نیزه را سرور من بستر راحت کردی
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی


بر لب تشنه ات آن روز حکایت می کرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی


عقل می خواست بمانی به حرم ، اما عشق
گفت بر نیزه بزن بوسه ، اجابت کردی


بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند
آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی


اکبر و قاسم و عباس کجایند ، کجا
عشق چون این همه را بردی و غارت کردی؟


چیست در تو ؟ همه امروز تو را می جویند
ای تن بی سرور چه قیامت کردی


باز من ماندم و صد کوفه غریبی ،هیهات!
گرچه آزاد مرا تو ز اسارت کردی

محمد علی عجمی