نیزه را سرور من بستر راحت کردی // از كربلا تا شام
نیزه را سرور من بستر راحت کردی
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی
بر لب تشنه ات آن روز حکایت می کرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی
عقل می خواست بمانی به حرم ، اما عشق
گفت بر نیزه بزن بوسه ، اجابت کردی
بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند
آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی
اکبر و قاسم و عباس کجایند ، کجا
عشق چون این همه را بردی و غارت کردی؟
چیست در تو ؟ همه امروز تو را می جویند
ای تن بی سرور چه قیامت کردی
باز من ماندم و صد کوفه غریبی ،هیهات!
گرچه آزاد مرا تو ز اسارت کردی
محمد علی عجمی
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|
باشد که شمیم یار باشد