دل شوره هایم دست این دل نیست ارباب // محرم
دل شوره هایم دست این دل نیست ارباب
این حس در دل خفته باطل نیست ارباب
حس غریبی در دل من پا گرفته
طوفان زده آرامش دریا گرفته
تا کوفه چند فرسخ برایم راه مانده ؟
محمل چرا اینگو بین آه مانده ؟
در خواب دیدم آتش افتاده به جانم
بر نیزه هاشان میبرند روح و روانم
من خواب دیم که همه گرگان صحرا
افتاده اند برجان تو ای جان زهرا
می بینم اینجا شمر و خولی سنان را
شمشیر و خود و نیزه و تیر و کمان را
من خواب دیدم همسرت قلبش کباب است
بر روی لب هایش صدای آب آب است
ترسم برای تشنگی کودکان است
از حنجر طفل تو تیر و کمان است
می شد که برگردی مدینه کاش ای کاش
حالا که خیمه میزنی نزدیک شط باش
یاسر مسافر
+ نوشته شده در ساعت توسط دلتنگ نجف
|