بخوان بلال! که «یاس کبود» دل تنگ است * مرثيه پيمبر اکرم(ص) - نجوای نبوی

بخوان بلال! که «یاس کبود» دل تنگ است



اذان بگو! که اذان تو، آسمان رنگ است

اذان بگو! که پس از رحلت رسول خدا



مصاحب دل من، ناله ی شباهنگ است

اذان بگو! به صدای بلند و جار بزن



که پشت پرده ی ایمان فریب و نیرنگ است

اذان بگو! که بدانند بعد پیغمبر



نصیب آینه ها ی خدانما سنگ است

نه من، غبار یتیمی نشسته بر رویم



جمال آینه هایم، مکدّر از زنگ است

بگو که «اشهد ان علی- ولی الله»



بگو که لحن مناجات من، غماهنگ است

تو از سیاه دلی های خلق شکوه مکن



«به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»

مرا ز گریه چرا منع می کنند، بپرس



که این چه رسم مسلمانی؟ این چه فرهنگ است؟

بگو که فاطمه این یک دو روزه مهمان است



سفر به خیر بگویند وقت ما تنگ است

بگو که فاطمه در حشر اگر که نازکند



«کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است»

نماز شام غریبان شد و غروب و شفق



بخوان بلال! که ماه مدینه دل تنگ است

 

محمد جواد غفورزاده «شفق»

اين روايت كه رسيده به همه // شهادت پيمبر(ص) ////////////

 

اين روايت كه رسيده به همه

نقل گرديده ز ام‏السلمه

 

گفت ديدم كه به هنگام وداع

با نبى دشمن او كرد نزاع

 

خواست احمد كند از حق تأييد

جانشينى على را تأكيد

 

لب چوتر كرد به تمجيد على

شد عيان كينه خصم ازلى

 

دست ديرين عداوت رو شد

مصطفى را، عدويش بد گو شد

 

تير كين در هدف جانش كرد

خسته از تهمت هذيانش كرد

 

بين حضار پر از همهمه شد

نگران‏تر ز همه فاطمه شد

 

به عدو خرده گرفتند همه

اشك از ديده بسفتند همه

 

شد پيمبر چو مهياى جنان

آمد از مأذنه آواى اذان

 

راه ابليس به محراب افتاد

اولى، جاى پيمبر استاد

 

مصطفى خسته و بى تاب آمد

سر خود بسته به محراب آمد

 

دل پر غصه حيدر بگرفت

زير آغوش پيمبر بگرفت

 

با تب و تاب به محراب رسيد

خويش را تا سر سجاده كشيد

 

با چه حالى به نمازش پرداخت

كار را با مدد حيدر ساخت

 

بعد سجده چو به پا مى‏افتاد

لاجرم تكيه به حيدر مى‏داد

 

او كه در راه هدايت فرسود

پس از اتمام نمازش فرمود

 

دو امانت به شما بسپارم

بهرتان عترت و قرآن دارم

 

اين دو را خوب تمسك جوئيد

زين دو، تا حشر تبرك جوييد

 

چونكه برگشت پيمبر به حرم

سوخت چون شمع سراپا ز الم

 

گرد او اهل حرم جمع شدند

همه پروانه آن شمع شدند

 

شكوه چون فاطمه بر بابا كرد

پدر از مرحمتش نجوا كرد

 

دو سخن زير لب آنگاه، رسول...

گفت آهسته به زهراى بتول

 

گفت از هجرت و، زهرا گرييد

گفت از وصلت و زهرا خنديد

 

ساعت موت اباالقاسم شد

نوبت آه بنى هاشم شد

 

آه از اين موقف پر شيون و شين

سينه احمد و قلب حسنين

 

نور جبريل امين ظاهر شد

ملك الموت نبى حاضر شد

 

صبر كن اى ملك نيك سرشت

كه شده سينه او دشت بهشت

 

صبر كن اين دو عزيز اللهند

ناز پرورد رسول اللهند

 

اين دو مظلوم، گرفتار شوند

تير باران ستمكار شوند

 

اين يكى كشته به بطحا گردد

وان يكى كشته به صحرا گردد

 

اين يك از زهر جفا كشته شود

وآن به خون پيكرش آغشته شود

 

فلك را ركن ارامش شكسته // شهادت پيمبر(ص)///////////

 

فلك را ركن ارامش شكسته

زمين از اشك غم ، در گل نشسته

 

ملائك جمله در جوش و خروشند

خلايق جمله از ماتم خموشند

 

كنار بستر باباست زهرا

ز غم دامانش چون درياست زهرا

 

به يكسو سر به دامن بوتراب است

ز ديده اشك باران چون سحاب است

 

به سويى مجتبى در شور وشين است

دو دستش حلقه بر دوش حسين است

 

نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب

شده خيره به حال زار زينب

 

همه حالى غمين دارند امشب

ز ديده اشك مى بارند امشب

 

ولى در اين ميان زهراى اطهر

بود بيش از همه دل ناگران تر

 

تو گويى اشك او پايان ندارد

به سينه دل ، به پيكر جان ندارد

 

پيام آور كه عقده در گلو داشت

هماره گوشه چشمى به او داشت

 

ستوده اشك از چشم ترش كرد

به حسرت سر به گوش دخترش كرد

 

زاسرار نهانى پرده برداشت

پيامش مژده صبح و سحر داشت

 

پس از ان فاطمه از گريه كم كرد

تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت

 

چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد

فلك در خون نشست و دل خروشيد

 

به گريه عقده دل باز كردند

ز زهرا پرسش ان راز كردند

 

كه اى تقوا و عصمت زا تجسم

چه بد ان گريه ها و ان تبسم

 

چه رازى در پيام حضرتش بود

بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:

 

مباش افسرده خاطر از جدايى

تو پيش از ديگران پيش من ايى

 

ترا در خلوت ما راه باشد

ترا عمر كم و كوتاه باشد

 

رسولا، احمد، امت نوازا

ز رحمت بر سر اين نكته بازا

 

كه چون دادى به زهرا وعده وصل

به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟

 

به او گفتى در اين ايوان نيلى

كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟

 

به زهرا گفته اى اين راز يا به

چون گل پرپر شود با تازيانه ؟

 

تو كه بر فاطمه دادى بشارت

به زخم سينه اش كردى اشارت ؟

 

 

ماتم جانسوز ختم الانبيا شد اى دريغ // شهادت پيمبر(ص)

 

ماتم جانسوز ختم الانبيا شد اى دريغ

 لاله آسا قلب شاه اوليا شد اى دريغ

 

رفت از دنيا سفير بارگاه قرب دوست

 زين مصيبت، عالمى ماتمسرا شد اى دريغ

 

آسمان، خون گريد از داغ رسول عالمين

 در زمين، طوفان غم يكسر به پا شد اى دريغ

 

مى رسد امشب، صداى ناله زهرا به گوش

 اشك غم، جارى زچشم مرتضى شد اى دريغ

 

زآتش غم، آب شد شمع وجود فاطمه

 در نقاب خاك، مرآت خدا شد اى دريغ

 

آنكه ديده رنج و غم، در مدت بيست و سه سال

بهر احياى شريعت، او فدا شد اى دريغ

 

چشم پاك اختران، در ماتم خورشيد دين

 «حافظى» دريايى از اشك عزا شد اى دريغ

محسن حافظى

 

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب // شهادت پيمبر(ص)

 

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

 گريان، زغمى ديده عالم شده امشب

 

آهنگ سرشكم، كه رسد بر لب مژگان

 با اين دل سودا زده همدم شده امشب

 

پايان شب آخر ماه صفر است اين

 يا آنكه زنو ماه محرّم شده امشب

 

مهتاب، رخ خويش نهان كرد زماتم

 چون رحلت پيغمبر خاتم شده امشب

 

از داغ جگر سوز نبى سيّد ابرار

 نخل قد زهرا و على خم شده امشب

 

شد كار فلك، خون جگر خوردن از اين غم

گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب

 

سيماى جهان، غرقه خون دل «ياسر»

 در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب

محمود تارى «ياسر»