تا آسمان ز ظهر ظهور تو مژده داد * عید مبعث

تا آسمان ز ظهر ظهور تو مژده داد

چشم زمان ز بارش نور تو مژده داد

جان زمين ز لمس حضور تو زنده شد

وقتي كه كاروان ز عبور تو مژده داد

ظلمت پريد از لب بام جهان، عجول

آيينه تا ز صبح صبور تو مژده داد

پشت تمام كنگره‌هاي ستم شكست

وقتي زمان ز تيغ جسور تو مژده داد

باران نوشت نام تو را بر دل زمين

وقتي كه آسمان ز سطور تو مژده داد

آمد فرود بر دلِ ما جبرييل عشق

از سورة ی فصيح حضور تو مژده داد

مي‌ مردم از فرود فراقت، قسم به عشق!

شكر خدا، خدا ز ظهور تو مژده داد

رضا اسماعیلی

خالق جانها صفا ازسرگرفت * عید مبعث

خالق جانها صفا ازسرگرفت

جبرئیل آئینه ومجمر گرفت

مُصحَـفِ حق دررسالت بازشد

نفحه ای ازعالم برترگرفت

حامِلِ  إقرَأ وَ رَب ، روح الأمین،

با سلامی اِذنِ پیغمبرگرفت

آن پیامِ واحدِ پروردگار،

باخود آورد و حرا دربرگرفت

درپیِ فرمان حق مولا نبی،

دردل آن بتگران سنگرگرفـت

بولهب تبّت یدا شد بازنش

مشـرکان را رعشه درپیکرگرفت

حق تعالی منّتی افزون نهاد

دورِهستی نشـأه یِ باورگرفت

رَحمَهٌ لِّلعالَمین دل برگـشـود

جبرئیل اورا به زیر پرگرفت

درنمازونیمه شب رازو نیاز

صد پیام از خالق اکبرگرفت

رایَتِ اِنّا فَتَحـنایِ مبین،

برفرازقـلّه ی خاورگرفت

شرحِ صدرِ عقلِ کُل ؛ خیرُالبَشَر،

بربَشَرگُلبارشِ داورگرفت

خیلِ مستان وخماران در پی اَش

ساقیِ رحمت به کف ساغرگرفـت

وی سخنهاباخدا گفت وشنید

درشبِ اَسراکه بال و پرگرفت

سِـرِّحق رادربلاغت بازکرد

درغدیرخم ، نبی یاورگرفت

شیعیان را لذّتِ مستی چشاند

تا علی را ساقیِ کوثر گرفت

مهدوی هم لذّت مستی چشید

اشکِ شوقی ، بَر، زچشمِ تر گرفت

...


امروز قلب عالم و آدم حرای توست * عید مبعث

امروز قلب عالم و آدم حرای توست(ص)

این کوه نور شاهد حرف خدای توست(ص)

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است

فریاد کن رسول که دنیا برای توست(ص)

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول

قران بخوان امین که همین آشنای توست(ص)

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند

وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست(ص)

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند

یعنی تمام تکیه عالم عصای توست(ص)

بعد از هزار سال دگر می شناسمت

وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست(ص)

فریادتان تمام زمین را گرفته است

امروز هر چه می شنوم از صدای توست(ص)

...

دوان دوان ز فراسوی نور می آید //  عید مبعث

 

دوان دوان ز فراسوی نور می آید
 امین ترین کلیمان ز طور می آید

  ردای سبز رسالت به دوش خود دارد
 از آسمان نگاهش ستاره می بارد

  شتاب پای محمد،خلیل آسا بود
 شب هلاکت بت های لات وعزا بود

 نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد
 به دست همت خود پرچم ظفر دارد

 شعاع نور جبینش به کهکشان رفته
 به مرزهای سماوات بیکران رفته

 سپیده طبل افق را مدام می کوبد
 مسیر آمدنش را فرشته می روبد

 ترانه ی لب او «اقرا بسم ربک» بود
 تبسمش، می عرفانی ملائک بود

 دریده پرده ی شب را به نور سیمایش
 حریم خلوت خورشید،چشم گیرایش

  طنین هر قدمش شادباش می گوید
 به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

  زمین مرید طریق مسیح نعلینش
 هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

  کران رحمت او وسعت هزاران نیل
 به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

  خدا دوباره به عشق نبی تبسم کرد
 بهشت قرب خودش را،به نام مردم کرد

  به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود
 صدای خواندن چاووش حضرت داوود

  بزرگ زاده ی ایل مبشران بهشت
 امیر و قافله سالار کاروان بهشت

  مسیح مکه شد و روح مرده را جان داد
 به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

  به قوم حق طلبان اذن میگساری داد
 سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

  مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد
 به دست غنچه ی لب،حُکم جلب غم را داد

  خدا کند به نگاهی شویم مقدادش
 شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خداکند که بخواهد ابوذرش باشیم
 کنار گنبد خضراء،کبوترش باشیم

  بخند حضرت آقا که یاسرت باشم
 بهشت هم بتوانم مجاورت باشم

 من از تبار ارادت، ز کوی سلمانم
 هزار مرتبه شکر خدا مسلمانم

  به خال حضرت معشوق خود گرفتارم
 من از قبیله ی مجنون،ز ایل عمارم

  من از پیاله ی دستت شراب می خواهم
 برای دار جنونم طناب می خواهم

  اگرچه غرق گناهم،بیا حلالم کن
 سیاه دل نشدم،لطف کن بلالم کن

وحيد قاسمي

و آن شب تا سحر غار حرا خورشید باران بود // عید مبعث

 

و آن شب تا سحر غار حرا خورشید باران بود

زمان،دل بی قرار لحظه تکوین قرآن بود

 

سکوت لحظه ها را می شکست از آه خود مردی

که در هر قطره اشک او غمی دیرین نمایان بود

 

امین مکه را می گویم آن نارفته مکتب را

یتیم خسته آری او که چندین سال چوپان بود

 

هُبَل آن سو میان کعبه در آشفته خوابی سرد

و عزی غرق حیرت از خدا بودن پشیمان بود

 

حضور عرشیان را در حریم خود حرا حس کرد

که «اقرأباسم ربک» یا محمد ذکر آنان بود

محمود شریفی

 

مژده دلا بعثت پيغمبر است  // عید مبعث ///

 

مژده دلا بعثت پيغمبر است
 لطف خدا بر همگان ياور است


 مژده دلا بعثت احمد شده
 عيد همايون محمد شده


 غار حرا وادى سيناشده
 قلب نبى طور تجلّى شده


 آمده جبريل امين از سما
 نزد محمد سوى غار حرا


 گفت محمد تو بخوان باسم ربّ
 آنكه پديدار كند روز و شب


 اى نبى امّى والا مقام
 خيز زجا گشت زمان قيام


 خيز و جهان را همه پر نور كن
 جهل و ظلالت ز همه دور كن


 خيز تو اين شام سيه روز كن
 روز همه خلق تو نوروز كن


 نسخه تو هست بشر را شفا
 اى تو طبيب همه دردها


 خيز و بت و بتكده نابود كن
 كار خليل اللّه و داوود كن


 حق بتو داده است كتاب مبين
 معجزه توست الى يوم الدين


 خيز بگو سجده به بتها خطاست
 سجده فقط در بر يزدان سزاست


 كو نشكند دختر معصوم را
 طفلك درمانده مظلوم را


 كو نكنند زنده ورا زير خاك
 كو نكنند اين ستم هولناك


 سيّد ابرار تويى يا رسول
 قافله سالار تويى يا رسول


 درد همه از تو دوا مى‏شود
 كام همه از تو روا مى‏شود


 مكه بنام تو زده ذوالجلال
 دولت تو هيچ ندارد زوال


 شمس و قمر آيتى از روى تو
 شام سيه طرّه ى گيسوى تو


 بنده‏اى و كار خدا مى ‏كنى
 درد همه خلق دوا مى‏كنى


 راهبر و منجى عالم تويى
 ختم رسولان معظم تويى


 عيد رسالت هله‏ اى عاشقان
 بادمبارك به همه دوستان


 گوى تو با مشكى مدحت سرا
 مدح نبى و على مرتضى

...

زمين محلة اصحاب آسمان شده بود // عید مبعث  


زمين محلة اصحاب آسمان شده بود

زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود

 

در آن دمي كه تمام فضاي غار حرا

پر از طنين صداي بخوان بخوان شده بود

 

مكان ز نقطه پايان راه غار حرا

مسير سبز رسيدن به لامكان شده بود

 

دلش ز نعمت خواندن دلي وسيع و بزرگ

به طول عرش و به پهناي كهكشان شده بود

 

نزول آية اقرأ باسم ربّك نيز

به سوي دشت وسيع دلش روان شده بود

 

به آدم و به خليل و حكيم حق و مسيح

هر آنچه را كه خدا گفته بود، آن شده بود

 

براي دختركي بي‌گناه و زنده به گور

مجيب و منجي و محبوب و مهربان شده بود

 

چهل بهار پياپي براي او گل سرخ

عروس حجله مرغ ترانه‌خوان شده بود

 

بلال بود و صدا بود و دشت مأذنه‌ها

محل رويش صدها گل اذان شده بود

علي اكبر بهراميان

از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید // عید مبعث ///

از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید

یا نخستین حرف قرآن كریم آمد پدید



صوت اقرأ بسم ربك مى‌رسد بر گوش جان

یا كه از كوه حرا خُلق عظیم آمد پدید



بانگ توحید است از هر جا طنین افكن به گوش

فانى اصحاب شیطان رجیم آمد پدید



سید امى لقب، بر دست قرآن مى‌رسد

یا به گمراهان صراط مستقیم آمد پدید



فاش گویم عقل كل فخر رسل مبعوث شد

آن كه گردد ز اعجازش دو نیم، آمد پدید



قصه لولاك باشد شاهد گفتار من

یعنى امشب عالم آرا از قدیم آمد پدید



در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه‌گر

آنچه اندر طور سینا بر كلیم آمد پدید



نغمه اللهُ اكبر از حرا تا شد بلند

بت پرستان را به تن لرزش ز بیم آمد پدید



گر قریش او را یتیمش خواند اما در جهان

بس شگفتى‌ها ازین دُرّ یتیم آمد پدید



منجى نوع بشر داراى آیات مبین

صاحب خُلق خوش و لطف عمیم آمد پدید



گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است

پیشواى خلق با قلب سلیم آمد پدید



بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل

حال بر این بوستان خرّم نسیم آمد پدید



گشت مبعوث آن كه عالم زنده شد از كیش او

فاش گویم محیى عظم رحیم آمد پدید



حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است

قصه كوته، صاحب نار و نعیم آمد پدید



زد تفأّل «ثابت» از قرآن به نام مصطفى

حرف بسم الله الرحمن الرحیم آمد پدید

...

نور عترت آمد از آیینه ام //  مبعث ////

 

نور عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

 

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد(ص) می دهد

 

من سخن گویم ولی من نیستم

این منم یا او ندانم کیستم

 

جبرئیل امشب دمد در نای من

قدسیان خوانند با آوای من

 

ای بتان کعبه در هم بشکنید

با من امشب از محمد دم زنید

 

از هوا گلبانگ تهلیل آمده

دیده بگشائید جبریل آمده

 

مکه تا کی مرکز نا اهلهاست

پایمال چکمه بوجهلهاست

 

مکه دریای فروغ وحی شد

بت پرستان بت پرستی نهی شد

 

روز، روز مرگ ظلم و ظالم است

بانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است

 

یا محمد منجی عالم توئی

این مبارک نامه را خاتم توئی

 

انبیا مشعل ز تو افروختند

وز دمت پیغمبری آموختند

 

غیرت و مردانگی آئین توست

عزت زن در حجاب دین توست

 

بر همه اعلام کن زن برده نیست

برده مردان تن پرورده نیست

 

خاتم توحید در انگشت تو

حق به پیش روی و حیدر پشت تو

 

ما تو را زهرای اطهر داده ایم

شیر مردی مثل حیدر داده ایم

 

ما تو را دادیم در بین همه

یک خدیجه یک علی یک فاطمه

--- 

 

امروز قلب عالم و آدم حرای توست //مبعث

 

امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست

اقرا باسم ربک یا ایها الرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
وقتی که قلب سنگی عزی فدای توست

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

بعد از هزار سال دگر میشناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توست

فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست

  سید محمد حسین حسینی