اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت//ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت

دلشوره ای عجیب وجود مرا فرا گرفت

 

حس غم جدایی این دشت لاله خیز

بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

 

فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین

آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

 

تنها دلیل بودن من سایه سرم

زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت

 

حتی مدینه این همه زجرم نداده بود

یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت

 

وای از دل رباب که بیند به جای آب

تیر سه پر به حنجر شش ماهه جاگرفت

 

تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر

 از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

 

احسان محسنی فر

ای مرا دلبر و دلدار بیا برگردیم//ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

ای مرا دلبر و دلدار بیا برگردیم

خیمه برپا مکن اینبار بیا برگردیم

 

دم به دم دشمن تازه نفسی می آید

تا که فرصت بُود ای یار بیا برگردیم

 

باغبانا به تو و تک تک گُلهات قسم

کار گلزار شود زار بیا برگردیم

 

از نگاهه همه زنهای حرم غم بارد

تا نگشتیم عزادار بیا برگردیم

 

تو نداری سر بازار جفا یوسف من

غیر شمشیر خریدار بیا برگردیم

 

دشمن از دیدن عباس دلش میلرزد

تا روی پاست علمدار بیا برگردیم

 

حیدر توکلی

به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا//ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا                      

مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا

 

الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید                                  

که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا 

 

شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم                       

که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا 

 

نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد                                   

شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا 

 

زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم                          

هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا 

 

به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر                               

زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا 

 

به پاس اجر سقایی و قانون علمداری                                 

شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا 

 

کند این امت گم  کرده ره تا راه خود پیدا                              

درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدی اینجا

 

ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ                         

که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا 

 

حاج غلامرضا سازگار (میثم)

پرسید: از قبیله که این سرزمین کجاست؟ // ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

 

پرسید: از قبیله که این سرزمین کجاست؟

 

گفتند: قاضریه و گفتند: نی نواست

 

 

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح

 

آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست!

 

 

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان

 

افتاد پرده دید سرش روی نیزه هاست

 

 

زخمی تر از مسیح در آن روشنان خون

 

روی صلیب دید سر از پیکرش جداست

 

 

توفان وزید، قافله را برد با خودش

 

شمشیر بود و حنجره و... دید در مناست

 

 

باران تیر بود که می آمد از کمان

 

بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

 

 

افتاد پرده... دید به تاراج آمده ست

 

مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

 

 

.........برگشت اسب از لب گودال قتلگاه

 

افتاد پرده دید... که در آسمان عزاست

مريم سقلاطوني

چون مير كربلا به صف كربلا رسيد // ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

 

چون مير كربلا به صف كربلا رسيد
هنگام درد و محنت و كرب و بلا رسيد

از پشت زين به روي زمين چون نزول كرد
پاي زمين به دامن عرش علا رسيد

آن ماه چون پياده شد از اسب پيلتن
بر گوش او زهاتف غيب اين ندا رسيد

كامروز روز وعده عهد الست توست
آماده شو كه موسم صبر و رضا رسيد

در نينوا چو منزل شاه حجاز شد
اهل عراق را مگر از نو نوا رسيد؟

چون كوفيان زآمدنش باخبر شدند
گفتند البشاره كه مهمان ما رسيد!

پس او به ناله گفت به مردان كاروان
برپا كنيد خيمه كه حكم قضا رسيد

يثرب كجا، حجاز كجا، كربلا كجا
انجام كار ما زكجا تا كجا رسيد

گفتا به خواهرش كه به منزل رسيده‌ايم
آسوده باش رنج تو را انتها رسيد

اينجاست وعده‌گاه تو و قتلگاه من
از بهر من بلا و تو را ابتلا رسيد

از اين زمين به منزل ديگر نمي‌رويم
هرچند زاهل كوفه به ما نامه‌ها رسيد

"ذاكر " خموش باش كه اجر تو با خدا
عفو و گناه و بخشش جرم و خطا رسيد

عباس حسيني ( جودي)

 

پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟ //  ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

 

پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟

اين سرزمين غمزده در چشمم آشناست

اين خاك بوي تشنگي و گريه مي‌دهد
گفتند: «غاضريه» و گفتند: «نينوا»ست

دستي كشيد بر سر و بر يال ذوالجناح
آهسته زير لب به خودش گفت: كربلاست

توفان وزيد از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، ديد سرش روي نيزه‌هاست

يحياي اهل بيت در آن روشناي خون
بر روي نيزه ديد سر از پيكرش جداست

توفان وزيد، قافله را برد با خودش
شمشير بود و حنجره و ديد در «منا»ست

باران تير بود كه مي‌آمد از كمان
بر دوش باد ديد كه پيراهنش رهاست

افتاد پرده، ديد به تاراج آمده ست
مردي كه فكر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، ديد كه در آسمان عزاست

مريم سقلاطوني

 

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ // خاک مسیح // ورود کاروان سيدالشهدا(ع) به كربلا

 

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد
گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

باران تیر بود که می آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده ، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

 

مریم سقلاطونی