صدای گریه تان پیر کرده عالم را // محرم

صدای گریه تان پیر کرده عالم را

بیا که با تو بپوشم لباس ماتم را

 

هزار شکر نمردم که باز میبینم

کتیبه های عزا ؛ مشکی محرّم را

 

برای عمه خود تا که روضه میخوانی

به گریه شعله زنی دودمان آدم را

 

دخیل بسته ام امسال قبل جان دادن

ببینم اشک تو را روضه مجسّم را

 

به نور خویش عزاداری مرا پُر کن

به سایه ات بپذیر از گدات این کم را

 

مرا شبیه شهیدان شهید عشقت کن

به بال شوق و بصیرت بگیر دستم را

 

بیا ؛به رفیقان رفته ام سوگند

که با تو زار بگریم تمام این غم را

علی ناظمی

دل شوره هایم دست این دل نیست ارباب // محرم

دل شوره هایم دست این دل نیست ارباب

این حس در دل خفته باطل نیست ارباب

 

حس غریبی در دل من پا گرفته

طوفان زده آرامش دریا گرفته

 

تا کوفه چند فرسخ برایم راه مانده ؟

محمل چرا اینگو بین آه مانده ؟

 

در خواب دیدم آتش افتاده به جانم

بر نیزه هاشان میبرند روح و روانم

 

من خواب دیم که همه گرگان صحرا

افتاده اند برجان تو ای جان زهرا

 

می بینم اینجا شمر و خولی سنان را

شمشیر و خود و نیزه و تیر و کمان را

 

من خواب دیدم همسرت قلبش کباب است

بر روی لب هایش صدای آب آب است

 

ترسم برای تشنگی کودکان است

از حنجر طفل تو تیر و کمان است

 

می شد که برگردی مدینه کاش ای کاش

حالا که خیمه میزنی نزدیک شط باش

یاسر مسافر

من و این روضه ها الحمدلله // محرم // كربلا

من و این روضه ها الحمدلله

 من و یاد شما الحمدلله

 

من و ماه محرم زنده بودن

 بود حُسن عطا الحمدلله

 

نبودم، حق مرا سینه زنت کرد

 شدم اهل بکا الحمدلله

 

من از دامان پاک مادر خود

 تو را گشتم گدا الحمدلله

 

من از هیئت هزاران خیر دیدم

 شدم حاجت روا الحمدلله

 

سیاهی عزایت نور محض است

که گشته رزق ما الحمدلله

 

رسد روزی که در سجده بگویم

 رسیدم کربلا الحمدلله؟

جواد حیدری

بارالها اجلم را تو به تاخیر انداز // محرم

 

بارالها اجلم را تو به تاخیر انداز

چند روزی است دلم تنگ محرم شده است...

 

یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها! // محرم

 

یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!

این غــزل خوانـی ها، معرکـــه گردانی ها

 

سر بازار شلوغ است،‌ تـــو تنهــــا ماندی

همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها

 

چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید

بس کـــه در حق تـــو کردند مسلمانی ها

 

همه در دست، ترنجی و از این می رنجی

کـــه بـه نام تــــو گرفتند چـــه مهمانی ها

 

خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام

ای کــــه تعبیر تــــو پایان پریشانــی ها

 

عشق را عاقبت کار  پشیمانـــــی نیست

این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟

 

"این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟"

این چـــه پروانه کـــه کرده است پــــر افشانـــی ها؟

 

یوسف گمشده! دنباله ی این قصه کجاست؟

بشنو از نــــی که غریب اند نیستانی ها

 

بــوی پیراهن خونین کسی می آید

این خبر را برسانید به کنعانی ها

مهدی جهانداری

 

ماه محرم است و دلم باغ پرپر است // محرم// نجوای حسینی

ماه محرم است و دلم باغ پرپر است

در چشم من،دوباره غمی سایه گستر است

ماه محرم است و دو چشم غریب من

با داغ بی بدیل تو ای سرخ! همسر است

در قلب من،قیامتی از کربلای توست

در چشم من، قیامتی از تیغ و خنجر است

فریاد سربریده ی قرآن سرخ عشق!

شایسته ی قیام تو "الله اکبر" است

تو زنده ای ،حقیقت مظلوم تا ابد !

این مرگ سرخ، زندگی سبز دیگر است

جان ها فدای نهضت سرخ تو "یا حسین" !

"هیهات منا الذله" تو را حرف آخر است

این قصه نیست،معجزه ی سرخ عاشقی ست

"کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است"

از رستخیز خون تو ،بیدار شد زمین

ظلمت شکست، آینه بازار شد زمین

دریا تو، رودها به لبان تو می رسند

آیینه ها،به نام و نشان تو می رسند

طعم لبان ترد تو را تشنه است آب

دریاچه ها به فصل لبان تو می رسند

رندان تشنه لب که تویی خضر راهشان

پشت عطش،به آب روان تو می رسند

در کربلای خون و خطر ، ای پناه عشق!

آزادگان،به خط امان تو می رسند

"هو" می چکد ز حنجره ات، ای اذان سرخ !

خون جامگان، به بوی اذان تو می رسند

گفتی "فیا سیوف خذینی" به بزم عشق

شش ماهه مرد! دل شدگان تو می رسند

آمد ز راه حرمله و آسمان شکافت

خیل فرشتگان، نگران تو می رسند

با خنجر نشسته به خون، گفته ای اذان

دل برده ای - قسم به خدا - از فرشتگان

ظهر است و عشق،مانده به کرب و بلا غریب

قرآن غریب و قبله غریب و خدا غریب

ظهر است و عشق،در وسط صحنه،بی پناه

در فتنه خیز "حرمله" و "شمر"ها،غریب

ظهر است و داغ و فصل یزید و سپاه تیغ

صبرا علی بلائک و یا ربنا... غریب

" آیا کسی...؟! " ، نمی شنود گوش کوفیان

در گوش باد، مانده صدای خدا غریب

توفان نیزه می وزد و داغ تشنگی

درخیمه ها، اسیر عطش، غنچه ها غریب

تیری هدف گرفته گلوی سپیده را

این غنچه " اصغر " است و خدایا، چرا غریب ؟!

آمد ز راه "شمر" و گلو را برید تیغ

افتاده زیر سم ستوران، خدا غریب!

خورشید سر بریده سر  نیزه می برند

باید بخوانمت به لب نیزه،بند بند

اینک دوباره کرب و بلا، زینب است این

توفان نگار خون خدا،زینب است این

استاده بر چکاد حماسه،چکاد زخم

قامت کشیده تا به خدا،زینب است این

می آید از اسارت شب،سربلند و سبز

بانوی نور و آینه ها،زینب است این

سازش نمی کند به خدا با سکوت شب

فریاد زخم خورده ی " لا "، زینب است این

بانوی صبر،خواهرغم،مادر امید

آیینه دار خوف و رجا، زینب است این

صبرا علی بلائک و یا ربک العظیم !

گلبو لبش ز یاس دعا، زینب است این

چشمش ندیده منظره ای غیر نقش دوست

در قاب سرخ کرب و بلا، زینب است این

کرب و بلا،تجسم زیبایی خداست

زینب هنوز گرم تماشای کربلاست

باید شکوه نام تو را زندگی کنیم

ای سبز سرخ! مثل شما زندگی کنیم

یک قبله اقتدا به خلوص شما کنیم

فارغ ز"من" ، برای خدا زندگی کنیم

تا مثل کوفه سجده به شیطان نیاوریم

باید کنار قبله نما، زندگی کنیم

چون"حر" به راه عشق تو ثابت قدم شویم

فارغ ز بوی چون و چرا، زندگی کنیم

هرگز مباد بهر تمنای ملک "ری"

همرنگ "شمر" و "حرمله " ها، زندگی کنیم

باید چو لاله همسر داغ شما شویم

استاده بر چکاد بلا، زندگی کنیم

بی منت تبسم مرهم، به قاف تیغ

باید قیام سرخ تو را، زندگی کنیم

کرب و بلا، بهشت هنوز و همیشه است

باید به بوی کرب و بلا ، زندگی کنیم

ماه محرم است و جهان غرق شور و شین

ماییم  و باز محشر داغ تو "یا حسین" !

رضا اسماعیلی

با اشك‌هاش دفتر خود را نمور كرد * محرم-----------

با اشك‌هاش دفتر خود را نمور كرد
در خود تمام مرثيه‌ها را مرور كرد

ذهنش ز روضه‌هاي مجسم عبور كرد
شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد

احساس كرد از همه عالم جدا شده است
در بيت‌هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت
وقتي كه ميز و دفتر و خودكار دم گرفت

وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت
مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت

باز اين چه شورش است كه در جان واژه‌هاست
شاعر شكست خورده طوفان واژه‌هاست

بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت
دستي زغيب قافيه را كربلا گذاشت

يك بيت بعد ، واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس كرد پا به پاش جهان گريه مي‌كند
دارد غروب فرشچيان گريه مي‌كند

با اين زبان چگونه بگويم چه‌ها كشيد
بر روي خاك و خون بدني را رها كشيد

او را چنان فناي خدا بي‌ريا كشيد
حتي براش جاي كفن بوريا كشيد

در خون كشيد قافيه‌ها را، حروف را
از بس كه گريه كرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت

اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت
خورشيد سر بريده غروبي نمي‌شناخت

بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود
او كهكشان روشن هفده ستاره بود

***

خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پيشاني‌اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن ...
شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن ...
در خلسه‌اي عميق خودش بود و هيچ‌كس
شاعر كنار دفترش افتاد از نفس...

سیدحمیدر ضا برقعی

ای عرشیان خاکِ عزا بر سر بریزید *محرم- عاشورا- کربلا-----

باسم ربّ الحسین علیه السلام

ای عرشیان خاکِ عزا بر سر بریزید
ای ساکنان آسمان ها پر بریزید
ای کاش اهلت را فرو می بردی ای خاک
خون گریه می کردی و خون می خوردی ای خاک
روز بزرگ محشر کبراست امروز
یا روز عالم سوز عاشوراست امروز؟
جنگ میان حق و باطل گشته آغاز
قومی به چاه نیستی ، قومی به پرواز
این جنگ تا صبح قیامت پایدار است
بر خلق عالم حق و باطل آشکار است
این نکته در فریاد خون هر شهیدی است
ای اهل عالم کی حسینی، کی یزیدی است؟
گردون بدان وسعت ز گردش مانده امروز
خورشید خون از چشم خود افشانده امروز
امروز جسم میهمان نیزه داران
هم سنگ باران می شود هم تیرباران
امروز دل از شعله مالامال گردد
قرآن به زیر دست و پا پامال گردد
امروز حق آل پیغمبر ادا شد
رأس حسین او به ده ضربت جدا شد
انگار می بینم که در آغوش گودال
صیاد خوشحال است و صیدش رفته از حال
انگار می بینم قمر در خون نشسته
گودال پر گردیده از نیزه شکسته
انگار می بینم که ماه انجمن ها
افتاده در دریای خون تنهای تنها
انگار می بینم به پیش چشم بلبل
نیش هزاران خار را در قلب یک گل
انگار می بینم همه عالم سیاه است
انگار می بینم خدا در قتلگاه است
انگار می بینم که یک گردون ستاره
می تابد از اندام جسمی پاره پاره
انگار می بینم زمین دریای خون شد
خورشید بر کف قاتل از مقتل برون شد
انگار می بینم جراحات تنش را
زهرا تماشا می کند جان دادنش را
انگار می بینم چو مرغ بی پر و بال
یک اسب بی صاحب برون آید ز گودال
انگار می بینم که زینش واژگون است
انگار می بینم که یالش غرق خون است
انگار می بینم سری بالای نیزه است
انگار می بینم که زهرا پای نیزه است
انگار می بینم که طفلی داغدیده
از ترس زیر بوته ی خار آرمیده
انگار می بینم برای گوشواره
چون قلب زهرا گوش ها گردیده پاره
انگار می بینم حرم آتش گرفته
دامان طفلی محترم آتش گرفته
انگار می بینم فضا لبریز دود است
پنهان به زیر خارها یاس کبود است
انگار می بینم که زیر تازیانه
بر دسته گل های خدا مانده نشانه
انگار می بینم که در اطراف گودال
از ضرب کعب نی زمین خوردند اطفال
انگار می بینم که پشت خیمه مادر
انداخته خود را به روی قبر اصغر
انگار می بینم که با افغان و ناله
در قلب صحرا گم شده طفلی سه ساله
انگار می بینم که همچون شاخه ی یاس
افتاده زیر پا چو قرآن، دست عباس
انگار می بینم تنی در خون نشسته
اعضاش پاره استخوان هایش شکسته
انگار می بینم ز پیغمبر بریدند
هجده جوان هاشمی را سربریدند
انگار می بینم به خون خفتند یاران
کردند دشت کربلا را لاله باران
انگار می بینم غل و زنجیر کین را
بر ناقه زخم پای زین العابدین را
انگار می بینم در آن صحرا یکی نیست
پرسد گناه این زنان و دختران چیست
در چنگ شاهین مانده مرغی بی پر و بال
نامردها! کشتید زینب را به گودال
***
ای از سقیفه کرده بیرون دست کینه
ای از مدینه بغض زهرایت به سینه
سیلی مزن بر صورت طفل سه ساله
آخر مگر او از فدک دارد قباله؟
***
پیوسته میثم! شعله ات از دل برآید
تا منتقم از پرده ی غیبت در آید

غلامرضا سازگار

از عرش از میان حسینیه‌ی خدا * محرم----------

از عرش از میان حسینیه‌ی خدا
آمد صدای ناله‌ی «حیّ علی العزاء»
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت
یارب! اجازه هست شوم فرش این عزا؟
آدم زجنت آمد و ناله‌کنان نشست
در بزم استجابت بی‌قید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک «یا حسین» گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت...
گسترد بر محرّم این اشک و گریه‌ها
آن‌گاه گفت: روضه بخوان «أیّها الرسول»
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
***
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریه‌اش از بین روضه‌ها

رحمان نوازنی

شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست * محرم- نجوای حسینی ----------

شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست
میان کوچه بی انتها نشست و گریست
دلم به یاد زمینی که کربلا گویند
دو چشم دوخته بر نا کجا نشست و گریست
فدای مستمعی که دو دست بر پهلو
از ابتدای همه روضه ها نشست و گریست
میان کوچه سینه زنی دو دست ادب
به یاد داغ تو بر سینه ها نشست و گریست
گمان کنم که در آن روز پر بلا خورشید
چو دید روی زمین ماه را نشست و گریست
همینکه دختر خورشید را عدو می برد
به روی نیزه سری بی صدا نشست و گریست
سوال میکنم از او که خواهرش زینب
به زیر کعب نی اش مثل ما نشست و گریست


مسعود اصلانی

آدم شود هر آنکه به اندازه نَمی *  محرم ---------------

آدم شود هر آنکه به اندازه نَمی     

گرید برای اشرف اولاد آدمی


این اشک ها چه معجزه ها که نمیکند     
بر هر دل شکستۀ آشفته ماتمی


سرمایۀ قیامت من گریه من است     
حتی به قطره ای و نه یا قدر شبنمی


کی میشود که جان بدهی قلب مرده را     
با آن دم خدایی عیسی بن مریمی


اصلا بعید نیست خدا را چه دیده ای     

جان میدهم برای تو آخر محرمی


آقا فدای نام شما نام کربلا     

هر دو شده بهانۀ هر گریه و غمی


قربان محتشم که چه زیبا سروده است     

بازاین چه شورش است که در خلق عالمی


حی علی البکاء که محرم رسیده است

وقت عزا و نوحه و ماتم رسیده است


احسان بمانی

محرم آمده از شهر غم علم در دست//محرم/////

محرم آمده از شهر غم علم در دست

براي سينه زدن، تکيه شد سراسر دست


محرم آمد و خمخانه‌ ي ازل وا شد

وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست


حسين آمده با ذوالفقار گريانش

که: هان حسينم و تنهاترين علم بر دست


حسين آمده تا شرح شقشقيه کند

حسين آمده با خطبه‌ي پدر در دست


چو دست برد به تيغ، آسمانيان گفتند :

به ذوالفقار مگر برده است حيدر، دست


چو ذوالفقار علي چرخ مي‌زند، بي ‌تاب

چه حال داده خدايا مگر به اکبر دست ؟


ز خيمه‌ گاه مي ‌آيد چو گردباد عطش

حسين را بنگر پاره‌ي جگر در دست !


چه روز بود که ديديم ما به کرب ‌وبلا !

چه حال بود به ما داد روز محشر دست !


بدو شکايت اهل مدينه خواهم برد

به خواب گر دهدم ديدن پيمبر، دست


نشسته‌ام به تماشاي زير و رو شدنم

به لحظه‌اي که برد شمر، سوي خنجر، دست


به خويش مي‌نگرم با دو چشم خون‌آلود

نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست


به رود علقمه بنگر که مي‌زند بر سر

به دستگيري مان موج شد سراسر دست !


نمي‌توانم بر روي عشق، بندم چشم

نمي‌توانم بردارم از برادر، دست


....

تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش

ز هر دو دست، برادر! بشوي ديگر، دست


به پاي دست تو سر مي‌دهند، سرداران

به احترام تو با چشم شد برابر، دست !


به ياد دست تو اي روشناي چشم حسين !

چقدر شام غريبان زديم بر سر، دست


تو را فروتني از اسب بر زمين انداخت

نمي‌رسيد وگرنه به آن صنوبر، دست


قنوت پر زدن دست‌هاي مشتاق است

به احترام ابوالفضل مي‌کشد، پر، دست !


مگر تو دست بگيري که دستگير تويي

به آستان شفاعت نمي‌رسد هر دست !


اگر چه پيش قدت شد قصيده‌ام کوتاه

به اشتياق تو شد، سطر سطر دفتر، دست


حديث دست تو را هيچ کس نخواهد گفت

مگر به روز قيامت رود به منبر، دست !

علیرضا قزوه

یکی می گفت از گل بهتر است او//محرم

1
یکی می گفت از گل بهتر است او
شبیه حضرت پیغمبر است او
علیّ مرتضا آمد به میدان
ولی نه! نه! علی اکبر است او

 ۲
غریبه! آی جانم  را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
عطش آتش زده بر جان طفلان
عموی مهربانم را ندیدی؟

 3
نگاه نازنینت کربلایی
لبانت قاری «قالو بلی» یی
به خواهر گفتی از بالای نیزه:
رسید ای وای هنگام جدایی!

 4
هنوزم کربلا زیباترینه
هنوزم داغ عشقت بر جبینه
هنوزم عالمی لب تشنه تو...
هنوزم مشک آبت بر زمینه

عبدالرحیم سعیدی راد

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟//محرم

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا

علیرضا قزوه

اشکی برای گریه به این دیده ها دهید//محرم

اشکی برای گریه به این دیده ها دهید

دستی برای سینه زدن دست ما دهید

 

روزی اشک ما بود از رضه ی شما

جز روضه رزق گریه ی مار را کجا دهید

 

زنجیر و شال و بیرق و پیراهن سیاه

چشم انتظار مانده که اذن عزا دهید

 

این جا مریض هرچه بخواهید حاضر است

هرکس گرفت چشم شما را شفا دهید

 

حاجت گرفته بودم و خود بی خبر از آن

از بس که حاجت دل ما بی صدا دهید

 

بانی روضه های محرم که گشته اید

بانی خیر گشته به ما کربلا دهید

 

محسن عرب خالقی

شب می چکد...ونم نم ِ باران گرفته است // محرم


شب می چکد...ونم نم ِ باران گرفته است

امشب دوباره حال خیابان گرفته است

 

حسی غریب در همه جا پرسه می زند

ودسته های ِ سینه زنی جان گرفته است

 

تصویرهای ِ محو وشلوغ ِ همیــــــــشگی

در کوچه های ِنم زده میدان گرفته است

 

تصویری از سری که سرافراز می شود

بالای نیزه مجلس قرآن گرفته است

 

طفلی که از گلوی خودش خون مکیده بود

یا خواهری که شام غریبان گرفته است

 

یا آستین خالی مردی که می رسد

و...مشک را به گوشه ی دندان گرفته است...

 

انگار خون به مغز  ِ یقینت نمی رسد

احساس می کنی رگ ایمان گرفته است

 

دست ردی است،این که توبر سینه میزنی

دستی که بوی دغدغه ی نان گرفته است

 

این چندقطره اشک...نه این آب،اشک نیست

روح تو را قساوت سیمان گرفته است

 

مجلس تمام می شود وفکر می کنی

بازار کار ِ حضرت ِ شیطان گرفته است

 

این بغض، در گلوی ِ حقیقت شکستنی است

تاریــــــخ ، اگرچه آن را... آسان گرفته است...

 

سعید حیدری


هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های // محرم


هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های

 

برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

 

 

پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان

 

درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

 

 

طبّال بزن طبل که با گریه درآیند

 

طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

 

 

زنجیر زنان حرم نور بیایید                                                    

 

ای سلسله ها ، سلسله ها ، سلسله ها، های

 

 

ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید

 

ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های

 

 

شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب

 

خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های

 

 

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من

 

کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

 

 

این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم

 

آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های

 

***

 

از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم

 

از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های

 

 

عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه

 

فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های

 

 

بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار

 

عباس علی، حضرت شمع شهدا، های

 

 

آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت

 

از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های

 

 

با یاد جوانمردی عباس و غم تو

 

خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های

 

 

خورشید نه این است که می چرخد هر روز

 

خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های

 

 

می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان

 

هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های

 

 

خونین شده انگشتری سوّم خاتم

 

از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های

 

 

از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت

 

با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های

 

***

 

طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد

 

از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های

 

 

بگذار که از اکبر داماد بگویم

 

با  خون سر آن کس که به کف بست حنا، های

 

 

تنها چه کند با غم شان زینب کبری

 

رأس شهدا وای، غریو اسرا ، های

 

 

بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)

 

از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های

 

 

امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است

 

این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های

 

 

این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست

 

آن موی کنان در پی جسم شهدا، های

 

 

این پیرهن پاره،  تن کیست ؟ خدایا

 

گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های

 

 

در آینه سر می کشد این سر، سر خونین

 

در باد ورق می خورد آن زلف رها، های

 

 

این حنجر داوودی سرهای بریده ست

 

ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های

 

 

بگذار هم از گریه چراغی بفروزم

 

بادا که فروزان بشود شام شما ،های...

 

***

 

من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

 

کو آب که سیراب کند زخم مرا، های

 

 

آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی

 

عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های

 

 

هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر

 

او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های

 

 

امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است

 

شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های

 

 

خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید

 

گل دادن قنداقه ندیدید الا، های

 

 

با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟

 

از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های

 

 

بر حنجره ی تشنه چرا  تیر سه شعبه؟

 

کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های

 

 

این کودک معصوم چه می خواست ؟ چه می گفت؟

 

در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های

 

***

 

هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود

 

هر کار که کردید هدر بود و هبا، های

 

 

این قوم نبودند مگر نامه نبشتند

 

گفتند که ما منتظرانیم بیا! های

 

 

گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک

 

از مقدم تو می رسد این سر به  سما، های

 

 

گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر

 

آذین شده با  آینه و نور و صدا، های

 

 

آیینه تان پر شده از زنگ و دورویی

 

چشمان شما  پر شده از روی و ریا، های

 

 

مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار

 

در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های

 

 

این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟

 

ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های

 

 

ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست

 

بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!

 

 

در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست

 

در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های

 

 

ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!

 

یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های

 

***

 

یک تن ز شما  دم نزد آن روز که می رفت

 

از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های

 

 

یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش

 

یعنی که ببینید، منم خون خدا، های

 

 

آن شام که از کوفه گذشتند اسیران

 

از هلهله، از هی هی و هی های شما، های

 

 

دیروز تنی بودم زیر سم اسبان

 

امروز سری هستم در طشت طلا، های

 

 

ما این همه با یاد شماییم و شما حیف

 

ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های

 

***

 

از کرببلا هروله کردیم سوی شام

 

از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های

 

 

خورشید فراز آمده از عرش به نیزه

 

جبریل فرود آمده از غار حرا، های

 

 

این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟

 

شد نوبت تو، قافله سالار منا! های

 

 

من قافله سالارم و ما قافله ی تو

 

ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های

 

 

ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم

 

ما آمده بودیم به پابوس فنا، های

 

***

 

یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟

 

آن روز در آن هروله ی هول و ولا ، های

 

 

منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟

 

از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های

 

 

خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید

 

سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های

 

 

پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟

 

منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های

 

***

 

در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد

 

تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های

 

 

با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم

 

حیران تو ای آینه ی غیب نما، های

 

 

در غربت این سینه برافروز چراغی

 

در خلوت این دیده جمالی بنما، های

 

 

آن شاعر شوریده که می گفت کجایید

 

اینجاست بیایید شهیدان بلا! های

 

 

من حنجره ام  نذر شهیدان خدایی ست

 

من حنجره ام وقف تمام شهدا، های

 

 

از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم

 

از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های

 

 

ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم

 

مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های

 

 

های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت

 

آبی برسانید به این تشنه هلا، های

 

 

یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی

 

تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...

 

***

 

هفتاد و دو دف هر صبح می کوبد در من

 

هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا،  های

 

 

این جاده همان جاده ی خون است بپویید

 

این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های

 

 

ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان

 

ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های

 

 

حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد

 

در منقبت و مرثیت آل عبا، های...

 

علي رضا قزوه

در این کویر ،بارش نم نم غنیمت است // محرم


در این کویر ،بارش نم نم غنیمت است

یک قطره آب  اگر برسد هم غنیمت است

 

در حسرت نگاه عطشناک تو هنوز ...

بغض شکسته ، سینه ي پر غم غنیمت است

 

هم آفتاب ِتشنه و هم خیمه های داغ

برگونه های سوخته  شبنم غنیمت است

 

آبی برای رفع عطش نیست بعد از این

یک قطره اشکِ سرخ ِ محرم غنیمت است

 

از شش جهت به سینه تو زخم می زنند

اینجا که نیزه ها شده مرهم غنیمت است

 

وقتی که تیغ بر تن تو تشنه می شود

زیر زبان چشیدن خاتم غنیمت است

 

بر سینه ات نشست کسی ....ها...نفس ...نفس

وقتی که بازدم نرسد ...دَم غنیمت است

 

«مجلس تمام گشت و به آخر رسید کار»

حالا بیا که مجلس ماتم غنیمت است

حامد حجتي

شادی برای تو غم عالم برای من // محرم

 

شادی برای تو غم عالم برای من
از ماه های سال، محرم برای من

آوای آسمانی داوود مال تو
خاموشی مقدس مریم برای من

از عشق خود جدایم و جای گلایه نیست
این بود ارث حضرت آدم برای من

بی مهری است رسم محبت برای تو
تنهایی است مونس و همدم برای من

این زخم ها معلم خندیدن من اند
حیرانم از ترحم مرهم برای من

یوسف که نیستم ولی آن بنده ام که هیچ
نگذاشته ست صاحب من کم برای من

بگذار عمر در گذر عشق طی شود
حتی اگر نشد که تو یک دم برای من...

میلاد عرفان پور

 

من را زمن جدا کن و بر من نگاه کن // محرم

 

من را زمن جدا کن و بر من نگاه کن

از این جهان رها کن و بر من نگاه کن

 

دستان خالی ام به سوی بارگاه توست

بر سائلت عطا کن و بر من نگاه کن

 

آقا، محرم آمد و شالم سیاه شد

بر شالم اعتنا کن و بر من نگاه کن

 

بر قلب من بتاب و دل خشک و خالی ام

صحرای کربلا کن و بر من نگاه کن

 

آقا میان هیئت شوریدگان خویش

درد مرا دوا کن و بر من نگاه کن

 

در قلب من قیامتی از عشق اکبرت

بار دگر به پا کن و بر من نگاه کن

 

آقا میان گریه برای رقیه ات

بهر فرج دعا کن و بر من نگاه کن

محمد رضا طاهري

 

بازاین چه شورش است که درجان واژه هاست // «هو» // محرم

 

« بازاین چه شورش است که درجان واژه هاست

شاعر،شکست خورده ی طوفان واژه هاست»1

 

گویی که دردهاشده یک جابه هم ردیف

امشب غزل ترانه ی سوزان واژه هاست

 

مجنون که هفت بند دلش شورلیلی است

عمری خراب لحن غزل خوان واژه هاست

 

هردم که فال خواجه ی شیرازمی زنم

دایم سخن زحضرت جانان واژه هاست

 

درعمق چشم های ترم غوطه می خوری

اشکم پیام آورقرآن واژه هاست

 

هرکس که داد دست به دستت به همرهی

باشوق و شور همدم ومهمان واژه هاست

 

باردگرصبا زغم دوریت گریست

فریادازاین فراق که پایان واژه هاست

1ـ وامی ازآقای سیدحمید برقعی

حسن خسروی وقار

 

اين چشم‌ها براي كه تبخير مي‌شود؟ // محرم

 

اين چشم‌ها براي كه تبخير مي‌شود؟
اين حلقه‌ها براي چه زنجير مي‌شود؟

پيراهن محرم من را بياوريد
دارد زمان هيأت من دير مي‌شود

با روضه حسين نفس تازه مي‌كنم
وقتي هواي شهر نفسگير مي‌شود

مي‌آيم از كدورت و اشك عزاي تو
سرچشمه طهارت تصوير مي‌شود

من دستمال گريه خود را نشسته‌ام
چون آب هم به نام تو تطهير مي‌شود

اشك تو تا هميشه جوان مي‌چكد حسين
چشم من است اينكه چنين پير مي‌شود

من تازه تشنه مي‌شوم و گريه مي‌كنم
وقتي زگريه چشم همه سير مي‌شود

ايمان به دست معجزه غم بياوريد
پيغمبري كه باعث تكفير مي‌شود

اين قطره نيست آينه توست يا علي
در اشك ما حسين تو تكثير مي‌شود

حجت‌الاسلام رضا جعفري

ماه محرم آمده بايد دگر شوم // محرم

 

ماه محرم آمده بايد دگر شوم
بايد به خود بيايم و زير و زبر شوم

بايد سبك عبور كنم از خيال سود
بايد خلاص از تب و تاب ضرر شوم

آزاد از مثلث تزوير و زور و زر
آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم

بايد عوض شوم چه به چپ چه به راست،‌ها
بهتر اگر نمي‌شود از بد بتر شوم

از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است
از خوب مي‌شود كه در اين ماه، سر شوم

اين ماه مي‌شود كه شوم چيز ديگري
يك چيز ديگري كه ندانم اگر شوم

يك چيز ديگري كه نبايد به وهم هم
يعني كه نه فرشته شوم نه بشر شوم

خير مجسم است محرم، بعيد نيست
اين ماه، تا ابد تهي از هرچه شر شوم

حتي اگر يزيديم و در سپاه كفر
چون حر، بعيد نيست شهيد نظر شوم

شب با يزيد باشم و فرداي انتخاب
قرباني حسين، نخستين نفر شوم

اينك، نداي: «كيست كه ياري كند مرا»
ماه محرم است مبادا كه كر شوم

ماه محرم است كه بي‌تاب جستجو
در خود همه فرو روم از خويش بر شوم

وقتش رسيده است بگيرم علم به دوش
تكيه به تكيه سينه‌زنان نوحه‌گر شوم

وقتش رسيده است كه چون باد روضه‌خوان
كوچه به كوچه مويه كنان در به در شوم

وقتش رسيده است خرابه خرابه آه
وقتش رسيده لاله كوه و كمر شوم

فرزند من كجاست؟ چه دارد؟ چه مي‌كند؟
ماه محرم است نبايد پدر شوم

آيا پدر كه خاك بر او خوش _ چه گفت و رفت؟
ماه محرم است، نبايد پسر شوم

بايد كه بي‌خبر شوم از هرچه هست و نيست
از ماجراي خون خدا باخبر شوم

ماه محرم است نبايد هبا روم
ماه محرم است نبايد هدر شوم

وقتش رسيده است كه خلع جسد كنم
وقتش رسيده است كه از خود بدر شوم

*

بي موج گريه، چشم در اين ماه، حفره‌اي است
بايد كه سرخ، لايق چشمان تر شوم

بايد كه چشم داشته باشم نه حفره، ها!
بايد شراب گريه خون جگر شوم

بي سوز آه، سينه در اين ماه، دوزخ است
بايد كه گرم، در خور شعله، شرر شوم

بايد كه سينه داشته باشم نه دوزخ، آه
بايد لهيب آتش آه سحر شوم

*

آتش گرفته خيمه _ داماد كربلا
سينه به سينه‌سوز شوم، شعله‌ور شوم

باراني است ديده خاتون اهل بيت
چشمه به چشمه اشك شوم پرده در شوم

وقتش رسيده است كه با گريه بر حسين
چون قصه حسين به عالم سمر شوم

وقتش رسيده است كه آيينه‌دار شمس
وقتش رسيده است غلام قمر شوم

دور سر بريده تن پاره علي
پرواز را كبوتر بي‌بال و پر شوم

تشييع دستهاي علمدار آب را
وقتش رسيده است كه آسيمه سر شوم

وقتش رسيده خطبه شوم، خطبه‌اي بليغ
وقتش رسيده شعر شوم، شعر تر شوم

وقتش رسيده شاعر و شمشير و هو! هلا!
وقتش رسيده شير شوم شير نر شوم

ماه محرم آمد و محرم شدم به تيغ
آماده‌ام كه محرم خون و خطر شوم

با ناله‌‌هاي حضرت سجاد از سحر
تا شام سرخ آمده‌ام، همسفر شوم

ماه محرم است و نماز حسين را
آماده‌ام، حواله اگر شد، سپر شوم

*

وقتش رسيده است يزيد پليد را
همچون زبان زينب كبري تشر شوم

وقتش رسيده است كه در چشم ابن سعد
چونان به چشم شمر لعين نيشتر شوم

وقتش رسيده حرمله نابكار را
گردن به تسمه گيرم و تير و تبر شوم

مرد خدا به غير شهادت هنر نداشت
وقتش رسيده است كه اهل هنر شوم

*

وقتش رسيده است كه مختارگونه سرخ
با قاتلان خون خدا در كمر شوم

يعني به كينه‌خواهي اولاد فاطمه (س)
شمشير بر كشم به شب و حمله‌ور شوم

قرعه به نام من اگر افتد، خوشا كه من
خوني قوم بي‌نسب بي‌گهر شوم

با دست من خدا بكشد زنده زندشان
من، پل براي رفتنشان تا سقر شوم

از اسبشان به زير در آرم به چابكي
در خونشان به شيرجهي تند تر شوم

بر تن كنم به رزم ستم چار آينه
چشته‌خوران بي‌سر و پا را چغر شوم

چيزي به جا نمانمشان از چهاربند
زي چار ميخ نكبتشان راهبر شوم

سرهايشان به نيزه بر آرم يكي يكي
حكم قصاص، حكم قضا و قدر شوم

آتش كشم به خيمه و خرگاهشان به خشم
نيزه به نيزه در پي‌شان سر به سر شوم

شيرين‌تر از عسل بچشم طعم مرگ را
در كامشان قهقهه قهوه قجر شوم

سقاي مرگشان شوم از جانب خداي
رهبانشان به مهلكه جوي و جر شوم

*

ماه محرم آمده پا در ركاب خون
در خون خويش آمده‌ام مستقر شوم

بر چشم دشمنان قسم خورده علي (ع)
مانند تير آمده‌ام كارگر شوم

*

با اين جماعت عقب افتاده جهول
يك كوچه هم مباد، شبي هم گذر شوم

نه! نه! نمي‌توانم هرگز نمي‌شود
از نو به جهل، آدم عصر حجر شوم

تيزند و تند و تسخر و طعنه طريقتشان
نه! نه! نمي‌توانم، شير و شكر شوم

نرمش گذشته از من و با اين گروه سخت
نه! نه! نمي‌توانم از اين نرمتر شوم

پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان
پر هيب مرگشان هم در هر مقر شوم

از سايه‌ام هراس بيفتد به خوابشان
كابوسشان هر آينه از هر نظر شوم

*

ماه محرم آمد و افسوس مي‌رود
آماده‌ام كه راهي ماه صفر شوم

مرتضي اميري اسفندقه

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا // مـحـرم /////////

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

بـه لطـمه‌هـاي ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگي عـجـيـبـش

بـه بـوي سيـب زمـينِ غـم و حـسين غريـبش

 

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدي

به چشم کاسه ي خون و به شال ماتم مـهـدي

 

سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه هاي پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زيـنـب

بـه بــي نـهــايــت داغ دل شـکــستــه زيـنـب

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

بـه نـا اميـدي سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر

بـه کـام خـشک اذان گـوي زيـر نـيزه و خنجر

 

سلام من به محرم به دسـت و بـازوي قـاسم

به شوق شهد شهادت حنـاي گـيـسـوي قـاسم

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره‌ي اصـغـر

به اشک خجلت شاه و گـلـوي پـاره‌ي اصـغـر

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـيـنـه

بـه آن مـلـيـکـه، کـه رويش نديده چشم مدينه

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـي زهـيـرش

بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خيرش

 

سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـيـبش

به رو سپيدي جوُن و به بوي عطر عجيـبـش

 

سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زيـنـب

بــه پـاره، پـاره تــن بــي سـر مـقـابـل زيـنـب

 

سلام من به محـرم به شـور و حـال عيـانـش

سلام من به حسـيـن و به اشک سينه زنـانش

 

انگار تمام شهر تسخیر شده // محرم

 

انگار تمام شهر تسخیر شده

بنگاه فروش غل و زنجیر شده

 

از چارطرف حرمله ها آمده اند

بازار پر از نیزه و شمشیر شده

 

***

سجاده به دوش ها همه آمده اند

آن حلقه به گوش ها همه آمده اند

 

ذی الحجه و مکه و محرم نزدیک
شمشیر فروش ها همه آمده اند

 

***

 

فریاد حسین را شنیدیم همه

از کوفه به سوی او دویدیم همه

 

رفتیم به کربلا ولی برگشتیم

از شمر امان نامه خریدیم همه

جلیل صفر بیگی

 

تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست // زمزمه // محرم

 

تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست

این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست

 

ازنـالـه ی  نـیـنــوای یـاران  حسـیـن

همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست

محمد روحانی (نجوا کاشانی(

 

دلم دریاچه ی غم شد دوباره // محرم

 

دلم دریاچه ی غم شد دوباره
قد آیینه ها خم شد دوباره


صدای سنج و دمام اومد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره

**

بخون ای دل که دشتستون صدا شه
کمی فایز بخون دردم دوا شه


ملایک نوحه خوانان حسینند
بخون والله خدا هم از خداشه

علیرضا قزوه 

وقتش شده که هستی خود را فدا کنیم // محرم

 

وقتش شده که هستی خود را فدا کنیم

تا این که نذر روضه ی خون خدا کنیم

 

 وقتش شده که مثل حسینیه های اشک

دل را به رنگ پرچم ماه عزا کنیم

 

 وقتش شده که در دلمان با محرمت

آقا دوباره هیئت گریه بنا کنیم

 

 چشمی بده که هر شبِ روضه برایتان

در آن هزار خیمه ی ماتم به پا کنیم

 

 اشکی بده که دیده ی خود را برایتان

تا روز حشر چشمه ی آب بقا کنیم

 

 قسمت شده دوباره شب جمعه یا حسین

با نامتان حسینیه را کربلا کنیم

 

 یک لحظه هم نمی شود آقا دخیل دل

از پرچم سیاه عزای تو واکنیم

 

با یک سلام می شود از راه دور هم

دل را دوباره زائر قبر شما کنیم

یوسف رحیمی

 

عصر جمعه شد و محبوب دل ما نرسید // نوحه خوان // آدينه ي فراق // محرم // شهادت حضرت علي اصغر(ع)

 

عصر جمعه شد و محبوب دل ما نرسید

بهر این مردم دلسوخته مولا نرسید


عصر جمعه شد و دل باز پریشان شده است

سینه‌ی خسته‌ی ما منزل طوفان شده است


عصر جمعه شد و باز آه و غم و دلتنگی

حسرت و اشک و امید حرم و دلتنگی


عصر جمعه شد و وقت است صدایش بزنیم

در فراقش همه یکدست صدایش بزنیم


همه یکدست بگوییم بیا آقا جان

پسر فاطمه و شیر خدا آقا جان


برس از راه بیا تا همه با هم برویم

کربلایی شده در ماه محرم برویم


تو کجا شال عزا را به کمر می‌بندی؟

همره سینه زنان بار سفر می‌بندی؟


کربلا شیون و غوغاست تو خود می‌دانی

نوحه‌خوان حیّ تعالاست تو خود می‌دانی


کربلا در وسط شعله‌ی غم می‌سوزد

لب گل در عطش اهل حرم می‌سوزد


کربلا قحطی آب است علی بی‌تاب است

توی قنداقه کباب است علی بی‌تاب است


شیر در سینه‌ی مادر ز عطش خشکیده

لب چون غنچه‌ی اصغر ز عطش خشکیده

 

تشنگی بر جگر غنچه فشار آورده

پسری را پدری بهر شکار آورده

 

پسری از پسر فاطمه با تیر نگاه

زد به چشمان عدو زد وسط قلب سپاه

 

لشکر خصم به هم ریخت از این نوع نبرد

مثل طوفان که در آویخته با برگی زرد

 

عمر سعد که از هیبت اصغر آشفت

روی بر لشکر خود کرد و به فریادی گفت:


حرمله زود بیا تیر و کمان را بردار

تیر در چله‌ی بی رحم کمان‌ات بگذار

 

حرمله گفت: پدر را بزنم یا که پسر

گفت: حلق پسر خفته در آغوش پدر

 

تیر بر چله نهاد و به هدف کرد نگاه

ناگهان تیر به قصد گلو افتاد به راه

 

همه دیدند که طوفان جفا تا که وزید

گوش تا گوش علی را ستم تیر درید

*

حجت حق! پسر فاطمه! از راه بیا

روضه خوان عطش و علقمه! از راه بیا

 

لحظه‌ای نیز بیا هیات ما اشک بریز

برکت داده به این بزم عزا اشک بریز

مصطفي كارگر

 

هیئت علم کنید محرم رسیده است // محرم

 

هیئت علم کنید محرم رسیده است
ماه عزا و نوحه و ماتم رسیده است

دارد تمام عرش خدا گریه میکند
پس کل غصه های دو عالم رسیده است

مارا برای گریه در این ماه افرید
یعنی میان این دهه ادم رسیده است

دنیا به احترام عزاش ایستاده است
وقتی که طبل و دسته و پرچم رسیده است

با هرنفس برای شما سینه میزنیم
حالا که بین کوچه مان دم رسیده است

باید شبیه بچه یتیمان به سر زنیم
چون مادرش که با کمر خم رسیده است

سید محمد حسینی

 

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است // سقا // محرم

 

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است

اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است

 

شعر کتیبه دور سرم چرخ می زند

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 

انگار دم گرفته کسی در وجود من

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

 

یک پرده ی سیاه ، که سرداده یا حسین

بر نیزه ای که خاسته تاعرش اعظم است

 

پرده کنار می رود و دست های ماه

یک دست ، مشک آب وَ یک دست پرچم است

 

یک پرده بعد ، دست ز کف داد و گفت : آب...

لب تر کند حسین ، برایش فراهم است

 

دارد گریز می زند از چشم روضه خوان

لب تشنه ای که دستی و مشکی از او کم است

 

با ناله ی بُنَیَّ ابالفضل ... فاطمه

هم ناله اش تمامی ذرّات عالم است

 

در امتداد پرده ، کسی گفت یا اخا!...

حالا قد حسین هم از داغ او خم است

_ _ _

سقا به دست ، کاسه ی آبی گرفت و گفت:

اول شما! که شاعر تکیه مقدم است

 

قلبی شکست ، پرده ی آخر و حال شعر...

چیزی میان شور و غزل، نوحه و دم است

 

ای پرده پرده پرده عزا ، می کشی مرا

ای رستخیز عام که نامت محرم است

 حامد اهور

 

صبح سپید آینه ها شام ماتم است // مسيح اشك // محرم

 

صبح سپید آینه ها شام ماتم است

امشب دوباره آه، بساطم فراهم است

 

آری دوباره بزم شب گریه جور شد

بزمی که نوحه اش ....چه عزا و چه ماتم است

 

شکر خدا که محفل اشکی به پا شده است

تا این که یادمان نرود گریه مرهم است

 

شبهای ناب هشتم هر ماه قلبمان

یک جلوه از تجلی ویرانه غم است

 

اینجا نشسته است زنی پای روضه ها

سرو جوان قامت او اندکی خم است

 

در هیئتی که خون خدا موج می زند

فیض حضور سبز فرشته دمادم است

 

آب فرات موج مزن پای اشکمان

اینجا دخیل کوثرمان نیل و زمزم است

 

هر قلب مرده، زنده شود با مسیح اشک

سمت ضریح گریه ی ما چشم مریم است

 

خورشید و نیزه و عطش و داغ خیزران

هر روضه در خیال من و تو مجسم است

 

محفل تمام گشت، ولی موج اشکمان

تا ماه بعد غرق تماشای پرچم است

 

 سید مسیح شاه چراغی

 

او گفت: «اینجاست!» // آخرین منزل // محرم+كربلا

 

او گفت: «اینجاست!»

در موج پررنگ صدایش

زنگ شترها بی‏صدا شد

پای شترها ماند در راه

در کاروان خسته ناگاه

موج هیاهویی به‏پا شد

از خاک صحرا

یک مشت برداشت

آن وقت، آرام

تکرار کرد او گفته‏اش را:

«اینجاست! اینجا

رنج سفر کوتاه شد

چون آخرین منزل همین‏جاست

این خاک ما را می‏شناسد

این آسمان، این خاک تبدار!»

این وسعت دشت...

در چشمهایش اشک لرزید

آرام برگشت:

«هرکس نمی‏خواهد بماند

هرکس نمی‏خواهد بمیرد

در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد

شب یار او باد

هرکس که می‏خواهد بماند

باید بداند

فردا صدای نیزه‏ها می‏پیچد اینجا»

فردای آن روز

در چشم سرخ آسمان محشر به‏پا بود

بر سینه دشت

بر خاک گلرنگی که نامش «کربلا» بود

مليحه مهرپرور

 

نقش می بندد به عــالم باز،عـــا شورا وعشق // عــــــاشـورا وعشق // محرم

 

نقش می بندد به عــالم باز،عـــا شورا وعشق

دلنشین تر می شود دمساز،عـــاشورا و عشق

 

می کشد تصویـــــری از اوج خدا تا کربــــلا

تا حرم دلهایمان پــــرواز،عاشــــورا و عشق

 

می شود بر پا عَلم ،با دستـــــه هــای سینه زن

بار دیگر در جهان آغاز،عاشــــــورا و عشق

 

می نوازد با  طنین   گـــریـه  آهنــــگ تو را

دلنشین تر زخمه های سـاز،عاشــورا و عشق

 

قبله ی دلهای عـــــالم ، گر تو باشــی ای حسین

تا قیامت می کند اعجـــاز،عاشــــورا و عشق

سید محمد رضا هاشمی زاده 

 

شکر خدا که بوي محرم گرفته ام // محرم

 

شکر خدا که بوي محرم گرفته ام

در کوچه هاي سينه زني دم گرفته ام

 

شکر خدا عبادت من روضه هاي توست

در دل دوباره هيئت ماتم گرفته ام

 

گاهي کنار روضه ات از دست مي روم

با چشمهاي پر شفق و غم گرفته ام

 

اين آبروي نوکري هيئت تو را

از دستمال مشکي اشکم گرفته ام

 

ديگر هراس روز قيامت نمي برم

وقتي دخيلي از پر پرچم گرفته ام

 

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

عمري اگر که بوي محرم گرفته ام

 

گفتم ميان روضه از اعجاز چشمهات

ديدم رسيده ام به حوالي کربلات

یوسف رحیمی

 

غفلت اگر که دامن ما را رها کند // محرم

 

غفلت اگر که دامن ما را رها کند

دل دائما هوای حریم شما کند

 

بودن میان روضه ی تو اعتبار ماست

ما را خدا زروضه مبادا جدا کند

 

مالم اگر حلال بود خرج روضه است

تا مادرت به روزی ما اعتنا کند

 

باشد صله به مادر تو گریه بر غمت

در بین گریه فاطمه ما را دعا کند

 

قیمت بده به ما که نداریم ارزشی

شاید خدا که هستی ما را فدا کند

 

ما خلق گشته ایم شبیه شما شویم

چشمان ما به چشم شما اقتدا کند

 

بی غسل و بی کفن شدنم آرزو بود

ارباب ما بگو زعنایت خدا کند

 

باید زچشم حضرت عباس روضه خواند

شاید خدای قسمت ما کربلا کند

 

با دیده ای که تیر میانش نشسته است

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند

 جواد حیدری

 

برای سینه زدن رخصتی بده آقا // محرم

 

برای سینه زدن رخصتی بده آقا

به دست خسته ی من قدرتی بده آقا

 

شبیه سال گذشته دوباره آمده ام

برای خوب شدن فرصتی بده آقا

 

دوباره قصد نمودم که نوکرت باشم

در این دوماه عزا همتی بده آقا

 

دعای خیر پدر بود آمدم اینجا

به سفره ی پدرم برکتی بده آقا

 

از آن قواره ی مشکی که دست فاطمه است

به روضه خوان خودت خلعتی بده آقا

 

زغصه های سر غرق خون تو برنی

چگونه سرشکنم، جراتی بده آقا

 

سر مطهرتان بارها زنی افتاد

میان روضه به من طاقتی بده آقا

وحید قاسمی

 

چند سالی است که خاک حرم غم هستیم // محرم

 

چند سالی است که خاک حرم غم هستیم

ما سیه پوش غم وارث آدم هستیم

 

دیده هامان همه ابری عزای یار است

روضه خوانان حدیث غم مریم هستیم

 

طرب و شادی ما در همه شب سینه زنی است

باده نوشان غم شاه معظم هستیم

 

دست در دست خدائیم  به لطف حضرات

پادشاهان سر افراز دو عالم هستیم

 

باز هم از نفس قدسی ارباب دعا

ساکن میکده ی ماه محرم هستیم

 

هرکسی فیض وجود از نظر یار گرفت

ما که از مرحمت چشم تو آدم هستیم

علی اشتری

 

آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم // محرم

 

آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم

ماه عزاست بر حرمت گریه می کنیم

 

شکر خدا که دل به عزا خانه بار یافت

ماه بکاست ما به غمت گریه می کنیم

 

دل ها برای روزتو آماده می شوند

ما بهر دیدن علمت گریه می کنیم

 

ای خون ما حلال قدومت در این عزا

خون جای اشک بر قدمت گریه می کنیم

 

تا کی غلاف صبر، کند منع ذوالفقار

هر دم به حسرت دو دمت گریه می کنیم

 

می آیی وبدون ملاقات می روی

آقا به این عبور کمت گریه می کنیم

 

خوردی قسم به مادر پهلو شکسته ات

تا حشر هم به این قسمت گریه می کنیم

 

ای راز دار فاطمه برگرد چاره کن

ما از غم غدیر خمت گریه می کنیم

 

دشمن  به آل تو چه ستمها روا نمود

با تو به آل محترمت گریه می کنیم

 

از ما حضور عمه ی مظلومه ات بگو

عمری برای قد خمت گریه می کنیم

 محمود ژولیده

 

ای نظر گاه نگاهت همه ی آمالم // محرم

 

ای نظر گاه نگاهت همه ی آمالم

زیرو رو می کند این گفت و شنود احوالم

 

با تو داریم سخن قصد سخنرانی نیست

نیت این است که چون حال تو گردد حالم

 

از کرامات تو از بس که به جانم خواندند

دل حسینی شد و تا حشر به این منوالم

 

من عزادار تو این چند محرم نشدم

از ازل یار توام هست هست هزاران سالم

 

تا زمانی که قتیل العبراتت خواندند

با همه گریه کنان گریه کنِ هر سالم

 

خوب دانی که همه دلخوشی ام چیست حسین

این که مرغ حرم عشق و شکسته بالم

 

تا که هستی نکنم نذر تو راحت نشوم

ای فدای تو همه جان و تن و اموالم

 

من به عمامه ی غارت شده ات می گویم

با نگاه غضبم حافظ بیت المالم

 

دارم امید که چون تو سرم از تن برود

برزخ و رجعت و محشر ، به همین خوشحالم

 

نوکر حضرت ارباب متاعی دارد

چون که منا بشوم یار حسین و آلم

 

گفت و گو با دل ارباب صفایی دارد

آنچه گفتیم و شنیدیم به آن می بالم

محمود ژولیده