفره ی تو می مانم

در صف عشق مرا هم بنشان

باید آیا بدهم من قَسَمت

تا شوم غرق عطا و کرمت

 

جان زهرا و علی کن نظری

تا که آید ز نگارم خبری

 

جواد حیدری

من پذيراي تو مي باشم بيا// مناجات با خدا

 

من پذيراي تو مي باشم بيا

دانه از بهر تو مي پاشم بيا

 

 اي گنهكار! بيا اندر حرم

ناله و اشك تو را من مي خرم

 

چلچراغ عرش من اشك شماست

قطره قطره اشك تو در پيش ماست

 

من تو را می بخشم اما صبر کن

خویش را آماده بهر قبر کن

 

تا سحر یا ربّ و یارب را بگو

در کنارش ذکر زینب را بگو

 

باز برگرد ای گدای سرکشم

من به جای تو خجالت می کشم

 

درد دل از عمر بی حاصل بگو

ناله ی العفو را از دل بگو

 

من که باشم آبرو دارت بیا

من خودم هستم خریدارت بیا

 

جواد حیدری

چه سازم تا گدایی را بخشی//مناجات با خدا

 

چه سازم تا گدایی را بخشی

اگر چه گشته ام رسوا ببخشی

 

چه سازم تا شوی راضی ز دستم

گناهم را در این دنیا ببخشی

 

اگرچه بنده ی آلوده ی تو

ز پستی گشته بی پروا ببخشی

 

مرا با ذکر زیبای حسین جان

به حق عصر عاشورا ببخشی

 

به حق ناله ی جانسوز زینب

به اشک حضرت زهرا ببخشی

 

به حق دست زخمی رقیه

بگیری دستم و مولا ببخشی

 

به چشمی که نشسته تیر بر آن

خطاهای مرا یک جا ببخشی

 

ببخشی یا نبخشی ما گداییم

چه خوب است ای خدا مارا ببخشی

 

جواد حیدری

مرا هم ناله با اهل سحر کن// مناجات با خدا

 

مرا هم ناله با اهل سحر کن

به قلب سنگ من یارب اثر کن

 

اگرچه بارها کردی عنایت

مرا شایسته ی لطفی دگر کن

 

سراپا بنده ای محتاج هستم

بر این بیچاره لطفی بیشتر کن

 

مدد کن یک سحر باشم مدینه

در آنجا بر دل خونم نظر کن

 

اگر چه لایق آنجا نیَم من

مرا مهمان یار خونجگر کن

 

ببر آنجا که دارد بوی زهرا

مرا از ناله ی حیدر خبر کن

 

چه سازم گر مرا از خود برانی

خدایا زین عذاب خود حذر کن

 

به عمر و رزق من برکت ببخشا

درخت عمر ما را پر ثمر کن

 

مدد کن وقت مرگم شیعه باشم

به محشر از گدا رفع خطر کن

 

جواد حیدری

ديدار رخ نگار، سخت است//نجواي مهدوي

 

ديدار رخ نگار، سخت است

وصف مه گلعذار، سخت است

 

يك عمر در اين خزان نشستن

در آرزوي بهار، سخت است

 

جايي كه همه به او رسيدند

محروم شدن ز يار، سخت است

 

اين نخل اميد ديدن او

تا اينكه رسد به بار، سخت است

 

كس صيد دلم نكرده چون او

سوگند كه اين شكار، سخت است

 

ديدار جمال آنكه باشد

مولاي علي تبار، سخت است

 

در ماه خدا شعارم اين است

افطارِ بدون يار، سخت است

 

چون نوبت ديدنش بيايد

گويند كه اختيار، سخت است

 

خاك قدومش شفاي جان است

بي سهمي از آن غبار، سخت است


شرمندگي از گناه و غفلت

از بس شده بي شمار، سخت است

 

گر او نرسد به ياري من

هنگامه ي احتضار، سخت است

 

در بيت جديد خود چه سازم

تاريكيِ در مزار، سخت است

 

جواد حیدری

اي آن كه چشم پاكت آيينه شد خدا را//نجواي مهدوي

 

اي آن كه چشم پاكت آيينه شد خدا را

دست كريم و گرمت روزي دهد گدا را

 

فقرِ تمام هستم، بر تو غلام هستم

بر عالمي نبخشم اين حالت غنا را

 

سرعت مگير بهرِ دوري گزيدن از ما

از ما مگير هرگز وقت سحر دعا را

 

بر پاكي گناهم من اشك ديده خواهم

آيينه ي دلت كن اين چشم پر خطا را

 

گرچه نديدي از من خوش عهدي و مروت

بر من نما محبت با من نما مدارا

 

از بس كه روسياهم كعبه دگر نخواهم

احرام ديگري ده اين عبد بي وفا را

 

مشعر نيامدم من، سعي صفا نكردم

آنجا مبر تو از ياد، مسكين بي نوا را

 

در اعتكاف كعبه، در هر طواف كعبه

با ناله ي حسين جان، ياري بده گدا را

 

گوش دلم تو بگشا، تا بشنوم اذانِ

آن حنجر بريده، بر خاك نينوا را

 

 ما اقتدا نموديم بر دختري سه ساله

با اشك ديده جوييم، با نام او خدا را

 

ما را رسان به دستي، تا كه ز تن جدا شد

سيلي زدن روا شد، طفلان مصطفي را

 

سوگند مي دهم بر، خون گلوي اصغر

با غسل خون تنم كن احرام كربلا را

 

تقدير بوده تا حال روي تو را نبينم

«گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را»

 

جواد حیدری

من ضيافت خانه بر پا كرده ام//مناجات با خدا

 

من ضيافت خانه بر پا كرده ام

در به روي بي كسان وا كرده ام

 

 كو يكي با من ملاقاتی كند؟

نيمه شب با من مناجتي كند

 

كو يكي بيمار، درمانش كنم

سائلي كو تا كه مهمانش کنم

 

من خدای تو، تو هم عبد منی

پس چرا با من نمایی دشمنی

 

بنده ام از من کنی دوری چرا؟

بهر شیطانم همچو مأموری چرا؟

 

تو چنین غافل نبودی بنده ام

گاهگاهی می شدی شرمنده ام

 

سوی من دیگر نمی آیی بیا

می رسد مرگ و عقبایی بیا

 

از چه رو خود را نمودی بی دلیل

پیش من بی آبرو، پست و ذلیل

 

خود بیا از کرده هایت شرم کن

خویش را با نام من دلگرم کن

 

تا به کی اینگونه بازی می کنی

نفس را از خویش راضی می کنی


باز برگرد ای گرفتار گناه

من پناهت می دهم ای بی پناه

 

سوی تو هر شب بیاید پیک من

ناله های تو بود لبیک من

 

آن امید غرق خون گشتن چه شد؟

آن حیا و شرم تو از من چه شد؟

 

آن نماز نیمه شب هایت کجاست؟

آگهی اصلاً تو مولایت کجاست؟

 

توزمانی سرّ و رازی داشتی

نیمه شب راز و نیازی داشتی

 

گوییا آنها فراموشت شده

معصیت دیگر هم آغوشت شده

 

خود بده پایان بر این شرمندگی

بندگی کن بندگی کن بندگی

 

بنده ام جان علی با من بساز

تا به کی دستم بود سویت دراز

 

ای که محتاج منی دستی بده

سر به روی خاک درگاهم بنه

 

جواد حیدری

چرا ز من بریده ای بنده ی پر خطای من//مناجات با خدا

 

چرا ز من بریده ای بنده ی پر خطای من

چرا صدا  نمی زنی خدای من خدای من

 

مگر زمن چه دیده ای مگربدی کشیده ای

چرا صفا نمی کنی به ذکر دلربای من

 

خدای مهربان منم کریم و مزبان منم

عاشق میهمان منم بیا بیا گدای من

 

اگرچه کرده ای خطا تباه کرده ای عطا

بیا بیا دوباره ای بنده ی بی وفای من

 

بیا بیا به نیمه شب بزن تو زانوی ادب

بخوان شکسته دل مرا تا بچشی صفای من

 

به معصیت زدی چو دست، دل حبیب ما شکست

بیا بیا گنه مکن به یاد او برای من

 

ای تو که شکسته ای مریض و زار و خسته ای

مرا بخوان تو در سحر، سحر بود شفای من

 

تو شیعه ی علی بُدی، چرا سیه چهره شدی؟

مرو به جای دیگری سرت بنه به پای من

 

شود دل تو صیقلی فقط به ذکر یا علی

ذکر علی علی بود برای تو دوای من


به عشق مرتضی بگو لعنت حق به خصم او

که شد به کوچه روبرو به مظهر وفای من

 

دعای توست مستجاب سحر دهم تو را جواب

به عشق روی بو تراب رسد تو را ندای من

 

بیا بیا تو مرد باش عاشق رنج و درد باش

ز غصه چهره زرد باش تا که شوی فدای من

 

جواد حیدری

ای حبیب چشم گریان ای خدا//مناجات با خدا

 

ای حبیب چشم گریان ای خدا

آمدم اما پشیمان ای خدا

 

من پشیمانم ز اعمال بدم

بس که بودم غرق عصیان ای خدا

 

حال که دست مرا بگرفته ای

در گناهم برمگردان ای خدا

 

نزد خوبان آبرویم را مبر

روز حسرت پای میزان ای خدا

 

گوش کن ای مهربان مهربان

درد دل هایی ز مهمان ای خدا

 

بعد پرواز پرستوهای عشق

کرده ام عادت به عصیان ای خدا

 

روزگاری در دو کوهه بوده ام

همنشینِ با شهیدان ای خدا

 

حالیا در پرتگاه معصیت

گشته ام زار و پریشان ای خدا

 

مال و شهوت مقصد این دل شده

رفته از کف دین و ایمان ای خدا


پُر ز خاک افتاده کنج خانه ام

مصحف زیبای قرآن ای خدا

 

مرگ و برزخ هم فراموشم شده

وای از این بیچارگی مان ای خدا

جواد حیدری

آمدم تا که مناجات کنم//مناجات با خدا

آمدم تا که مناجات کنم

رو به این قبله حاجات کنم

آمدم تا که بگویم سخنی

با تو مولا که مدد کار منی

آمدم تا که خدایی گردم

آمدم با تو بگویم دردم

آمدم خواهش رحمت بکنم

طلب لطف و عنایت بکنم

آمدم تا که رضایت جویم

لوحه معصیتم را شویم

معصیت خانه خرابم کرده

از در عشق جوابم کرده

معصیت بر دل من رنگ زده

نقش رسوایی و هم ننگ زده

وای اگر پرده بیفتد به کنار

همه گردند ز عبرت بیدار

ابرو دار منی یا رباه

تو فقط یار منی یا رباه

مهربانتر ز تو نادیده دلم

مهربان از کرم تو خجلم

منکه شرمنده لطفت هستم

باز سوی تو بود این دستم

دست امید به سویت دارم

حاجت لطف نکویت دارم

بگذر از جرم و خطایم یارب

تا که من سوی تو آیم یا رب

جواد حیدری  

اي خدا ترست از اين دل رفته است//مناجات با خدا

 

اي خدا ترست از اين دل رفته است

زان سبب هستي من رفته ز دست

 

اي خدا بنگر كه مسكين آمده

تا شوم من بنده ات ترسم بده

 

ترس باشد مانع آلودگي

ترس باشد مايه ي آسودگي

 

هر دلي را ترس نيست آن مرده است

گول شيطان لعين را خورده است

 

يا «مخوِّف» در دلم بنما نظر

تا نمانم از ولايت بي خبر

 

ترس از تو معني حب و ولاست

ترس محروميت از كرب و بلاست

 

ترس از تو خود نشان دوستي است

ترس از تو غير احسان تو نيست

 

ترس در دل شور حركت آورد

حركتي همراه بركت آورد

 

ترس چون رفت از پسش آيد گناه

حرمتش بشكسته گردد يا اله


ترس باشد شرم از روي حسين

همره يار خداجوي حسين

 

ترسِ از شرمندگي فاطمه

تا رسم بر بندگي فاطمه

 

ترسِ جا ماندن چو در اين دل نبود

قسمت ما را عقب ماندن نمود

 

اي انيس قلب وحشت كردگان

رحم كن بر اين گروه بي كسان

 

اي تو نور قبر تلريكي ما

اي خداي ما خداي ما خدا

جواد حیدری

دوباره آمدم اي حي منان//مناجات با خدا

 

دوباره آمدم اي حي منان

منم خوشحال هستم بر تو مهمان

 

ندارد همچو من كس ميزباني

تو خوبي، بي نظيري، مهرباني

 

منم از لطف شرمنده يا رب

ندارم روي داخل گشتن امشب

 

منم مسكين منم عريان خدايا

بپوشانم لباس پاك تقوا

 

ببين عبدت خدا بيچاره گشته

لباس سال قبلم پاره گشته

 

بده تغيير اين بد حاليم را

بيا پر كن دو دست خاليم را

 

بده راهم ميان عاشقانت

مكن ردّم شبيه دشمنانت

 

بده راهم فقيرم مستكينم

به امّيد كرم اينجا نشينم

 

بده راهم اسيري بينوايم

تو مي داني كه محتاج غذايم


بده راهم كه تنهايي غريبم

كمك بنما هوس داده فريبم

 

بده راهم گدايي آشنايم

بود عمري كه بر تو مبتلايم

جواد حیدری

الا اي مهربان آمد گدايت//مناجات با خدا

 

الا اي مهربان آمد گدايت

كند با حالتي محزون صدايت

 

خداي من تو خوب و مهرباني

مرا از درگهت هرگز مراني

 

تو خود آگاهي از درد درونم

تو داني غصه هاي قلب خونم

 

خدايا من به غفلت مبتلايم

دگر از معصيت بنما جدايم

 

جدايم كن كه پيش تو بمانم

سحرگاهان تو را جانانه خوانم

 

بيا و لطف خود را بيشتر كن

بيا و از عذاب من حذر كن

 

تو خوبي بهتر از هر خوب هستي

تو تنها بهر من محبوب هستي

 

تو تنها دستگير اين گدايي

كريمي و رحيم و باوفايي

 

تو هستي عاشق سوز و نوايم

تو خود خواب از دو چشم من ربودي


كسي كه فكر من بوده تو بودي

تو خود لبيك گفتي بر ندايم

 

نمودي عاشق كرب و بلايم

بده با صوت حيدر تو جوابم

 

مرا آواره كن در دشت و صحرا

كنار مرقد مخفي زهرا


جواد حیدری

تا به كي دور از تو مأوا مي كنم//مناجات

 

تا به كي دور از تو مأوا مي كنم

از گناه خويش آوا مي كنم

 

تا به كي بر غفلتم افزون شود

خويش را مشغول دنيا مي كنم

 

تا به كي از تو جدا افتاده ام

دوري از اولاد زهرا مي كنم

 

گرچه تنها جاي من اينجا بود

باز از غيرت تمنا مي كنم

 

آن جمال بي مثال يار را

در كدامين شب تماشا مي كنم

 

حفظ كن اين آبرويم را خدا

ورنه خود را خوار و رسوا مي كنم

 

تو به ياد و فكر من هستي و من

غفلت از ياد تو مولا مي كنم

 

با تمام روسياهي و بدي

خويش را در خانه ات جا مي كنم

 

بگذري از جرم من احسان بود

نگذري من باز آوا مي كنم

 

كي شود گويي به عشق مرتضي

نامه ي عفو تو امضا مي كنم

جواد حیدری

 

كيست تا خانه ي ويران شده تعمير كند//انتظار ظهور

 

كيست تا خانه ي ويران شده تعمير كند

تا مرا بر در ميخانه به زنجير كند

 

گرچه موسي نشدم طالب خضر عشقم

تا كه راه و روشم يكسره تغيير كند

 

آنكه بي درد بود، عشق نمي داند چيست

عشق هر تازه جوان را به خدا پير كند

 

كاش يكبار دگر ميكده را درك كنم

تا كه ساقي دلم از باده ي خود سير كند

 

من كه دور از ادب ميكده بودم چه كنم؟

تا به پيمانه مرا يار زمين گير كند

 

واي اگر وقت گرفتاري من در غفلت

آنكه نجي من خسته بود دير كند

 

با همه پستي من يار مرا مي خواهد

عاقبت هم نفس اوست كه تأثير كند

 

جاي آنكه بشوم من ز حبيبم ممنون

اوست هر دم ز من غمزده تقدير كند

 

جواد حیدری

باز هم اين دل ديوانه تو را مي خواهد//نجوای مهدوی

 

باز هم اين دل ديوانه تو را مي خواهد

دل بشكسته ز دست تو عطا مي خاوهد

 

رفته از زندگي ام روشني و مهر و صفا

گرم كن زندگيم را كه صفا مي خواهد

 

بهترين دوست همان يار قديمي باشد

اي رفيق ازلي شيعه تو را مي خواهد

 

شكر حق مي كنم از خلقت زيباي دلم

اينكه هستم سگ اين خانه خدا مي خواهد

 

نفس من فكر جدايي من و تو باشد

كمكي كن كه مرا از تو جدا مي خواهد

 

خسته ام از همه دنيا و گرفتارانش

كرمي كن كه دلم كرب و بلا مي خواهد

جواد حیدری

آخر چه شود ميكده را باز كنند//نجوای مهدوی

 

آخر چه شود ميكده را باز كنند

يك بار دگر عنايتي ساز كنند

 

پيمانه ي ما دوباره پر مي گردد

ما را به محبتي سرافراز كنند

 

تا اينكه شكسته بال هاي مجنون

تا محضر يار خويش پرواز كنند

 

هر كس كه شده محرم رازش رفته

ما را چه شود كه محرم راز كنند

 

با دست شكسته يا به دستي بسته

اين بند ز پاي دل ما باز كنند

 

آخر چه شود دوباره يا زهراها

همچون نفس مسيح اعجاز كنند

 

اينها همه از آمدن يار شود

اينها همه از بركت ديدار شود

جواد حیدری

هيهات كه عمر رفته ام برگردد//نجوای مهدوی

 

هيهات كه عمر رفته ام برگردد

برگشت به ابتدا ميسر گردد

 

هيهات دلم دوباره پر گل باشد

الّا ز سوي دوست معطر گردد

 

هيهات سرم به پاي دلبر رسد

تا دامن او ز اشك من تر گردد

 

هيهات به كار دلبرم آيد دل

يا خواسته اش مرا ميسر گردد

 

هيهات كه من يار حبيبم بشوم

تنها دل او ز من مكدّر گردد

 

هيهات از اين زندگي آلوده

تا كي به فراق، عمر من سر گردد

 

اي واي اگر از اين فراتر بروم

بيراهه به دور از رهِ دلبر بروم


جواد حیدری

یتیمان جز دو چشم تر ندارند // مرثيه حضرت صديقه ي طاهره(س)

 

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

 

چو مادر مرده ها باید فغان کرد

که طفلان علی مادر ندارند

جواد حيدري

 

ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم // نجوای فاطمی

 

ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم
مامور براي خدمت زهرائيم

روزي كه تمام خلق حيران هستند
ما منتظر شفاعت زهرائيم

جواد حيدري

 

عمريست رهين منت زهرائيم // نجوای فاطمی

 

عمريست رهين منت زهرائيم
مشهور شده به عزت زهرائيم

مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد
ماپير غلام حضرت زهرائيم
جواد حيدري

 

من بودم و باب هل اتي را بستند // نجوای فاطمی

 

من بودم و باب هل اتي را بستند
امكان رسيدن به خدا را بستند

اي كاش بميرم كه خجالت زده ام
من بودم و دست مرتضي را بستند
جواد حيدري

 

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم // شهادت امام مجتبي(ع)

 

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم

مکن اصرار ای زینب، بدانی آنچه را دیدم

 

 

به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم

که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم

 

 

خدا داند که آن سیلی، شروع دردهایم شد

به یک لحظه درآن کوچه،دوصد کرب وبلا دیدم

 

 

از آن خنجر که برپایم نشست، هرگز نمی نالم

که من مسمار را در سینه ی خیر النساء دیدم

 

 

شرار طعنه و زخم زبان از زهر بدتر بود

چه گویم من چه ها از دوستان بی وفا دیدم

 

 

در این غربت شبیه جدّ خود خیرالبشر هستم

که از ملعونه ای، همسر نما جور و جفا دیدم

جواد حیدری

 

تشنه ی قطره ای از کوثر جام حسنیم // شهادت امام مجتبي(ع)

 

تشنه ی قطره ای از کوثر جام حسنیم

همه محتاج عنایات مدام حسنیم

 

 

به خدا شیعه و مأموم حسن بود، حسین

ما غلامی ز غلامانِ غلامِ حسنیم

 

 

گر گرفتار حسینیم و اسیر زینب

کربلایی شده با لطف امامِ حسنیم

 

 

کاش آباد شود، بارگه ویرانش

که ببینیم، کبوتر سر بام حسنیم

 

 

صلح او، حافظ فتیان بنی هاشم شد

همه مبهوتِ زوایای قیام حسنیم

 

 

«اِستعد لِسفر» گفت و سفر طولانی است

همه ی عمر سر خوانِ کلام حسنیم

جواد حیدری

 

خدا را شکر می گویم، دگر آسوده می گردم //  شهادت امام مجتبي(ع)

 

خدا را شکر می گویم، دگر آسوده می گردم

غریبی را ببین، زهر جفا، درمان کند دردم

 

نه دشمن، بلکه یارانم، مرا غارت زده کردند

مرا ارزان فروشند، این سپاهِ ناجوانمردم

 

خواصِ لشگر حیدر، دعا بر مرگ من کردند

ندارم یک نفر سلمان، که باشد یار و همدردم

 

چهل سال است از رنگِ کبود آزار می بینم

پی درمان درد خود، به دنبال اجل گردم

 

چهل سال است یک صحنه،بود در پیش چشمانم

شده پاره جگر، تا مادرم را خانه آوردم

 

ببیند گر چه زینب طشتی از لخت جگر، اما

نکرد از زندگی این خواهرِ مظلومه دلسردم

 

غریبانه سفر کردم، ولی از مال و از فرزند

هر آنچه داشتم، نذر حسین و کربلا کردم

 

جوانانِ بنی هاشم، همه شاگرد من هستند

برای کربلا، سقا و هم سردار پروردم

جواد حیدری

 

آفريدند مرا تا كه گدايت باشم // نجواي حسيني

 

آفريدند مرا تا كه گدايت باشم
سائل دائمي دست عطايت باشم

آفريدند مرا از تو بگيرم عصمت
شيعه چشم و دل غرق عزايت باشم

تا خدا هست تو هم باقي بالله هستي
مي‌شوم مثل تو گر از شهدايت باشم

چون عزاي تو بقاي همه دين خداست
آمدم گرمي اين بزم عزايت باشم

تو قتيل‌العبراتي كه خدا فرموده:
«اي حبيبم من الله بهايت باشم»

گر نشد زنده بيايم به حريمت مددي
تا كه مدفون شده در كرببلايت باشم

اشك ما تلبيه ماست به هل من ناصر
داده‌اي اذن كه اين گونه فدايت باشم

شدي آواره كه اسلام نگردد تحريف
كاش آواره اين حكم ولايت باشم

جواد حيدري

 

کاروانی که سر قبر شما آورده ام // آنچه آورده ام // اربعین

 

کاروانی که سر قبر شما آورده ام

نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام

 


من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم

من وصیت های مادر را به جا آورده ام

 

کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه

نیزه بیرون از تن تو باره آورده ام

 

روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟

دخترانت را ز بازار جفا آورده ام

 

دسته گلهای بنفشی که به همراه منند

از حراج کوفه و شام بلا آورده ام

 

بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب

مادری پاره جگر در نینوا آورده ام

 

پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی

بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام

 

دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت

بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام

 

شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد

تربتی از قبر او بهر شما آورده ام

 

ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود

خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام

 


تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد

گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام

 

تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند

گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام

 

غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود

من از او شرمندگی خویش را آورده ام

 

پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد

داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام

 

گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم

رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام

 جواد حیدری        

من که مأموریت خود را به سر آورده ام // زیارت اول // اربعین

 

من که مأموریت خود را به سر آورده ام

خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام

 

گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت

از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام

 

گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو

ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام

 

دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع

بهترین سوغات را من از سفر آورده ام

 

سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت

یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام

 

از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند

یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام

 

اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم

قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام

جواد حیدری

آنکه دلها را گرفتار تو کرده زینب است // نطق بریده // اربعین

 

آنکه دلها را گرفتار تو کرده زینب است

هر دو عالم را خریدار تو کرده زینب است

 

آنکه کرده کربلا را کعبه ی دل ها، حسین

عرش را مدیون دربار تو کرده زینب است

 

آنکه بعد از بوسه بر رگهای تو قدش خمید

گریه ها بر زخم بسیار تو کرده زینب است

 

آنکه جای حضرت ام البنین در کربلا

مادری بهر علمدار تو کرده زینب است

 

آنکه در گودال نزد حضرت زین العباد

یاد از عشاق و زوار تو کرده زینب است

 

آنکه در بی یاوری، بی معجری، در شعله ها

حفظ جان پور تب دار تو کرده زینب است

 

آنکه نطقش چون علی برنده تر از ذوالفقار

گرم تر از پیش، بازار تو کرده زینب است

 

آنکه از خصم لعین، پیراهنت را پس گرفت

شیعیان را زار و بیمار تو کرده زینب است

 

آنکه با صوت حزین و گریه ی جانسوز خود

دشمنان را هم عزادار تو کرده زینب است

جواد حیدری

من که بر گشته ام از کرب و بلا // ورود اسرای کربلا به مدینه

 

من که بر گشته ام از کرب و بلا

هست در صحن دلم روضه به پا

 

منکه بی یار و حبیب آمده ام

به مدینه چه غریب آمده ام

 

دیده ام داغ همه همسفران

شده ام همسفر خونجگران

 

دیدگانم که زغم گریانند

روضه خوان بدنی عریانند

 

بدنی که سر او بر نی بود

پای آن سر شده چهره کبود

 

بدنی که موی من کرد سپید

زخم و داغ از سم مرکبها دید

 

آنکه شد پیر غم این دوران

اشک او کرد عدو را خندان

 

بیشتر از همه من رنجیدم

داغ یک غافله یوسف دیدم

 

گر قدو قامت من خم گشته

داغ بر دوش محرم گشته

 

منکه پیغمبر عاشورایم

خجل از مادر خود زهرایم

 

چونکه از یوسف خونین بدنش

درکفم هست فقط پیرهنش

 

دلم از غصه یارم تنگ است

آه سوغات سفر خونرنگ است

 

منکه از داغ حسین افسردم

کاش در کرب و بلا می مردم

                                                             

جواد حیدری

 

كارواني كه سر قبر شما آورده ام // اربعين

 

كارواني كه سر قبر شما آورده ام

نيمه جانهايي است تا كرب و بلا آورده ام



من نيابت دارم از مادر زيارت آمدم

من وصيتهاي مادر را به جا آورده ام



كي رود از بياد وقتي آمدم در قتلگاه

نيزه بيرون از تن تو بارها آورده ام



روي ني ما را تو ميديدي كجا ها مي برند

دخترانت را ز بازار جفا آورده ام



دسته گلهاي بنفشي كه به همراه منند

از حراج كوفه و شام بلا آورده ام



بار ها شد حرمله خنديد بر اشك رباب

مادري پاره جگر در نينوا آورده ام



پشت خيمه روي خاكستر به دنبال علي است

بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام



دخترت لطمه به پهلو خورده زير خاك رفت

بس حكايت ز آن شب پر ماجرا آورده ام



شد رقيه پيش مرگ حضرت زين العباد

تربتي از قبر او بهر شما آورده ام



ناله اش چون ناله مادر ميان كوچه بود

خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام



تا كه ديگر تازيانه ور بيفتد جان  سپرد

گفت با خود همت خير النسا آورده ام



تا كه با چشم كنيزي بر سكينه ننگرند

گفت جان خويش را به فدا آورده ام



غيرتش آيينه مير و علمدار تو بود

من از او شرمندگي خويش را آورده ام



پاسبان حرمت  شير خدا در شام شد

داد پيغامي به من تا كربلا آورده ام



گفت:اي بابا شبيهت بي كفن تدفين شدم

رسم عضق و عاشقي را من به جا آورده ام

جواد حيدري

 

غفلت اگر که دامن ما را رها کند // محرم

 

غفلت اگر که دامن ما را رها کند

دل دائما هوای حریم شما کند

 

بودن میان روضه ی تو اعتبار ماست

ما را خدا زروضه مبادا جدا کند

 

مالم اگر حلال بود خرج روضه است

تا مادرت به روزی ما اعتنا کند

 

باشد صله به مادر تو گریه بر غمت

در بین گریه فاطمه ما را دعا کند

 

قیمت بده به ما که نداریم ارزشی

شاید خدا که هستی ما را فدا کند

 

ما خلق گشته ایم شبیه شما شویم

چشمان ما به چشم شما اقتدا کند

 

بی غسل و بی کفن شدنم آرزو بود

ارباب ما بگو زعنایت خدا کند

 

باید زچشم حضرت عباس روضه خواند

شاید خدای قسمت ما کربلا کند

 

با دیده ای که تیر میانش نشسته است

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند

 جواد حیدری

 

ای که جسمم را به بر با چشم تر داری عمو // حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

 

ای که جسمم را به بر با چشم تر داری عمو

با یتیمان التفاتی بیشتر داری عمو

 

بوسه ای بر من بده با طعم احلی من عسل

ای که حتی تشنه لب شهد شکر داری عمو

 

من که هستم نیمی از سهم حسن در کربلا

سفره داری مرا مد نظر داری عمو

 

قد کشیدم تا که همقد علی اکبر شوم

غم مخور بعد از علی اکبر پسر داری عمو

 

با تماشای تن صد پاره ام در پیش رو

صحنه ی طشت پر از پاره جگر داری عمو

 

دشت را بوی کریمی حسن پر کرده است

زیر سم اسب ها از من اثر داری عمو

 

گو به نجمه مادرم از کربلا تا شهر شام

در کنار محملت قرص قمر داری عمو

 

جواد حیدری